:)

بچه ها سلام.

 

اومدم تو نوت پد لپ تاپ ادامه ی پستی که تو این چند روز شروع کرده بودمو بنویسم که دیدم کلا غیب شده رفته زیر زمین!

 

یعنی میخوام خفاش بخورم الان از حرص اینکه اونهمه نوشتنم پریده !

 

گفته بودم که تو چند روز گذشته یه بار دیگه  رفتم ییلاق دوباره. دو روز . و از حال و هوای اونجا گفتم که چقدر باشکوهه و چقدر روح آدم رو نوازش میکنه.

از رنگ سبز روشن برگ های بهاری گفتم و از شبهای ستاره بارونش.از پیاده روی طولانی که رفتم و هر جا چشم چرخوندم خدا با من بود.

 

بعد گفتم که دقیقا دو شب بعد از آخرین پستم کمی حالمو بهتر کردم.

اولا که عصرش با مایده حرف زدم و نظرش این بود عکس العمل من و سیاوش به مساله ای که بینمون پیش اومد هیچکدومش مربوط به خود اون جریان نبود و ریشه هاش در مسایل دیگه بود.و آخر هم بهم گفت یه روزی که تو مینای واقعی بشی (معتقده من خود واقعیمو زندگی نمیکنم و این باعث میشه سیاوش هم اون رفتاری که مینای واقعی شایستگیشو داره باهام نکنه) اون روز میبینی که ناخوداگاه سیاوش هم رفتارش با تو عوض میشه چون هیچکس یارای مشوش کردن روحی که قدرت واقعیشو به نمایش میذاره و روح پاک و صادق و بی غل و غشیه رو نداره.

 

شب مشاوره در حالیکه کوروش خواب بود و من تو اتاق خودم خلوت کرده بودم نشستم زار زار گریه کردم... از اون گریه ها که حاصلش سر درد های وحشتناکه. هیچ هم سبک نشدم...

ولی فردا شبش دوباره تو خلوت خودم در حالی که کوروش خواب بود اولین جلسه از مدیتیشن هفت روزه ای که هدفش آگاهی به لحظه ی حاله رو انجام دادم.شمع و عود روشن کردم و انجامش دادم. بعدش نشستم یه ساعت تمام سنتور زدم و برنامه نوشتم و وقتی میرفتم بخوابم حالم خیلی خیلی بهتر بود.

حسم بلند شدن از زمین بود...

آهان قبلش هم به سیاوش زنگ زدم.همه چیز بینمون خوب بود و رنگ و بوی قهر و قیافه گرفتن نداشت.

 

شب بعدش باز کوروش رو که خوابوندم جلسه ی دوم مراقبه رو انجام دادم و بساط شمع و عودمو به راه کردم. آسمون فوق العاده بود... آسمون تیره بعد قرص تقریبا کامل ماه که ابرها رو براق و درخشنده کرده بود و هی میرفت پشتشون قایم میشد و هی روی قشنگشو نشونم میداد...  نشستم دم پنجره و کمی نیایش کردم و گفتگوی خدا بندگی راه انداختم.... 

بعدش هم یه ساعت سنتور زدم... 

 

پنجشنبه رو برای نهار رفتم خونه ی مادر...

وای نشستن روی قالیچه تو حیاط یا حتی تو بالکن چقدر دل انگیزه... هر لحظه عطر بهارنارنج ها میپیچه تو مشام آدم و نسیم بهاری و آسمون آبی و هر حای حیاطم نگاه میکنی یا شمعدونیه،یا سفیدی بهارنارنج هاست یا گلهای مختلف وسط چمنه یا گل های رز و محمدی و نسترنه....

همینجور قدم که میزنی چند دقیقه یک بار دستتو دراز میکنی یه گوجه سبز میچینی و فورا میچپونی گوشه ی لپت.... 

برای اولین بار اونجا کیک هویچ درست کردم. دقیقا هم سر بزنگاه خواهرامم رسیدن و دور هم تو بالکن چای و کیک خوردیم و همه لذت بردیم...

خوب دو تا اتفاق افتاده. یکی اینکه خواهرم قرار بود مبل های منو موقع رفتنم بخره که الان میخواد مبل های خودشو تعمیر کنه و تازشون کنه و من باید دنبال مشتری باشم،یکی اینکه دوچرخه ای که دست من بود رو فروختن و من بی دوچرخه شدم...

دوچرخه رسما دست راستم تو آمد و شد های بدون کوروش و خرید کردنها و کارهای ضروری داخل شهرم بود... خیلی حیف شد...  

راستی من بولت ژورنال این ماهمم درست کردم و تا الان که خیلی خوب دارم باهاش پیش میرم.

بنظرم خیلی خوبه. اینجوری برای کلی کار که تو سر آدمه،آدم فقط به یه بیست و چهار ساعتِ پیش رو فکر نمیکنه. قشنگ یه ماه رو بصورت چهار هفته ای جلو روت میذاری و کاراتو تقسیم میکنی.

شب پنجشنبه اولین فیلم ماهمو نگاه کردم. و خیلی خیلی دوستش داشتم. اسمش Agora

وای خیلی خوب بود... 

من یه پوشه تو لپ تاپم دارم اسمشو زدم Best moveis ever . اینم گذاشتم داخل همون پوشه.

 

برای این ماه دو تا کتاب باید بخونم. یکی دارم کتاب دکتر هلاکویی درباره تربیت از سه تا هفت سالگی رو میخونم. یکی هم دلم میخواد رمان بخونم اما مائده برام کتاب هنر عشق ورزیدن اریک فروم رو در نظر گرفته. اینترنتی سفارشش دادم و پنجشنبه رسید...

خوب بعد اون کتاب تربیتی اونو شروع میکنم... 

 

دیگه امروز هم دوباره برگشتم اینستا. اما به خودم قول دادم زیاده روی نکنم.تلگرام هم هنوز برنگشتم کامل.

 

بعد امروز روز سیاه و سفید توامان بود. یعنی یه روزی که من یاد بگیرم میشه خاکستری زندگی کرد خیلی خوب میشه. یهو بالا نمیرم و از اونجا با مخ پایین نمیام...

اولش یه دعوای خیلی خیلی بد سر لپ تاپ با کوروش داشتم.و این خیلی داغونم کرد.

 

بعدش اما دیگه عالی بودم. براش گواش آورده بودم دیدم کلا داره خودشو نقاشی میکنه. هیچی نگفتم دیگه گفت میخواد منم نقاشی کنه.

یکی از کارهای برنامه ریزی شده تو این ماه برای من عادت به مراقبت دایمی از پوستمه ولی امروز با اینهمه گواشی که کوروش رو صورتم کشید؛هر چی تو این هفته زده بودم پرید اصلا :/

 

بعدم با هم رفتیم مغازه و کمی هله هوله خریدیم و کوروش که کارتونش تموم شد من یه فیلم دیگه دیدم. فکر کنم امتیازش هفت و نیم از ده بود و رضایت بیننده ها 92 درصد بود.خوب واقعا هم قشنگ بود اما نه اونقدری که بره تو پوشه ی بهترینهای من...

اسمش بود:

 

St. Vincent

 

بچه ها کوروش شدیدا به شوهر آبجی من وابسته شده. یعنی یه جوری که میترسم یه وقت که بریم کوروش از غصه اش مریض شه...  مدام سراغشو میگیره. هر کی زنگ خونمونو میزنه تندی آیفونو برمیداره میگه الو اَمَد (احمد) تو اومدی؟ 

پری روز به زور ازش جدا کردمش بیارمش بالا تو راه پله ایستاده بود هی با صدای بلند میگفت اَمَد؟؟ خیلی مواظب خودت باشاااااا 

هر وقتم پیششه تو جگرش باید بشینه.دستشو محکم دور گردنش بندازه.هر چی بخوره تو دهنش میذاره.در برابر احمد همه رو به یه پوست خیار میفروشه!

 

خلاصه الان هم که کل امروز بچم بی قرارش بود و احمد اینا رفته بودن ییلاق زنگ رو که زدن یهو پرید و از شانسش واقعا احمد بود. بهش میگفت بیا بریم خونه ی عزیز جون و کوروش پله ها رو دو تا یکی میرفت پایین.

اصلا منم هویچ!

بهش گفتم مامان از من اجازه گرفتی؟

اون لبخند جادوییشو تحویلم داد گفت بذار برم یه روز دیگه میام پیشت باشههههه؟؟؟ 

 

الان یه ساعتیه که خونه ی مامانمه خلاصه...

 

منم شدیدا این هفته خودمو برای قطعه ی جدید سنتور داشتم آماده میکردم.برم الان دوباره اونو تمرین کنم و یکی دو تا هم از قدیم بزنم.

 

مواظب خودتون باشید بچه ها... و اون در و گوهر های تو دلتونو تو کامنت دونی رها کنید :)

 

 

 

۱۹ ارديبهشت ۲۱:۵۱ ‍‍‍‍‍‍ :)

اَمَد :)))

^_^ 

۱۹ ارديبهشت ۲۲:۱۷ نرگس بیانستان

قشنگ

لطیف

مهر

عشق

نوازش

 

تو همه اینایی مینا :)

دروغ نگو، تو چتهامون چیزهای دیگه میگی 🙊

به به میناا .. به به به زندگی لا به لای این پست ... 

حرفای مشاورت رو که عمیقااا قبول دارم و عاشقش شدم رفت 😊😊

مراقبه هات ... چسبیدن به لحظه ی حال... کیک هویججج... سنتور که عاشقشی... هم سن کوروش شدن و کودکی کردنت با رنگها .... همه ش به وجدم آورد ... 

با اینکه خود واقعی یهویی میادد... اما واسش عجله نکن مینا ... شک نکن، اون وقتی تو واقعن بخوای میاد،، محاله نیومدنش با وجود خواستن تو ... و قدرتش،، قدرتش.. قدرتش جادوییه ... تو به عشق،، پول،، بودن به جای شدن،، بی نیازی،، بی آرزویی،  تحقق آرزوها و هزااار تاااا چیز دیگه میرسی بی اینکه بخوای،، بی اینکه در سودای رسیدنشون پرپر بزنی ... هیچی در مقابل تو توانی برای ناتوان کردنت نداره.. و اینا گاهی ساده تر از اونچه فک کنی میان ..

به به به کامنت پربار تو زیر این پست...

من این مناجات و سکوت و تماشای آسمون شب رو حد اقل پونزده ساله با خودم دارم.از وقتی دبیرستانی بودم،شبها میرفتم توی بالکن خونه ی بابا اینا به ماه نگاه میکردم،فکر میکردم و مینوشتم
حامله که شدم این جریان هزار برابر شد. شبهای مهتابی برام خیلی آرامشبخش بودن و خیلی موقع نگاه کردن به ماه با خدا حرف زدم اون وقت ها
اما جدیدا انقدر نوشته های تو روم تاثیر گذاشته هربار این کارو میکنم،اولین نفری که بهش فکر میکنم تویی سایه. (آخه این چه وضعشه^_^)

خود واقعیم... میخوامش.. اما میددنم که هنوز به اونجا نرسیدم که بیاد... من این پروسه ی خداحافظی با من قبلیم تموم نشده و هی فلش بک زدن هام خیلی بازدارنره ان. ولی عجله هم نمیکنم. 

۱۹ ارديبهشت ۲۲:۴۸ نرگس بیانستان

بی لیاقِت اینارا دِلی گفتم😒☹

😁


تف تو مخت 
من که بی لیاقتی نکردم. 

پستت چقده لبخند داشت و چقددده عنوان به این پست میومد :)

 

:)

مرسی رها جان

مرسیی از این همه لطفت ... 

اما چیزز رر ما تااثیر نمیذاره مگر اینکه قبلش تو خودمون داشته باشیمش ... در واقع چیزز روز ما تاثیر نمیذاره که قبلش تو خودمون نداشته باشیمش و واسش آماده و رسیده نباشیم ... 

قبل و بعد هر کلمه و کلامی،، خودت ایستادی و آگاهیت، آمادگیت و روشنیت ... 

از پروسه ی من واقعیت شدن،، لذت ببر،، یاد بگیر و باهاش عشق کن .. این پروسه تمامی نداره اما یه لحظه ی آغاز لعنتی عجیب داره ،، ... آهستگی.. آهستگی.. آهستگی.. تمرکز،، تمرکز،، تمرکز.. بخشش خودت.. بخشش خودت.. بخشش خودت ... پذیرش خاکستری ها و تضادهای زندگی،، مارو با خودمون آشتی میده،، با بقیه هم ...پرسه زدن درحال... انجام کاری که عاشقشیم جدای از هر مادرانگی،، همسرانگی،، حتی زنانگی،، فقط با درون حتی ناشیانه و تمسخرآمیز از دید بقیه ....  این ۶ تا چیز میان برهای ما به من واقعی قوی عجیب بی نظیرمونن

اره درسته... اتفاقا گاهی که میبینم سر فهموندن یک حقیقتی از کارکرد جهان به یک آدمی دارم فرسوده میشم،جدیدا با خودم میگم حتما وقتش براش نرسیده و درونش آماده نیست (همونجور که خودم پیشتر برای خیلی چیزها که الان باور دارم آماده نبودم)


مرسی سایه جانم...
مینا با یه قلب سپاسگزار کامنتت رو تایید کرد 🤗

رفتار های کوروش عادین که بر میگردن به دوری از باباش خیلی خودتو درگیر نکن از سرش میوفته

مرسی از راهنماییت دوستم... 

امیدوارم زودتر به آغوش پدرش برسه🙏

غیر از فیلمای بچگی، آگورا یکی از دو فیلمی بود که من در بزرگسالی باهاش اشک ریختم

اون یکی فیلم the reader بود

ریدر رو که هر دوبار که دیدمش اشکمو دراورد...

واقعا بعضی فیلمها رو فقط میبینی و سرگرم میشی و در لحظه حس خوب میگیری ازشون‌ . ولی یه فیلمایی میشینه وسط جون آدم... 

مرسی از معرفی فیلم... 

۲۰ ارديبهشت ۰۳:۳۵ لیانا وزیری

وای من دلم ضعف کرد واسه رابطه کوروش و احمد.ای خدا چقدر نازه این بچه.

:)

احساساتیه کلا... و احتمالا بخاطر نداشتن پدرش از نزدیک،با مردها یه طور داش مشتی ارتباط برقرار میکنه

کل پستاتو با لبخند میخونم مینا...

همیشه پستات بهم حس خوب میده...بسکه زندگی تو هست...

با شیرین زبونیای کوروش لبخند میاد رو لبم...خدا برات حفظش کنه....

میدونی که از ته دلم منتظرم شادی سه نفره تونو ببینم به زودی؟

مرسی آوا جان. 


کوروش از شیرین زبونی گذشته دیگه خخخ بل بل زبونی میکنه جدیدا
ممنونم ازت. خدا کنه زودتر اتفاق بیفته.

امیدوارم آنژیوی بابا جونت خوب پیش بره. 

میناااا مبلاتو چند میدی من میخوامشون 

من دست دوم عمرا خرید کنم اما مبلاتو از اول دوست داشتم یادته؟

آقا هنرعشق ورزیدنو من دارم .پستشم اینستا گذاشتم میتونی ببینی

نظر مائده رو در مورد آلن دوباتن و کتاباش بپرس.یه کتابش هست دقیقا به الانت میخوره و مناسبه.بپرس بببین اوکیه ؟ عالیه .اسمش  جستارهایی در باب عشقه. به نظرم یه کتاب مرجع میتونه باشه در زمینه ی روابط عاشقانه .واسه من ک خیلی عصای دسته 

آرزو جانم هنوز نمیدونم.چون با خواهرم درباره قیمت حرف نزده بودم. آکش هر چی شد نصفش.


کاش زودتر معرفیتو میدیدم اینم اینترنتی میخریدم. 
لطفا اسم مترجمشم بگو بهم

عاشق ارتباطی ام که با خدا داری 😍 خیلی قشنگه حتما خدا هم از داشتن تو بسی لذت میبره ❤

ارتباطات دلی داری نه اجباری و طبق عادت.این عالیه 👌

دوچرخه سواری خیلی خوبه.خیلی دوس دارم یه دوچرخه داشته باشم و باهاش برم این طرف اون طرف 

حیف دوچرخه ت فروخته شد

کورشم که خیییلی باحاله با اون شیرین زبونیاش 😍 خخخ هویج و خیارم خوب بود 😀

 

منم عاشقشم. چون وقتی هست واقعا عمیق و آرامش بخشه. اما خوب همیشه نیست. گاهی اتصالم کلا قطع میشه و خیلی سختم میشه خودمو برگردونم.درحالی که خدا که همیشه مهربون و حاضر و آماده است.. منم که فراموش میکنم


اره دوچرخه عالیه. یه دست دوشو بگیر تو اولین فرصت. 
عیب نداره بهترشو میخرم وقتی برم به امید خدا.

یه ساعته فکر میکنم هویچ و خیار چیه 😁
کوروش... بلبل زبونه
امروز بهش میگم دوستت دارم. میگه خودم میدونم..

۲۰ ارديبهشت ۲۱:۲۱ اون روی سگ من نوستالژیک ...

سلام میناجانم

خوشحالم این هفته ات رو خوب پیش رفتی، عالیه این همه زیبایی و مائده عالللللللللیه

وااای یاد احمد اقا افتادم خدایی مرد خوبیه چی بهتر از اینکه کوروش در کنار مردی مثل اون باشه ولی خوب وابستگی خوب نیست راست میگی.

همینطوری قوی پیش برو عزیزم

سلام نوستال جانم.

اره خوب بود...  اره مائده عالیه. خدا رو شکر.

آخی مرسی عزیزم تو همیشه لطف داری.

به امید خدا

فقططططط کوروش...

همین و بس.

⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩

بله بله :))

سلام چقدر دوس دارم منم مراقبه انجام بدم ولی خیلی تنبلم تو از عود با چه اسانسی استفاده میکنی؟ مینا جون  امروز خوبی? سنتور نوازی کردی 

کوروش جونو بِچلون :-)

سلام به شما جانم.

منم خیلی تنبلم اما این مراقبه ها ده دقیقه ای هستن و برای شروع خوبن برام.
عود هم الان اسم دقیقشو یادم نمیاد جفبشو انداختم ،تو مایه های چوب های جنگلی یا چنین چیزیه...
خدا رو شکر از قبل تر خیلی بهترم.بله سنتور هم هر روز زدم و خیلی راضی ام از خودم.
جان مرسی🧡

خدا را شکر همه چی خوبه، کوروش هم بخاطر نبود پدرش به احمد اقا وابسته شده البته این دوستی میمونه ولی با دیدن پدرش کمرنگ میشه، خوشحالم برات، دلت ارام شاد باشه همیشه😘🌼

مرسی سونیا جونم.

امروز آبجیم میگفت کوروش میره پیش پدرش و آسیبی متوجه اش نیست اما من میدونم کوروش دور بشه احمد خیلی آسیب میبینه... طفلکم :(

دل تو هم عزیزم

۲۴ ارديبهشت ۰۹:۰۰ آیدا سبزاندیش

سلام خووووبیییی

 

وای بهترین جای دنیا داری زندگی میکنی قدرش رو بدون وقتی عطر بهار نارنج و گلها رو تعریف میکنی تو ذهنم تصور میکنم چه بهشتیههههههههه ، همیشه شااااد باشیییی

سلام عزیزکم مرسی


قدرش رو میدونم آیدا جانم.

مرسی. تو هم شاد باشی جانم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان