توی دو. سال و نه ماه و بیست شب گذشته ی زندگیم این دومین شبه که جوجه برای خواب تو بغلم نیست...
بار اول که نوبت دکترم تو انزلی دیر شد و من برگشتنی دچار مشکل شدم و شب همونجا رفتم خونه ی خواهرم و کوروش خونه ی پدرم بود.بابا نصفه شب بیدارش کرده زورکی برده دستشویی و از اونجا کوروش حسابی دهنشونو با گریه سرویس کرده بود.این هیچ بچم آسیب دید سر اون جریان و یه مدت پریشون بود و غیر طبیعی میچسبید و خلقش کلا کج شده بود...
حالا امشب من و آبجیم و شوهرش (صاحبخونه) داریم از مهمانی برمیگردیم.
خوب کوروش پیاده شو بریم خونه ی قشنگمون
نه تو برو هونه ی گَشَنگون من پیش ثریا جون میخوابم....
آقا نیومد که نیومد. و منم تا حالا بیدارم که ببینم شاید بیاد اما واقعا با خیال آسوده و دل خوش اونجا خوابیده.
عاشق این خاله اش و شوهرشه. یعنی عاشق هااااا
دوشنبه ی هفته گذشته رفتیم منطقه آزاد.خوب مرکز خریدهای بزرگی هستن.بعد کوروش شروع کرد به دویدن وفریاد میزد دنبالم نیا... منم فاصله رو نگه داشتم و هی میگفتم پس جلوتر نرو.بیا این سمت بدو بدو کن... یهو دیدم مثل تیر از چله در رفته ؛ دوید و پیچید تو یکی از لاین ها و از جلو چشمم غیب شد... من شروع کردم به سرعت دویدن و دو تا آقا و سه تا خانم هم جلوتر از من تا متوجه شدن دنبال جوجه ام شروع کردن دنبالش کردن. یعنی از زیر دست همشون در رفت تا آخرین خانمه گرفتش.من دیگه دو ثانیه مونده بود بهش برسم.انقدر نزدیک شده بودم... گرفتمش بغل و کوروش هم عربده که ولم کن.بردم مسیرمونو بهش نشون دادم گفتم این جا بدو.یکی از آقا ها همینجور که نفس نفس میزد میگفت خانووووم این بچه خیلی سرتقه فسقلی :)
کلا کوروش پسر نفسگیری هست... من عاشقشم ولی. هشتاد درصد کارهاش که از نظر دیگران بیش فعالیه!!! من ازشون لذت میبرم. یعنی از دیدن شادی که با انجام کارهاش داره لذت میبرم.ولی خدایی یه بیست درصد داره که واقعا دیوونه ام میکنه :/
با تموم اینها پسر ماهیه...
دیگه از امروز هم مهد نذاشتمش.الان باهاش مشکل اعتیاد به کارتون دارم.لحظه ای که لپ تاپ خاموش میشه شروع میکنه دیوونه بازی.. اون روانشناس کودکه هم منو مسخره ی خودش کرده بود.هی امروز هی فردا هی خبر میدم هی پیام میدم آخرشم وقت نداد. خوب جونت دراد بگو وقت ندارم من یه هفته معطل تو نشم فکر دیگه ای بکنم برای خودم :/
از دیشب گلو درد داره خفه ام میکنه :( امروز با تمام این احساس مریضی ام باز سعی کردم کارامو بکنم درست و حسابی... سنتور زدم و ژله ی مشتریمو درست کردم و خونه مرتب کردم و ...
خدا کنه ژله ام خوب بشه.چون تو ظرف مات درستش کردم اصلا نمیدونم گلی که تزریق کردم چه شکلی میتونه شده باشه !
اوووم دیگه چی بگم؟
الان میخوام برم یکی دو تا فصل از ملت عشق بخونم و تو کانال بذارم... نتونستم نظم زمانی انتشار وویس ها رو حفظ کنم متاسفانه... برای دفعات بعدی باید حواسمو بیشتر متوجه این جریان کنم.
بعدم میرم خونه ی آبجیم پیش جوجه میخوابم. میترسم نصفه شب آب بخواد ببینه من نیستم خوابش کوفتش شه..
پس روزگارتون خوش.