مِهر...

سلام سلامممم.

 

آخرین روز تابستونو تا عصر خونه ی مامان سر کردم.بابام قاطی کرده بود.نه حوصله ی جوجه رو داشت نه حال مامانمو.هی با هم کل کل میکردن.منم نوبت مشاوره داشتم و دیدم اوضاع جوری نیست که جوجه رو بذارم اونجا.خلاصه گذاشتمش خونه خواهرم و رفتم انزلی... وای نوبتم پنج و نیم بود اما بالاخره ساعت هشت از مطب درومدم.
قشنگ ترین چیزی که میشد رو از دکتر شنیدم.
گفت خوب خیلی خوشحالم و الان میتونم بگم تو الان دقیقا تو مسیر اصلی زندگی هستی :)
خوب بعدش دیگه هیچ ماشینی نبود منو برگردونه تالش.خیلی دیر شده بود و من مجبور شدم برم خونه ی خواهرم و جوجه بره خونه ی بابام اینا...
خوب بعد دو سال و چهار ماه بدون جوجه خوابیدم.
نمیخوام مامان لوسی باشم اما واقعا هر لحظه نبودن کوروشو حس میکردم.دلم میخواست باشه.
بعدم که کوروش در نهایت سختی و بهانه گیران و نهایتا رو پای بابام خوابید.بعدم نصفه شب فاز بابام گرفت که حتما بیدارش کنه ببردش دستشویی و بعد اون کوروش دمار از روزگارشون دراورد با گریه هاش :/ 
من ساعت هفت صبح بدو بدو برگشتم خونه و فداش بشم بغلم گرفت سرشم رو شونم گذاشت.میگفت منم میخواستم باهات بیام دکتر... 
حالا اتفاقی که افتاد چی بود؟ کوروش هر لحظه فکر میکنه من نیستم.حتی وقتی گفتم بریم مهد کودک فقط میپرسید تو کجا میری؟؟ 
از لحظه ای هم که وارد مهد شدیم گریه سر داد و تشویق های من و مدیر و مربیش برای بازی و نقاشی و آواز و خوراکی بی نتیجه موند و دست از پا دراز تر برگشتیم.
اگه دیگه قبول نکنه مهد بره خیلی بد میشه. میخواستم هم به کوروش با وسایل و جای جدید و دوستای هم سنش خوش بگذره هم من چند ساعت وقتم آزاد بشه... 

عصرم تمام وقتمو گذاشتم پای سنتور.یعنی هزار بار تولدت مبارکو زدم تا اونی که دلم میخوادو ضبط کنم... آخرشم به یه نات تو بد رضایت دادم.ناچار شدم. و منتشرش کردم...
دیروزم که روزِ کلاس سنتورم بود.هربار برمیگشتم کوروش میپرسید کجا بودی؟ بعد میگفت منم میخواستم بیام.این شد که برش داشتم بردمش... یعنی چوب کردااااااااا
نه استادم فهمید چی درس داد نه من فهمیدم.
هی میومد میگفت استااااد! پینایو میخوام (پیانو)
شکلات داری؟
اون بیتارو بده من... (گیتار)
منم میخوام سنتور بزنم.
این سه تاره؟؟ 
آدمک دوس داری برات بِکِشم؟؟ 
همشم با استادم بود ^_^
بعد کلاسم برگشتیم مستقیم خونه ی آبجی بزرگه.
آش ترش داشتیم و اووووم انقدر خوردم که ترکیدم.

امروزم که سومین روز از مهرِ قشنگه.امروزِ خیلی خوبی داشتم تا الان. به گلهام رسیدگی کردم.هرس و آب و کود.... بعد دیدم یه بنفشه آفریقایی ام غنچه داده. خوب فکر کن؟ غنچه منو یاد حضور خدا میندازه.یاد آفرینش.موجود شدن... بعد الان انگار روزی صد بار میرم به نماد خدا سر میزنم!

خوب من دکستر دیدنم رو دارم کنترل میکنم.به کارای دیگه هم دارم میرسم و امروز از اینکه همه چیز رو در زمان خوب خودشون انجام دادم حس خوبی گرفتم...
الان یه فنجون هات چاکت اعلا و غلیظ کنارمه که بوش مستم کرده.شماره دوزیم کنارمه که بعد این پست بنشینم انجامش بدم یه نسیم خنک عالی بب نظیر هم بی وقفه از پنجره ی سمت دریا میوزه ...

حالم مساعده و شنیدن صدای شعر خوندن بچه ها که از پیش دبستانی نزدیک خونه میاد کلی دلمو زنده تر میکنه...
براتون شادی و مهر آرزو میکنم.

۰۳ مهر ۱۶:۱۹ soheila joon

اینکه کوروش روابط اجتماعیش خوبه خیلی عالیه 

امروز منم خیلی خوشحالم فکر میکنم روز خیلییی خوبیه

آره خدا رو شکر... 


اووم جانمی جان

۰۳ مهر ۱۶:۳۰ سارا میم

مسیر اصلی زندگی 😍 چقد عالی و چقدر هیجان انگیز 

مهر ت مبارک مامان قشنگ و با ذوق .خوشبحال کوروش که مامان مینایی ب نازنینی تو داره .مادری اگاه و پر تلاش 😍😍❤️ کیف میکنم وبلاگت رو‌میخونم ❤️❤️

اوهوووم. بهت ین حرفی بود که میشد بشنوم.

ممنون عزیزکم.. به تو هم مبارک باشه.
وای مرسی دیگه :))

۰۳ مهر ۱۷:۲۰ فاطمه ۲۲

اتفاقا خیلی خوب بود ومن دوس داشتم اون تولدت مبارک رو که منتشر کردی. بنظرم از راه دور بهترین هدیه بوده برای همسرت.

.

من که اصلا باورم نمیشه دانشگام تموم شده . یه حسِ غریبِ خاصی دارم. تازشم رفتم کتونی جدید و مانتو هم خریدم. متوهم شدم :(((

مرسی عزیزم...


آخی جانم... موفق باشی

عالی بود میناا.. عالییییی

و حس خوشی داد خوندنت...

 

مرسی سایه جونم. 

اخی 😛

من جات بودم با یه آژانس با هر چیزی که شده برمیگشتم😑

خوشحالم که حالت خوب شده عزیزم😍ایشالا روز به روز بهتر هم میشی😍

باید همین کارو میکردم...


مرسی جونم

۰۴ مهر ۲۰:۴۳ اون روی سگ من نوستالژیک ...

خوشحالم برات مینای مهربون با همین فرمون برو جلو:)

مرسی نوستال...

سلام عزیزدلم
الهی همیشه حالت مساعد و خوب باشه
کارهات برای خوب بودن حالت تاثیر زیادی دارن. خوشحالم برات خانومی. ادامه بده :*

سلام باران جان


ممنونم

سلام بلاگر عزیزم..

خوبی؟چه خبرا؟
من خیلی پستای تورو دوس دارم...اینو جدی میگم.سرشار از حس زندگیه ینی..کیف میکنم.

با اون آهنگ تولدت مبارکی که زده بودی اشک تو چشمام جمع شد و از ته دلم از خدا خواستم دستاتونو زودتر به هم برسونه....

 

کوروش چی شد؟رفت مهد؟اوکی شد؟

من خودمم وقتی مامانم منو گذاشت مهد بیشتر از دو روز دووم نیاوردم و با گریه برگشتم خونه.امیدوارم که کوروش خوشش بیاد و موندگار بشه.

 

امیدوارم حال دلت همیشه خوب باشه دوست جان.

سلام آوا جانم صبحت بخیر.

من خوبم مرررسی ^_^

وای ذوق اصلا ^___^

آمین آمین

کوروش تا حالا دو روز مهد رفته که منم کنارش موندم.اگه قرار باشه تو این هفته درست نشه اصلا نمیبرمش.میخوام شاد باشه و بازی کنه نه که شکنجه بشه. البته روز دوم خوب بود. با یه مربی حسابی بازی کرد اما خوب حواسش به اینم بود که من نشستم هنوز یا نه

مرسی عزیزم که احوالمونو پرسیدی . ماچ به لپ سنجابیت

۱۱ مهر ۱۲:۳۳ مامانی

از مینا به مینا...

این دومین باریه که کامنت میذارم...

کجایی دخترررر📢📢📢

خوبی آیا ؟؟؟

مینا مینا به گوشم 😂

من خوبم جانم و به زودی پست میذارم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان