خوب سلام من اومدم.
همین قدر دیر !
در حالی که یه عالم حرف دارن از تو سرم فرار میکنن و من نمیدونم کدومشونو بنویسم؟
اگه بخوام از پست قبلی ادامه بدم باید بگم کیک درست نکردم! آبجی بزرگه ام روز قبل تولد گفت کیک درست کرده و عصر بریم یه سر بزنیم هدیه بدیم و برگردیم.من و آبجی صاحبخونه هم مثل جوجه اردک دنبالش راه افتادیم رفتیم و تموم شد...
این روزهام به شماره دوزی و دیدن دکستر و دوباره جون گرفتن رضایتمندی از مادر بودنم خلاصه میشه.
اول اینو بگم که بعدها میخونم کیف کنم.در راستای خودمراقبتی من دارم تمرین مسواک زدن میکنم !!! خوب من قبلا نهایتا هفته ای یه شب مسواک میزدم.باقیشو یا تنبل بودم یا یادم میرفت.الان هر روز که دندونامو با زبونم لمس میکنم از حس پاکیزگی لذت میبرم.خوب امشب هجدهمین شبه که هر شب مسواکمو زدم.اگه این عادتو دارید شاید براتون مسخره به نظر بیاد اما خوب من باید مینوشتمش :)
دیگه اینکه دارم کار مشتری رو خوب پیش میبرم و اینم یه بخشی از آرامشمو تشکیل داده.
بعدی اینکه یادم نمیاد کی آخرین بار سر کوروش داد زدم!
باهاش مهربونم و عمیقا احساس عشق میکنم.یه عشقی به پاکی همون موقع که نوزاد بود.. همیشه از این بابت که از زمان تولدش خالصانه عاشقش بودم حس غرور میکنم.دیگه نمیخوام از خودم بپرسم روزای لعنتی از کی شروع شدن بلکه میخوام به ترمیم این رابطه نگاه کنم و به عشقی که لای دست و پامون میپیچه...
دوباره وقتش شده یه پست مجزا درباره کوروش بنویسم انقدر که حرفام ازش زیاده...
در مورد دکستر دیدنم هم.... خوب چی میشه یه چیزی برای من مثل اعتیاد میشه یهو؟ امشب متوجه شدم تا حالا بارها درمورد همسرم به این انتقاد کردم که یه معتاد تمام عیاره ! از وقتی گوشی هوشمند خرید بصورت دوره ای به یه چیزی معتاد شد! بدون اون هم چیزای دیگه برای معتاد شدنش پیش میومد...
یه دوره تلگرام و گروهاش.. یه دوره کلش آو کلنزش... یه دوره بدنسازیش... یه دوره رفاقت هاش... حتی کار کردن هاش... یعنی همیشه ی خدا یه چیزی بود
بعد الان منو ببین.معتاد گوشی ام. میخوام اونو کنار بذارم بعد سر از سریال دیدن درآوردم.بعد از کار و زندگیم افتادم؟ مگه چند روزه شروع کردم که حالا باید 53 قسمتشو دیده باشم؟؟
باید یه فکری براش بکنم. دلم میخواد اعتدال داشته باشم اما آخر سر میبینم عن همه چی رو درمیارم :/
به جز اینا دیگه چی؟ بعد چند روز گرمای کُشنده باز الان داره به صورت سیل گونه ای بارون میباره. عالیه هوا
و اینکه از دوچرخه افتادم.یعنی چرخ جلو رفت تو ماسه گیر کرد و قفل شد و من چپه شدم... کف دست راستم زخمی شده.قوزک پای راست و ران پای چپم سیاه و کبودن.زانوی چپم زخم نه شرحه شرحه شده!! یعنی رسما نابود شدم دیگه!
و اگه از پروژه ی از پوشک گیرون جویا بشید باید بگم که تاماااام :))
حد اقل ده شبه که دیگه شبا هم پوشک نیست و خشک و تر و تمیز بیدار میشه.
حالا فقط جشن گود بای پمپرزش مونده که کیکشو سفارش دارم.^____^
یه شکل یه پی پی آبی. گفتم اگه قهوه ای باشه حال مهمونا بد میشه.
برای تزییناتم کاغذ رنگی خریدم و دست به کار شدم.
تم تزییناتم توالت فرنگی آبیه. مثل همونی که براش خریدم و توش تمریناتشو شروع کردیم...
پسر داییمم عکاس حرفه ایه. آتلیه داره و خلاصه قراره آتلیه هم بریم که این اتفاق مهمو یادمون بمونه :) خاطره است دیگه :)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یعنی یه درصد فکر کن !! کیک پی پی آبی؟؟؟ در مقابل دوربین مخفی بودید بابا چه فکری درباره من کردید آخه
با سیاوش هم خیلی خوبیم. خدا رو شکر. آرامش به خودمون و رابطه مون برگشته.حالا مرتب زنگ میزنه و حتی اگه کوتاه حرف بزنیم احساسی که پشتشه قشنگه.نه که اون مدل رابطه ی داغ آتشینِ پر از حرفای عاشقانه باشه.صلح محضه... روزایی هم که زنگ نمیزنه من مطلقا ناراحت نمیشم.طبق چه قراردادی ما باید موی دماغ هم باشیم آخه که من برای دو روز زنگ نزدنش نه تنها ناراحت میشدم بلکه ناراحتیمم سرش خالی میکردم! بخاطر من از همه چیزش گذشت و رفت.بخاطر من به خیلی سازها رقصید.چجوری من میتونم عشقش رو زیر سوال ببرم گاهی؟؟
چرا فقط نمیذاشتم به روش خودش دوستم داشته باشه؟ با همون بغل های گاه و بیگاهش؟ با همون هر صبح قبل رفتن از خونه بوسیدناش؟ با همون چغاله زرد آلو از درختای شرکت کندنش برام؟ با همون کافه و رستورانایی که منو میبرد تا بهم خوش بگذره؟ با سخاوتش تو خرید کردن هام ؟ با رفت و آمدش با دوستای من درحالی که خیلی هم براش راحت نبود تو جمعای غریبه باشه؟ با تنها نذاشتنم وقت حاملگی و زایمان؟
من فکر میکنم حتی اگه تمام سهمشو انجام نداده و کوتاهی هایی داشته جدا لیاقت اینو داره من تمرکزم رو روی خوبی هاش بذارم...
همونجور که من پر از ایراد بودم و دلم میخواد بهم فرصت دوباره نشون دادن خودم داده بشه!
*خدایا مرسی. میدونم از هر طریقی این آگاهی به دل من راه پیدا کرده باشه منبعش فقط تویی
من دیگه میرم.باید برنامه ی فردا رو بنویسم.و البته باید بشتر برای وبلاگ وقت بذارم.چرا انقدر سوت و کور شده دنیای وبلاگ نویسی ما؟
*سی شهریور 98