دلم میخواد بنویسم.

اوهوم...

واقعا دلم میخواد بنویسم... چپ و راست و از همه چیز... ولی به جاش بیشتر با خودم حرف میزنم...

واقعا بیشتر از یه هفته است که حالم بد شده. ترکیدن یهویی بغض هایی که از نا کجا میان... از دست دادن یهوویی آرامش و صبر و قرار و خونسردیم...

یهو از کوره در رفتنم... چند روز پیش رفتم مطب دکتر که تا خرخره پر از آدم بود و نوبت هم که نداشتم .فقط به منشی گفتم که قرصها رو قطع کردم و قرار شد از نو همونجور که کم کم شروع کرده بودم باز شروعشون کنم.خوب یه چیز مقاومت گونه ای هم در من هست. مثلا به این فکر میکنم این مدتی که حس کردم حالم چقدر بهتره و خوبم و انرژی دارم و فلان همشون منِ قایم شده پشت قرص ها بود؟؟؟؟ 

باید با دکترم حرف بزنم اما خوب نوبتم برای آخر ماهه!

 

دلم برای سیاوش تنگ شده.گاهی فکر میکنم چقدر به حسِ زبری صورتش زیر انگشتام نیاز دارم حتی!

بدون من چه میکنه واقعا؟ بدون خانواده اش  که ماییم من و پسرش؟ بدون اینکه درست درمون بتونه با چهار نفر گپ بزنه بدون اینکه یکی بهش بگه برایم بیرون برام بستنی بخر

بدون اینکه یکی خونه رو براش خونه کنه... بدون اینکه کسی از سر و کولش بالا بره زیر گوشش حرف بزنه سرشونه هاشو ماساٰژ بده... براش خل بازی در بیاره. اسپند دور سرش بگردونه.

واقعا چقدر شرایط سیاوش ناخوشاینده و من ازش انتظار شنگولیسم هم دارم!

 

پری شبا باهاش حسابی حرف زدم.

 

از اون شب به بعد حالش بهتره.

 

گاهی از این قدرت عجیبی که زن توی زندگی داره تعجب میکنم... و همیشه از اینکه گاهی حواسم به قدرتم نیست و بیخودی چیزهایی که درست کردنشون ازم بر میاد رو بدتر میکنم متعجب و ناراحتم!

 

تولدش نزدیکه و من از امروز شروع کردم به تمرین قطعه ی تولدت مبارکِ انوشیروان روحانی. میخوام روز تولدش براش بنوازم و پست بذارم.

 

امروز چند تایی کار ژله تحویل دادم.خامه ام خوب نبود.چرب نبود اما باز بد نشد.خواهرم سفارش داده بود.. مهموناش که کلی خوششون اومده بود.آخه ژله هام واقعا خوشمزه میشن.معمولا ژله تزریقی ها موجودات بی مزه ای هستن اما من یه کم شیرینشون میکنم و اوم عالی میشن.

 

از وسایل خونه هم یه مقدار عکس تهیه کردم.آخه یکی بهم پیام داده فامیلشون دنبال وسیله است و پولش نمیرسه نو بخره.خلاصه امشب عکسا رو براش فرستادم و قیمت دادم.سیاوش میگه باید نصف قیمت نوی تو بازار بدیم اما من میگم نه خوب.همشونو نمیشه.بعد میگم فکر کنیم خودمون میخوایم بخریم.نه که میخوایم بفروشیم.وای من اصلا آدم دندون گردی نیستم.سیاوشم نیستاااا اما خوب گاهی نمیدونم چرا اینجوری میشه.بخاطر همین مثلا فقط گازمو که دو ساله خریدم و عالیه نصف گذاشتم.و یخچالمم کمتر از نصف.اونم بخاطر شاهکاری که برای درش اتفاق افتاد تو اثاث کشی.وگرنه واقعا ارزش نصف رو داشت.

چقدر من عاشق وسیله هامم... هر جا برن عشق من توشون جاریه :)

 

همش فکر میکردم پاییز ایرانو نمیبینم.اما حالا نه تنها در شرف پاییزیم بلکه معلوم نیست زمستونم نباشم ! وای سیاوش دیگه داره از دست میره.هی میگه چرا انقدر طول کشید الان سه ماهه مصاحبه دادم.یعنی کریسمس پیشم نیستی؟ امقدر حالش داغونه منم یه کم به قربونش برم آخرش میگه اصلا دیگه هیچی از این حرفا به زبونم نمیاد..

بچه ها برامون دعا میکنید لطفا؟؟ دیگه گناه داریم. هم ما هم بچمون... خیلی احمقانه است برای این جریان غصه بخورم چون میدونم جهاندار عالم کار درست تر از این حرف هاست که تو خیر کارهاش و زمانشون شک کنم..اما غصه میخورم... حداقل برای دل سیاوش غصه میخورم :(

 

+ بچه های بلاگفا؟؟؟ باز قاطی کردید؟ اصلا وبلاگاتون باز نمیشه

۱۵ شهریور ۰۰:۲۲ لیانا وزیری

خب الان وسیله هاتو بفروشی تا موقع رفتن چیکار میکنی؟لازمت نمیشه؟؟؟!!

الان نمیفروشم که.فقط برای فروش میذارم مشتریش پیدا شه بعد وقت رفتنم تحویل بدم اگه عجله نداشته باشه

الهی خیلییییی زود کنار هم قرار بگیرید و دلتون آروم شه.

الهی خدا از دهنت بشنوه

عزیزم خیلی وقتا یادت میوفتم 

وقتایی که یادت میوفتم رو نمیگم چه موقع هایی هست شاید ناراحتت کنه ولی خب همه اون لحظه برات دعا میکنم که زودتر کنار هم قرار بگیرید 

خودت جواب خودت رو آخر پست دادی پس به خداتوکل کن مینای صبورم

سهیلا برای من دعا میکنی؟؟ چقدر دلت مهربونه. مرسی واقعا


سلام عزیزم قیمت ومارک لباسشویی ویخچالت میگی

سلام جانم.

لباسشویی دوو.هشت کیلویی. دو تومن

یخچال فریزر چهار درب بکو.سی و چهار فوت. نُه تومن

چه خوبه که نوشتی...

 

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن انجا

ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها

ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

🙂

مرسی مینا... 


فکر کنم اولین بار تو وبت خوندم این شعرو... خیلی بهش فکر میکنم

به این زودی نذار برای فروش 

چون دیدم کسی که فروخت به یه دلیل ساده رفتنش کنسل شد و مجبور شد از نو وسیله بخره ...یکم صبر کن 

خدایی شرایط هردوتون پیچیده است 

ولی من دلم روشن است که کریسمس امسال تو اونجایی..با خنده های از ته دل 

تو دریا داری ..دوچرخه   سنتورت داری ..کوروش داری ..یه قلبی که دوست داره و خدایی که حواسش به دل مینا است ...خوب باش ....الهی امین 

نمیتونم تا دقیقه ی نود هم صبر کنم آبان.مثلا یکی دو هفته قبل رفتنم باید همه چیز فروخته شده باشه.

الان نمیفروشم فقط مثلا مشتریش پیدا شه توافق کنیم وقت رفتنم بهشون بدم.
وای قربون دلت.. اگه اینجوری بشه که من کلاهمو هوا میندازم.

مرسی جونم.درست میگی

۱۵ شهریور ۰۸:۳۰ اون روی سگ من نوستالژیک ...

عزیزدلم میدونم نحت فشاری همه ی این بغضها بخاطر فشارروحی های هست که تحمل کردی. ازتلاشت برا رابطتون برا زندگیت خوشم میاد تحسین برانگیزی.تو وسیاوش هم باز دستاتون بهم میرسه ومیای ازروزهای خوبت در انگلیس مینویسی به فکر دیوارکوبهای روی دیوار خونه ات باش بشین شماره دوزی هات رو انجام بده دخترکم

مرسی نوستال. سعی میکنم به چیزای خوب فکر کنم.به خودم میگم دو سال دیگه همه چی سر جاشه.هم پسرم نرسری میره.هم تو یه خونه ای داریم زندگی میکنیم.هم کنار سیاوشم. هم تکلیف کار و درس و همه چیمون مشخص شده...

ولی حال سیاوش... باز دیوونه ام میکنه

جریان پاسپورتتون چی شد؟ درست شد؟

بله عزیزم با بدبختی... اما درست شد...

امیدوارم این روزای سخت زود تموم شن

منم امیدوارم.مرسی

۱۵ شهریور ۱۳:۴۲ اون روی سگ من نوستالژیک ...

چه غصه بخوری چه غصه نخوری این روزهای عمرت میگذره مینا، میدونی بذار با کیفیت بگذره زبانت روزهای عمر کوروش، چیزایی که برا بار اول انجام میده و... زندگیت رو تعطیل نکن چون نرفتی هنوز چون کاراتون درست نشده چون سیاووش نیست، برا رفتت اماده ای؟ زبانت بخون خودت یه جوری توانا کن پاتو گذاشتی اونجا تازه نخوای اززیر صفرشروع کنی،کارهایی که سیاووش برا رفتن نکرد رو تو بکن به مهاجرتت به زندگی بعد ازمهاجرتت کمک میکنه

مرسی دختر

سلام مینا جان

خوبی؟

میگم جواب این مصاحبه که بیاد شما رفتنتون درست میشه ان شاالله؟

نهایتش تا یک سال دیگه همه چیز حل شده دیگه

قطعا سخته ولی اینم یه مرحله است دیگه

راستی یک سوال

مبلهات چه قیمتن و چند ساله داریشون

سلام عزیزم.

بله اگه خدا بخواد.

مبلها رو به خواهرم میفروشم عزیز

سلام مینا جون امیدوارم خیلی زود بری پیش همسرت وحال دلت خوب خوب خوب بشه 

حال من که خوب نیست اصلا از خودم راضی نیستم افسرده م نمیتونم مثبت فکر کنم همش اضطراب دارم خلاصه حال مزخرفی  دارم 

خدا کنه حالمون خوب شه 

آمین مرسی جانم.


عزیزم... امیوارم از یه روزنه ای نور امید به زندگی و احوالت بتابه

کاش میشد خواهرت اینا بعداً برات میفروختن و پولشو میفرستادن،نمیشه؟

منم در انتظارم که بری و دیگه پستای جذاب از کشور جدید شهر جدید برامون بذاری ⁦^_^⁩

نمیدونم باز بلاگفا چش شده 😑 گاهی وبلاگم برای خودم باز میشه اما اکثرا خطا میده و باز نمیشه 😭 

نه عزیزم.نمیتونم زحمتشو بندازم گردنشون.

وای خدا کنه

ای بابا... نمیدونم شماها چرا انقدر احساسی برخورد میکنید با جریان.بلاگفا اصلا سرویس خوبی به کاربراش نمیده.چند ساله همش قاطی میکنه.بعد شماها کوچ نمیکنید...

عزیزدلم...عزیزدلم...عزیزدلم... این حجم از دل ضعفه ی من موقع خوندن پستات عجیبه واقعا . گاهی که از دلتنگی هات میگی و میخونم، یه عذاب وجدانی میگیررررم که نگو.حس میکنم خیلی بده که از خوندن پستات خوشحال میشم جدای از اینکه چی نوشتی 

ولش کن اصلا . امیدوارم زودتر برسید به هم .زودِ زودِ زود ...

آرزو چجوری یعنی خوشحال میشی😶


سلام بلاگر جونم امیدوارم که الان یکم بهتر شده باشی

واقعا مرحله ی سخت زندگیته...حق داری آشفته باشی

امیدوارم خیلییی زود بری کنار همسرت و این دوریا و دلتنگیا تموم بشه

میگم خوش به حالت ژله تزریقی بلدی😢 من خیلی کیک پختن و ژله درست کردن و اینا دوست دارم کاش منم یاد بگیرم یه روز

 

سلام معشوقه جانم.


اوهوم مرسی...

آخی جانم. حتما یاد میگیری. انقدری که تو همه چیز تموم و همه فن حرفی

از دلتنگیه نه ها.بغض میکنم و غصه میخورم .اما از اینکه مینویسی چرا 🙈خوشحال میشم زیااااد😌

دیوونه 😍😘

سلام مینا جان..

هرچند از دلتنگی هات.. گریه هات و فراز و نشیب حالت می خونم اما یک چیزایی توی نوشته هات موج میزنه از تلاش،، از آگاهی،،از سر سری نگذشتن.. از بررسی کامل روزهات، مدیریتت، در دست گرفتن حالت و چیزهای این مدلی همراه با ظرافت های هوشی که من لذت می برم ازشون... 

با وجودیکه به نظرم باید آزادتر،رهاتر،تسلیم تر و در جریانتر باشیم که زندگی همین تضادهاست.. طبیعتشه و درون ماست که یک چیزایی رو کم یا زیاد میکنه...

سلام سایه ی نارنین


آخ مرسی سایه... 

اوووم کاملا درسته.باید یاد بگیرم اینو.. 

سلام عزیزدلم
چقدر خوبه که می خوای بنویسی و مینویسی. برای من خیلی مهمه که از حال دوستانم با خبرباشم و همیشه برای همتون دعا میکنم
مطمئن باش خدا این عشق پاک و اینهمه صبر و تلاش رو بی حواب نمیذاره .

مینا جونم فکر نمیکنی اگر تو فروش وسایلت عجله نکنی بهتره؟ میدونم فروششون تو روزهای آخر سخته ولی یه جورایی فکر میکنم الان زوده
جواب نتیجه مصاحبه رو کی به همسرت میگن؟ بنظر من صبر کن وقتی جواب دادن شروع کن به فروختن .
الهی هر چه زودتر بری پیش همسرت و با قلبی سرشار آرامش و شادی برامون بنویسی. بنویسی که به آرزوهات رسیدی و خوشبخت ترینی
:*

سلام باران جان


مرسی جونم

عجله ندارم باران .فقط برای فروش میذارم و هر کی قراره بخره میکم دو هفته قبل رفتنم تحویل میدم و چند ماه دیگه میرم

جواب مصاحبه اوووف باید تا الان میدادن.نمیدونم چرا همش این دست اون دست میکنن

مرررسی واقعا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان