دوستانم سلام و عید مبارکی :)
خوب همون جور که حتما از اینستاگرامم خوندید خواهرم رفت.البته هنوز ایرانه اما از شمال رفت و حداقل برای من یکی دیگه امکان دیدنش نیست تاااااا کارم درست شه و برم...
آخ میدونید چقدر دلم برای بچه هاش پر میکشه؟؟ نمیدونید که :(
بنظرم ارتباط آیرین و کوروش خوب پیش رفت.کوروش یه چند مورد دهن بیچاره رو بخاطر اسباب بازی سرویس کرد اما آخرش دوتایی یه راههای پیدا کرده بودن که وقتی اسباب بازی در کار نیست بتونن با هم بازی کنن و صدای خنده هاشون تو خونه بپیچه.منم دیگه خیالم از فردا روزی زبان یاد گرفتن کوروش راحت شد...
همین بازی ها با آیرینِ دوزبانه و تقلید حرفهاش بهم ثابت کرد کوروش زود گلیمشو از آب میکشه... امروز وسط بازیش وسیله اش که افتاد میگفت اوپس ^___^ دیگه نمیگه بزن قدش میگه های فایو :))
دیگه جونم بگه که یه چند روزی احوال خوبی نداشتم.باز خودمو جمع و جور کردم.یه سری فایل صوتی هست به اسم دوره ی بیست و یک روزه ی منِ دوست داشتنی.امروز روز سوم تمرینم بود.با هدف خود دوستی و اعتماد به نفس یافتن.
مثلا امروز یکی از کارام این بود که هر وقت تونستم خودمو تو آغوش بگیرم و با خودم حرف بزنم.همه ی بدیهایی که کردم رو از دل خودم در بیارم .شاید باورتون نشه اما تصمیم گرفتم از این به بعد همیشه خودمو بغل کنم.با حضور قلب و توجه کامل... خیلی خوبه آدم خودش رو بعنوان بخشی از خدا که خیلی ارزشمنده حس کنه...
بچه ها نمیدونم اینجا گفتم یا نه اما کانال تلگرامم رو راه انداختم.خودم دوستش دارم و یه نقشه هایی براش دارم.امشب اولین فایل صوتیمو توش گذاشتم.
آی دی هم اینه : momina1369@
آقا خیلی آی دیمو دوست دارم.دقیقا همونه که باید باشه.همزمان هم مامانه هم مینا...
درمورد سیاوش هم.... بعد یه سری فراز و نشیب که نوشتم و اجبارا ازش دور موندم حالا دو روزه دوباره بهم زنگ میزنه... خوب من چکیده ی اعترافات پست قبلی رو به خودشم گفتم و اوضاع افتضاح شد. دوستم میگه بهتر نیست یه چیزایی رو تو دلت نگه داری؟؟؟
اوووم شایدم باید نمیگفتم.فقط اعتمادشو سست کردم.حرفامو که خوند قلبش شکست...
آره الان میدونم نباید میگفتم.خودم با خودم به اون نتیجه رسیدم بس بود.فقط میذاشتم سیاوش تغییرات رو کم کم تجربه کنه و زیر زبونش مزه کنه عشق سالم و واقعی و خالصی که بهش میدم... ولی پیشاپیش لذتشو کوفتش کردم انگار !
راستش دیگه یه چیزایی که قبلا برام مهم بودن الان نیستن.اولش میگفتم حتما بریم منچستر اما الان میخوام فقط برم پیشش.منچستر باشه بیرمنگام باشه ولز باشه اسکاتلند باشه یا هر جا! فقط کنار هم باشیم... من و کوروش و سیاوش به هم احتیاج داریم واقعا...
امروز دومین روزیه که رسما شروع به رژیم کردم.برای نهار اونچه درست میکنم رو بدون نون و برنج با سالاد میخورم.دلم میخواد سه چهار کیلو کم کنم.البته میدونم فقط ورزش میخوام که فرممو درست کنه وگرنه دلم نمیخواد به قول مامانم خودمو شبیه میمون کنم :) (هروقت میگم میخوام لاغر شم مامان میگه آره هیچی نخور خودتو میمون کن.هروقتم میره یه جا میاد میگه فلا ن زن یا دختر خیلی قشنگ بود میفهمم طرف چاق بوده )
آه دیگه چی بگم؟؟؟ یه مدته باز خوابم به هم ریخته... فکر کن الان ساعت دو شبه و من نشستم گپ میزنم با شما !
همینا دیگه.فعلا برم تو رخت خوابم ببینم کی میتونم بخوابم.
لطفا برام دعا کنید.که درست شه کارمون.... دیشب موقع خواب وقتی به این زمان طولانی که از سیاپش جدا هستم فکر کردم وحشت زده شدم ! چجوری دووم آوردیم ما ؟