سلام سلام.
خوب روال پستهای اخیرم رو دوست داشتم.هر روز مینوشتم.هر شب مینوشتم و کاهی در لحظه مینوشتم و این باعث میشد خوب به خودم و هر روزم نگاه کنم.بفهمم هر روز دارم با چه روندی جلو میرم یا عقب میفتم.
نمیدونم چی شد بعد از آخرین پست یهو نوشتنه هی روز به روز عقب افتاد تا اینکه امروز این پست زاده بشه!
خیلی هم حالم گل و بلبل نیست اما میخوام از چیزای خوب بنویسم.
امروز و دیروز دو تا دوچرخه سواری خفن رفتم.یکی تا جنگل یکی تا دریا. یکی وقت غروب یکی وقت طلوع.عضلات رانم خیلی کرفتن اما من از دردشون لذت میبرم.حتما داره رشدی تو اون منطقه صورت میگیره...
آخرین باری هم که رفتم کلاس سنتور باز درمورد هوش موسیقیاییم بهم گوشزد کرد و گفت تنها شاگردی هستی که تو یه جلسه از من پنج تا درس میگیره.حالا تا دیروز دو تا شو حسابی تمرین کردم و تا سه شنبه سه تا درس دیگه برای تمرین دارم.و خیلی خیلی دارم لذت میبرم از این حال و هوا.و قشنگترین اتفاقی هم که افتاده اینه که بهم گفته تو منچستر یه معلم سنتور میشناسه.یعنی اگه اینطور بشه که بعد رفتنمم بتونم سنتورو ادامه بدم رسما کلاهمو هوا میندازم :)
از اوضاع کوروش اگه بپرسید.... مالوندن دو مشت وازلین به تخت.با خودکار کشیدن رو کاور تخت.زدن لوسیون به رو تختی.ریختن لاک مشکی رو بالش و رو تختی.خالی کردن تیوپ سی سی کرمم ! اینا همشون اتفاقات یه عصر تا شب ما بود...
خیلی هم زبونش برای من شیرینه.و تقریبا همه چیز رو میگه.یه وسیله ای بر میداره و وانمود میکنه دریل یا انسولین هست! بعد میاد تا ته فرو میکنه تو گوشت موشتای آدم.دادت که در بیاد فورا میگه میترسی؟؟؟ نترس نترس.هیچی نشوده.ایشکال نداره.خوبه خوبه ....
پری روزا آب خواست.تا بلند شدم گفت تو بیشین خاله میاره :))
خیلی خوبه خلاصه...
بچه ها من تو واحدم کولر ندارم.اما به طرز عجیبی از اوضاعم راضی ام.اصلا گرما برام خفه کننده نیست.یه عالم نسیم خنک از پنجره ها وارد میشه.شبا اصلا مجبور میشم یکی دو تا پنجره ببندم که سردمون نشه... واقعا خدا رو شکر از این بابت.
همینا دیگه.دلم میخواد فقط فیلم ببینم و سنتور بزنم و آشپزی کنم و دوچرخه سواری برم.دلم میخواد با کوروش مهربون تر بشم.دلم میخواد کتاب بخونم.و کارای شماره دوزیم تموم شه.
الان کوروشو خوابوندم.میخواستم سنتور تمرین کنم اما الان ترجیحم اینه کنارش بخوابم.... قربون نفساش بشم چقدر عاشقشم... منو ببخشه بخاطر گاهی بد شدنام :((