بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم :)

جمعه:

از چهارشنبه شب کوه بودیم تا امشب.تازه برگشتیم.

من پاکم.سیگار نکشیدم... به طبیعت نگاه کردم،به طبیعت گوش دادم و دلم رو کمی آروم کردم. پیاده روی های خوب رفتم،با خواهرام ارتباط برقرار کردم،بازی های هیجانی کردیم،آخرم رفتم تو یه جنگل پرت و تا جون و حنجره داشتم،فریاد زدم و قلبمو از یه عالمه خشم که توش بود سبک کردم....

شبا تو بالکن خوابیدیم و درحالیکه نسیم اونقدری خنک بود که پوستم سرد میشد،چشم به ستاره ها دوختم.... یه عالمه ستاره بالا سرم که هر کدوم نور امید بودن برام :)

کلی هم سنتور تمرین کردم... رو به روی یه کوه که پر از درخت بود نشستم و تمرین کردم... 

حالا،همین الان که تو رخت خوابم،حالم بهتره... متعادلم و درباره ی هفته ای که پیش رومه فکر میکنم.به همسرم فکر میکنم گه اگه خوب دوستش نداشتم اما واقعا دوستش داشتم و باید این فرصتو به خودم بدم که عشقمو بهش تو مسیر سالمش هدایت کنم.میدونم مهمترین کارم اینه بذارم اونجوری که بلده دوستم داشته باشه.یکی یکی بارهایی که رو دوشش گذاشتم رو بردارم... دیگه حالا هر چی میشه بشه،یا کنار هم میمونیم و رشد میکنیم،یا جدا از هم رشد میکنیم... فکر میکنم رشد کردنه از هر چیزی مهم تره :)

 

شنبه: بیدار شدم،نه خیلی سر حال... اما سعیمو کردم روز بدی نباشه.

برای خودم برنامه نوشتم سر صبحی... اما بعدش یه چتی با نسیم کردم و یه چند ساعتی دیگه دست و دلم به هیچی نمیرفت. آخرش از خودم پرسیدم الان چی کار کنم حالم یه ذره بهتر شه؟؟

نشستم دو قطعه سنتور تمرین کردم.بعدم شال و کلاه کردیم رفتیم خونه مامانم... واقعا کوروش دیگه به سختی خونه میمونه :/

الانم خونه ی خواهرمم.میخوام صبح پیش کوروش باشه برم دوچرخه سواری.

 

یکشنبه نهم تیر:

امروز ساعت یه ربع به شش بود که زدم بیرون.سحر نیومد و تنها رفتم دوچرخه سواری.عالی بود... هوا حسابی ابری بود.وقتی رسیدم کلی قدم زدم و بعدم نشستم و به دریا زل زدم و بعدم دراز کشیدم و به صداش گوش دادم. حدود چهل دقیقه اونجا بودم.بعد رفتم با یه آقای ماهیگیر سلام علیک کردم،ماهیاشو دیدم.پرسید دختر کی هستی گفتم بابام... خوب به تو چه آخه برادر من؟ حالم از این سوال به هم میخوره...

برگشتنی یه جا وایسادم تمشک کندم و جیبمو پر کردم.همون موقع یهو آسمون سوراخ شد... آی بارون اومد،آی بارون اومد... تو راه دست خودم نبود از شدت لذت بردن نیشم باز بود و دو بارم بلند بلند خندیدم... تو اون لحظه هیچی اونقدر حالمو جا نمیاورد.انگار همه چیزو با هم داشتم.وقتی برگشتم یه موش آب کشیده بودم که از نوک دماغمم آب میچکید.کل موهام خیس بود و تمام لباسام...

نهار پیش آبجی بودم.با هم حرف زدیم،جدول حل کردیم...

شامم آبجی صاحبخونه بهمون پیوست و آش ترش به بدن زدیم و باز بساط جدولمون به راه بود.

الانم خیلی ساندویچی طور هممون کنار هم رخت خواب پهن کردیم و خوابیدیم... چقدر دلم برای این دسته جمعی خوابیدنامون تنگ خواهد شد...

دوشنبه ده تیر:

تا عصر به دسته جمعی بودنمون ادامه دادیم... ساعت دو تا چهار من و دوتا پسرای آبجیم رفتیم یه دوچرخه سواری خفن.... 

بعدم گفتیم برگردیم خونه که کوروش میگفت خونمون نه،خونه ی خاله... و گریه میکرد... خاله هم اومد لطف کنه گفت کوروش نخود نخود هر که رود خانه خود... یهو کوروش گفت نخود میخوووووووام و باز زد زیر گریه ^_^

منم پسر خواهرمو برداشتم که شام با ما بخوره،کوروشم یه همبازی داشته باشه.که شب تصمیم گرفت پیش ما بخوابه.اینه که الان باز من و کوروش و فربد کنار هم خوابیدیم.و این دو تا دارن مغز منو میخورن :)

سه شنبه یازده تیر :

امروز ازدواج من و همسر هشت سال و یازده ماهه شده.. خیلیه هاااا... 

رابطمونم کمی بهتره... دارم تمرین میکنم چجوری بذارم به شیوه خودش دوستم داشته باشه. و این یکی دو بار آخر که حرف زدیم حس کردم همسر کمی شادتر و شنگول تر از قبل شده.بیشتر درباره جزئیات کاراش باهام حرف میزنه و از فکراش بهم میگه.. خوشحالم خوب...

فربد رو همین الان که ساعت چهار و ربعه فرستادم خونشون.خونه ی خاله بهش مزه کرده بود و نهارم پیشم موند... دلم میخواد هفته ای یه بار بیاد پیشم.یه شام و نهار.هم کوروش سرگرم میشه هم من از مهمونای کوچولو خوشم میاد...  

نشست سنتور تمرین کردنمو نگاه کرد بعد میگه عالی بود.چرا اسمتو تو مسابقه عصر جدید نمینویسی؟؟ فکر کن؟ ببرم عصر جدید بگم اومدم پپو سلیمانی بزنم :))

الان حالم خوبه.دو روزه صبحا از لحظه بیداری خوبم.تنها غمم شماره دوزی تو دستمه.یعنی غمم دیر شدنشه.. یه ساعت دیگه میرم انزلی کلاس سنتور و برمیگردم.آهنگا دارن پیچیده تر میشن و من واقعا الان میفهمم وقتی میگن باید عاشق موسیقی باشی یعنی چی؟ چون هیچی نمیتونه آدمو وادار کنه اونهمه تمرین کنه بدون اجبار،به جز علاقه...

همینا دیگه... اینم از من.از احوالاتم.از تلاش هام. از غما و شادیام...  شماها چگونه اید؟

 
در باور عشق و شناخت حقیقت آن، مرد ممکن است فریب بخورد؛ اما زن ...

زن حقیقت عشق را زود تشخیص می دهد با حس نیرومند زنی، و اگر دبّه در می آورد از آن است که عشق هم برایش کافی نیست، او بیش از عشق می طلبد، 
جان تو را ...


سلام عزیز دلم.. 
حال آدمها وقتی خوب میشه که به اطرافیان هم حق ناراحت شدن و گاهی فرار از بعصی چیزها رو داد.. 
تو هم به همسرت اجازه دادی خودش باشه.. گاهی خسته.. گاهی شاد.. 
همین باعث میشه بهم نزدیک و نزدیکتر بشین.. 
از خدا میخوام عشقی عمیق و عمیقتر نسبت به هم تو دلاتون جا بگیره.. 

پپو سلیمانی آی پپو سلیمانی.. مالِم رِمانی.. 😍

سلام مارال قشنگ...


درست میگی... 
ممنون عزیزم.

ووویی وویی ^_^

سلام مینا جانم..
چه خوشحالم وقتی مینویسی از حال خوبت انگار منم کلی انرژی میگیرم.
افرین به ارادت دوچرخه سواری رو میگم حتی اگه هرروز هم نری بازم خوبه که یه حرکت مثبتی برای حال خوبت داری انجام میدی و این یعنی تو رو به روشنی و نور و امید و پیشرفت در حرکتی.
منم جوجه داری میکنم از نوع ده ماهه و شیطونش و تازه امتحانات دانشگاه تموم شدن.

سلام به روی ماهت..


مرسی گام.

ای جونم مامان فعال دانشجو. عالی هستی. 

۱۲ تیر ۰۳:۱۳ آرزو ط
سلااام زیااااد به وبلاگ جان و خودت. من اومدم.نت رایتل بالاخره تموم شد و‌نت همراه اول گرفتیم‌و بلاگ‌برام باز شد.از فرداشب باید وقت بذارم یکی یکی پست های این چهارپنج ماه رو بخونم.میگم مینااا من الان دو پست آخرت رو‌خوندم.آقا میدونی که نسیم رو دوست دارم و دنبالش میکنم .و به نظرم حرفاش چون تخصصیه درستن. اما...حتی تو کامنتا گاهی خیلی کوبنده ست. خوب به نظرم گاهی وقتا این مدل حرف زدن و مشاوره دادن اصلا درست نیست.مخصوصا که تو به نسبت خیلیا خیلی زیاد خودتو میشناسی و همش در تلاشی برای بهتر شدن و رو به رشد بودن.اینکه انقدر رو دودررو و کوبنده باشیم یه جاهایی جواب عکس میده.یه مشاور کارش جدای از بیان حقیقت که عموما تلخ و گزنده ست، همدلی هم هست.اینکه در رابطه ی تو و همسرت همیشه تو مقصر شناخته میشی(یا اکثرا...) منو اذیت میکنه...

سلام من و وبلاگ به تو :)


نسیم کوبنده است... به نظر منم... اما خودش نظر دیگه ای داره. بالاخره این روششه .

در مورد خط آخرت،آخرین بار منم بهش همینو گفتم،جواب داد نمیخواسته بگه همیشه من مقصرم،میخواسته بهم بفهمونه همیشه تقصیرا با شوهرم نیست. از این جواب خوشم اومد.

عاقا اصلا عنوان پستت رو که خوندم کلی کیف کردم :)
سلام عزیزدلم
خوشحالم که حالت خوبه
یک افرین هم بهت بگم که اجازه میدی همسرت همونجوری که بلده دوستت داشته باشه.
اصلا اجازه بده همه همونطور که بلدن دوستت داشته باشن. خیلی هم خوب خیلی هم عالی.

از اینکه حال روحی همسرت هم بهتره خوشحالم. الهی هر چه زودتر برید پیشش و کنار هم خوشبخت و شاد از زندگی لذت ببرید 
:*

:))


سلام قشنگ جان

همه همونطور که بلدن دوستم داشته باشن... چه باحال. مرسی گفتی

آمین مرسی جونم

۱۲ تیر ۱۲:۳۰ soheila joon
خوشحالم برات:)))

منم در حال جابه جایی وسایل توی خونه جدید و تلاش میکنم زودتر به سرانجام برسونمش

آخی خسته نباشی.

خونه جدید کلی خاطرات خوب توش داشته باشه براتون :)

۱۲ تیر ۱۴:۴۶ مامانی ...
چقدر این جملاتت منو به فکر فروبرد:
(( به همسرم فکر میکنم گه اگه خوب دوستش نداشتم اما واقعا دوستش داشتم و باید این فرصتو به خودم بدم که عشقمو بهش تو مسیر سالمش هدایت کنم))
همینطور این جمله:
(( مهمترین کارم اینه بذارم اونجوری که بلده دوستم داشته باشه))

اونجوری که بلده ، دوستم داشته باشه🙉
جمله ی بی نظیریه، وقتی بهش فکر میکنم خیلی چیزا برام حل و سبک میشه.

من اینگونه ام که کتابمو تموم کردم و خیلی لذت بردم از خوندنش.
بخاطر همین باز برگشتم و دارم از اول میخونمش تا حسابی به عمق جونم بنشینه🙂

چه خوب که یه الهامی بهت دادم...


در این حد؟؟ خیلی هم عالی

۱۲ تیر ۱۸:۵۸ جناب قدح
سلام بر بلاگر کبیر بیان :)
احوال شما ؟
روزتون مبارک

سلام به شما :)


خدا رو شکر خوبم.

سپاس.

۱۴ تیر ۰۴:۴۰ آرزو ط
نمیدونم.سوال جوابتونم منو قانع نکرد .در تئوری بله...شاید کمی.اما در واقعیت نظرم همونه.
من یه آدم عادی ام که داره از دور همه چیزو میبینه اما برای من عادی هم باز یه سری مسائل خیلی واضحن و دیگه بعد از چند سال تشخیص اینکه تو همیشه مقصر نیستی (یا اینکه همسرت همیشه مقصر نیست) مثل تشخیص میزان عشق بینتون،که زیادم هست خوشبختانه، کار سختی نیست. و این میزان از کوبنده بودن ...! قابل توجیح نیست آخه
هنوزم میگم از همین راه دوری که تورو دوست دارم ، نسیم هم برام عزیزه و قصدم خدای نکرده اختلاف انداختن و تفرقه نیست! اما با این به قول تو *روش* مشکل دارم .به خصوص نسبت به روحیه ی حساسی که از تو میشناسم 

زیاد نرو تو نخ این جریان ارزو.

من هنوز دارم راهمو جلو میرم . طبق گتاب چهار میثاق که دارم میخونمش دوباره،سعی میکنم چیزی رو به خودم نگیرم.برای همین چه کوبنده بودن نظر یه دوست،چه با لطافت گفتگو کردن با یه دوست دیگه تاثیری تو مسیر من نداره.
و دارم بلد میشم بذارم همه همونطور که از دستشون برمیاد منو دوست داشته باشن.بخاطر همین هنوز به نسیم عشق میورزم.همونجور که به دوستان خوب دیگه ام :)

۱۴ تیر ۱۳:۲۹ اون روی سگ من نوستالژیک ...
هوم چه عنوان پر انرژی چه پست خوبی، ان شالله همیشه ایقد خوب و خوش باشی تو هر وقتی دلت گرفت پاشو برو ویلاکوهستان خوب میشی، من ارزومه اخر هر هفته اونجا باشم.

ای جونم.من هر بار میرم تو مسیر یاد تو میفتم

۱۴ تیر ۲۱:۴۱ اون روی سگ من نوستالژیک ...
فدای تو بشم من، باورت میشه هر پستی میذاری نشون مخاطب میدم کلی یاد و خاطره برامون زنده میشه عزیزم
ان شالله همیشه شاد وسرحال ببینمت

آخی جانم. زنده باشید نوستال جون

حکایت کوروش مثل اونه که میگن قربون چشای بادومیت بعد بچه میگه بادوم میخوام
خداروشکر که اواضاع جهانت رو به بهبودیه

واقعا... 


ممنون :)

۱۵ تیر ۰۴:۳۳ آرزو ط
سعی میکنم
خوشحالم برات مینا.انگار خودم قدم به قدم دارم به خوشبختی ای که محاله سراغم بیاد نزدیک میشم
میدونی که برام خیلی عزیزی یا بگم برات؟

میدونم میدونم و ممنونم ازت...

علت اینکه لحن من کوبنده به نظر میرسه از نظر شما (تو و آرزو)اینه که من صداقتی تو گفتارم دارم که تقریبا هیچکس اطراف شماها نداره من به واقعیاتی اشاره میکنم که معمولا کسی نمیکنه دور و بریهای شما برای اینکه شما ناراحت نشین سعی میکنن از خیلی از واقعیت ها چشم پوشی کنن تا به قول آرزو همدلی کرده باشن و اون از عدم صداقت نشات میگیره و معمولا کمک کننده نیست
لحن من بستگی به هدفم داره اگر بخوام در تو تغییر ایجاد کنم مجبورم گاهی واقعیت رو چنین محکم بکوبم تو صورتت تا جدی بگیری و باورش کنی گاهی هم در بعضی مسائل نیاز نیست
اما به خوبی به این مساله واقفم که همهءآدمها ترجیح میدن بقیه همیشه تایید کنن که حق با اونهاست و دیگران مقصرن
تو مدل برداشت های اشتباهت از حرفهای من کاملا شبیه برداشت ها و توهمات اشتباهت از همسرته برای همین جاهایی که داری در مورد همسرت اشتباه میکنی رو من کاملا می فهمم
تو میای کلی از همسرت گله میکنی و بعد من از جایگاه همسرت نگاه میکنم دلیل کارهای همسرت رو برات میگم بعد نیازهای همسرت رو بهت نشون میدم اتفاقی که برای احساساتش می فته و تو باعثش میشی رو برات میگم و بعد تو میگی چرا فکر میکنی من همش مقصرم در حالیکه من به شخصه سالهاست به تقصیر کسی و اندازه و درصدش اهمیت نمیدم فقط نقش ها رو بررسی میکنم و یک نفر اگر بدون جبهه گیری کامنت های من رو بخونه هیچ لحن کوبنده ای توش نمی بینه همونطور که خیلیها معتقدن دکتر هلاکویی لحنش کوبنده است اما از نظر خیلی ها همون لحن باعث موفقیت و تاثیر گذاریشه
با این حال بستگی داره تو از حرف زدن با من چی بخوای کسب کنی اگر تایید میخوای بابت کارهای اشتباهت کاری که بقیه برات میکنن خواهر ها و دوستانت من ادم اشتباهی هستم در کنار تو اما اگر هدفت رشد و بهبود در روابط با همسرته اون لحن صادقانه که کوبنده به نظر میرسه تنها راه کمک به توی خودخواهه
آرزو هم یه طرفه به قاضی رفته اگر لحن زننده و توهین امیز و تهمت زنندهء تو رو به همسرت میخوند اولویت اولش در نظر گرفتن روحیه حساس تو نبود.
اگر لحن من از نظر تو کوبنده است شخصیت تو هم تهمت زننده است از نظر من .

نسیم من نه دنبال تایید تو هستم نه تایید آدم دیگه ای. من دنبال تایید خودم و صدای درونم هستم.و از نظر من.حقیقت حقیقته دیگه تو هر لباسی که باشه.خشونت یا ملایمت.و اگه من به جایی رسیده باشم که بنا باشه حرف حقیقت در من اثر کنه اثر میکنه.اگه هم خیلی شوت باشم اثر نمیکنه که نمیکنه.


من هر بار از مهر و نرمش کلام با تو میگم تو اونو مجیز و تملق برداشت میکنی.من نمیفهمم کجای صادق بودن و مهربان بودن خلاف همدیگه است؟

در هر صورت میدونم نیتت فقط کمک به رشد منه و مثل همیشه بابتش ممنونم اما روشت رو نمیپسندم و گاهی احساس میکنم برخوردت تحقیر آمیز میشه.

و هدف من از دوستی با تو نه تایید گرفتنه نه تغذیه کردن ازت بخاطر رشد. دوستی با تو رو با تمام جانم برای دوست داشتنت خواستم.چیزی که تو متاسفانه در من ندیدی یا متاسفانه من نتونستم اون طور که شایسته است نشونت بدم.هدف من از دوستی با تو چیه به جز یه ساعت مثل اون شب تو شیراز که گوشمون به حرفای هم بود و چشمامون تو چشم هم؟؟؟ 


 و به آرزو

عزیزم من اصلا مشاور نیستم که بخوام به کسی مشاوره بدم که اصول مشاوره دادن رو رعایت کنم
اگر قرار باشه منطبق با تحصیلاتم کار کنم من یک درمانگرم که از یک مشاور خیلی متفاوته و هیچ ملاحظه ای نداره جز اینکه بدونیم ممکنه روند درمان از راه اصلیش خارج بشه
دوم اینکه ما حق نداریم به دوستان و اطرافیان و آشناهامون مشاوره بدیم یا درمانی در پیش بگیریم چون ما رو میشناسه و صادق نخواهد بود
 بنابراین من هیچ نقش مشاور دهنده یا روانشناس یا درمانگر یا هرچی مربوط به این وادیه برای مینا بازی نمیکنم من فقط یه دوستم که حق دارم بزنم تو صورت دوستم تا از خواب غفلت بیدار بشه
اگر دوستیم این حق برای من محفوظه و لازم باشه محکم تر از اینم میزنم تا نیفته تو چاه

من از اون دوستهای معتبری هستم که در نهایت بهش میگم من همه اینها رو بهت گفته بودم نه از اونهایی که بگم میخواستم بگم اما ترسیدم ناراحت بشی

به موقع اش تو آغوشم میگیرمش تا درد زخمهاش آروم بشه
۱۷ تیر ۰۲:۵۱ آرزو ط
مرسی از جوابت و اینکه وقت گذاشتی 
میدونی نسیم جان من کلا آدم لج باز و یه دنده ای نیستم و اصولا توی جمع اون آدمه ام که مثلا بگن بریم بیرون میگم هرچی جمع بگه.بگن نریم میگم هرچی جمع بگه.
اینو گفتم که بدونی کلا ساز مخالف زن نیستم اما اجازه میدی با وجود توضیحاتت قانع نشم؟
راستش خودم اینجوری ام که درصورتی که اشتباهی رو مرتکب شدم یا دارم راه خطایی رو میرم ، کسی رو که با لطافت تو صورتم نگاه کنه و با لحن ملایم بهم فحش بده ، موثرتر میدونم تا کسی که داره کلمات مثبتش رو با لحن کوبنده بهم منتقل میکنه!
چون برعکس ظاهرم آدم حساسی ام .و ممکنه صد در صد حق با نفر دوم باشه و حرفاشم درست تر، اما برام چندان اثرگذار نیست روشش.
یعنی شاید برای شخص من این روش صادقانه ی درستِ کوبنده، توی زمان کوتاه موثر باشه اما اثر منفی ش توی شخصیتم به مرور بیشتر از اثر مثبتشه.

دقیقا به خاطر همین بود که گفتم دیگه نمی تونیم ادامه بدیم
وقتی حس میکنم تاثیر نمیذارم روی کسی دلیلی برای ادامه دادن با اون آدم نیست.
چون ارتباط های وبلاگی و دوستی های مجازی دلیلش تاثیری هست که روی هم میذاریم اموزشی که میدیم و چیزی که یاد میگیریم
اون نشستن ها و جیک جیک ها برای دوستیهای واقعی هست مگه ما چقدر می تونیم اون ساعت رو تکرار کنیم؟ اونم شانسی با تو یه بار اتفاق افتاد پس نمی تونی از یه ارتباط مجازی خواسته ای اون شکلی داشته باشی منطقی نیست
اما دوستان واقعی میتونن بگن مگه ما از هم چی میخوایم نشستن و فلان

و اینکه آرزو جان مینا جان اون کسی که به شما حس حقارت میده لحن من نیست عزت نفس آسیب دیدهء خودتونه. هیچ انسانی نمی تونه به دیگری احساس حقارت بده . هیچ لحنی کوبنده نیست هیچ حرف توهین آمیزی اثر منفی رو شخصیت های با عزت نفس نداره
اون احساس حقارتی که در شما با لحن من ایجاد میشه درون خودتون جستجو کنین چون همین لحن من برای عدهء خیلی زیادی اقتداری تعبیر میشه که اثر گذاره و برای شما تحقیر آمیز 
 هیچ کس به میل شما و بنابر خواسته شما با شما رفتار نمیکنه ولی بهتره با کسانی ارتباط داشته باشین که روتون تاثیر مثبت میذاره

مینا تو هم صادق باش با خودت صادق باش
من خیلی مهربونم . خیلی زیاد.. اینو تو دیدی ولی نرمش کلامی که تو میگی هیچ ارتباطی به مهربونی آدمها نداره . مهربونی من در کلامم هم جاریه اما چون با نظرات تو مخالفه چون تو رو تایید نمیکنه تو اونو نمی بینی
برداشت هات اشتباهه
من دارم در مورد یه چیز دیگه صحبت میکنم یه دفعه تو یه چیز خیلی پرتی اون وسط می پرونی که من شاخام در میاد که تو اینو از کدوم کلام من برداشت کردی؟
این اتفاق هر چندتا جمله یه بار می افته همین کافیه تا من بفهمم تو نمیخوای حرفهای من رو بشنوی چون چیزی نیست که تو دوست داری بشنوی

پس ترجیح میدم با کسانی ارتباط داشته باشی مثل آرزو که شبیه خودت فکر میکنه و همون چیزیهایی رو میگه که تو دوست داری بشنوی و دقیقا هم می فهمی چی میگه و برداشت اشتباه از حرفهاش نمیکنی 
بهت گفتم تا وقتی من دارم در مورد بی تقصیر بودن صد درصد شوهرت حرف میزنم و میخوام شرایطش رو درک کنی و علت رفتارهاش رو بفهمی تا خودت آروم بشی و تو اینو برداشت میکنی که دارم تو رو مقصر جلوه میدم
وقتی دارم یکی یکی برات میگم کجا اگر چه کار میکردی نتیجه بهتری میگرفتی و تو میگی من بد مطلقم و تو خیلی خوبی در حالیکه که من اصلا اون وسط مطرح نبودم می فهمم نمیخوای بشنوی چیزی رو که باب میلت نیست حالا هرچقدر هم که درست باشه
و دیگه کمکی از من ساخته نیست
چون دوستیهای مجازی من فقط برای یاد دادن و یادگرفتنه و چیز دیگه ای از توش من نمیخوام .

نسیم هر چی بیشتر تو این بحث فرو میریم،همه چی قاطی تر میشه و بحث جدید پیش میاد.

دوستی مجازی و واقعی چیه.برای من بی معنیه.ملاک عمق دوستی هرگز برای من به امکان دیدار نیست.من هیچوقت فکر نکردم دارم میرم دیدن یه دوست مجازی و تموم میشه میره.حتی اگه نمیدیدمت برای من دوست مجازی نبودی.

۲۴ تیر ۰۰:۰۸ آرزو ط
الان شدیدا به خودم حس بدی پیدا کردم.فکر میکنم این بحثا تقصیر منه و باعثش کامنتیه که من گذاشتم!

نه آرزو جانم تقصیری متوجه تو نیست نگران نباش

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان