دل نخواهم،جان نخواهم،آنِ من کو؟ آنِ من...

شنبه برگشتم خونه ی خودم... روز سختی با جوجه بود... باز با خوابش درگیر شدم.هم عصر و هم شب... 

اما شماره دوزی مشتریمو رسما شروع کردم.سفارش دو تا دختر تو یه قاب داده که باید زیرشون اسم دختراشم بنویسم... آماده بشه دل میبره میدونم😊
شبش تقریبا نخوابیدم... باز رفتم کنار پنجره برای همسر دعا کردم و دعا کردم و دعا کردم... اما ماه تو آسمون نبود... باز حس ایمانم برگشت. بهش گفتم میدونم جز خیر برای من رقم نمیزنه. و دیگه در مورد همسر فکر بدی به خودم راه نمیدم و صبر میکنم تا قضیه روشن شه...
یکشنبه خیلی کار داشتم.هم ظرف شستنی هم آشپزی هم مرتب کردن خونه ای که دیروزش جوجه با خاک یکسانش کرده بود.. اما نتیجه ی شب بیداری خواب آلودگی و تنبلی بود... صبح جوجه هر بار بیدار شد گذاشتمش رو پام... و تا یازده و نیم تو اتاق موندیم...آخرم باز جوجه منو به زور آورد بیرون :/
انقدر دور خودم چرخیدم از بی حوصلگی که آخر قلم کاغذ برداشتم و برنامه ی ساعتای باقی روزمو نوشتم... خیلی خوب شد. بهش وفادار موندم.نهار نخوردم اما به جوجه دادم.لاغر شدم.انگشترم دیگه اندازه دستم نیست... جدیدا موقع ظرف شستن چهارپایه میذارم جوجه هم بهم میپیونده.آب بازی میکنه وسط آبکشی من.بعد رفتیم حمام و من موهامم رنگ کردم دوباره...  
برای عید هم باز قرمز میکنم.هر چند خیلی میگن دیگه خیلی قرمز بودی تکراری شده اما من دوستش دارم.تا قبل رفتنم همینو میذارم.شاید موقع رفتنم عوضش کنم.یه شکلاتی تیره ای چیزی بذارم... 
باقی روزم به شماره دوزی و اینترنت گردی و فکر به حل مشکل اعتیادم به نت گذشت و شب هم آبجی پشت در خونه ام آش گذاشت و رفت...
نمیدونم چرا تقریبا هر شب ساعت سه الی سه و نیم از خواب میپرم... یه جوری انگار اصلا خواب نبودم... اون شبم همین شد... باز نشستم دعا کردم.. بعدش گوشیمو برداشتم و یه ساعت تمام بیخودی نت گشتم...
صبح امروز زنگ زدم بابا بیاد دنبال جوجه که منم نهار برم پیششون.آخه عصر نوبت روانپزشکم بود و میخواستم کسی جوجه رو نگه داره.از اونجا که جوجه خونه رو با خاک یکسان کرده بود،احتیاج داشتم نباشه که مرتب کنم.اما خوب بابا نبود و همه چی کنسل شد.خودم جوجه رو برداشتم رفتیم خونه مامان.بعد خوب من که به مامانم اینا نگفتم برای چی میرم انزلی... دیگه گفتم جوجه اینجا بخوابه من برم دندون پزشکی که مامانم فوری گفت بابا میبردت... هیچی دیگه بابا باهام اومد و گند همه چی درومد...
بابا پرسید چرا اومدی اینجا؟ گفتم چیز مهمی نیست...
گفت باید به من میگفتی...
بعدم من بعد کمی انتظار دکتر رو دیدم.دز دارومو بالا برد و یه داروی جدید برای اوضاع خواب و خوراکم نوشت.و یه آزمایش چک آپ.گفت مطمئن بشیم که مساله ی ما روانیه یا کمبود خاصی تو بدنم ممکنه منجر به مشکلاتم شده باشه...
بهش گفتم دیگه آماده ی تراپی هستم و برام مهمه که زودتر شروع کنیم.موافقت کرد و برای بیست و یکم قرار اولین جلسمونو گذاشتیم.
برگشتنی هم تو چت با نفیسه بحثم شد حسابی قاطی کردم... 
ولی خبر خوب اینه که شوهرم پیدا شده و الان تو یه هتل تو بیرمنگهامه... ان شاالله به زودی خبر اقامت گرفتنمونو بدم و قر بدیم دور هم....
امشب خونه مامان میخوابم... سه کیلو وزن از دست دادم و دلم الان رسیدگی میخواد.امروز برام خوراک اردک درست کرده بود اما من که نتونستم بخورم.حالم مثل ویاره...  حالا قراره برای فردا باقالی قاتوق بپزه برام...
بچه ها مرحله اول کارای اقامت با موفقیت پیش رفته.کمی استرس گرفتم.باورم نمیشه واقعا این کارو کردیم ما.این تصمیمو گرفتیم و شوهرم رفت و الان کاراش داره انجام میشه... یه مصاحبه ی مهم تو راهه که اگه اونو قبول بشه دیگه بهش اجازه کار میدن و تامااااام... بعد من باید دنبال کارای ویزام بیفتم.
حسم به رفتن شبیه زاییدنه... که هر چی نزدیکش میشم احساس میکنم وای یه اتفاق بزرگ قراره بیفته که هر جور هست باید پشت سر بذارمش...
 
هم هیجان دارم هم استرس.یعنی رویای خونه ی انگلیسی من و دویدن ها و قدم زدن ها و رانندگی ها و دوچرخه سواری های من نزدیکن؟؟؟
من هنوز سنتور نگرفتم خدایا... دیروز دوباره زنگ زدم مربی که قراره کیک رو بهم یاد بده ،گفت تا آخر بهمن بهم زنگ میزنه و یادم میده.میمونه جلسات تراپیم که میدونم خوب پیش خواهد رفت.
فداش بشم دلم تنگشه... شوهرمو میگم... خدا کنه زودتر گوشیش برسه دستش و بتونم باز صداشو بشنوم و روی ماهشو ببینم...
 
فعلا...
 
 
۰۸ بهمن ۱۸:۳۶ فرزاد هاشمی
سلام دوست عزیز
امکانش هست آدرس سایت من رو تو لیست پیوند های روزانه بزنید ؟
آدرس سایتم KhuneMoone.Com هست
و میخام با کلمه " اجاره مبله در تهران " پیوند بزارید

عوضش منم هر سوالی در زمینه طراحی سایت یا همین وبلاگ خودتون داشتید جواب میدم
شماره تماس و تلگرام 
: 09227097434

چرا که نه... پیوند میکنم

۰۸ بهمن ۱۹:۰۰ بانوی عاشق
سلام
از صمیم قلب آرزو میکنم چند پست آینده رو از انگلیس آپ کنی و از دوچرخه سواری هاتون برامو بنویسی

ممنون جانم

لبخند و لبخند و لبخند عمیق از عمق جانم

اگر بقیه بدونن مشکلی هست بهتر کمک میکنن تا حل بشه و بگذره پس فهمیدن بابات هم اتفاق خوبیه 

همه چی درست میشه

به عالی ترین شکل ممکن ان شالله

عشق و عشق و عشق از ته قلبم :)


موقع برگشتن دستشو که گرفتم یه جوری محکم دستمو فشار داد تو دستش که برگشتم به بچگیم....
آمین

سلام.من روزی چند بار بهت سر میزنم.خیلی پیگیر حالتم.برام کامنت گذاشتن سخته..گوشی و بچه ها که تا میبینن گوشی دستمه میخوان ازم بگیرم...برات خیلی خوشحالم...عاقبت جوینده یابنده هست..من ایمان دارم به این جمله..‌تو بالاخره ارامش و خودساختگی رو به دست میاری

ممنون عزیزم که با شرایط سختت برام کامنت گذاشتی...

زنده باشی جانم

۰۸ بهمن ۲۱:۱۲ آرزوطهماسبی
خوشحالی خوشحالی خوشحالی و ذوق ... حال الانمه . یه دنیااااا آرزوی خوشگل موشگل با کلی انرژی مثبت فرستادم برات الهی که بشینه به جونت. تو سمبل تمام قد آرزوهای منی  که داره برآورده میشه .انقدر دوستت دارم که اگه بگم انگار  خودم دارم به این  آرزوم میرسم حتی ذره ای اغراق نکردم . خوشحالم برات خیلی خیلی زیاد 
خودت میدونی عزیزی؟

مرسی مرسی ^_^


۰۸ بهمن ۲۱:۱۴ آرزوطهماسبی
به خدا به جون پسرام الان که کامنتمو تند تند تایپ کردم کامنتارو خوندم خخخخخ یه ترجیع بندی مثه کامنت نسیم داره اول کامنتم خیلی باحال بود 

خاک تو مخت آدم جون اون دو تا قند عسلو قسم میخوره آخه؟؟


آخییییش 
 دیگه چیزی نمونده تا رسیدن ب خونه انگلیسی اندازه چشم به هم زدنه

مرسی سهیلا :)

۰۸ بهمن ۲۱:۲۰ مامانی ...
آخ که چقدر خوشحال شدم🧡❤🧡

جوابِ توکل و اعتمادت...جوابِ صبرت رو گرفتی
و وارد سطح جدیدی از زندگیت شدی.

الهی الحمدلله که از شوهرت خبری رسید

بابات باید امروز باهات میومد
باید اون فشارِ دستش امروز کنارت بود و هزار تا درس بهت میداد...هزار تا لذت بهت میداد...باید احساس امنیت میکردی
و این قطعا به خواست خدا بوده.

روزای روشنی پیش روته...
روزایی که همش نورِ و پیشرفت و تحقق🙂

حالم خوشه از احوالِ خوشت💪



واقعا این جواب توکلمه... خیلی ها فکر میکردن اگه من دارم به زندگیم ادامه میدم از خودخواهی و بی احساسیمه اما واقعا از آرامش اعتمادم به خدا بود.میدونستم همه چیز همونجوره که باید باشه.. امیدوارم تو باقی چیزامم بتونم همینجوری بهش اعتماد کنم.


ممنون جانم

خدا رو شکر. خوشحال شدم ♥

بیا ماچت کنم :)

۰۸ بهمن ۲۳:۳۶ فاطمه 21
الهی عزیزززززززم
چقد جمله ی پایانیت رو دوست داشتم بلاگر
خیلی خیلی دوست داشتمش
ازش عشق چکید 

:))

۰۹ بهمن ۰۰:۰۱ مری مریا
خدایا خدایا خدایا، به حق این دونه های بارونت دوستم رو به آروم و قراری درکنار خانوادش برسون که آرزوش رو داره.
موفق میشین عزیزدلم. خیلییییی زود این دلتنگیا برطرف میشه ایشالا😍😘
مراقب خودت باش عزیزدلم.

ممنون قشنگم.خیلی انرژی کامنتت قشنگ بود.واقعا انگار صادقانه و از ته دلی بود. مرسی واقعا

۰۹ بهمن ۱۱:۵۸ سارینا2

سلام بلاگر

خدا رو شکر که آقای همسر پیدا شد


میگم انقدر زود اقامت میدن؟

آیا منظورت ویزای کاری هست؟

چون اقامت رو تا جایی که من می دونم بعد چند سال کار میدن فقط اولش باید ویزای کاری داشته باشی که بتونی کار کنی و چند سال بعد اقامت بگیری


شاید هم من اطلاعاتم غلطه یا شایدم بحث من اقامت دائم و بحث شما اقامت موقت باشه


در هر صورت ویزا باشه یا اقامت فرق نمی کنه به هرحال یه مرحله پیش رفتید و بهت تبریک میگم


شرایط برزخی هست شرایط شما الان

ان شا الله به زودی به شرایط stable برسی

ولی به هر حال از همین شرایط موجود هم سعی کن لذت ببری

بالاخره شاید دیگه پیش نیاد که نزدیک خانوادت باشی و بتونی این همه در کنارشون باشی

سلام جونم.

آره شکر خدا
نه انقدر زود نمیدن اما خوب تاریخ مشخصی هم نمیکشه که بگم فلان قد.من اصن برام اقامته مهم نیست.مهم اجازه ی کار و رفتن ماست.هر چند که وقتی با رفتن ما موافقت بشه از اولم من و پسرم به عنوان شهروند وارد کشورشون میشیم که دیگه نمیدونم جزییاتش چجوریه و چه فرقی با اقامت داره...

دارم نهایت سعیمو میکنم...

سلام بلاگرجون خداروشکر که همسرت خبردار شده خوشحالم برات

ممنون قشنگ جان

خداروشکر
فقط همین

ممنون :)

۰۹ بهمن ۱۵:۱۰ مسـ ـتور
خدا رو شکر که از همسرتون خبری شد و ان شاءالله هر چی که خیره تو اقامت جدیدتون براتون پیش بیاد و زودتر سنتور رو هم بخرید (;

ممنون عزیز دلم

خدا رو شکر ⁦^_^⁩
این مصاحبه ای که قراره انجام بشه چطوریه؟ یعنی میدونید تو مصاحبه قراره چیا پرسیده بشه؟
منم حس دلتنگی دارم به رفتنت،انگار دوست واقعیم قراره کلی ازم دور بشه 😞
موفقیت و به آرزوهات رسیدن آرزومه عزیزم 

نه آرزو جونم دقیقا نمیدونیم... بیششتر دلایل مهاجرت و حرفه هایی که بلده و این حرفاست...


وای من چقدر خوشحالم شماها رو دارم.. 

ممنون قشنگم...

سلام عزیزدلم
با خوندن این پستت خستگیم در رفت و کلی ذوق کردم و خدا رو شکر کردم
مرسی که بهمون خبر دادی خانومی. 
الهی باز هم خبرهای خوب بدی و بزودی همه خانواده تو انگلیس کنار هم باشید... آمین 
:*

سلام باران جان..

ممنون عزیزم :)

سلام بلاگر عزیز
انشالله به زودی خبرای خوبی که میگی رو پست میکنی و همه خوشحال میشیم.
این حالتی که میگی عین ویاره تاثیر داروهاییه که میخوری چون بعضی داروهایی که برای مشکلات روانپزشکی تجویز میشن دقیقا عوارضش بی اشتهایی و حالت تهوع و ... باید به دکترت اینا رو بگی البته گریزی نیست شاید نتونه داروهاتو عوض کنه اما میتونه راهنماییت کنه

سلام عزیزم..

ممنون.آمین
نه گلم بخاطر دارو نیست من مدتهاست این مشکلو دارم... 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان