اعتراف

سه شنبه که کوله بارمو جمع کردم رفتم خونه ی بابا، شب هم اونجا خوابیدم.

چهارشنبه نهارمون رو دسته جمعی با حضور خواهر ها خوردیم... و عصرش هم که رفتم ناخن هامو جینگول کنم... به آخر راه که رسیدم بهشون پیام دادم اسم ارایشگاه چیه؟ گفتن آرایشگاه نیست.انتهای کوچه فلان دروازه :/ 

منو میگی؟ هزار تا داستان جنایی تجاوزی اومد تو سرم... اما دیگه سر کوچه بودم و یه دختر قرمز پوش جلو در منتظرم بود...  فقط فورا به آبجی پیام دادم و آدرس و تلفن دادم گفتم هر دقیقه ازم خبر بگیره اگه بلایی سرم اومد بدونه کجام.

بعد رفتیم تو یه حیاط باصفا که یه خونه ی ویلایی بسیار باصفا یه کنجش بود.تو بالکنش پر از گلدونای شمعدونی بود.. یه کنج دیگه اش یه کارگاه خیاطی بود که مال مامان دختره بود و دختره هم یه گوشه اش برای خودش میز گذاشته بود... 

دیگه به خواهرم پیام دادم خیالش راحت باشه خونه خالی نیست ^_^

کارم که تموم شد رفتم جواب آزمایشمو بگیرم.توی راه یهو باز حالم خراب شد.شور و شوق و میل به تغییر همش یهو در من خشکید انگار... به مردم فکر میکردم که یه خانم با پالتوی قرمز و روسری گل گلی و ناخنای لاک زده میبینن.ولی کسی درونمو نمیبینه... حس تظاهر به کسی که نیستم بهم دست داده بود و دلم خونه رو میخواست.. وقتی رسیدم مامان اصرار کرد شب بمونم اما نهایتا نُه شب شال و کلاه کردم و گفتم باید باید باید برگردم...

آخ چه شب افتضاحی هم صبح کردم.

صبحش رفتم دیدن یه دوست قدیمی و گپ و گفت کردیم.جوجه هم خونه ی خواهرم بود.دوستم مورد اعتماده.داشت بهم گوش میداد.برگشته بودم به بچگیم و نمیدونم چطور حرف از مامانمو شروع کردم.بحث جایی تموم شد که دوستم دهنش باز مونده بود و من تماما میلرزیدم.از حالم ترسیدم.. خیلی ترسیدم.وقتی رفتم خونه ی آبجیم حس میکردم هر لحظه ممکنه از حال برم... اما پسرم که بغلم کرد و اسممو صدا زد آروم شدم...

من برای این بچه میمیرم... باید بخاطرش زندگی کنم... من باید مادر عالی براش بشم... 

برای نهار رفتم خونه ی مامان و چون خواهرم از ساوه اومده بود موندگار شدم. تو ساعت خواب ظهر جوجه،برگشتم خونه و کمی با خودم خلوت کردم و با حال بهتر برگشتم خونه ی مامان...

کمی دور هم نشستیم و گپ و گفت کردیم دیگه دور همیهامون همینجور ادامه داشت تاااااااا امروز...

الان دیگه خونه ی بابا خلوته.فقط من موندم و همه رفتن خونه هاشون...

منم چون شدیدا دچار اسپاسم عضله کتف و گردن شدم و رسما به سختی تکون میخورم موندم.اما از بابا دیگه معلومه احتیاج به کمی ارامش خونه داره.منم باید برم.... 

حتما عصر برمیگردم خونه ی خودم.هرچند میدونم مامانم قاطی میکنه و تمام تلاششو میکنه نگهم داره...

فردا جلسه اول روانکاویمونه... براش خوشحالم... این تلاش من بخشی از رویای گذشته ی من بوده... حالا به لطف خودم داره عملی میشه... 

راستی طاقت نیاوردم و یه بار به خواهرزاده ام پیام دادم و گفتم خیلی دوستش دارم.به نظرم گاهی باید فقط بگیمش.بدون اینکه انتظار داشته باشیم از رفتارمون بفهمن.به همه بگیم نه فقط به یارمون...

بهم گفت بهترین خاله ی دنیام من :)

بعد چند روز همش دپرس بود و باز دیروز که تو خونه تنها مونده بود بهش پیام دادم که میبینم تو خودتی و شاید برات مثل دوستات نباشم اما درست مثل اونا رازدار و وفادارم و خیلی بیشتر عاشقتم و اگه خواستی حرف بزنی همیشه کنارتم.صرف نظر از هر کاری کنی دوستت دارم..

شبش دوتایی رفتیم خونه ی من و حرف زدیم...

اولین تجربه ی دوست پسر داشتنش... و حالا احساس ناراحتی به خاطر اینکه اون خواسته تموم شه... عزیزکم... کی انقدر بزرگ شدی آخه...

ساعتها با هم حرف زدیم و من بیشتر شنیدمش و کمتر نصیحت کردم... خیلی خوشحالم.. و باز بهم ثابت شد عشق واقعی همیشه جواب میده...

 

 

بچه ها من مدتها بود با ظاهر خودم قهر کرده بودم.بدون رسیدگی رهاش کرده بودم.خیلی روزها بخاطر اجبار حمام رفتم حتی! دیگه اصلاح و آرایش و اینها رو که به کل کنار گذاشته بودم.ناخن هام یا مرتب کوتاه میشدن یا به زشت ترین حالت ممکن بلند میشدن و حوصله کوتاه کردنشون رو هم نداشتم.اینا باعث شده بودن کمتر جلو آینه به خودم خیره بشم.به خودم توجه نکنم و حالم از اونچه دارم بهش تبدیل میشم بد شه... تا بالاخره این بساط رو جمع کردم و سوای حال و حوصله یه وقتی برای بدنم کنار گذاشتم... سوال پست قبل از اینجا اومد.چون میدونم خیلی ها قشنگی هاشون رو فراموش میکنن...و میچسبن به اون چیزهایی که تحت عنوان زشتی میشناسنش.(در ظاهر)

الان حرفم اینه چطور چسبیدیم به زشتی های ظاهرمون و حتی شده عمل میکنیم و درد میکشیم تا اونی بشیم که خوشمون میاد،اما برعکس همیشه خصلتهای رفتاری خوبمونو میبینیم و بدیهامون رو یا نمیبینیم یا انکار میکنیم.؟

کمتر میشنویم کسی بگه من حسودم و ناراحتم بابتش.یا همش غیبت میکنم و ناراضی ام.

بیاید از بدیهامون به هم بگیم.خوب به خودتون توجه کنید و پنج تا خصلت بد از خودتون بنویسید.به زشتی های رفتاریتون اعتراف کنید...

بعدش خودتون رو ببخشید و برای اصلاحشون برنامه ای بذارید...

بیاید از اعترافای من شروع کنیم؟؟

 

۱.من آدم از زیر کار در رویی هستم.بیشتر اوقات بار روی دوش خانواده ام میشم.اونا میپزن،میشورن،پهن میکنن،جمع میکنن ولی من فقط مصرف کننده ام.گوشیمو دستم میگیرم و میشینم.دیگه خیلی حس مصرف کنندگی داشته باشم یه وعده ظرف میشورم.در واقع در این زمینه یه بی شعورم :/  میخوام اصلاح کنم این جریانمو... 

 

۲.من یه زبون درازِ تلخ زبونم.معمولا دیگران رو با حرفهام میرنجونم.البته مدتهاست دارم روی مهربونیم در این زمینه کار میکنم.بنظرم میشه گاهی حرف حق رو به بی رحمانه ترین شکل ممکن نزد!

 

۳.گاهی نسبت به دیگران احساس برتری میکنم... (الان دارم از خودم میپرسم این سوال جوابا لازمن آیا؟؟ :/ این اولین باریه دارم به این جمله اعتراف میکنم) این گندترین خصلتیه که آدم میتونه داشته باشه.. گاهی دچار غرور میشم بخاطرش.اونم در برابر دوستایی که جانی ان برام...

 

۴.بی اراده ام.همه چیز رو فقط میخوام اما وقتی پای برنامه ریختن و زحمت کشیدن برای رسیدن بهشون میرسه جا خالی میدم...  مثلا هزار بار تصمیم گرفتم کنکور بدم یه بار دیگه.ولش کردم.هزار بار تصمیم گرفتم دیگه مرتب باشم... فعلا تصمیمم اینه اعتیادم به گوشی رو کم کنم... 

 

۵.یه مدت خیلی طولانی با این جریان مبارزه کردم اما الان دوباره اهل غیبت شدم... یعنی تا به خواهرام میرسم دیگه نمیتونم لال بشم.راجع به آدمایی حرف میزنم که مسایلشون ربطی بهم نداره.بعد خودمو سرزنش میکنم که چرا دهنمو نبستم؟ چرا از خوب بودن فاصله گرفتم؟ تو خوبترین حالت میرم غیبت خواهرامو گوش میدم و تو ذهنم هممون رو سرزنش میکنم...

 

من از تمام اینها پشیمونم و عذاب میکشم. تمام تلاشمو برای آدم بهتر شدن میکنم... چه احساسی دارید اون روی بد بلاگر رو دیدید الان؟ اونم تنها یه بخشیش رو؟؟

 
۲۰ بهمن ۱۵:۰۶ همسایه بی سایه
این خصلت هات شاید برا بقیه تازگی داشته باشه اما من سال هاست سوختم و ساختم با این همه ویژگی بدی که داری 😂😝 ولی الان که گفتی دیدم چقد ویژگی بد داریااا 😲
ویژگی های بد من 🤔 زبون تلخی دارم گاهی... چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه اما یکمم خودمو دست کم میگیرم...
اهل لاف زدن و قرتی بازی و تیکه پروندن و فحش و اینا نیستم خیلی سخت با کسی دوست میشم...
ولی کلا آدم خوبی ام کلا بنظرم...

آره جون خودت...

آره دیگه آدم تا صداشو درنمیاره هیچگس خوب نمیشناسدش...
به نظر منم تو کلا آدم خوبی هستی :)

من آدم خودخوریم بابت هر اتفاقی روزها درون خودم حرص میخورم .
من آدم کینه ای هستم رفتار آدمها و کارهاشون هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه ممکنه در ظاهر همه رو ببخشم اما دلم هیچوقت صاف نمیشه .
زبونم متاسفانه بعضی وقتا از زهر هم تلخ تر میشه ولی بعدش فورا پشیمون میشم .
من نمیتونم حرف هامو توی دلم نگه دارم همه چی رو به زبون میارم 

نقشه ای برای رفع این ضعف ها هم داری؟

من که هیچ حس بدی بهم دست نداد از خوندن اعترافاتت و هیچ تغییری در احساسم نسبت بت ایجاد نکرد انگار خیلی طبیعی بود و بالاخره هرکسی یه سری نقطه ضعف داره

ولی اینکه اینا رو اینجا نوشتی شجاعت میخواست و خیلی خوبه که این جسارت رو به خرج دادی تا بتونی نقاط ضعفت رو ببینی و بپذیری و درصدد اصلاحشون بربیای

یه اطمینان بهت بدم که وقتی سطح انرژیت بیاد بالا درصد بالایی از این ضعف ها خود به خود برطرف میشن نمیخواد به خاطرشون به خودت رنج بدی فقط حالت خوب باشه خوبه

اما در مورد اول اگر به جای خواهرهات بودم با لگد ازجا بلندت میکردم

خب الان ما باید اعتراف کنیم؟ من مدتیه با خصلت های بدم کنار اومدم دیگه بابتشون رنج نمیکشم اما دارم روشون کار میکنم تا درست شن

راستش خیلی دارم فکر میکنم که چی باید بنویسم اینجا و کدوم خصلت من اسمش میشه خصلت بد


شاید اینا باشه

1- در مقابل خنگی آدم ها بی طاقتم و زود جوش میارم. هنوز پذیرش آدم هایی که پرت هستن برام سخته و ممکنه یه کمی باهاشون بداخلاقی کنم. خب این بده واقعا خیلی خوب شدم ها الان مهربون تر شدم نسبت بهشون ولی هنوز بعضی وقتها کفری میشم و میگم هیچی بابا بیخیال


2- اون نظم و ترتیب لازم خونه داری رو ندارم مامانم میگه تو اصلا برای خونه داری نیستی باید بری تو اجتماع. آشپزی رو دوست دارم ولی بشور و بساب و تمیز کن و مرتب کن و هی دستمال بکش و جارو کن خیلی با روحیاتم جور نیست با اینحال خانواده شوهر و خانواده خودم من رو یک کدبانو میدونن و من فکر میکنم معیارشون آشپزیه و البته که هروقت مهمون داشتم خونه ام در مرتب ترین حالت خودش بوده دیگه قاعدتا


3- اون بی اراگی که تو نوشتی رو منم دارم ولی دو سه ساله خیلی دارم روش کار میکنم و این روزها بهتر هم شدم


4- و بدترین خصلت من اینه که احوالپرسی نمیکنم از کسی. اهل زنگ زدن و خبر گرفتن و اینا نیستم یک ماه هم از کسی خبر نداشته باشم سراغش رو نمیگیرم . این خیلی بده خب حتی از عزیزانم. کلا تلفن زدن مساویه با شکنجه شدن برای من و البته از هیچ کس هم توقع ندارم حالمو بپرسه ... اما خب مورد اعتراض زیاد قرار میگیرم بابت این موضوع... در این مورد تلاشی نکردم و نمی کنم خیلی سختمه


5- در بعضی مسائل ترسو هستم و حرف دلم رو خیلی وقتها نمیگم هرچند که دوستانم نظرشون عکس اینه و میگن خیلی هم خوبی ولی به نظر خودم هنوز به اندازه کافی شجاع نیستم تا حرف دلم رو بدون عصبانیت بگم اما دارم روش کار میکنم.


دیگه چی ؟ کلا خوبم آدم خوب و مهربون و کار راه بندازی ام . صادق و دلی ام.

اتفاقا من فکر میکنم چون از اول بهم نقش مصرف کننده رو دادن و مسئولیت هایی که خودم دوست داشتم ازم گرفتن انقدر الان تنبل منبل شدم...


۴.ای کچل

اعتراف کردن به رفتارهای زشت به کنار بعضیارو میبینی خیلی مسرانه افتخار هم میکنن به اون اخلاق و از بقیه انتظار دان با اون رفتار کنار بیان 
مثلا میبینی طرفو با خاک یکسان میکنه بعد میگه من رکم اخلاقم اینه و فلان :/ 
رک بودن بد نیس ولی وقتی بی شعوری قاطیش میشه خیلی ترسناک میشه

اخلاقای بد من 
١- قدرت نه گفتنم خیلی ضعیفه خیلی وقتا نتونستم نه بگم بعد نشستم گریه کردم ولی نه نگفتم و خودمو عذاب دادم
٢-به خودم بها نمیدم اولویت اولم خودم نیستم و رضایت بقیه اس 
٣- ارتباط اجتماعیم ضعیفه و بخاطر همین آدم نچسب و مزخرفی بنظر میرسم از نزدیک و شایدم مغرور 
٤-بی اراده ام و این خیلی جلوی پیشرفتامو گرفته 
٥-آدم پرتلاشی نیستم یعنی یه تنبلی تو وجودم هست که نمیذاره همه ی انرژیمو صرف یه کاری کنم که اگه این خصلتو نداشتم خیلییی جلوتر بودم 

الیته تلاشمو میکنم که درست شم :دی

مسر=>مصّر 

آره منم دیدم کسایی که به خصلتهای بدشون افتخار میکنن.
سهیلا من فکر میکنم مرز بین بیشعوری و رک بودن به ما آموزش داده نشده.
منم گاهی بیشعور بودم.الان نهایت سعیمو میکنم خودم تشخیص بدم کجا دارم بیشعور میشم

گزینه ی چهار و پنحت یکی بود دیگه.همش از بی ارادگیه...

خوشحالم که تلاش میکنی

قبلا چقدر دوس داشتم بدونم تو چه شهری زندگی میکنی،چون نزدیک تهران بود فکر میکردم قم زندگی کنی! آخه میگفتی شهر مذهبی طوریه! الان یه مدت خیلی کمه فهمیدم ساوه زندگی میکردی ⁦^_^⁩ فضولیم رفع شد خخخ
خصلت های بدم
اگه شخصی نه یکبار بلکه چندین و چند بار با حرفاش آزارم بده و اذیت بشم،شدیدا کینه ای میشم و نمیتونم ببخشمش،مثل مینا زن داداشم که حتی گاهی حس تنفر بهش دارم! خیلی دوست دارم ببخشمش و باهاش مثل الهام و مائده باشم ولی نمیتونم!
در زمینه درس خوندن و ادامه تحصیل تنبلم،در زمینه کتاب خوندن تنبلم و این گاهی اذیتم میکنه،سعی میکنم به جاش کتاب صوتی گوش بدم بلکه بر تنبلیم در این زمینه غالب بشم!
اینکه نمیتونم حاضر جواب باشم بده! اینکه نمیتونم کنایه کسی رو جواب بدم بده دوس داشتم یکم حاضر جواب و تند باشم!
زیاد از حد به فکر کسایی ام که دوستشون دارم و این گاها اذیتم میکنه،یعنی انقدری که بفکر دیگرانم بفکر خودم نیستم،هرچی پول دارم خرج دیگران میکنم خرج کادو خریدن برای این و اون ولی دریغ از اینکه یکم بفکر خودم باشم یکم روح خودمو شاد کنم! اینم بده
کلا اولویت من در زندگی اول دیگرانن بعد خودم!! یجور فداکاری و گذشت نابجا 
غیبتم که ماشالا همگی داریم!
زودرنج و حساسم هستم،هرچند چندساله سعی کردم دیرتر برنجم! همینا به ذهنم رسید
اینکه از خصلت های بدت گفتی اصلا بد نبود  

وای آررو کافی بود ازم خصوصی بپرسی.. من نمیگفتم چون دوست نداشتم غریبه هایی که نمیشناختمشون یهو آشنا دربیان.

ولی به شماها میتونستم بگم.
آرزو خیلی به خودت بدهکار میشی اینجوری که دیگران اولویتت هستن.
امیدوارم انقدر خوب خودتو میشناسی،نسبت به تغییر چیزهایی که به بدیشون اعتراف میکنی قدم برداری...

۲۰ بهمن ۱۹:۳۰ آرزوطهماسبی
هیچ حس بدی ندارم الان و حس احترام قلبیم بهت بیشتر شد فقط .چون کسی که انقددددر صادقانه خصلتهای به قول خودش, بدش رو میشماره قبول میکنه و میگه میخواد اصلاحشون کنه, اونم در حالی که هیچ اجباری نیست بسیار برام قابل احترامه .
من:1.جوگیرم خیلی جوگیر جمع میشم. شاید مسخره به نظر بیاد اما در حدی توی بعضی جمع ها نمیتونم خودم باشم و تحت تاثیر جو محیطم که حتی مثلا نمیتونم مثل خودم برقصم. تقریبا هیچ وقت توی جمع رقصم رقص خودم نیست! 
2.خیلی, خیلی زود رنجم در حالی که ظاهرم طوریه که ههههه مطمئنا که من ازهیچی ناراحت نمیشم.
3.داد میزنم .فقط سر پسرا. وحشتناک داد میزنم و متنفرم بابت این موضوع. البته خیلی رو خودم کار کردم چون یک سال کمتره اینجوری شدم و الان مخصوصا از, بعد از تصادف شاید هفته ای یکبار پیش بیاد اما همونم زیاااااده خیلی زیاد. 
4.این موردم مسخره ست شاید بخندی اما زیادی زیر کار بروام! یعنی خونه ی دوست آشنا همسایه هرجا بریم اول همه میپرم واسه ظرف شستن کار کردن جمع کردن و از این بابت خیلی به خودم بدهکارم خیلی. یعنی انقدر این کارو کردم که همهههه جا وظیفه شده و مثلا اگه یکبار به علت اینکه آریا غذاشوتموم نکرده و نشستم کنارش تا غذابخوره ,نرفتم سر سینک,  بقیه چپ چپ نگاه میکنن! 
5.نمیدونم دیگه. اخلاق بد زیاد دارم اما یادم نمیاد, اگه یادم اومد کامنت میذارم

مرسی عزیزم..

وای عاشق شماره یکت شدم.. منم این مدت داد میزدم اما الان تقریبا درست شدم... 
شماره ی چهارم خودمی از اون طرف بوم :/  یعنی وقتی من پا میشم همه میگن بابااااا فداکااااار کوزززززت و فلان :/


من یه ادمیم که هی ارادمو از دست میدمو جامیزنم ولی دارم تمام تلاشمو میکنم تا اینبار دیگه حفظش کنم
اگه عصبانی بشم دیگه هیچی واسم مهم نی بارها و بارها بقیه رو رنجوندم  وتا حدی پیش رفتم که روم نشده دیگه به روشون نگاه کنم رو این موردم دارم کار میکنم
بی نظمم ریخت و پاش زیاد دارم
انتظاراتم از بقیه خیلی زیاد۶

تلاشت به ثمر میشینه حتما ستاره جانم.

خیلی ترسناکه عصبانیتی که آدم روش کنترل نداره... 
همه چیزت مثل خودم بود.
خوشحالم که جفتمونم میخوایم تغییر کنیم

سلام عزیزم منم خواستم از خصلت های بدم بگم
من اگه از یکی یه چیز ببینم دیگه خلاص ازش بدجور کینه به دل میگیرم
اگه به یکی یه چیزی بگم و حس کنم ناراحت شد مدت خیلی طولانی هی خودمو سرزنش میکنم و حالم خیلی بد میشه
دیگه اینکه شما گفتی کاری نمیکنید برعکس من ما یه جا هم میریم همش باید ظرف بشورم تا بخوامم بشینم مامانم میگه پاشو کمک کن ظرفارو جمع کن ببر بیار انقدم حرص میخورم بارها شده به مامانم گفتم من دیگه مهمونی نمیام همش باید پا ظرفشویی باشم مثل وظیفه شده برام اصلا تو مهمونی ها بهم خوش نمیگذره 
دیگه غیبتم که خیلی کم پیدا میشه کسی طرفش نره 
منم خیلی وقته به ظاهر خودم دیگه نمیرسم خودم میگم کی من اینطوری شدم نه ارایشگاه میرم نه لاکی نه تمیز کاری هیچ همش یه دست لباس تکراری میپوشم 
مثلا اگه یکی بهم یه حرفی بزنه نمیتونم همون موقع جوابشو بدم بعدش میام میگم چرا اینو بهش نگفتم چرا جوابشو ندادم انگار لال میشم
دیگه همینا یادم اومد
 




عزبزم....

من تو مهمونیا البته خوبم.به اندازه فعالم و کمک میکنم فقط وقتی خواهرام هستن میشینم سر جام :/
لطفا برای اصلاح ضعفهات حرکت کن سارا جانم

سلام..میدونی اون نگاه خودپسندی که میگی داری تو نوشته هات و کامنت هات پیدا بود قبلا..راستش من چندسال پیش وبلاگتو دیدم اما این حس خودپسندیت رو دوست نداشتم و نمیومدم اینجا رو بخونم..تقریبا از بعد از زایمانت و شروع به هم ریختگی هات یه بار اومدم دیدم چقد با قبل فرق کردی.نه از این لحاظ.از لحاظ روحیه و بهتم یه بار کامنت دادم.....و الانا که بیشتر باهات اشنا شدم پای ثابت وبلاگتم.فکر کنم اون بهم ریختگیت نمیذاشت اون حس برتری جویی بیاد ...اما با اینحال الان که باهات بیشتر دوست شدم دوستت دارم.
اخلاقای بد من
اعتماد به نفسم کمه وعزت نفسم و اینا باعث میشن خیلی نتونم از زندگیم لذت ببرم
زودرنجم
دایم خودمو شوهرمو بچه هامو زندگی مو با بقیه مقایسه میکنم و اصلا از پس کنار اومدنش نمیام.انقدرررر که از بچگی این ندلی بزرگ شدم.اصلا خانوادم فکر میکنن کلا باید مقایسه کرد 
با قیافه خودم قهرم و بخاطر این خودمو دوست ندارم..هرچند از اخلاق و رفتارم راضیم و شخصیت محکم و مستقل و خوبی دارم.
با افکار منفی از کاه کوه میسازم و خودمو به مرز جنون میکشم..تازگیا رو این دارم کار میکنم

جدا به نظر خودپسند میومدم؟ چقدر متاسفم از این بابت

خوشحالم الان در جهت اصلاح خودم پیش میرم :)
مقایسه افتضاحه...  یعنی هم باعث رنج خود آدم میشه هم اطرافیانش
عزیزم.. چرا با قیافه ات قهری آخه.. قشنگی هاتو کشف کن و عاشقشون باش..

سلام
من بزرگترین مشکلم با خودم اینه که زودجوشم،نمیدونم چرا اینجوری شدم زود از کوره در میرم
گاهی هم با خواهرا میشینیم غیبت میکنیم😐
دیگه همین 

سلام هدیه جانم...

هوووم منم قبلا ها زود جوش میاوردم.الان بهترم :)

احساسم بهت همون احساسی هست که بود 
بیشتر دوستت دارم و عاشقتم چون شجاعت و جسارت ب خرج دادی و عنولنشون کردی و اینها چیزی از ارزشهای تو کم نمیکنه

۱)کینه ای ام و خیلی دیر فراموش میکنم
۲) زود عصبانی میشم
۳)کم به ظاهرم و بدنم میرسم
۴)ترسوام(البته خبر خوب اینکه دو روزی میشه که برای غلبه بر ترسهام از موضوعات و موقعیتهای کوچیک شروع کردم، دلمو به دریا زدم و باهاشون روبرو شدم و جسارت به خرج دادم .نتایج خوبی هم گرفتم.به گمونم موقعش رسیده)

از اصفهان برات کامنت میذارم😘

ممنون عزیزم.

تو کم به ظاهر و بدنت میرسی؟؟ میخوای دیگه هر صبح پاشی بری سنیون کنی؟؟ والا من همیشه از تو این رو شناختم که همیشه چیتان پیتانی :)

آفرین آفرین

ای جانم خوش بگذره

یادم رفت بگم
زود رنج هم هستم😐اخیرا بیشتر.

به سبزه هم آراسته شدی :)) عزیزمی

سلام بلاگری جان..
خوبی عزیزم؟؟؟
ناخونات مبارک باشه گلم..
ممم آره از ظاهر آدما نمیشه قضاوت کرد واقعا...هیچ وقت نمیفهمیم درون آدما چه خبره...ممکنه یه زن ظاهرش خیلی شاد و به روز باشه اما غمی ته دلش...

میگما این چالشات خیلی جالبن...آدمو با خودش آشنا میکنه انگار...
خب همه مون یه سری خصوصیات بد داریم.مگه کسی هست که نقطه ی ضعف و منفی تو وجودش نباشه؟؟اما همین که بشناسیمش و بخوایم رفعش کنیم عالیه...
خب من موردایی که به نظرم میاد در مورد خودم...

یکی این که یکمی کله شقم....کلا دوس دارم نظرخودمو پیش ببرم و به حرف کسی گوش نمیکنم.
دومی این که کلا زیاد خوری میکنم برای مسائل.چیزی که ممکنه راحت با حرف زدن حل بشه اما زیاد خودمو بابتش اذیت میکنم.
سومی این که کلا تو موقعیت های مختلف عذاب وجدان میگیرم خیلی زیاد.
چهارمی این که طاقت قهر کردنو ندارم..نمیدونم این خصوصیت خوبه یا بد..اما خب گاهی وقتا به ضررم میشه و یه سری فکر میکنن میتونن منو ناراحت کنن و منم هیچ عکس العمل خاصی نداشته باشم.
پنجمین خصوصیت بدی که دوسش ندارم اینه زیادی آرومم...همیشه دوس داشتم شر و شیطون تر باشم.خخخ.

سلام آوا جون ممنون

مرسی که شرکت کردی آوا و من برات روزی رو آرزو میکنم که نقابهاتو زمین بذاری و خود واقعیتو تو زندگی به همه نشون بدی.روزی که درک کنی اولویت خودتی و دیگران هم باید خودشون مسئول خودشون و احساساتشون باشن...

۲۱ بهمن ۱۷:۴۱ بانوی عاشق
آخ آخ چه آدم بدی بودی خبر نداشتم خخخخخخخخخخخ
عزیزم شوخی میکنم 
خیلی خوبه که اینقدر روی خودت شناخت داری گلم
1_ سست اراده م
ینی با عشق میرم کلی خرت و پرت میخرم که فلان کار رو بکنم اما یهو وسط را بی خیال میشم
نمونه ش کلی کار نیمه کاره گوشه اتاقمه
2_همه حاضر جوابن من غایب جوابم
همونقدرکه حاضر جوابی بده غایب چابی هم بده
ینی درست وقتی جواب میدیی که یه گند دیگه بالا میاد و دلخوری پیش میاد
3_تو اوج ناراحتی بجای حرف زدن خفه خون میگیرم و هی میگم هیچیم نیست
ولی قافه م داد میزنه که یه مرگم هست
همین باعث میشه غایب جواب هم بشم
4_یه نموره بگی نگی تنبلم تو کارام ولی الان خیلی بهتر شدم
5_غیبت که نگووووووووووووووو
البته بیشتر پیش مامانم اینا حرف زیاد دارم
جلو قوم شوهر که نمیشه از کسی غیبت کرد
هرکدومشون عین هو بی بی سی هستن و به گوش ملت میرسونن فلانی چی گفت و چی نگفت
اینهمه از بدیها گفتیم یه پستم بزار و از خوبیات بگو تا ازخوبیامون بگیم

آقا منو شطرنجی ببین :))

به جز غایب جوابیت باقیت یه کم شبیه من بود...
باشه جونم ممنون از پیشنهادت

من خصلت های بد تو رو بجز اخری دارم
البته حس خودبرتربینی م باخاک یکسان شده یه مدته
من یه سری اخلاقای بد شخصا دارم یه سری اخلاقای بد هم بقیه فکر میکنند دارم
اخلاقای بدم اینه 
۱_خیلی ضعیف و بی اراده ام
۲_اعصاب ندارم و خیلی تند میرم
۳_حاضرجوابم درمقابل عزیزانم
۴_بی طاقتم

مرسی که به بدیهات توجه میکنی... بیا تلاش کنیم بهتر بشیم:)

چه چالش های دلبری اصن یه وضعی ان آ!
چقدر من و تو در داشتن خصوصیات بد با هم تفاهم داریم خخخخ...نقطه اشتراک دیگه هم اینه که داریم به سمت کم رنگ کردنشون پیش میریم.
حالا بجز خصلت های بد شریکی!!! خصلت بد دیگه من اینه که رفلکس کُندم! به این صورت که من خیلی دوس دارم در موقعیت های مختلف و شرایطی که پیش روی آدم یهویی قرار میگیرن بهترین عکس العمل و عاقلانه ترین رو داشته باشم.
برای بهود این خصلت و رسیدن به اون رفلکس درست دارم مطالعه میکنم،رفتارهای ادم ا و حتی حیوانات و رو میبینم،گوش میدم و خلاصه از این کارها که باعث بشن در سریع ترین زمان اتصال بین مغزم و زبانم و تصمیماتم برقرار بشه.
خصلت دومم سخت گیری به دیگرانه! یعنی اونقدر که راجع به یه رفتار یا عملکرد و حرف کسی واکنش سخت گیرانه ای دارم در مورد خودم شفقت بیشتری به خرج میدم! و فکر میکنم این عمسش درست تر باشه و من مسئول رفتار دیگران نیستم و نباید انقدر سخت بگیرم بلکه باید بیشار به خودم سخت بگیرم.
سوم اینکه از این بابت که آدمی باشم که انگار رو تنظیمات خاصی قرار گرفته باشم و خیلی از عکسالعمل هام بر اساس تنظیمات و پیش فرض های ذهنی که همیشه آماده داریم گریزانم.میدونی میخوام آگاهی داشته باشم برای هر لحظه زندگیم از یه لیوان آب خوردن تا چیزهای خیلی مهمتر. آگاهی برام خیلی مهمه و در حال حاظر دوز کمی ازش رو دارم و باید برای ارتقاش تلاش کنم.
چهارم اینکه راحت و ریلکس نیستم البته نه همیشه اما وجود داره به نسبت موقعیت ها،و اینو خیلی دوس دارم که گره های روحم و دلمو باز کنم رااحت برخورد کنم و بگذرم و لذت ببرم و هوا و آب و خاک رو لمس کنم.
و پنجم اینکه به خودم و آدمها زیااد فرصت میدم!
در حالی که فکر میکنم واقعیتش اینه که دنیا اتقدر فرصت رو پیش پای من قرار نمیده و باید در این مورد واقع بین تر باشم.
ممنون از چالش چالش برانگیزت بلای قشنگ.

:))

امیدوارم موفقیتمون در این مورد هم از موارد اشتراکیمون بشه.
چقدر زهره زیاد شده اینجا :)

مرسی که شرکت میکنی زهره جان

بلا انقدر چالشت برام جالب بود و به فکر وادارم کرد که تصمیم گرفتم پنج خصلت بدی که که برات کامنت کردم و پنج خصلت شریکی رو برای خودمم یاداشت کنم 
و روز به روز برای رفع کردنشون قدم بردارم...

من یه دنیا خوشحال شدم به خاطر این کامنت... 

موفق باشی جانم

انشالا و امیدوارم.
من که زهرام بلاگر خخخ

اشتباه تایپی شده آقا منظورم همون زهرا بود

۲۲ بهمن ۱۷:۵۱ بانوی عاشق
واقعا احسنت به تو زهرا
واقعا وقتی اینهمه خوب خودمونو میشناسیم چرا سعی نکنیم بهتر بشیم

#سعی_کنیم_بهتر_بشیم

بله آفرین بهش...


۲۳ بهمن ۱۲:۳۵ سارینا2

سلام

خوب من هم اخلاقهای بدم رو بگم

1- از جمع زیاد خوشم نمیاد یعنی فقط جمع های کوچک رو دوست دارم مثلا نهایتش 15 یا 20 نفر

جشن های تولد بزرگ، عروسی ها و ... اصلا برام جذاب نیستن و صرفا جهت رفع تکلیف میرم

2- در مواجهه با آدمهایی که آزارم میدن معمولا سکوت می کنم و بعدش توی ذهنم هی مرور می کنم با این خصوصیت خیلی سعی کردم مبارزه کنم ولی بیشتر وقتها جوابی به ذهنم نمیاد یا اگر هم بیاد میگم باید روش فکر کنم شاید نتایج خوبی به همراه نداشته باشه

همیشه از بچگی بهم یاد دادن که حاضر جواب نباش به آدما توهین نکن و ...

البته بیشتر توی خانواده اینطوریم بیرون از خونه معمولا حقم رو می گیرم و سکوت نمی کنم

3- بعضی وقتها زیادی راست میگم یعنی حرفی رو که لزومی نداره یه نفر بدونه برمیدارم میگم و خودمو و افکارم رو لو میدم

4- بیش از حد در برابر چیزهایی که دست من نیست احساس مسئولیت می کنم و بیشتر وقتها ذهنم درگیر مشکلات دیگران هست و دنبال راه حل می گردم


5- من هم اهل تمیز کردن عمقی منزل نیستم و معمولا در حد سطحی و ظاهری خونه رو مرتب می کنم کلا ذهنم زیاد در این زمینه فعال نیست 

البته شلخته شلخته هم نیستم. متاسفانه همسرم به شدت منظم هست و من هم توی این چند سال در جهت ایده آل اون بودن خیلی تلاش کردم و تغییر کردم ولی فکر می کنم همیشه یه فاصله ای با ایده آل دارم

البته خودم هم از نظم و ترتیب خوشم میاد فقط هم ذهنم زیاد توش فعال نیست و هم اینکه زیادی نمی خوام برای اینجور کارها وقت بذارم

اینه که خونمون همیشه تمیزی نسبی و سطحی داره نه نظم و ترتیب عمقی که همه چیز برق بزنه 


بلاگر من برعکس تو، توی جمع ها زیادی کار می کنم یعنی بیشتر از سهمم 

البته خونه مادرم فرق می کنه پیش مادرم یه دختر تنبل بیشتر نیستم ولی جاهای دیگه معمولا فعال هستم و گاهی باعث توقع بیش از حد دیگران از خودم میشم

سلام سارینا.

فکر میکنم منم تو اولین گزینه باهات مشترکم.کلا اگه یه مجلسی اونقدری آشنا نباشه که آدم خودشو به نوعی صاحب مجلس بدونه نمیرم.و خوب این اخلاق بد محسوب نمیشه که.اینکه برای رفع تکلیف بری بده.تو خودتو زیر پا میذاری به خاطر مناسبت های خانوادگی و حرف دیگران.ولی خوب من کلا نمیرم و میگم خوشم نمیاد...

ناخونات مبارک باشه گلم
این خصلتت که تو مهمونی میشینی و ... کپی یکی از خواهرای منه تازه به اون تا میگی کار کن میگه میخواستم کار کنم خونه خودم میموندم😂😂 خوبه تو اینو نمیگی😊
اما خصلتای بد من که نگو و نپرسن 
در مورد بعضی چیزا خیلی زود جوش میارم ولی بعدش خیلی پشیمون میشم
گاهی وقتا افکار منفیم زیاده 
خیلی بی اراده ام و شروع یه کاریو هی به تاخیر میندازم
 پشتکار ندارم
آخریش که واقعا گاهی اوقات بیچارم کرده اینه که گلدن تایمم
البته دارم تمرین میکنم ولی توی اولی هیچ پیشرفتی ندارم

الان که دارم به خصلتای بدم نگاه میکنم میبینم واقعا شرم آورم😐😐😐😐


ممنون عزیزم.


وای من یه بار تو مسافرت خونه ی مادرشوهرم اینو گفتم... آخه من تا میرفتم میخواستن تا نهار شامم من درست کنم بعد وقت بیرون رفتن و گشتن  نمیموند.. منم آخر اینو گفتم..
الان دیگه اونجا به اندازه و سهم خودم کار میکنم و بهم زور نداره.فقط خونه ی بابام تنبلم :))

من نفهمیدم گلدن تایم بودن چجوریه...  اما حالا که فهمیدی چه وضعی داری بیا با هم برای بهتر شدنمون تلاش کنیم :)

ممنونم بانو جان 
نظر لطفته.
بیشترین تلاشمو براش بکار میگیرم حتما...

:)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان