حال و احوالم همچنان در نوسانه.. تو این روزای بعد نوشتن پست قبل،یه روز یهو حس کردم حالم بهتره مثلا...
روزی بود که قرار بود خواهرم بیاد خونه ام و من بهش ژله تزریقی یاد بدم...
خونه ام خیلی کوچکه و تقریبا اصلا خانوادم نمیان توش.جا نمیشیم یعنی.یا عادت نداریم.چون هم مامان هم خواهرام خونه هاشون دلباز و بزرگه.منم هر بار قراره مهمونی بدم خونه ی خواهرم برگزار میکنیم.البته از وقتی شوهرم رفته من از این کارا نکردم.
اما اون روز که خواهرم گفت میاد شروع کردم به مرتب کردن خونه.. چقدر مرتب کردنو دوست دارم جدیدا.
همین کلی حالمو بهتر کرد.
بعد که دیگه منتظر آبجی بودم پیام داد باشه یه روز دیگه... هیچی دیگه من موندم و خودم.
جوجه که خوابید ژله هامو درست کردم.خوب مثل اون روز که تو آموزشگاه درست کردم نشدن اما باز بد نبودن.گذاشتم سوپرمارکت سر کوچه برای فروش.. الان خبر ندارم فروخته یا نه؟
درست از فردای اون روز دوباره به هم ریختم...
مامان هم مدام زنگ میزنه.تقریبا روزی سه بار...
تو دلم و سرم احساسات مختلفی بر می انگیزه...
من سالهای سال بخاطر کارهایی که مامانم خلاف جهت رشد روحی و پرورش من کرد زجر کشیدم...
بعد بخاطر اتفاقاتی که باعثشون شد.بعد بخاطر تغییر دادن مسیر زندگی من...
بعد یادمه یه بار پست گذاشتم گفتم مامانو بخشیدم..
دیروز که داشتم با خودم به حرفایی که میخوام برای یه روان درمانگر بزنم فکر میکردم دیدم شصت درصدش درمورد مامانه و بعد دو ساعت با خودم حرف زدن دیگه هق هق امونم نمیده ادامه بدم...
الان این گیر کردن بین گذشته و ترس از دست دادنش تو زمان حال برای همیشه خیلی آزارم میده...
کلا یه حیوون عصبانی درون من خودشو به در و دیوار میکوبه... چقدر منتظر روز آروم گرفتنش باشم خوبه؟
احساس میکنم هیچ زمانی اندازه ی این انتظار تا نُه دی که نوبت گرفتم برام دیر نگذشته...
از دیشب اومدم خونه مامان... یعنی انقدر زنگ زد که مجبورم کرد.. عشق شب خوابیدن من اینجا رو داره اما وقتی میخوابم خودم خیلی عذاب میکشم.. به هر حال اومدم و الان وقت نهاره... برای من و دل من باقالی قاتوق پخته...
میخوام غذا که تموم شد برگردم خونه... شاید برای فردا شب باز ژله درست کنم.. فکر کنم جمع میشیم خونه ی بابا...
همینا دیگه... میخوام کتاب خوندنم دوباره شروع کنم... یعنی امسال نُه تا کتاب خوندم و باید برای دی هم یه کتاب بخونم.دیشب که نسیم یکی بهم معرفی کرد همون موقع اینترنتی خریدمش... شاید تا برسه یه رمان بخونم... کار شماره دوزی مشتریمم باید براش وقت بذارم...
کاش یکی بود یه عالمه برام گل نرگس میاورد.. یه عالمه...
باید تو حیاط خونه ی انگلیسم یه باغچه فقط برای نرگس درست کنم...
سال بعد این موقع... یعنی میشه ما قاطی ولوله ی کریسمس باشیم و از دیدن کاج های چراغونیشون ذوق کنیم؟؟؟