تولد

یه چیزی که نمیدونم فقط مال منطقه و فک و فامیل منه یا نه اینه که اگه کسی کسی رو بزنه و معلوم شه دستش خیلی سنگینه بلافاصله لهش میگن مگه بچه بودی پی پی خوردی؟؟  ارتباط خوردن پی پی در بچگی با سنگین شدن ضربه دست رو نمیدونم اما حاضرم قسم بخورم جوجه پی پی نخورده...

اما دستش سنگینه... خیلی سنگین

الان من رو به شکم دراز کشیدم و جوجه نشسته پشتم و از جایی که لباسم بالا رفته روی کمرم تف میریزه و با کف دست میماله :)) الان این اوج مهربونیشه.

شوخی شوخی که میزنه منِ سخت پوست داغون میشم و دادم هوا میره...

.

.

امروز روز قبل تولدمه..‌

دو روزه دوباره شروع کردم شب قبل خوابم یه لیست کارها مینویسم... امروزم از صبح مشغول بودم.شوهرم پول لازم شده حسابی و امروز رفتم طلاهامو قیمت کنم... چرا فکر میکردم خیلی طلا دارم در حالی که پولشون شونزده تومن بیشتر نمیشه؟؟؟  هنوز نفروختم فقط قیمت گرفتم تا ببینیم چی میشه...

رابطه مون خیلی بهتر شده.هر روز حرف میزنیم.حداقل دو بار.

هر شبم سر ساعت نه و نیم با خواهرام جمع میشیم تو گروه و برای شوهرم و درست شدن کارش دعا میکنیم.

امروز نهار رو با آبجی صاحبخونه خوردیم.ساعت سه جوجه رو خوابوندم اونجا و برگشتم خونه... شنبه دوست وبلاگی برگشت خونشون و من رسما برگشتم خونه خودم.امروز حسابی خونه رو تمیز و مرتب کردم.جدیدا تمیز کردن بهم خیلی آرامش میده.برق زدن روشویی وقتی در دستشویی رو باز میکنم،خالی بودن سینک،تمیز بودن فرشا،جمع و جور بودن رخت خوابا... واقعا دلم میخواد اینجوری زندگی کنم...

از وقتی اومدم شمال نود درصد اوقات خونه ام مرتب و تمیز بوده.خدا رو شکر که خانوادم اینجان،جوجه پیششون میمونه...

جوجه که بیدار شد آبجیم از پنجره اتاق خوابم که به حیاطش باز میشه،دادش بهم و بازی کردنامون تا الان ادامه داشته...

کتاب خوندیم.قایم باشک و بدو بدو بازی کردیم.دم پنجره رفتیم و تو هوا *ها* کردیم و بخاری که از دهنمون میاد رو دیدیم.

کتاب خوندنمون که تموم شد جفتشونو پرت کرد و گفت بریم قدم بزنیم تو خونه...  منم گفتم اول کتابا رو بذاریم تو کتابخونه... متوجه شدم اصلا تعریفی از کتابخونه نداره.ازم نشنیده تا حالا. هی میگفت چی؟؟ بعد من یه کتاب برداشتم بردم تو کتابخونه و جوجه هم تکرار کرد... 

با هم آب پرتقال طبیعی خوردیم.بعد یه نصفه نون بربری خوردیم.بعد انجیر خشک و پسته خوردیم.بعد شیر خوردیم و ترکیدیم....

 

بعد سوار ماشینش شد و من دور خونه چرخوندمش...

تو این مرحله دیگه واقعا بسم شده بود... دلم میخواست باطری داشت،باطریشو درمیاوردم میذاشتمش رو مبل و دیگه مال خودم میشدم... اما خوب چنین چیزی نشد و تا همین الان که دو دقیقه مینویسم و یه دقیقه قلقلک بازی یا توپ بازی یا کالسکه بازی میکنیم متعلق به جوجه بودم.

گلایه ای ندارم و شرایطو درک میکنم.این روزا تلاشم اینه به جای پدرشم حضور داشته باشم... برای فردا نوبت آرایشگاه گرفتم .میخوام موهامو فر ریز کنم.آرایش کنم.برای خودم کیک بپزم.به آبجیم گفتم بریم جنگل وسط پاییز ولو شیم...

اینجوری اولین تولد بدون همسر رو جشن میگیرم...

*دومین تولد با جوجه بیرون دلم :)

*میدویم بعد این پست با جوجه میریم آب بازی.

*تو فکرم تو خونه ورزش کنم.. نمیدونم چجوری.چ کار کنم. چی تمرین کنم :((

*در دلم پیوسته میگِریَد کسی....

 

 

سلام
خوشحالم که داری آرام آرام خودتو منطبق میکنی به شرایط جدید خدا رو شکر ولی اینو از من قبول کن خوشحالی و آرامش خودتو وابسته به هیچ شخصی نکن حتی بچه ات که هم خونته یک کم بزرگتر شد درستم شروع کن با قدرت نگو اگه این بیاد یا برم خوشحال میشم سعی کن یک موجود کاملا از نظر روحی مستقل باشی که ضربه نخوری موفق باشی 

سلام بهناز...

باید همینجوری بشم که تو میگی...
تلاشمو میکنم

۱۲ آذر ۱۹:۳۷ صبورا کرمی🦄
الهی فدای تو بشم و حال خوبی که با دست و چنگال میخوایی بدست بیاری و خیلی وقت ها هم موفقی :)
خوش به حال جوجه که مامانی مثل تو داره...

دست و چنگال نیست.. چنگ و دندونه :))

عاشقتم.

مرسی عزیز

نشسته ام دانه های آذر را سر میاندازم
سی دانه...
یک عشق از زیر
یک خوشی از رو
تا گره بخورند درهم 
شالی شود بر روی دوشتان
تا از سردی روزگار نرنجی..
زاد روزت ۱۳ خوش یمن جان ..❤️❤️❤️


من برای تف مالی جوجه جان خان مردم ولله 😍😍

مارال مهربون ممنونم.


منم عاشق تف مالی هاشم... دامن کوتاهم که پام باشه رو زانوهام تف میماله ... خیلی جالبه

۱۲ آذر ۲۰:۲۰ آبان ...
تولدت مبارک مامان بلاگر خوشگل :))
میگم در مورد فر خیلی تحقیق کن .من شنیدم مو خیلی اسیب میبینه 

ممنون آبان جانم.

خیلی هم آسیب نمیبینه بستگی به آرایشگر و موادش داره.خواهر خودم شش ماهه زده بود. 
البته من فقط یه روزه میخوام فر کنم با بابلیس فلان :)

۱۲ آذر ۲۰:۴۲ بانوی عاشق
سلام عزیزم
تولدت مبارک باشه گلم
وای چرا این پسربچه ها باطری ندارن واقعا
ممن ک رسما له میشم،خیلی بازی میخواد و من نمیرسم باهاش خوب بازی کنم
باباشم ک فقط دو دقیقه میتونه نگهش داره
بعد اینن ختنه دوم هم ک رسما خل و چل شده بچه م
میگم اسم کتابایی ک بریا پسرت میخونی به منم میگی براش بخرم
خیلی دوست دارم پسرم کتاب دوست بشه
و اینکه من چجوری وقتمو باهاش بگذرونم ک خوب باشه
الان فقط دعا عا میکنم زود خسته بشه و بخوابه

سلام گلم.

ممنون.
به نظرت دختر بچه ها دارن؟؟ 
جریان ختنه دوم چیه :/
اوهوومم. من از اول تولدش تا حالا سه تا کتاب رو مدام براش خوندم. جدیدا دو تا کتابم اضافه کردم.و این مدلو خیلی میپسندم.اینکه یه کتابو هزار بار خوندیم خیلی بهتر از هزارتا کتاب خوندنه...
مامان تو بهترینی.بابا تو بهترینی.نی نی تو بهترینی.داینا تو بهترینی
اسم یکی از کتاب جدیداشو فراموش کردم :/ بعدا بهت میگم.

من این دعای تو رو دیگه واقعا از شش هفت غروب میکنم...  ببین من یادم نمیاد بچت دقیقا چند وقتشه اما اگه تو مایه های پسر منه ما این بازی ها رو میکنیم:
دور یه چیزی مثل میز یا مبل دنبال هم میدویم.یعنی من دنبال اون میدوم.یهو از رو به روش در میام و اینا همش با جیغ و هورا و سر صدا و خنده است.
با عروسکای انگشتی براش حرف میزنم و از خودم چیز میز میگم.
کتاب خوندن که جدا،همه ی شعرایی که حفظمو براش بلند و با ادا و حرکات اضافی میخونم.
چهار دست و پا میشم رو پشتم میشینه راهش میبرم.براش چهارپایه میذارم کنار هم جلو آینه وایمیسیم از تو آینه حرکات همو نگاه میکنیم.
نقاشی میکشیم.
توپ قل میدیم یا پرت میکنیم.
کلا تو باقی کارامم مثلا من شماره دوزی میکنم به اونم یه پارچه و نخ و سوزن پلاستیکی میدم کمی سرگرم میشه.
مثلا برنج که پاک میکنم اونم دست میاره تو سینی و خوشش میاد..
برای این سن بازی با آرد رو توصیه میکنن که من تا حالا انجام ندادم...
یه کتاب دارم اسمشو باز یادم نیست. دفعه بعد که کامنت بذاری اسم اونم بهت میگم... معرفی بازی مناسب سن بچه هاست... 
دیشب داشتم با خووم فکر میکردم همونقدر که من تو دلم میگم کاش جوجه کمی تنهایی بازی کنه.جوجه هم شاید تو دلش میگه کاش مامانم بیشتر باهام بازی کنه... میخوام بیشتر براش وقت و انرژی بذارم

بند آخر پست ... چقددددر تلخ ...

تولدت مبارک بلاگر. ان شالله امسال جز بهترین سال های زندگی ت باشه. پر از اتفاق های خوب.

ممنون رها جان

ای بابا منم به طلا فروختن افتادم 
بازم خدا رو شکر که این طلاها رو داریم یه پس اندازی داریم برای روز مبادا
ان شاالله کار همسرت درست بشه

ممنون آرزو... برای کارای خونه طلا میفروشی؟؟ عیبی نداره تنت سلامت باشه... من مدتها بود میخواستم سرویس طلامو بفروشم یه سرویس نقره بخرم باقیشو صرف امور خیریه کنم. انقدر دو دل بودم و نگه داشتم که الان مجبور شدم ...

ولی واقعا از ته قلبم برام مهم نیست... میدونم اینا میرن چیزای بهتر به زندگیم میان

خیلی خوشحال شدم داری تلاش میکنی حالتو خوب کنی این دستو پا زدن خیلی سخته تف مالی جوجه تو حلقم کلی خندیدیم میبینم که به مرحله نعمی پسرم رسیدی حالاحالاها با بازوت کار داره جوجه خان 😂

ممنون سیما :)

۱۳ آذر ۰۸:۰۵ مامانی ...
تولدت هزاران بار مبارک خوشگلِ موشرابی❤

هوای رابطتون همیشه افتابی باشه الهی
و امیدوارم از جایی که اصلا فکرش رو نمیکنی
توی کار و بارتون گشایش بشه🙏

ممنون مینا...



۱۳ آذر ۰۸:۱۴ لی لی پوت
ای جان تولدت مبارک باشه عزیز دلم ایشالا سال دیگه تولدت رو اونور جشن بگیری که یه متولد شدن از نو هست ^____^ کاش همیشه اینقدر پر انرژی باشی دوست زیبای من:*** فر ریز مطمئنم خیلی خیلی بهت میاد :):****

ممنون لی لی...

واقعا دوست دارم ببینمت فقط از نظرات گهربارت درباره مهاجرت بشنوم :)

من نمیدونم... آرایشگرم که گفته شبیه خارجکیا میشم.. حالا یه ساعت دیگه برم ببینم چطور میشه

۱۳ آذر ۰۹:۳۰ soheila joon
سلام عزیزم تولدت خیلییی مبارک باشه :* 


سلام به روی ماهت...

ممنون جانم..

نه عزیزم،ماشین نداشتیم خیلی سختمون بود
دیگه 18 تومن خود اشکان داشت منم 18 تومن طلا فروختم و ماشین خریدیم
بی ماشینی واقعا سخته،درسته اکثرا ماشین خواهرش دستمون بود ولی خب اونم گناه داشت،الان هوا سرده خودش برای بیمارستان رفتن بهش نیاز داشت
سرویس طلامو نفروختم با سه چهارتا تیکه کوچیک مثل گوشواره،پلاک و زنجیر،انگشتر
درسته برای امور خیریه میخواستی خرج کنی ولی مطمئنا خودتون واجب ترید

ای جان مبارکه...

واقعا طلا وقتی آدم پول برای آسایشش لازم داره،نگه داشتنش حرامه :)

اوهوم تون موقع که نیخواستم کار خیر کنم خودمون احتیاج نداشتیم... 

۱۳ آذر ۱۰:۰۸ لی لی پوت
منم بلاگر جانم خیلی دلم میخواد ببینمت شماره ام رو که واست گذاشتم خواهش میکنم به محض اینکه اومدی اینور بهم اطلاع بده آره آره ساعت ها بشینیم واسه مهاجرت بهت بگم که چقدر خوبه ^______^ :**** خیلی خوشکل میشی چون باهات جور در میاد :***

آره شمارتو دارم دیگه..

ان شاالله

۱۳ آذر ۱۰:۴۲ سارینا2

سلام بر بلاگر عزیز

تولدت مبارک باشه

ان شا الله همه امور به خوبی پیش بره


میگم هزینه بلیط و سایر هزینه ها تا رسیدن به کشور مقصد برای همسرت چقدر شد؟

البته حمل بر فضولی نذاری می خوام ببینم اگر بخوام یه فرصت مطالعاتی برم هزینه بلیط خودم و بچه هام چقدر میشه


طلا برای همین موقع هاست دیگه

وگرنه به چه کار میاد


ان شا الله میری انگلیس با پس اندازتون یه خونه خوشگل نقلی می خرین

البته با پس انداز سالهای آینده تون

با پس انداز ایران که نمیشه اونجا چیزی خرید

سلام سارینای مهربون..


ممنونم ازت.

خیلی شد.. فعلا یه چیز حدود صد تومن...

آمین...

بلا دلم برات تنگ شده بود خوب شد نوشتی.

عزیزم... مرسی

تولدت مبارک دوست جان

ان شالله بهترین سال عمرت تا الان رو در سال پیش رو تجربه کنی

دست هومان و پاش هم خیلی خیلی سنگینه ولی این اصطلاحی که گفتی رو من تا حالا نشنیدم فقط موقعی که هومان به شوخی میزنه پشتم میخنده یا میزنه رو پام نفسم بند میاد و بهش میگم مادر جان شما خیلی قوی هستی یواش تر بزن

بچه تر هم که بود همینطور دستش خیلی سنگین بود

و اینکه آفرین به تو که با جوجه بازی میکنی و البته که بچه ها خودشون هم نیاز دارن یه مدتی در روز رو تنها بازی کنن و به کشف و شهود برسن و خلاقیتشون از درون بیرون بیاد براش بازیهایی بگیر که ساخت و سازی باشه بتونه یه چیزی باهاش بسازه یه سری آهنرباهای بزرگ هست اونقدر که نمی تونه تو دهن بکنه به صورت گرد و استوانه که میتونه خیلی چیزا درست کنه من اینجا نتونسته بودم پیدا کنم اما تهران بود من وقتی هومان بزرگتر شد براش کوچیکهاش رو گرفتم که خیلی خیلی باهاشون سرگرم میشد و هنوز هم خیلی زیاد باهاش بازی میکنه وقتی هوا مناسبه بفرستش تو حیاط بازی کنه

آفرین که به خودت رسیدگی میکنی

درود بر تو

خیلی زود خودت رو به دست میاری عزیزم

سلامت باشی رفیقم...

آمین.
من خودم دستم خیلی سنگینه :)

آره عزیز میدونم جوجه باید با خودش بازی کنه تو این سن... الان تو این مدت بحران من خیلی دوباره چسب شده.اوضاع خونه آروم شه،عشق که از سر و کولش بالا بره فکر کنم دوباره به امنیتی که نیخواد میرسه...
الانم گاهی تنها بازی میکنه ها... همون تو حیاط،یا با اسباب بازی های دکمه ای که صدا دارن... یا کالسکه نیگردونه تو خونه... کتابم تنهایی میخونه..  بهتر میشه کم کم
یه مدت بهش آهنربا دادم همشونو پرت کرد زیر مبلام... اصلا نیستن دیگه... باید یه سری وسیله جدید بخرم براش.

مرسی جانم...

سلام بلاگر جون
تولدت هزاران بار مبارک
ایشالله همیشه در آرامش باشی دوستم

ممنون قشنگ جان عملی :))

۱۳ آذر ۱۵:۴۸ بانوی عاشق
مامان توبهترینی و بابا تو بهترینی و نی نی تو بهترینی هرکدون اسم ی کتاب جدا هستن؟
عروسک انگشتی خوبه براش میدوزم ک باهم بازی کنیم
ماهم قایم موشک بازی میکنیم اون همیشه پشت ی مبل قایم میشه خخخخ
پسر من سی آبان ی ساله شد

آره والا طفلکیا گناه دارن
هوا هم آلوده ش مشهد نمیشه ببرمش بیرون
همسایه مونم دوباره بااردار ده و اکثرا خونه نیست

ختنه اول پسرم ناموفق بودو بعد ی مدت انگار ختنه نشده مجدد ختنه کردیم و امروز دیدم یکم از پوست و حلقه جدا شده و فقط یکمش مونده ک کلا خوب به

بله جدا هستن.

اسم اون یکی کتاب *دوست ندارم بوسم کنی* بود.
آخی خیلی کوچولوئه خوب.. پسر من دقیقا از یک سالگی به بعد کمی میل به تنها بازی کردن نشون داد... الان بخاطر بی حوصلگی های من و سفرهای پشت هم و تغییر محل زندگی و رفتن باباش احتمالا دچار بحران شده باز چسبیده به من...
اینکه نتونی بیرون ببریش واقعا بده... من تو شهر قبلی پارک سر کوچمون بود مرتب یا پارک بودیم یا تو حیاط مجتمع... اینجا پارک نزدیکم نیست خیلی.. یکی هست اونم وقتی هوا خوب بشه شاید هفته ای یه بار ببرمش.

وای طفلکم :(( بدی ختنه حلقه ای به همینه :((

۱۳ آذر ۱۷:۵۳ فاطمه 21
سلام بلاگرجان
منم شمالیم منتها استانِ بغلیتون 😁😁
ولی این جمله رو نشنیدم تا حالا.
راستی تولدت مبارک باشه 😘😘

آخی...  

منظورم این نبود برای شمالیاس... واقعا نمیدونم از کجا اومده این جمله :))

ممنون عزیزم

سلام عزیزم منم صدساله که میخوام ورزش کنم ولی تنبلی بهم فرصت نمیده  خداییش ورزش پیاده روی خیلی خوبه 
تولدت هزارهزار بار مبارک امیدوارم به تموم آرزوهای برسی 

منم تنبلم در درجه ی اول :/

اوهوم من مسیر پیاده روی هم دارم.. یه دلم میگه عصرا پسرمو بذارم کالسکه این مسیرو برم و برگردمااا باز اون یکی دلم میگه ولش کن ...

ممنون

وووویییی
فدات بشم مو فرفری نازززززززز

خدا نکنه دریا...

تولدت مبارک بلاگر عزیز و مهربونم .انشاالله سال دیگه تولدت رو انگلیس میگیری .
حضور کمرنگم رو ببخش .
دوستت دارم :)

ممنون آزاده ی قشنگ... 

میخواستی کار هنری کنی گویا؟؟ چی شد؟؟.
ممنون عزیزم متقابلا.

۱۳ آذر ۲۰:۱۵ ستاره*
تولدت مبارک خانوم خانوما

مرسی ستاره جانم

تولدت مبارک مامان بلاگرِ دوستداشتنی...🌹🌹الهی همیشه تنت سالم و لبهات مزین به غنچه ی لبخند باشه...
افرین،میدونستم زودتر از اینکه دیر بشه،شروع میکنی به سعی کردن برای جمع کردن حالت و خلق کردن حال خوب برای خودت و جوجه...
اما درنظر داشته باش که حالِ ادم تو این شرایط مثل یه نمودار میمونه که سیر صعودیش رو،بصورت کمی تا نسبتی زیگ زاکی طی میکنه،پس حواست باشه اگه یه لحظه احساس کردی از بسش برنمیای باید بگم،یه کوچولو که بگذره،دوباره ذهنت به اون حالت برمیگرده که سیر صعودیِ خوب شدنِ حالت رو با سرعت بیشتری طی کنه.
پسر گلت رو بجای من ببوس مامان بلاگر دوستداشتی💋

ممنون عزیزم.

این جریانو در نظر گرفتم... فشاری به خودم نمیارم.. آروم و نرم پیش میرم.. اینکه نمیخوام دیگه دست رو دست بذارم حرکت اولمه

ممنووون

سلام عزیزدلم
تولد مبارک خانومی. الهی خدا بهترین ها رو تو زندگی بهت هدیه بده.... آمین
منم برای موفقیت همسرت داعا میکنم که هر چه زودتر بتونه تو و پسر گلتون رو ببره ببره پیش خودش.
مواظب خودت باش عزیز مهربونم 

سلام باران جانم.

ممنون گلم.

واقعا ممنونم ازت الهی هزار برابر دعای خیرت به خودت برگرده...

۱۴ آذر ۰۰:۵۰ آرزوطهماسبی
چقدر ماجراها داشتی بلا.الان همه پستارو باهم خوندم.گوشی خریدی؟من همچنان بی گوشی ام شبا با گوشی همسر میام گاهی.جای همسرت خالی نباشه.ازته ته ته دلم امیدوارم زودزود برید پیشش و حالاحالاهااااا ایران نیاید.والا به خدا.تولدت هم باز مباااارک.موهات و لباست و آرایشت واقعا عالی بود.چشمت نزنم استایلت بیسته الان.هیکلت مثه منه دقیقا فقط من قدم بلندتره و سایزم 40که فکر کنم دوسایزی ازت بیشتر باشم.
انقدر همه چی رو باهم خوندم کامنتم نمیاد نمیدونم چرا.همه چی یادم رفت.فسقلی رو ببوس خیلی زیاااااد 
عشقی دیگه.همین

اوهوووم.

نخریدم همون اس هشت سامسونگ که تاچش شکسته بود تعمیر کردم.
مرسی آرزو... 
آره تو از من پر تری... خوش به سعادتت با قد و بالات..

مرسی گلم

سلام بلاگر عزیزم..
تولدت مبارک باشه.
از ته دلم برات آرزوی خوشبختی و عشق و آرامش دارم...
امیدوارم قدم های جدیدمت رو محکم برداری و به همه ی اون چیزایی که دغدغه شو داری برسی.
میبوسمت گلم.

ممنون آوای قشنگ.. سنجاب خانوم :)

تولدت مباااارک بلاگر مهربوون
دخترِ شماالیِ بانمک
ان شاءالله عمر باعزت داشته باشی و خدا تورو برای عزیزانت حفظ کنه
خداروشکر بابت همه چی💛😍

ممنون ترانه جان😘😘

تولدت مبارک بلاگر عزیزم.مامان خانوم
برای ورزش سیدی های سودابه برنت خیلی خوبه حتما پرس و جو کن در موردش عشق من

ممنون محیا جون...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان