شاید خیلی مضحک باشه که هنوز تکلیف ویزای شوهر من معلوم نیست اما ما سفر خداحافظیشو شروع کردیم....
الان دارم از اصفهان پست مینویسم.
خونه ی مادرِ مادرِ همسریم و همه خوابن جز من :)
همسر یه هفته است که کلاسهای تهرانش تموم شده و برگشته خونه.اوضاعمون کج دار و مریز طور خوب بوده.با هم گیم آو ترونز میبینیم و الان فصل چهاریم.هرچند من خودم تا آخر شش دیدم...
خونه ی این و اون میریم و همسر کارای آرایشگری میکنه... این هفته موهای داداش و بابا و شوهر آبجیمو کوتاه کرده.
مامانم و آبجیمم میخوان مدلش بشن. منم هر کاری میکنم فرار کنم باز گاهی دست میبره لای موهام و از نقشه هاش برای کوتاهی موهام میگه.. برام رنگ و دکلره هم خریده میخواد موهامو دوباره قرمز کنه...
اوضاع و احوال منم مثل نمودار سینوسیه.مرتب از افتضاح و خوب به سمت مخالفشون در نوسانم... اوضاع کلاس کیک پزیم روشن نیست.منتظرم تاریخ کارگاه اعلام بشه.خیلی براش ذوق دارم... به اولین کیک حرفه ای که درست خواهم کرد فکر میکنم. که برای تولد کی خواهد بود؟
تا آخر سال کلی تولد داریم.چند روز دیگه شوهر آبجیم.که من کادو نمیدم فقط تبریک میگم.بعد تولد آبجی صاحبخونه.که قطعا یه کادوی خوب باید بخرم.چون خیلی دوستش دارم.شاید با مامان اینا براش سرویس نقره بخریم. بعد تولد خود قشنگ دلبرم که حتما کادو میخرم ولی باز هنوز تصمیم قطعی نگرفتم چی باشه.
بعد تولد یه دوست رشتیمه که شاید برم پیشش و کادو ببرم.بعد تولد مامانم.بعد تولد دو تا از خواهرزاده هام که برای یکیشون میخوام یه طرح شماره دوزی کنم که میدونم عاشقشه.
تازه باید سالناممو نگاه کنم ببینم کسی رو از قلم انداختم یا نه...
دیشب از هشت و نیم تو انزلی سوار اتوبوس شدیم. امروز هفت صبح رسیدیم اصفهان دلبر.
بنظرم سفر خوبی بود.جوجه تا یازده شیطنت و بدقلقی کرد اما بعدش خوابید تا چهار صبح.بعد بیدار شد و کمی غر زد باز خوابید.
یه نمه سرما خورده هم هست و مفش همش پایین میاد...
از الان برای فردا که همسر قول داده صبح تا شب بریم اصفهان گردی دلم داره تالاپ تولوپ میکنه.چه عکس ها و خاطرات خوبی از این سفر بمونه...
مامانش قراره عصر بیاد اینجا... بعد دسته جمعی برگردیم شهر اونا.. بعد یه هفته برگردیم شهر قبلی ما.دیدار با دوستان. نفیسه.زهره.فرفر.نرگس اخ جوووون اصلا.
اوووم دیگه چی بگم...
جوجه سه روزه یاد گرفته میگه *بابیده* حدس بزنید یعنی چی؟؟ هرکی درست حدس بزنه یه شارژ پنج هزار تومنی بهش جایزه میدم ^_^ ولی جدا حدس بزنید ببینم ذهنتون کجاها میره.یه خوردنیه.
بعد راه میره میگه شین شین... به تقلید از من که بهش میگم شیرین شیرین مامان...
گفتم دارم برای دختر عمم یه شماره دوزی انجام میدم؟؟ امروز فرداست که زایمان کنه..
امیدوارم زود بتونم تمومش کنم. با خودم آوردمش سفر.شاید حوصلم سر بره بشینم بدوزم... اگه جوجه سرگرم باشه...
فعلا منم میرم .دیشب نهایتا دو ساعت خوابیدم.برم کمی استراحت کنم...
بچه ها دعا کنید برامون... که سفرمون جز خوبی و خوشی چیزی نداشته باشه.
فعلا.