باور

این همه مدته که در مورد رفتن فکر کردیم، حرف زدیم .از همه چیزش. خصوصا از اینکه همسر اول تنها بره... اما هیچکدوم حقیقی به نظر نمیرسیدن. نه اون قدر حقیقی که تلخیشون وسط قلب آدم بشینه. 

حالا یه هفته ای هست که بلیطشو خریده.خریداشو کرده.آدمای زندگیشو دیده و تو بغل فشارشون داده و فقط من موندم.... من که از این آغوش فراری ام که صدای گریه تم بلند نشه... من که این مدت سخت و تنگنای احساسی بینمون رو مرور میکنم که به خودم بگم رفتنش با فکر به بدی های رابطمون میتونه خیلی احساسی و سخت نباشه...

اما کمی فکر کافیه تا لایه های سطحی کنار برن و خودش که هنوز وسط قلبم نشسته نمایان بشه و گونه های منو از اشکای خودم داغ کنه...

حسم به رفتنش مثل اینه که قراره راس فلان ساعت فلان روز یه تیکه از بدنم برای همیشه بریده بشه...

شبیه بعد مرگ عزیزیه که بالاخره یه جا باید بفهمی دیگه هر چی دلت تنگ بشه نمیبینیش که نمیبینیش که نمیبینیش...

ما هنوز به طرز احمقانه ای تقریبا هر روز سر یه چیز از هم دلخور میشیم و دعوا میکنیم.اما تقریبا مطمئنم اونم حسش به رفتن شبیه احساسات منه...

 

دستمو بابت تشکر بعد غذا بعد مدتها به یاد روزای خوب عاشقونمون میبوسه...

میگم من فقط سعی میکنم به تموم شدن این روزها فکر کنم.فقط به روزی که تو فرودگاه میای استقبالم... میگه اولین روزی که ببینمت باز دستاتو میبوسم...

دیروز رفتیم رشت.برای خریدن ارز.بعدش رفتیم شهرداری.با هم به کبوترها دونه دادیم.دورمون جمع شدن و حسش فوق العاده بود... 

اوووم دیگه چی بگم؟

روی هم رفته اوضاعم خوب نیست و به طرز عجیبی هزار تا مساله خوشایند هم این وسط قاطی این اوضاع منن.اصلا فکر کنم با همینا زنده ام.باز میتونم زندگی کنم...

یکیش اینه که با زهره و نفیسه تصمیم گرفتیم کسب و کار اینترنتی راه بندازیم.پیج اینستامونو زدیم.اما کمی طول میکشه تا ایده هامونو پردازش و چند تا کار آماده کنیم.. این برام خیلی قشنگه...  من تا پروژه ی خیرخواهانه امسالم تموم نشه کاری برای پیج نمیزنم اگه هم بذارم فقط برای دیده  شدنه و پولش صرف همون کاری میشه که عید گفتم.

بعدیش انتظار دیدن یه دوست وبلاگیه... درست همینجا تو شهر خودم... خیلی خوبه این.خیلی....

این روزها یه بارش ما از بیرون غذا خریدیم با خانوادم دور هم خوردیم و اون استارت دور همی های بعدی شد... امروز خونه مامانمیم.فردا خونه خواهرم...

خدا رو شکر شوهرم که بره برای من هشت میلیون میمونه و من تا مدتها خیالم کاملا راحته.همش به مخارجمون فکر میکردم... هرچند که خانوادم هستن اما خوب این حس احتیاج نداشتن یه آرامش دیگه ای داره...

اگه اون کلاس کیک پزی هم آموزشش رو شروع کنه دوست دارم آنلاین کار کنم تا اینجام.دیروز برای تولد خواهرم یه کیک سفارشی گرفتم شد صد و بیست تومن :/

ته دلم یه انگیزه هایی هست... اما میدونم همش منوط به درست گذر کردن از این مساله ی دوریه...  این روزها برای خودم و همسر دعا میکنم.. شما هم برامون دعا کنید...  یعنی حتی به عشق و باور اینکه کریسمس سال بعد رو انگلیس هستم ، میچرخم تو پاساژا و خرید میکنم باعث شده امسال هیچ چیز اینجا نخرم.هر چند دیروز رشت واقعا دلم میخواست یه دستی به بازار ببرم اما باز هی به خودم گفتم عجول نباش... بذار برای سال بعد...  خدایا لطفا بشه.. لطفا بشه.. لطفا بشه... 

شوهرم داره پوست پسرمو تو این لحظه تو حموم میکنه و یکسرررره صدای مامان مامان و گریه و جیغ از حموم میاد... نمیدونم این چه عشق عجیبیه که به سابیدن داره :/ برم پسرمو نجات بدم فعلا...

خداحافظ فعلا

 

*لی لی جان خیلی حیف شد. من دیروز چند ساعت تنها تو شهرداری بودم تا همسر کارش تموم شه بیاد... ان شاالله وقت دیگه.

 

پستت عجیب بود پر از دلتنگی ناراحتی امید وامید انشالله سال دیگه پیش همید ولی اونجا خارجکی شدی ها 😎دیگه باید کلاس بذازم واسه خودما پسر من که اصلا تمایل نداره باباش پشت در هم باشه کلا مام مام مام لوئیس خخخ

آمین. خارجکی :)

:)))

۲۸ آبان ۱۰:۴۶ صبورا کرمی🦄
بهترین ها برات پیش بیاد عزیزم..
این حس رو منم تجربه کردم.

قربانت.

کی کجا؟؟

آقاااا چرا همه دارن میرن ؟؟ دلم میگیره 😢
برات آرزوهای خوب دارم ان شاالله زندگی خوبی در انتظارت باشه

چی بگم :(

ممنون جانم

۲۸ آبان ۱۱:۵۰ آیدا سبزاندیش
میدونم چه حس غریبی داری.همه اینها طبیعیه عزیزم.زندگی ما رو تو شرایط و مسیرهای متفاوتی قرار میده و اونجاهاش که حس میکنی داری کم میاری همونجاهاست که داری قوی تر میشی و مطمئن باش بعد از هر دلشوره و نگرانی و دلتنگی ، انرژی مثبت و شادی و آرامش برقرار میشه.وقتی فکر و ذهنت مثبت و امیدوار باشه مطمئن باش هر کسی و هر اتفاقی و هر چیزی سر راهت قرار بگیره، کارگشا و مثبته.به آینده بهتر فکر کن و دلتنگی ها رو دست باد بده. کسب و کار اینترنتی ایده خوبیه شاید اولش کمی رونق نداشته باشه اما کم کم خوب میشه.مطمئن باش موفق میشی

ممنون آیدا. امیدوارم همینجور بشه

سلام عزیزم خوبی؟ 
کی تو به روال عادیت برمیگردی و تند تند پست میذاری آخه :(
امیدوارم به راحتی چالش رفتن همسر رو پشت سر بذاری و بهش بپیوندی 
واسه کار انلاینت یه پیشنهادی بدم بهت 
یه دونه سه پایه بخر از کیک درست کردنت و تزیینش فیلم بگیر ینی کلا هردفعه که درست مبکنی از کارات فیلم بگیر با تزیینای مختلف بعد توی یه کانال یا پیج اینستا اموزشش رو بفروش 
مثلا هر مدل تزیین ده تومن  
اموزش کیک و فوندانت کشی و اینام که جدا 
توی شهر خودتونم  سفارش بگیر سفارش از خونواده و فامیل خودت شروع کن هرکی که کارتو بخوره یا ببینه میاد سمتت 

سلام جانم.به زودی... گوشی اس هشتم داره درست میشه احتمالا... فعلا که دادمش تعمیر.اون بیاد اینترنتم برقرار و همیشگی میشه.


منم امیدوارم.آمین
مرسی از پیشنهادت جانم...  

با درآمدت هم کلاسای دیگه مثل دسر و فینگر فود و... برو 

اوهوم شاید اگه وقت بود این کارو کردم.. تو فقط دعا کن اون کلاس کیک پزیه خیلی زود برقرار شه..

۲۸ آبان ۱۳:۱۵ بانوی عاشق
دلم پرکشید برای پسرکت

دعا میکنم که هرچه زودتر این دوری تموم بشه و توی فرودگاه بیاد استقبالت و دستت رو ببوسه،خخخ ینی فقط بخاطر دست بوسی دعا میکنم مدیونی فک کنی برای تموم شدن جدایی دعاکردما خخخخ

امیدوارم روزهای بدون همسربهت سخت نگذره عزیزم

تو فرودگاه یکی باید بیاد ما رو از بغل هم بکنه...  


خوندن این پست لذت بخش بود

چون واقعی بود

غم واقعی

دلخوشی واقعی

رودر رو شدن با واقعیت

فقط امیدوارم شوهرم به سلامت از این دوره بگذره. من تقریبا مطمئنم خودم بلدم یه جوری اوضاع خودمو درست کنم.. بیشتر نگدانی حال و روح اون عذابم میده...


عزییییزم.
خودمو گذاشت جات 
حس دوری از عزیزترینا خیلیییی سخته
ولی دعا میکنم هرچی که خیره برات پیش بیاد
آرامش آرامش آرامش برات از خدا میخوام😘😘

ممنون جاانم

عزیزم انشالا هرچی خیر و خوشیه براتون پیش بیاد... *:

مرسی عزیز برای شما هم...

الهی همه چی همین جور پیش بره که خودت میخوای :)
و ان شالله سال بعد کریسمس از انگلیس برامون پست بزاری با کلییی حال خوب :)

آمین ممنون رها

بلاگر عزیزم
روزه های دوری تموم میشه
و یه زندگی جدید رو در یه جای جدید با همسرت شروع میکنی
گاهی لازمه یه نقطه بذاریم و بیایم خط بعد و از نو شروع کنیم
هم احساساتمون رو و هم زندگیمون رو
برات حس و حال خوب ارزومندم

ممنون عزیزم.


۲۸ آبان ۱۸:۱۷ بانوی عاشق
آقا اشکم دراومد خب که
ان شالله به زودی دوباره کنارهم جمع میشین عزیزم

مرسی جانم

تمام مدتی که داشتم پستتو میخوندم،اشکام به پهنای صورتم ریخت و ریخت و ریخت....یادِ تموم روزایی که داشتم باخودم کلنجار میرفتم که بالاخره انتخاب کنم بمونم یا نمونم.....یاد دلسرد و ناامید شدنهام....یادخوشحالیام....یاد کلاس زبان رفتنهام....و در اخر یاد روزاییی که از دلتنگ شدنم میترسیدم....و در نهایت به روزای اخرِ رفتنم....خداحافظیهام....وسیله جمع کردنام....تو فرودگاه و بعدش و روزای بعد تا به امروز....
الان یه نفس بللند کشیدم تا اشکام دیگه نریزن....
صبر داشته باش عزیزم...
بالاخره بااز میشه این در.....صبح میشه این شب...❤

عزیزززم

من موقع نوشتن گریه نکردم اما کامنت شما رو که خوندم صورتم خیس شد...
اگه برگردی عقب باز میری؟؟

نوشته هات و توصیف حالت خیلی ملموسه
با اینکه شرایطمون یکی نیست
با تمام وجودم حس میکنم حالت رو 

برات دنیا دنیا ارامش و صبوری و قدرت آرزو میکنم بلاگر جانم 💋💟

ممنون عزیزم

۲۹ آبان ۰۸:۱۶ لی لی پوت
سلام عزیزم اول از همه از صمیم قلبم دعا می کنم که سال دیگه کریسمس انگلیس باشی در کنار همسرت می دونی که رفتن از اینجا یعنی بهشت از نظر من :)
خیلی حیف شد اما من رشت هستم شماره ام هم واست گذاشتم که به محض اینکه اومدی رشت بهم خبر بدی ^___^ خیلی دلم میخواد ببینیم همدیگرو به این فکر کن که یک مرحله ی بزرگ از کارتون جور شده و فقط یه مرحله دیگه مونده تو هم میری و راحت میشی به همراه جوجه :****

آمین ممنون.

آره شمارتو برای آینده سیو میکنم

رفتی انگلیس ما رو فراموش نکنی هاااا
بازم باش و برامون وبلاگ نویسی کن 😍
راستی از سرور خبر نداری؟ فکر کنم یکسالی هست که غیب شدو رفت 😐

دیوونه...

خبر ندارم دو بار براش کامنت گذاشتم اما واقعا غیب شده :(

سلام..روزهای سخت و دلگیری میشه اما میشه بهش به عنوان یه تنوع یه مدل جدید از زندگی که تهش میرسه به امیدواری و خوبی فکر کرد..یه جاده خاکی که تهش میرسی به ابادانی..تو‌مسیر بهتره به جای تمرکز روی بدی اوضاع خودتو اماده کنی برای رسیدن به روزگار خوب..

درسته...

سلام بلاگرجانم..
دلتنگیتو درک میکنم...گاهی آدم برای چیزی که هنوز اتفاق نیوفتاده هم دلتنگ میشه..
حق داری ..اما من با شناختی که ازت دارم میدونم که میتونی از این مرحله از زندگیت هم گذر کنی.
انشاالله که جریان مهاجرت خوب پیش بره و از چند وقت دیگه از لندن برامون پست میذاری...
موفق باشی دوستم.
امیدوارم زودی گوشیت درست شه و تند تند برامون پست بذاری.

سلام گلم

آمین

بلاگر جان منم خیلی دوست دارم مهاجرتو ولی شنیدم خیلی سخته ، یا باید برای درس بری یا کار داشته باشی شما چجوری انقد زود جمع و جور کردین و راهی شدین ؟ توروخدا یکم راهنمایی کن
البته اگه وقت کردی

عزیزم درسته سخته..

ما تا حد خیلی زیادی شانس همراهمون بود.و اینکه یه آشنای کار بلد کارهامونو درست میکنه.البته باز نتیجه دست خداست...

سلام بلاگر جان...
پستتو خوندم..حتی برای همسرم هم خوندم چون این چیزیه که برای ما هم امکان رخ دادنش بسیار زیاده..من بمونم و یک تکه از روحم بره..حالا از اینها خواهم نوشت اما حس خاصی به پستت داشتم..
شادیهات،هدفهات،پویایی لحظاتت قشنگ بود بین همه ی چیزای دیگه...
اونچه از ته دلت میخوای رخ بده واست،خارج از تصورت عالیی..

سلام عزیز.

کاش هر کس قراره بره بتونه از اول با یارش بره...
ممنون

چی؟ چی شده؟ میخوای بری؟ کجا؟ کی؟ چرا؟ دیگه برنمیگردی؟مگه من چقدر نیومدم وبلاگت که دیگه نوشتی که قرار بری!!!!!ما چیکار کنیم تو بری؟ یا ایهاالبلاگر الکبیر ماذا فی مکان هذا:)))

فکر کنم اولین بار هشت ماه پیش گفتم میخوایم بریم خودت دیگه حساب کن چقدر نیومدی :)

همیشه اینجا مینویسم :)

پس کوتاهی من بوده که نیومدم. واقعا باورم نمیشه یعنی انقدر کم میام تو وبلاگ... زیادی غرق شدم فک کنم... عشقم هرجا میری دلت شاد باشه و عشقت همیشگی و قلبت پر از نور امید و روشنی باشه. ولی ما رو فراموش نکنی میخوای بری... فک کنم دلم برای عکسای شمالت تنگ شه. مسلما دیگه کمتر میذاریشون...خوش باشی گل من

عزیزم مرسی...

یه درصد فکر کن وبلاگم و دوستای توشو فراموش کنم..
اونجا هم از نظر طبیعت مثل شماله.واقعا زیباست. عکسای بهتر میذارم حتما

میگم غمت موج میزنه توی پستت

:(

۰۲ آذر ۰۹:۰۲ مری مریا
خدا پشت و پناه همسر عزیزم... خدا نگهدار خوبیای رابطتون باشه😍🙏🏻
عزیزم بهترییییین ها برات مقدر میشه و اتفاق میفته. شک ندارم به چیزی که دلت میخواد میرسی و سال بعد این موقع کنار همسرت و جوجه نازنینت جایی که دوس دارین هستین

آمین ممنون


۰۲ آذر ۱۲:۱۰ ماهی ^.^
انشالله کارتون جور میشه و میرید :)

منم میخوام برم استنفورد درس بخونم (البته فعلا در حد مقدمات اولیه اس )به محض اینکه آیلتسم بیاد میخوام امتحان بورسیه بدم :)

عزیزززم ان شاالله راهت پر خیر و هموار باشه

۰۳ آذر ۱۱:۴۸ ریحانه
سخت نیست. من و همسرم هم ۶ ماه از هم دور بودیم‌. میگذره. نترس. باحاله اتفاقا

الان پیش همید؟؟

تو اون دوره ی شش ماهه هم سخت نبود؟؟
کجایید الان؟؟
امیدوارم برای ما هم بیشتر از این طول نکشه :)

۰۴ آذر ۱۱:۱۲ ماهی ^.^
مرسی بلاگر جان :*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان