هفته گانه

جمعه تا ظهری که نوشته ی قبلی رو ثبت کردم همه چیز خوب بود اما از وقتی رفتیم خونه ی مامان کم کم اوضاع بهم ریخت.یکی دیگه بی مسیولیتی به خرج داد.یکی دیگه بخاطر تلفن جواب ندادناش اعتراض کرد اما داد و فریاد هاش فقط برای من موند..

شال و کلاه کردم که برم یه بخش از خریدی رو که گفت انجام نمیده انجام بدم.

دیدمش... دم مغازه... با عصبانیت تمام سیگار میکشید...

میزان خشم وجودم کم شده.عصبانی نشدم... غمگین چرا... البته فکرشو نمیکرد من سر برسم. اومد تند تند برای خرید کمکم کرد اما من اون لحظه فقط احتیاج داشتم نبینمش... زود وسایلو برداشتم و زدم بیرون.

اصلا مهمونی که دادیم نچسبید... غذام عالی شده بود.تعریف فراوون شنیدم اما همه چی کوفتم شده بود.سر سفره هم قبل نشستنم برام غذا کشید... اینا برام معنی ندارن.. یعنی چی؟ همونقدر که بهم بی احترامی میکنه همونقدرم میخواد احترام بذاره؟؟؟ 

 

شبش رفت تهران.

بی بدرقع بی حرفی جز من رفتم و شنیدن بسلامت.بی آغوش...

وقتی رفت انگار یه چیزی پاشو از رو گلوم برداشت.حالم خیلی بهتر شد خیلی...

به جای عشق و دلگرمیش منو با نبودن و ندیدنش خوشحال و راحت میکنه واقعا... 

در واقع بجز پول در مورد هیچ چیز. یگه ای،مطلقا هیچ چیز دیگه نمیتونم روش حساب کنم.

شنبه بعد از صبحانه دادن به جوجه باهاش بازی کردم.مکعب بازی و قایم باشک ...  یه چند تا ترک از تولد تا سه سالگی دکتر هلاکویی رو گوش دادم.برای جوجه کارتون زبان اصلی گذاشتم... عصرشم با خواهرام رفتیم خرید.یه مانتو مشکی ساده و یه خط چشم و یه عطر خریدم... یه روسری هم خریدم.دیگه روسری های آبی و صورتیم بهم حس کسالت میدادن.یه رنگ جیغ دلم میخواست که قرمز انتخاب کردم و وقتی میذارمش مثل یه تیکه ماه میشم ... خودشیفتگی طور :))

جوجه زو حسابی خوش تیپ کرده بودم.اولین تیپ پاییزیشو زدم.کت جین.شلوار کتان.بلوز اسپرت.. موهاشم بستم واااای همین الان از تصور دوبارش غش میکنم...

چرا دیدن مردها و پسرهای بزرگ با موی بلند جا افتاده است اما دیدن جوجه که موهاش بسته میشه انقدددددر به نظر بعضی ها عجیبه؟؟در بهترین حالت با جمله ی فوق بی مزه ی ای جان پسرمون دختر شده رو به رو میشم... دقیقا برام به همون بی مزگی شنیدن این جمله است که زنه و موی بلندش :/  اما اکثرا فورا میگن موهاشو چرا کوتاه نمیکنی؟؟ یه روز میرسه بالاخره بگم چرا نظرتونو برای وقتی که ازتون سوال بشه نگه نمیدارید؟؟؟؟ 

یکشنبه خبر خاصی نشد... 

دوشنبه هنوز از جمعه شب تماسی از همسر نداشتم... اما حالم از همه ی روزها بهتر بود.عصر خونه ی دختر عمه ام رفتم...  دلم برای عمه هام تنگ شده.خیلی تنگ.. خصوصا عمه بزرگه.اما چه کنم وسط خواهر شوهر _عروس بازی های مامانم گیر افتادم.بگم میخوام عمه رو ببینم منو تو شرایط انتخاب میذاره.فورا جبهه میگیره.قهر میکنه...وای چند وقته قلبم برای دیدن عمه ام پرپر میزنه... دختر عمه ام میگفت چند وقت پیش خونه ی همین عمه ام که دلتنگشم بوده.میگه یکی از عکسای اینستاتو نشونش داد.میگفت عمه به قربونش چه خانوم شده... بغضی شدم موقع شنیدن این حرف.. پس راسته که میگن دل به دل راه داره...

سه شنبه نهار رفتم خونه مامان... ش ایط خونه بابا جوریه دوست ندارم بیشتر از هفته ای یه بار برم اونجا... وقتی میرم مامان انقدر متلک و کنایه میزنه و چه عجب راه گم کردی راه میندازه که خدا میدونه... بابام ناز کردنشم با داد و بیداده.. هر بار از خونشون میام جوجه همش وسط بازیاش وایمیسه دستاشو تو هوا تکون میده و ادای دعوا کردن و پرخاش درمیاره... 

چهارشنبه هم با آبجی هام باز رفتیم خونه مامان... 

 

باز از مجوز داشتن مردها برای بدرفتاریهاشون ناله دارم.تا یادم میاد همه بهم گفتن تو تحمل کن شوهرت کارش شیفتیه خسته میشه.بار مالی خونه رو دوششه خسته است.شی کار بوده تحت فشاره.مشکلات خانوادگی داره تحت فشاره.رستوران زده تحت فشاره.رستورانش نگرفته تحت فشاره..تو همیشه شنگول باش.تو ناراحت نشو.تو جونتم به لبت رسید نشون نده.. تو زنی. تا بوده زنها تحمل کردن,اون تازه یچه دار شده تحت فشاره,اون اینجو ه اون اونجوره.... حالا هم مجوز زیر پا گذاشتن قلب و غرور و زنانگی و حس و حال من و این رابطه مهاجرته...

هرگز نمیپذیرم این بهانه ها رو...

دیشب رسید... بعد یه هفته خبر نداشتن از من و بعد حرکاتی که بدون شک نیاز به عذرخواهی دارن که آسیب رابطه ترمیم شه,تا الان رو بی حرف و سخنی گذروندیم..

امیدمو به گرمی خونه از دست دادم... امیدمو به معشوقه بودن از دست دادم... امیدمو به سعادت این رابطه از دست دادم و فقط دلم میخواد روزهای جهنمیمون بگذرن و دور شیم...

حرف داشتم باز... یه عالمه.. اما دیگه وقت خوابه..

فعلا...

۱۳ مهر ۰۰:۴۲ بانوی عاشق
عزیزم
چی شد یهویی
فقط میتونم بگم برای بهبود این شرایط دعا میکنم
منم از این جملات بدم میاد
دلیلی نداره که فقط ما بعنوان زن بودن خوب باشیم
چرا گاهی مردا بعنوان مرد بودنشون خوب نباشن

همیشه یهویی میشه :/


عزیزم ان شاالله اوضاع روبراه بشه،متاسفانه فرهنگ جامعه ما این رفتار مردها رو کاملا طبیعی می‌دونه و حتی بدبودن  مرد هم تقصیر ما زناست

حتما میشه...

بدتر از کل جامعه مرد سالار،زن های طالب مردسالاری ان

عزیزدلم سلام
با خوندنت بغض کردم . درسته. تو ایران عزیز ما هنوز خیلی ها به آقایون مجوز هر حرف و رفتاری رو میدن :(
مثل اینکه اصلا زن بودن جرمه
مادر خدابیامرزم میگفت قدیما به دخترها میگفتن با لباس سفید عروس میری خونه شوهرت و با کفن سفید ( دور از حون همه) از خونه شوهرت میای بیرون 

قربونت بشم کاملا درکت میکنم ولی هیچوقت از ناامیدی حرف نزن . یادت باشه این امید داشتنه که آدم رو سرپا نگه میداره. 
اگه نه من تا حالا ده تا کفن پوسونده بودم :)

مواظب خودت باش عزیز مهربونم

سلام باران قشنگم...

مامان خودمم باورش همینه...

امیدم فقط منظورم درمورد رابطمونه.وگرنه بطور کلی خیلی به آینده ام امیدوارم :)

عزیزمی

۱۳ مهر ۱۰:۴۴ ستاره*
نگران نباش بالاخره این فرهنگم تغییر میکنه
ینی ماخودمون تغییرش میدیم
خیلی خودتو ناراحت نکن بعد از هر سختی قطعا اسونی هس

ان شاالله همینطور بشه..

بلاگر جانم
من همیشه وبلاگ رو میخونم و تو اینستاهم از وقتی باردار بودی دنبالت میکنم،بنظرم روحیه ی خیلی شادی داری
ولی بلاگر جانم چرا خودت رو مجبور به تحمل همه ی این اخلاقای بد میکنی؟؟
یه بار اساسی باهاش حرف بزن
بگو اگه نمیتونه تغییر کنه تموم کنه همه چیزو
میدونم جوجه حق داره پدر و مادر رو همزمان داشته باشه
ولی الانم انگار نیست
همش هفته ای ٢بار میاد
بنظرم بیشتر فکر کن
 

عزیزم مرسی از نظرت...

تحمل میکنم چون اون روح خوب همسرمم دیدم.من مطمئنم با اون روح اگه بذاره دوباره خودشو نشون بده ما واقعا خوشبخت میشیم.اما نمیدونم چرا نمیذاره... خودمو مجبور نکردم خودمو منتظر گذاشتم .... دارم امیدمو از دست میدم اما :((
اساسی حرف زدن... زدم :(
به هر حال مرسی که میخوای منو روشن کنی... من به تمام اینها فکر کردم و میکنم.اما فعلا تصمیمم ادامه است... چون همه چیز فکر کردن من تنهایی نیست... من اصلا تاب جریانات خدای نکرده طلاق رو تو این برهه ی زندگی در خودم نمیبینم..

۱۳ مهر ۱۳:۱۶ مری مریا
اوووووووووف اماااااان از این حرفا... این حرفا که بیخ گلوی آدم گیر میکنن... و بغض میشن و یه روزی بد سر باز میکنن... خیلی بد جور. خدا خودش مواظب رابطه هامون باشه. خیلیا دیگه جون جنگیدن و الکی لبخند زدن ندارن...

:((

۱۳ مهر ۱۶:۴۷ آرزو. ط
بلاجانم چی شدی تو؟ من هارد گوشیم سوخته باگوشی همسرمم. فایرفاکس نداشت الان گرفتم و چندتاپست رو باهم خوندم. من که پریشب همه ی پستای دونفرمونوحذف کردم از اینستاگرامم. اوضاع به شدت مسخره ست
.هوای رابطه به شدت تر ابری

بد نیستم من آرزو...

ای بابا خیر باشه

۱۳ مهر ۱۸:۲۱ فاطمه 21
 خیلی خوب مینویسی
گاهی بعضی جملاتت حال منو توصیف میکنن و با خودم میگم چطور یه ادم میتونه اینقد خوب حالِ من رو تعریف کنه؟
به گمونم باید نویسنده میشدی
توی توضیحِ احوالات، فوق العاده ای :))))

مرسی جانم

😔🤐😞

:/

۱۳ مهر ۲۲:۰۸ رویــــا
عزیزم بهت قول میدم چند روز که از همسر دور باشی دوباره دلتنگش میشی و روز شماری میکنی واسه برگشتنش :)

الانم هر هفته دوریم..

میدونم دلتنگ میشم اما دلتنگی تضمین رابطه ی خوب نیست که :(

۱۳ مهر ۲۳:۰۴ سایه نوری
سلام بلاگر جان...
آقاااا من دلم میخواد اسمم سایه ی خالی باشه،،امااا این نوری پاک نمیشهههه....  😡
منم اگه پسر داشته باشم،،حتماا موهاشو بلند میذارمو میبندم 😊 گوجه،،دم اسبی و.... 😃
میدونم چون حال خودت خوبه،حال رابطه ت هم خوب میشه..بلاگگرر گاهی با خودم فک میکنم وقتی همه جوری خوبیم و امیدوارو خوشو خرم،،یه چیزی که از قضا مهمم هست میلنگه...اون به نظرم مشعل ماست،،که باهاش راه مراجعه به درونمون و کجای درونمون روشن بشه...به سوی تعالی و رشدو تغییرو مراجعه بیشتر به خودمون...چیز دیگه ای نمیگم،امیدوارم تونسته باشم حرفمو بزنم...
اینم وبلاگم..هنوز خیلیی کار دارههه،،اما من شروع کردم..
و با فاطمه21 خیلی موافقم...

به به سلام به روی ماهت.

عیبی نداره ما همون سایه خالی صدات میکنیم.وای چقدر خوشحالم اومدی بیان:)‌
گوجه :))
دو خط نوشتی که کلی برای من حرف داشت سایه... آدم تا با درونش مشکل داره هرگز از خوشی های بیرونی هم صد در صد لذت نمیبره...


۱۴ مهر ۰۰:۲۶ soheila joon
بلاگر بنظرم بیشتر به مامان بابات سر بزن جوجه رو اگه میشه پیش خواهرت بذار ولی برو وقتی از ایران بری شاید حسرت بخوری که چرا بیشتر نرفتی دیدنشون

سهیلا جانم مرسی که توصیه ی به این خوبی کردی. حق کاملا با تو هست.. چشم

ایشالا که کارتون درست میشه و میرین و همه چیز رو به راه میشه عزیزم😘

امیدوارم. نرفتیمم نرفتیم فقط همه چیز رو به راه شه

تقصیر مردها نیست

تقصیر ما زنهاست که مردهای مردسالار بار میاریم

تقصیر ماست که به مردها اجازه میدیم هرکاری میخوان با ما بکنن و ما هم هیچی نمیگیم

خیلی ها هم از اون ور بوم می افتن و میخوان انتقام مادر و مادر بزرگشون رو هم از شوهر خودشون بگیرن

همه چی به ما زنها برمیگرده

من همیشه با محکوم کردن مردها مخالفم

چون اگر همسر تو مردسالاره یا به خودش اجازه میده به تو بی احترامی کنه اول اینکه مادرش اون رو اون شکلی بار آورده و بعد هم تو اون رو قبول کردی یا بعدش تو هم بهش اجازه دادی که بهت بی احترامی کنه

تاثیر نقش زنها به عنوان اول مادری که پسرش رو بد بار میاره و بعد همسری که با بد بودن همسرش کنار میاد خیلی خیلی بیشتر از مردهاییه که با زنها طوری رفتار میکنن که بهشون اجازه داده میشه


در مورد موهای پسرت تا وقتی به تفکیک جنسیت نرسیده و پسر بودن رو از دختر بودن تشخیص نمیده تو آزادی هر کاری میخوای بکنی اما تا یکی دو سال دیگه که تشخیص میده دختر و پسر رو از هم ابراز نظر آدم های دور و برش به اینکه پسرمون دختر شده و حس خودش از اینکه اکثر پسرها موهاشون کوتاه هست و اون به طور استثنا موهاش بلنده دچار دوگانگی شخصیتش میکنه و بعدها براش مشکل ساز خواهد شد و بهتره که موهاش رو پسرونه بزنی تا وقتی دیگه خودش تصمیم بگیره برای موهاش


حالا تو چرا علاقه داری موهای پسرت بلند باشه؟ من به شخصه موی بلند رو برای پسربچه نمی پسندم چون برای مراقبت کردن از موهاش احتیاج به کمک مادرش داره و نمیذاره مستقل عمل کنه اما اگر پسرم روزی خودش بخواد موهاش بلند باشه بهش احترام میذارم.

نسیم منم با محکوم کردن مردها موافق نیستم اما ببین.. تربیت تا کجا تاثیر داره؟ آدم بالاخره یه جایی باید به یه بینشی برسه خودش بفهمه باید از نو خودشو تربیت کنه...  اینجا میخوام بگم زن و مرد نداره... محکوم کردن جفتشون بده.. هر آدم بعنوان آدم تو بزرگسالی خودش مسیول تربیت خودشه.


در مورد پسرمم من کلا قصد ندارم همیشه موهاشو بلند بذارم.تا الانشم اگه بچه ای بود که آروم میگرفت موهاشو کوتاه میکردم اما جوجه یه اسپری به موهاش میزنم کلی سرشو این ور اون ور میکنه کوتاهی موهاش میسر نمیشد مگر از ته و کچل طور :/ 
البته الان که میبینم چقدر نمکدون میشه با این موهای فر دوست دارم...

سلام بلاگر جان
چی شد پس یهو
اونهمه ذوق و تلاش و ... برای بهتر شدن رابطه اتون چه بد شد که یکهو خراب شد.
امان از این طرز فکر ویران کننده که زن باید بسازه و صبور باشه و هزار کوفت و زهرمار رو تحمل کنه چون زنه....

سلام عزیزم...

نمیدونم.. وقتی ریشه مشکل داره همه ی خوشی ها موقتن...
امان..

منظورم نویسنده شدنو توصیف احوالات بود...عالیی هستی بلاگرر...
ااا سایه خالیی 😊

مرسی سایه جانم

من احتمالا آخرین نفری باشم که بیام وبلاگت ها... کمی زمان میخوام

سلام عزیزم
امیدوارم به زودی حال رابطه تون خوب بشه
منم دعا کن اوضاع مشابهی دارم

ممنون عزیز...



۱۶ مهر ۱۲:۱۶ جری بانو
خوبه که به خاطر زندگیت به خاطر همسرت تحمل میکنی امیدوارم همسرت بالاخره یه جایی صب کنه

و بفهمه اشتباه میره ....

چقد خوبه که انقد قوی هستی زن و شوهرهای که نزدیک هم هستن نمیتونن رابطشون و ترمیمم کنن

ولی تو با اینکه ازت دوره هی در حال ترمیمی امیدوارم همسرت هم ببینه و بفهمه

واقعا کاش برسه اون روزی که دیگه هیچکس این کلمه از دهنش در نیاد تو زنی باید صبر کنی باید درستش کنی ...

راستی سلام چنددفعه واست کامنت گذاشتم با اسم های مختلف خیلی وقته دنبالت میکنم ولی خاموش

حتما یه روز میفهمه... ان شاالله دیر نباشه


رابطه های نزدیک به هم ترمیمشون سخت تره به نظرم... اما اگه درست بشن درستیشون موندگار تره

مرسی از اینکه میای و کامنت میذاری جانم... لطفا با یه اسم بذار که تو یاذم بمونی همیشه :)

۱۸ مهر ۰۷:۵۱ سارینا2
سلام بلاگر
خوبی؟
میگم شما تو دوران بارداری خیلی روابطتون خوب بود
چی شد تغییر کرد؟
یعنی به خاطر استرس مهاجرته؟
البته مردها برخلاف اون چیزی که باید باشن اصلا صبور و درونگرا نیستن
هرچی اعصابشونو خرد کنه مستقیم رو اخلاقشون اثر میذاره 
صبوری ظاهرا کار زن شده دیگه
میگن مرد آنست که در کشاکش ایام سنگ زیرین آسیا باشد

زنهای ما مردهای بزرگی هستن
و چاره ای جز این نیست فعلا

امیدوارم روابطتون با کاهش استرسها به شرایط قبل برگرده

راستی ویزای کاری گرفتید شما؟

سلام سارینا.


آره دوران بارداریم عالی بود...
نمیدونم و دنبال دلیلشم عزیز...

راست میگی اسمشون اینه که مقاوم و قوی و فلانن :/

اجازه بده با جمله ی زنهای ما مردهای بزرگی ان مخالفت کنم...
زن های ما شیرزن هستن... همین... وقتی ما یه زنی که در نظرمون قوی و خوبه به مرد تشبیه میکنیم یعنی با مرد سالاری همسو هستیم.یعنی زن رو جنس ضعیف و درجه دویی میدونیم که خودشو بکشه تازه میشه مرد :/ در حالی که زن ها به خودی خود موجودات ارزشمند و قوی هستن.یا اینکه خیلی قوی هستن و بهشون میتونیم بگیم شیر زن :)

آمین آمین

هنوز ویزا نداریم.

حتمااا...حتماااا جانم...
همه ی زمانها از آن تو اصلا 😃😃
راحتت باش...به امید دیدارت😊

:)

۱۸ مهر ۱۵:۲۲ سایه نوری
اااا دوباره نوری 😡
 و اینکه من خودمم حس میکنم تو مسیر نوشتنم زمان میخوام...که بریزم بیرون...که صاف و صیقلی بشم...که روح نوشتنم مسیرشو پیدا کنه...
به هرحال دعا کن برای نویسنده ی سردرگم درونم...

ای جانم.. برقرار باشی

والا چیزی که من دارم می بینم برای اکثر آدم ها تربیت تا آخر عمر تاثیر داره

تو چندتا آدم می بینی که از یه جایی به بعد دیگه تصمیم میگیرن خودشون رو تغییر بدن

زن و مرد هم نداره

به همون نسبت که مردها رو مردسالار بار میاریم زن ها رو هم تو سری خور

حالا از یه جایی به بعد تعداد انگشت شماری مرد تصمیم میگیرن مرد سالار نباشن و تعداد اندکی زن تصمیم میگیرن تو سری خور نباشن

این فرقی به حال اون درصد بالای آدمهایی که تا آخر عمر قربانی تربیت اشتباه مادرشون می مونن نمی کنه

فکر نکن مردها هم از اولدرم بولدرمی که برای زنها میکن لذت می برن جانم اونا بیشتر عذاب میکشن

من در کل با این عقیده که زنها قربانی مردسالاری ان مخالفم

از نظر مردها بیشتر قربانی این داستان هستن.

امیدوارم حال دلت هر روز بهتر از قبل و وجودت و جانت هر روز قوی تر  از قبل بشه

راست میگی... 


مرسی عزیزم

به گمونم آقای همسر از تهرون اومدن
که تو کامنتارو تایید کردی😁
خدا گوشی همسرتو از ما نگیره 😃

نیو پست پلیزززز 😎😎😎

نه خونه ی آبجی بودم

سلام بلاگرجان شما کتابهای روانشناسی میخونی اگه آره میشه اسمشونو بگی 

عزیزم موضوع کتاب چی باشه مثلا؟ از نسیم بپرس تو پست جدیدم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان