اثاث کشی ۲

چهارشنبه روز تخلیه ی خونه بود.کمی روز سختی بود.خستگی جسمی زیاد داشت.باز زهره رو دیدم.تو کوچمون.بغلم کرد و صدای هق هقشو شنیدم.گریه کردیم...  دیگه شوهرش اومد و جدامون کرد.گفت نگران نباشید باز میبینید همو.شوهرش خیلی دوست داشتنیه.خاکی و خوش برخورد و صمیمی... بهم گفت هر زمان هر کاریی از دست من براتون بربیاد میتونید روم حساب کنید...

از جریانات اثاث کشی که تلاقی خروج ما و ورود مستاجر جدید که همش دو ساعت بود پول پیش خونه رو آورده بود اما طلبکار بود چرا خونه خالی نیست بگذریم.
شب رفتیم خونه ی خواهرم.
داشتیم سر شام بحث میکردیم.کلا سه تا کارگر گرفته بودیم.همه ی کارتن ها رو با آسانسور پایین بردن و مبل و تخت و یخچال و گاز و لباسشویی موند برای راه پله که بسیار هم تنگ بود.من خیلی ازشون راضی بودم.خیلی کار بلد بودن و مواظب وسیله ها.سر صد و هشتاد توافق کرده بودیم.آخرش گفتن یه پول برای آژانس به ما بدید.من اصلا بعضی آدم ها رو درک نمیکنم.شوهرم کارد میزدی خونش در نمیومد و یکسره تو اعصاب خردی بود.هی میگفت اثاث کشی بدبختیه فلانه بهمانه.عجبا....  دیگه افتاده بود رو لج و گفت پول نمیدم.از اون طرف شوهر آبجیمم که اینجاست میگفت پول نده.همون که توافق کردی...  آخرم شوهرم رفت دنبال کارش من به کارگره ده تومن دادم.
بابا خیلی ظلمه.از عصر تا ده و نیم شب کار کردن برای نفری شصت تومن.خوب چی میشه حالا یه ذره این ور اونور تر ؟ خلاصه که سر شام شوهر آبجی منو لو داد و بحث میکردیم.میگفتم آدم با خسیسی به هیچ جا نمیرسه.اینا گناه دارن واقعا.هم کارشون سخته هم درامدشون همیشگی نیست.بعد تکلیف رحم و مهربونی چی میشه.اونم جفت پاشو تو یه کفش کرده بود که اینا کارشون اینه.میخواستن این کارو انتخاب نکنن.از درامدشون ناراحتن بشینن تو خونه هاشون..
آخر بهش گفتم منو یاد پسر سفیر ونزوئلا میندازی.. مردم میتونن پول درارن،نمیتونن بمیرن...  من شماها رو نمیفهمم... و خیلی خیلی دلم گرفته بود :(
صبح پنجشنبه خواهرام و شوهراشون دسته جمعی رفتن کاشان.من و شوهرم موندیم خونه آبجی.
همسر که ظهر رفت بیرون باز نفیسه و زهره اومدن پیشم.شوهرم میگفت چقدر خدافظی میکنید..
جمعه صبحم که راه افتادیم بسمت شمال و همسر موند همونجا که بره تهران.
روز اول که استراحت کردیم.شنبه نهار خونه ی آبجی که صاحبخونه ی منه دعوت بودیم.بعد نهار رفتیم خونه ی من و مرحله اول چیدمان رو شروع کردیم.
خونه کلا حدود هفتاد متره.یه خواب داره.دستشویی و حمامش یه جاست.یعنی مثلا تو دستشویی یه دوشم هست.کابینت و هود آشپزخونه قدیمی ان.دیوارها هم پر میخای بزرگ و رول پلاکه ...  جا انقدر کمه که همون یه اتاق خواب نصفش تخته نصف دیگش رسما انباری شده.
اما من حالم با خونه خوبه.چون موقتیه و جاهای بهتر در انتظار منن.اصلا خیال ندارم خودمو با فکر اینکه از خونه راضی نیستم یا اگه چنین و چنان میبود خیلی بهتر بود،عذاب بدم.بلکه برای چیدن نقطه به نقطه اش از عشق تو دلم مایه گذاشتم.. حسم بهش مثل یه کنج امنه...  در عوض کلا سرامیکه،بغل گوش خواهرمه،به حیاط آبجیم دسترسی دارم،هر طرف چشم میگردونم گلهای قشنگه،آب شیرین تمیز پرفشار دارم،نور خوب دارم...
هنوز پرده نداره برای همین شبا هنوز خونه ی آبجی میخوابیم.امروز صبحم همسر اومد شمال.کلاس سلمونیش از هفته آینده شروع میشه.خیلی پریشون حاله و انگار رابطمون منتظر یه جرقه برای دعوای حسابیه.سعی میکنم دور شم از دعوا.احتمالا مجبورم از خودشم دور شم... خود سنگدل بی احساسش که عشق رو قربانی همه چیز کرده...  تو دلم حس بدی دارم بهش.کاراش و رفتاراش و حرفاش رو مخمه.صبح چند ساعت بعد رسیدنش آرزو کردم کاش نیومده بود و الان یادم رفته دیشب این موقع چقدر ذوق داشتم که صبح میرسه...
جوجه هم خوبه... خیلی خوبه... شکر خدا... 
آبجیم اینا یه گربه دارن که دائم پِشی پِشی گویان دنبالشه.یا دستش یا دمش رو میگیره میگه بیم بیم یعنی بریم :) وای یعنی عالیه...
پ ن : این پست رو پری روز خیلی با حوصله و خوب نوشتم اما یهو جوجه پا گذاشت رو گوشی همه چی رو پاک کرد.. اینو دیشب نوشتم و الان که ساعت یازدهه منتشرش میکنم.. 
شاد باشید
قربون جوجه نازت برم من با اون مهربونیش و نیمرو خوردنش😗😗
سرسره اش در چه حاله؟

خوبه خوبه هی میگه خاله دریا بیاد سوارم شه :))

رسیدن بخیر عزیزم. ان شالله روزهای خوبی تو شمال دوست داشتنی بگذرونی. چقددددر من روحیه تو رو دوست دارم. با اینکه میفهمم غمگینی ولی دلت میخواد همه چی اکی باشه و همیشه در تلاشی.
دلت پر از آرامش بلاگر جانم.

سلامت باشی عزیزم.

ممنوووون عزیز

۰۶ شهریور ۱۱:۰۹ عینکی عینکی
گوشه کنج امن رو میفهمم. اره واقعا اینکه کنار خواهرت و این همه سرسبزی هستی... همین که بچه ات حالش خوبه... همین که داری از لحظات زندگی خودت لذت میبری فوق العاده اس. این روزای سخت شوهرت هم تموم میشه... مثل گذشته ها... یادته؟؟؟ بلاگر شوهر تو   تو سختی ها کنترل رو رفتارش نداره. از نسیم کمک بگیر که انقدر تو سختی های زندگی به هم می ریزه باید براش چیکار کنی تا بهتر بشه. یادته می گفتی وقتی میترسه تو رو از دست بده  یا وقتی خانداده اش زنگ میزنن و ناراحتش میکنند بیشتر میره تو گوشی؟ یا خیلی چیزای دسگه... هر وقت نگرانه و لسترس داره و فشار روانی روشه همینطوره شوهرت... یا فرد میره تو تودش یا بدرفتاری میکنه.باید یواش یواش کمکش کنی تا بتونه به خودش مسلط باشه. 
مراقب جوجه باش. جوجه جوجه اس یهو پیشی نخوردش 😂😂

نسیم طفلکی چوب جادو نداره که.شوهرم هیچ حرکت مثبتی نمیکنه خودش...

هر حرکت مثبتی هم از جانب من میبینه یا به شوخی و مسخره میگیره یا عکسش عمل میکنه. دیروز خیلی رک بهم گفت اصلا خوشم نمیاد حرف که میزنی توش قربون صدقم بری :/ لابد نمیخواد برای من مهم باشه... 

جوجه پیشی رو نخوره صلوات :)

۰۶ شهریور ۱۵:۵۴ مری مریا
سلام عزیزدلم خوبی؟ 
کار خیلی خوبی کردی درمورد کارگرا عزیزم، آدم باید هرچقد که میتونه نیکی کنه تا خدا بهترشو سر راهش قرار بده. این ده تومنایی که روش حساب نکردن یهو یه گره ی مشکلشون رو باز میکنه. هرچند نباید دم از حق خودشم بگذره.
خداروشکر که اثاث کشی به سلامتی و دل خوش انجام شد😍❤️
منزل نو مبارک باشه الهی و سکوی پرتابی باشه برای بهترینا.
اییییی جونم ینی نمیترسه از پِشی؟؟؟من با سن و هیکلم عین چی میترسم ازش🙊

سلام گلم.

اصلا هرچقدر به پول بچسبی بیشتر ازت فرار میکنه.همیشه باید ببخشی که برگرده...
خخخ خیلی همم به سلامتی انجام نشد خیلی وسایلم موقع تخلیه اینجا آسیب دیدن خیلی...
آمین ممنون.
نه نمیترسه.بچه ها رو ترسهای ما میترسونه.مطمئنم اگه از اول من میگفتم وای دستش نزن و اینا الان میترسید.
شلوغ کنی میدم پیشی بخورتت پس :))

۰۶ شهریور ۱۶:۲۵ زهره جوووون
سلام عزیزم
حالا شوهرخواهرتون نمیگفت پول دادین به کارگر چی میشد منم دلم برای این کارگرا میسوزه جدا از پولی که میگیرن خیلی به بدنشون فشار میارن زودم از کار افتاده میشن طفلکیا!!!
در مورد شوهرتم یه مدت باهاش مثل خودش رفتار کن زیاد قربون صدقش نرو یه وقتایی باید مردارو زیاد تحویل نگیری تا حساب کار دستشون بیاد از بس ما خانما احساسی هستیم و مهربون نمیتونیم.

قصدش لو دادن و خبرچینی نبود... میخواست بیشتر درموردش صحبت کنه بگه حق با خودش بود و رای موافق از جمع بگیره یه جورایی


:((

۰۶ شهریور ۱۶:۵۶ عینکی عینکی
الان که معلومه بد رفتاری میکنه. قراره از تو جدا بشه بلاگرم. این مگه از بزرگترین ترس هاش نیست؟؟؟؟ متاسفانه به جای اینکه حرف دلش رو بزنه بدرفتاری میکنه. نسیم جوب جادو نداره ولی خب قطعا کمک کننده اس... بذار وقتی یکم اوضاع خوب شد پروژه بهبود سازی همسر رو شروع کن 😐😣

چی بگم..

بنای ناسازگاری میذارم،از هیچ تلاشی برای آزار دادنت فروگذار نمیکنم،با تمام توان چوب تو آستینت میکنم چون قراره ازت جدا بشم یه مدت...
این خودش مسخره ترین تناقض عالم نیست؟؟؟

۰۶ شهریور ۱۷:۰۷ عینکی عینکی
هست. چه میشه کرد؟ الان که اوضاع خرابه... شاید بشه برای آینده اوضاع رو کمی مساعد تر کرد.

۰۶ شهریور ۱۷:۲۷ مری مریا
آخی عزیزم، وسیله عیب نداره جاش پر میشه. ضرر به جون و جسم و روح آدم نخوره.
دقییییقا منشا همین ترس و فرار منم از جک و جوونورا، وسواس شدید مامانمه😒

درسته..

چه بد

این بد اخلاقی های شوهرت یه مرحله از زندگیه 
سعیدکن کن با صبر و تحمل ازش بگذری
مشاوره نرفتید اخرش؟
حال و هوای تو و شوهرتو برا دوستم نیلوفر گفتم کلی غصه خورد براتون و گفت منم از این که رابطم با نامزدم سرد بشه میترسم
سعی کن از لحظه به لحظه ی ایران بودنت لذت ببری
اینا ذخیره ی روزای دلتنگیه

مشاوره نرفتیم... 


رابطه همونجور که به خودی خود رشد نمیکنه به خودی خود هم سرد نمیشه... آگاهی لازمه.
وای نگو اینجوری :(

اگر درونت آروم باشه کلا دیگه کسی نمی تونه ناراحتت کنه

مساله خود تویی و عدم آرامشت و البته که تو هم آدمی و تو این شرایط پراسترس و شیر تو شیر بازار حق داری آروم نباشی اما حرفهای شوهر خواهرت و لجبازی همسرت در مورد کارگرها اصلا جواب نداشت چرا به خودت زحمت جواب دادن دادی

کار تو درست ترین بود تازه اگر داشتی باید بیشتر هم بهشون میدادی و در مقابل تهاجم و اعتراض بقیه با لبخند می گفتی این طرز فکر منه و فعلا مطمئنم درسته و بهش عمل کردم شما هم به اعتقادات خودتون عمل کنین . نیازی نبود از اعتقادات درستت دفاع کنی

میدونی وقتی می تونی بنویسی خود سنگدل بی احساسش یعنی در همون لحظه هم عشقی به اون در تو موج نمیزد که بخواد به قربون صدقه ختم بشه و اگر این کلمات بیان شده کاملا از سر عادت و بدون حس بیان شده معلومه که شوهرت موضع میگیره از احساس تظاهر تو

ضمن اینکه حال خودش اونقدر خرابه که اگر بگیریش زیر مشت و لگد بیشتر ازت ممنون خواهد بود


لطفا لطفا نفس های عمیق بکش آروم باش و بدون توجه به رفتار و حرف هیچکس آروم و راحت وسایلت رو بچین و کنج امنت رو باب میلت بساز و امنیت رو به خودت هدیه بده

آروم بلاگر خیلی آروم .. به هیچی جز احساس خوب خودت اهمیت نده

دعا میکنم از برکت وجود خواهرت اونجا بهره مند بشی . بتونی از کمکش در نگهداری از جوجه در نبود پدرش کمک بگیری بار نگهداری یک نفره از جوجه برات سبکتر بشه

یه زمان هایی از روز رو بتونی خودت تنهایی با خودت خلوت کنی قلب آسیب دیده ات رو نوازش کنی و روش مرهم بذاری و از انرژی طبیعت زیبای بهشت شمال به خصوص اونجایی که تو هستی کمک بگیری و هر چی زودتر از قفس انرژیهای منفی که دورت رو گرفته رها بشی


درست میگی... نباید چک و چونه میزدم...

نسیم مدتهاست میگم دیگه عشقی ازش تو قلبم موج نمیزنه.به هیچ وجه براش اون تب و تاب و شر و شور رو ندارم... باید انتظارشو داشته بام و عقلانی هم هست حرفی که از دلم نمیاد به دلش نشینه.میخواستم کمک کنم آروم شه بدترش کردم.
عشقم بهش... وسط قلبمه هنوز اما انقدر لایه های مختلفی دورش رشد کرده که به سختی میتونم لایه های اضافی رو کنار بزنم و خودمو تو اون موقعیت عشق تصور کنم ،به سختی یادم میاد حسش چجوریه... 
ممنون نسیم جان

۰۶ شهریور ۱۸:۳۸ نسیم به عینکی

عزیز من

ما به هیچکس به هیچکس نمی تونیم کمک کنیم اگر خودش تشنهء تغییر و کمک گرفتن نباشه

هر کسی به هر شکلی که هست تو درست ترین جای خودش برای رشدش قرار داره . همسر بلاگر تو جای درست خودشه ولی حق نداره آسیب بزنه و نمی تونه بزنه تا وقتی خود بلاگر بهش اجازه نده

بلاگر با توقعاتی که از همسر گمشدهء خودش داره خیلی راحت راه رو برای آسیب رسوندن شوهرش بهش باز گذاشته

همسر بلاگر نیاز به کمک داره ولی وقتی خودش بخواد و بالاخره یک روز در صدد کمک گرفتن برمیاد. و بلاگر نمی تونه اینو بپذیره و رهاش کنه .

چسبیده بهش از لحاظ روانی

 عزیزممم به سلامتی.خسته نباشی. واقعا اثاث کشی سخته.
چه خوب که به فکر اون کارگرا بودی. مهربونی هیچوقت گم نمیشه. یه جور دیڭه به آدم برمیگرده حتی بیشترش.
 امیدوارم توی این خونه حسابی شاد باشید.
الهیییی چقدر جوجه بامزس. پشی پشی😄😄 خداروشکر که حالش خوبه. از طرف من روی ماهشو ببوس😘😘😘

مرررسی معشوقه جانم.


قربانت عزیز

منم ازین اخلاقا دارم وحیدم از باباش ب ارث برده و همیشه به کارگرا بیشتر از حقشون میده 
این پولام راه دوری نمیره واقعا 
همسرتم این روزا کلافه اس و با هر بهونه ای میخاد خودشو خالی کنه 

ای جاان پشی پشی:))))

چه خوب... شوهر منم خسیس نیست واقعا اما گاهی یه رفتارای متناقضی داره... 


:)

امان از این مردا واقعا
خوب به سلامتی...خسته ی سفر نباشی عشق جان...دلم خنک شد وقتی گفتی آب شیرین پر فشار  !اصلا یه هو انگار سیراب شدم قشنگ دهنم شیرین شد به خدا :))))
بلاگر همسر منم یه جورایی تو شرایط سخت به جای همدلی علیه من جبهه میگیره واقعا هم نمیدونم چرا. مثلا وقتی بامستاجربه مشکل خوردیم و اونا بی اینکه من حرکت منفی یابدی کرده باشم بنای ناسازگاری گذاشتن جای همدلی و همفکری بامن واسه رفع مشکل ،شروع کرد به بداخلاقی بامن. یامثلا وقتی پسرا مریضن تب میکنن ختنه میشن یا هرچی..  بیتابن... جای هکدلی شروع میکنه غر زدن به من و جبهه گیرب!چرا واقعا؟من تاحالا که درک نکردم!
عاشقشمممم عاشقشم عاااتشقشممم ها...اما این دست رفتارها واقعا آزار دهنده ست و دراین مورد کاملا درکت میکنم.

ممنون آرزو جانم.

آره من همیشه عاشق آب اینجام.

دلیلشو کشف کردی منم در جریان بذار.
آرزووووو تو عشق ازت میباره همیشه... 

هر جا که هستی دلت خوش باشه عزیزم

ممنون عزیزم. تو هم

سلام بلاگری جانم...
خوبی عزیزدلم؟
مهم این نیست که خونه چه شکلی باشه....دیوارش و متراژش...مهم اینه که توش حال دل آدم خوب باشه و من خوشحالم که اونجا هم حال خودت خوبه و هم حال جوجه...
انشاالله اوضاع رابطه تون با همسر هم بهتر بشه...به هرحال الان هردوتون دارین وارد مرحله ی جدیدی میشین..باید مرهم دل هم باشین....
خوب کردی پولو دادی به کارگرا که راضی برن..منم همیشه دلم براشون برای شغل سختشون میسوزه و موقع اسباب کشی به میثم میگم که راضی بفرستتشون برن....گناه دارن خیلی...

سلام عزیز..

ممنون عزیز
خدا کنه...
:)

بسلامتی و دل خوش .من جای تو انقدر ذوق دارم .زندگی موقتی تو جای خوش اب و هوا .تلاش برای زندگی بهتر تو جای بهتر که تنها هم نیستی خواهرتم هست .فقط چیزی که مثل علف هرز میپیچه دور خوشحالی دلت رفتار شوهرته..منکه فکر میکنم اون ناراحت نیست چون میخواد از تو جدا بشه.اون ناراحته فکر میکنه این تصمیم بهش تحمیل شده..بخاطر تو بخاطر شادکردنت یا از ترست قبول کرده و شاید عمیقا خودش راضی نبوده و چون تو زو مقصر میدونه ازت دلش پره و چون مدلش حرف زدن نیست با رفتارش نشون میده

منم خیلی خوشحالم آنه. خدا رو شکر که اینجام...

نه تصمیمی بهش تحمیل نشده واقعا.کاملا بدون تهدید و زورگویی و درد و خونریزی خواست بره...

رسیدن به خیر بلاگر جان چه خوبه که با عشق میچینی ما هم احتمالا اسباب کشی داریم امیدوارم خوب پیش بره امان از دست این مردا من مه کلا زدم به کم محلی ازبس قول میده ولی فقط یکساعت رو حرفشه میخوام انرژیمو یه مدت صرف خودم کنم از خانواده اش که هیچ خیری ندیدم ازبس انرژی وقت گذاشتم 

نشاالله خوب پیش بره جانم... 

انرژیتو صرف خودت کن.. دقیقا این بهترین کاره

آآآآقا من فکر کردم مهاجرت کردی به خارج
آخه یه مدت بود نتونسته بودم بیام وبلاگت
الان دیدم رفتی شمال پیش خانوادت،خیلی ام عالی⁦^_^⁩
راستی اگه دوس داشتی رمزتو اینستا بهم بده.

ان شاالله اون روزم میرسه.. کامنت دونی رو نبند کچل.خوب بی جواب تایید کن.اینجوری انگار گوشاتو گرفتی نمیذاری ما باهات حرف بزنیم.باشه رمز میدم

رسیدن بخیر
اونروز ک پست گذاشتی خوندمت اما یادم نیست کامنت گذاشتم یا نه!

همسر رو بزار ب حال خودش.
انگار همه ی مردا دچار خوددرگیری مزمن شدن!

خوش باشی توی خونه جدید و اون شمالِ بهشت.

ممنون مینا

راستی من در مورد رمز پست عکسی اونموقع چیزی نگفتم..راستش برام سخته تقاضاکردن و معمولا پررنگ نیستم که یاد کسی بمونم..به هر حال اگر مایل بودی رمز بدی خوشحال میشدم که ببینم اینی که میخونم چه شکلیه...بهت میاد خوشگل باشی.شاید تصور منه

عزیزم یه عدد چهار رقمی بذار برام

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
****

عددت رو به اضافه ۷۵۷ کن

کامنت من کوجا بید 😮😶😮😶

تایید شد

اره درست میگی 
راجع به پست بالاتم من دیدم مردایی که بی احترامی کردن زنشون چیزی نگفتن و با  گذشت زمان درست شده
ولی بی تفاوت نباش قهر کن باهاش سرد شو راحت از بی احترامیش نگذر

من ندیدم :( باور کن تا حالا هر زنی رو دیدم که سالها دندون سر جگر گذاشته جز اینکه شوهرش براش جا افتاده این زن دیگه موجودیتش اینه میتونم هر چی خواستم بهش بگم اتفاق نیفتاده :\ یه موقعایی میدونم سکوت جایزه.شوهر خودم الان کمی درگیره با خودش وگرنه خدا رو شکر آدم بد دهنی نیست کلا.

سلام عزیزدلم..روزای اخر بارداری رو میگذرونم بلاگر جون ..دلم تنگ شده بودواسه پستات..راستش وقتی این پستو خوندم یاد خودم افتادم منم خونه م عوض شده دقیقا عین خونه شماس 70 متر و یه خواب خیلی کوچیک و سرویس یجا..وای فک کن تو این روزای اخر بارداری درگیر اثاث کشی و چیدمان خونه م..خیلی خوشحالم که اومدی شمال نزدیک خانوادت حداقل یه مدت واقعا به ارامش واقعی در کنار خانواده بودن خواهی رسید..واسم دعا کن دخترم سالم بدنیا بیاد بلاگر جون ..چه روزای اخر ادم استرس داره اونم زایمان طبیعی😊

سلام عزیزم :)

به سلامتی زایمان کنی جانم.

آره کمی سخته... البته من قبلا هم تو خونه کوچک بودم خیلی هم خوب بوده اما اندازه الان وسیله زندگی نداشتم. واقعا کمد رخت خواب از بخشای ضروریه که هر صاحبخونه ای باید مهیاش کنه :(

از ته قلبم از خدا میخوام تو سریع ترین و کم درد ترین حالت ممکن زایمان کنی :) آخ چه لذتی در انتظارته :)

منظورم و اشتباه فهمیدی
من نمیگم دندون سر جیگر بزار
برعکس من میگم واکنش نشون بده
شرایط بد اون دلیل موجهی واسه بی احترامیش نیست
ولی باسیاست برو جلو 

:)

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام راستی من برای پست دیدنی نوشت نظر نذاشتم گفتم شاید بهم رمز ندی، ولی الان رمز موخوام خب😔
حالا یه عدد میدم شاید که مقبول افتد و به ما هم رمز بدهی بلاگر جان😆😆
****
خسته تر از این عدد نمیتونستم بدم🤗🤓

سلام.

عزیزم به عددت 757 اضافه کن

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان