سلام بچه ها...
امیدوارم حال تک تکتون خوب باشه.شاد و شنگول باشید.
نمیدونم این چندمین روز سفره اما تقریبا دیگه همتون میدونید هیچ خوشم از این سفرهای طولانی نمیاد.سفر مناسب برای من نهایتا یه سفر شش روزه است.کمترش سیرم نمیکنه و بیشترش حوصلمو سر میبره.خصوصا همسرمم نباشه.
اینکه از احساسات منفیم ننویسم جدا سخته.خیلی روزا میخوام پست بذارم و میام وبلاگ و بعد چند دقیقه فکر کردن خروج رو میزنم...
الان میتونم هزار صفحه غر بزنم که نه تو حوصله ی شما میگنجه نه سودی به احوالمون داره.من جدا وبلاگ و اینستا رو برای شادی درست کردم... ولی خوب خیلی هم موفق نبودم.
از خودم میپرسم چند وقته اینقدر این بدحالی بهم چسبیده و جوابی ندارم.
نمیدونم بلاگر شاد درونم کجاست؟
دلتنگ همسرم اما هر چی از خودم سوال میکنم دلتنگ چی جوابی ندارم.هیچ بخشی از با هم بودنمون پیدا نمیکنم که براش له له بزنم.یعنی پشت دلتنگیم هیچ عشق قشنگی نیست... از سر عادت به بودنش و ترس از نبودنشه شاید...
و خدا میدونه برای عاشق پیشه ای مثل من این حس چقدر شبیه خود مرگه.
اولش که اومدم دو کیلو وزن گرفتم و کمی سرحال شدم اما الان باز از دستش دادم.دچار بی اشتهایی وحشتناکی شدم.به زور چیزی به خودم میخورونم.
تو آستانه ی هشت ساله شدن ازدواجمم و تو یه ابری از حس ناکامی نفس میکشم.
خبرهای بد هم دارم.قطعا با همسر نمیتونم برم.قراره اول اون بره کارهای اداری من و جوجه رو انجام بده بعد ما بریم.از اول شهریور تا مدت نا معلوم چند ماهه ای میام شمال که وقتی همسر میره خیالش جمع باشه.برامون خونه اجاره میکنه اینجا و همه چیز به طرز وحشتناکی برای من دلهره آور شده.
زندگی بدون همسر.کی میدونه چقدر طول میکشه؟ فقط خدا...
امروز همسر میاد شمال و چند روز میمونه.اصلا نمیدونم کمی خوشحالم یا نه...
به هر حال میاد.منم بهش خوشامد میگم و تلاشمو میکنم که مثل زنای همیشه با لب و لوچه ی آویزون نباشم و منو غمگین نبینه...
باورم نمیشه یه روزایی واقعا زندگی و حس و حال خوشی داشتم.نگاهم به همه چیز رویایی و عاشقانه بود.چقدر حس خوبی به خودم داشتم که اونهمه ظرفیت شادی تو قلبم بود...
از پروسه ی قطع شیر بگم که خیلی موفق بوده و خدا رو شکر خواب شب جوجه خیلی خوب شده.جوجه که واقعا رو به راهه اینجا.خیلی پسر خوبیه.خوش خلق و مهربون و نمکی و شاده.چند روزه انگار تمام دندوناش با هم دارن در میان و یه کم کلافه است.یعنی تمام لثه هاش قرمزن.و پی پیش خیلی میسوزونه پاشو.کالاندولا دیگه جواب نمیده.یه کرمم گرفتم اسمش کنز بود اونم جواب نمیده.نتونستم کرم موستلا پیدا کنم شنیدم اون عالیه... خیلی گناه داره نمیدونم چ کنم غیر تند تمد عوض کردنش و کمتر پوشک کردنش... اصلا سوختگی هاش خوب نمیشه.با این حال مرتب در حال بشکن زدن و رقصیدنه. انقدر باحال میرقصه که خدا میدونه...
مثل باباش تقریبا به هیچ خوردنی هم نه نمیگه ^_^ موچولو ترین پسر روی زمینه :)
دیگه تا برگردم خونه پست نمیذارم و تو اینستا هم نخواهم بود اما کامنتا رو وقت بشه تایید میکنم.خدا نگه دارتون باشه.