سلام سلام.
تمام سه شنبه و نصف چهار شنبه رو به بطالت گذروندم...
چهارشنبه نشستیم با زهره و نفیسه کلی چت کردیم. وای خدا چقدر این دوره از زندگیم که دوستی کردیم خوب بود... حس میکنم شمارش معکوس برای گذر از این مرحله ی زندگی شروع شده.حس غمم به چیز بهتری تبدیل شده.منظورم نشاط و شادی نیست ها ...اما یه جور حسی که میپذیرم برای آینده ی بهتر باید از این مرحله عبور کنم.حالا چه بهتر که با کنترل هیجانات منفی ،با طمانینه و نگاه خوب ازش بگذرم.. دوستی های خوب سالم تموم نمیشن.من مطمئنم...
وسط چت کردنها زهره گفت برم خونشون .با هم نهار زدیم.فیلم برده بودم. بیمار انگلیسی... با هم تماشا کردیم.براش آمپول زدم.. خوراکی خوردیم... خوش گذشت خیلی... وقتی برگشتم خونه مرتب کردم.جارو زدم...
همسر که اومدم از سگا و روباههای شرکتشون فیلم گرفته بود.نشونم داد... وای من تا حالا فکر میکردم روباه ها همه همون رنگ تو کارتونا هستن.. اما اینا خاکستری بودن... دیگه کمی حرف زدیم بعد مدتها... از هر چیز به جز خودمون... انگار رابطمون کم اهمیت ترین موضوعیه که میشه بهش پرداخت !
صبح پنجشنبه جوجه و باباش خواب بودن که بیدار شدم.اومدم جلوی پنجره،در معرض حجم روشنایی که وارد خونه میشد چهار زانو نشستم.قوس کمرمو صاف کردم.چشممو بستم.بخاطر خیلی چیزهایی که دارم شکرگزاری کردم.
بعد نشستم و کامنتهای مردم رو زیر یه پست مربوط به مهاجرت خوندم.آیا شما هم تو اینستا صفحه ی ارگانیک مایندد رو دنبال میکنید؟ خیلی خوبه به نظرم.
برگشتم و یه بار دیگه به مهاجرت فکر کردم.هنوز میخوام که بریم.اما نگران شوهرمم.دلم میخواد شرایطی بشه که به خودش رجوع کنه.قوی بشه.واقعا تلاش کنه.
اون چیزی که آدمو از کار میندازه تلاش نکردنه...
خودمم دوست دارم وارد بازار کار بشم...
انگیزه ی درس خوندن رو تقریبا از دست دادم.فکر اینکه با شوعرم دو تایی یه سالن آرایشی خفن مردونه زنونه بزنیم خیلی بیشتر از اینکه پاشم برم چند سال دانشگاه،حالمو خوب میکنه. یا حتی یه روزایی رویای شیرینی فروشی خودم تو سرم میچرخه.لبخند به لبم مینشونه... چقدر خوبه آدم رویاباف باشه :)
فکر نمیکنم اینجا شرایط و موقعیتش پیش بیاد که دوره ی آرایشگری ببینم.اما وقتی برم شمال یه دوره ی کیک و شیرینی میرم حتما... کاش الان یه سال پیش بود و همینجا به تمام کارهام میرسیدم.تو شمال کمی سخت میشه...
پنجشنبه هم باز رفتم مهمونی.شامم خونه ی دوستم خوردم.
همسر... داره تلاش میکنه ارتباط برقرار کنه.منم تلاششو بی جواب نمیذارم اما جوگیر هم نمیشم.. بذار کمی هم تلاش اونو ببینم.. هرچند اون خودشم بکشه باز چیزی که من دنبالشم رو بهم نمیده.و اون حرف زدن و حرف زدن و درست حرف زدن و به جاهای خوب رسیدنه...
دیروز باز برادرش زنگ زد.گفت من جواب بدم بگم نیست.. گفت چقدر بی درکه که هی زنگ میزنه پول میخواد.هفته ای حدود هشتاد نود تومن مجموعا از شوهر من و پدر شوهرم میگیره.برای اعتیادش...
نمیدونم چجوری بهش بگم خوب مجبور که نیستید،ندید و به نظر عروس بدجنس خسیسی نرسم.
خدا میدونه چقدر دوست داشتم قدرتشو داشتم و همه ی مسایل شوهرم و خانوادش رو حل میکردم که این استرس ها و افسردگی ها و بی حوصلگی های شوهرم از بین برن کاملا. اما چه کنم که منم آدمم.اختیارات و قدرت محدوی دارم... یه زن کاملا عادی ام که خیلی وقته چشم به راه خوب شدن شوهرشه.
امروز صبح رو با آبریزش بینی و گلو درد شروع کردم.قصد ندارم بذارم یه مریضی افتضاح منو از پا بندازه.لیمو عسل و آویشن میخورم هی.
خواب جوجه مستقیم رو اعصابمه...
اینهمه زحمت کشیدم مراسم رو پا گذاشتن خواب شب رو حذف کردم ، این هفته بخاطر تغییر شیفت همسر و خونه رسیدنش درست موقع خواب جوجه ، کلا همه جیز خراب میشه و من مجبور میشم بذارمش رو پام...
کاش بعد ده دقیقه،بیست دقیقه،نیم ساعت بی وقفه تکون دادنش میخوابید... اما نمیخوابه.فقط میخواد تکون داده بشه و خیلی خیلی زیاد جیغ میزنه و گریه میکنه اگه تکونش ندم... روزها هم که دو تا دو ساعت کلا روی پامه..دیگه دارم تو این مورد کاملا کم میارم.
تو خونه ی جدید که مستقر بشیم و زندگیمون یه ریتم ثابت بگیره کلا دیگه رو پا نمیذارمش...
خوووب دیگه چی بگم...
باقی زندگیم هول هولی غذا پختن هاست.و ظرف شستن ها ی آخر شبی،و کتاب خوندن های گاه به گاه و تصمیم برای شروع یه طرح شماره دوزی جدید و فیلم دیدن زیاد و فکر کردن به زبان و فکر کردن به اثاث کشی و آرزوی یه گوشی سالم و هزار بار زل زدن به جوجه و عااااشقش شدن و عاشقش شدن و عاشق تر شدن...
وای جوجه بی نظیره.. چرا من پست جوجه داری دومم رو نمینویسم؟؟؟
*تنهایی ِ یک درختم
و جز اینام هنری نیست
که آشیان تو باشم!
* مستاجر جدید برای بیست و هشتم قرارداد بسته.امیدوارم با دل خوش و سلامتی اینجا زندگی کنن.من که عاشق این خونه بودم.
*اگه این پست اینستامو ندیدید ببینید لطفا.امکانش هست این لینک رو تو وبلاگهاتون بذارید اگه بلاگر هستید؟ کلیک
* بیاید به این کمپین که گلوله ی مهربونی و صفاست بپیوندیم :) کلیک