سلام سلام :)
امیدوارم حال همتون خوب باشه.شونزده تا وب ستاره دار بیانی برای خوندن دارم و از تعداد بلاگفایی ها و بلاگ اسکایی ها و بقیه هم بی خبرم.این درحالیه که الان چند دقیقه گوشی خواهرمو قرض گرفتم این پست رو بذارم.به اینستاگرام بلاگر کبیر دسترسی ندارم و خلاصه یه وضعیه...
همچنان با گوشی خراب اچ تی سیم میسازم و تو فکر خرید گوشی هم نیستم.درواقع تنها چیزی که اذیتم میکنه همین عدم دسترسی همیشگیم به اینستاگرام و وبلاگمه.
حالا از این صحبتا بگذریم.مختصری از خودم بگم.
سه شنبه ی قبل چهار صبح رسیدم شمال.اولین بار بعد جوجه دار شدن دوتایی با اتوبوس سفر کردیم.خدا رو شکر.پسرم خیلی سازگار و عالی بود.اولش یه کم با باقی مسافرا دالی بازی کرد بعدم تو بغلم خوابید بعدم گذاشتمش رو صندلی کناریم و منم خوابیدم...
دو تا دندون آسیاب جدید دراورده و کمی برای اونا بی قراری کرده.
تقریبا هر روز میره دم حوض حیاط مامانم اینا و آب بازی میکنه.
دیروز اولین تجربه ی شنا کردنش تو دریا بود.یعنی عاااالی بود... میگفت منو ول کنید میخوام برم وسط دریا یعنی به زور میگرفتمش.. انقدر آب خورد که خدا میدونه اما همش میخندید و کیف میکرد.کلا دیروز خیلی خوش گذشت.من و ابجیم و شوهرش و دخترشون رفته بودیم شنا.
من یه کیلو وزن گرفتم و پنجاه کیلو شدم ^_^
حالم خیلی بهتره.کنار خواهرام واقعا آرامش دارم.از راه دور حس و حالم به همسر هم کمی بهتره.با هم در کمال احترام تلفنی حرف میزنیم اما هیچ دلتنگی تو حرفای هیچ کدوممون نیست.
قرار این بود امروز فردا بیاد شمال و سه چهار روز دیگه با هم برگردیم اما نمیاد.میگه هفته بعد میام.ببینم چی میشه.حالا عجله نکن و فلان...
دور اول شفای زندگی رو تموم کردم و دور دومش رو میذارم بعد برگشتنم به خونه که تمریناشو انجام بدم.
امروز میخوام یه رمان از نویسنده محبوبم جان گریشام شروع کنم.جان خودش وکیله و همه ی رمان های فوق العاده اش تو فضای حقوقی روایت میشن.اصلا میگم فوق العاده یه چیز میشنوید...
یه سفر کوتاه با خانواده رفتیم خلخال و به زودی یه بار هم میریم ماسال.
جمعه هم عروسی داریم.
آقا دیگه دارم تمام تلاشمو میکنم چیزای منفی رو بولد نکنم.درموردشون حرف نزنم.بعدا درمورد این تصمیمم بیشتر مینویسم الان دیگه میخوام گوشی رو تحویل بدم.
همه ی خیر و خوشیهای جهان رو براتون میخوام.شاد و پیروز باشید.