سلام.
بنظرتون اگه هر روز بیام مختصری بنویسم بهتره یا هفته ای یه بار طولانی؟؟
از آخرین باری که نوشتم حالم بهتره و هر روز اشتیاقم برای بهتر شدن بیشتر هم میشه.
عاشق کتاب شفای زندگی شدم.طبق نظر خود نویسنده فعلا دارم یه دور از روش میخونم تموم که شد مجدد میخونم تمریناشو انجام میدم....
تو این یکی دو روز گذشته مرتب زهره و نفیسه رو دیدم.نهار خوردیم.بیرون رفتیم.یه روز جوجه رو دو ساعت دادیم به خواهر شوهر زهره و رفتیم سینما.خجالت نکش رو دیدیم.بعد رفتیم دنبال جوجه و فاطمه و رفتیم کافه.
فرداشم باز همسر گفت میشه امشب تنها بریم بیرون شام بخوریم. ؟ که باز جوجه رو گذاشتم پیش فاطمه و با همسر بیرون زدیم.مادر شوهرم البته وسطاش زنگ زد و تقریبا رید به برناممون.خواهرشوهرم با شوهرش دعواش شده و برگشته خونه باباش.وضعیت خیلی آشفته است... تقریبا نصف بیرونمون همسر با مامانش حرف زد و حرص خورد.
بعدش خودش کم کم برام تعریف کرد چی شده.وقتی گفت مامانم از دیشب داره زنگ میزنه و تا حالا جوابشو ندادم دلم سوخت.گفت دیگه تحمل ندارم مرتب بهم خبر بد میدن دیگه نمیکشم.الان دیگه گفتم جواب بدم که باز خبر بد...
درک نمیکنم یه زن قوی هیکل درشت مرشت که یکی بزنه شوهر معتادش بیهوش میشه؛چجوری میتونه وایسه کتک بخوره سیاه و کبود شه؟؟
و اینکه چرا تو جامعمون وقتی مرد بزنه برای عموم قابل هضم و پذیرشه اما اگه زن یه سیلی خورد یکی هم زد همه انگشت شگفتی به دهان میگزن؟؟
یه چیز دیگه هم که درک نمیکنم اینه ما چرا دلم برای غمای هم خیلی میسوزه اما دلمون برای شادی های هم خیلی نمیتپه؟؟ همینجا حتی... هر چی پست بلاگر پر اشک و آه تر کامنت بیشتر.اما وقتی همون بلاگر از شنگولیش مینویسه یهو پنجاه تا کامنتش میشه دوازده تا...
امروز داشتم تو شفای زندگی میخوندم باید آدمایی که بد میکنن رو ببخشیم.برای بخشیدنشون باید تو یه فضای آروم و ایده آل سرشار از نعمت و برکت و خوشبختی تصورشون کنیم و از ته دل براشون بخوایم چنین چیزی رو.
امشب که داشتم فکر میکردم دیدم خواهرشوهرمو با کمال میل بخاطر همه کوتاهیهاش و گاهی رفتارهای بدی که منو آزار داده میبخشم.بعد فکر کردم چرا اون موقع که عکسای شنگول تلگرامشو نگاه میکردم انقدر بهش حس بدی داشتم اما الان که میدونم چقدر آسیب دیده و تنها و سر در گمه یهو شفقتم گل کرده؟؟ اما به جوابی نرسیدم...
تو این روزا هنوز روند پیشرفتم گاهی دربرابر شوهرم کند میشه.هنوز چیزی در منه که بهش اجازه میده از کوره به درم ببره.اما سعی و اشتیاقم اینه بتونم آگاهیمو هر لحظه حفظ کنم.که ببینم اون لحظه که ازش میرنجم و میدونم بیخودی میرنجم مشکل از چیه.چرا انقدر خشم از این یه موجود تو دلمه؟
ممکنه ممکنه ممکنه با فرفر برم کلاس رقص.بهم پیشنهاد داده بود و رد کرده بودم اما دو روزه فکر میکنم چرا نرم؟ هنوز تصمیمم قطعی نیست اما شاید برم.
سفرمم گذاشتم برای هفته ی بعد.چون خواهرم یه کار حسابرسی گرفته و میگه اگه برم انقدر سرش شلوغه نمیتونه بیاد دیدنمون...
همینا دیگه.
*لطفا اگه سایتی برای خرید کتاب میشناسید معرفی کنید.
*جوجه دو روزه تو ترک کامل مکیدنه.اما شیر خوردنش از لیوان یهو افتضاح شده.به سختی روزی صد سی سی میخوره.چیکار کنم؟