کم خوابی...

سلام بچه ها...

خیلی سعی کردم پست نذارم هی حرف نزنم تند تند اما نتونستم :/
دوشنبه بود که زهره زنگ زد گفت میخواد دخملشو حمام کنه و برم کمکش.منم که با کله رفتم...
انقدر اتاق بچش قشنگه که نگو... من چقدر تنبل و بی ذوق بودم واقعا که هیچ کاری برای اتاق بچم نکردم:/
ان شاالله وقتی قرار بود جای خوابش سوا شه حتما ایده های ذهنمو عملی خواهم کرد.
سه شنبه هم برای نهار خونه ی نفیسه دعوت بودیم.اصلا یه وضعی شده تو خاطرات هر روزم اسم این دو تا دختر حتما هست ^_^ برای نهار بورک و کشک بادمجون درست کرد.خیلی روز خوبی بود خیلی... انقدری شاد بودیم دور هم که نگو.وسط خنده هامون یهو زهره گفت بلاگر تو رو خدا نرو و این جمعمونو خراب نکن.یه آن بغض یه جوری خفه ام کرد که نتونستم دهنمو باز کنم و حرفی بزنم... کنی سکوت کردیم و دوباره زدیم به مسخره بازی...
زهره ماشین دستش بود و بعد از خونه نفیسه دوتایی رفتیم نمایشگاه کتاب.من دیگه کتاب خریدنم داره تبدیل به بیماری میشه... هی میگم نخرم تا اینایی که دارمو بخونم.از طرفی هم میدونم انقدر کتاب دارم که تا سال بعدم تموم نمیشن.اما دیدم پنجاه درصد تخفیف داشت خریدم دیگه.من پیش از تو،من پس از تو و چهار اثر رو خریدم.
وقتی برگشتم برق تا ساعت ده شب رفت و با جوجه داشتیم خل میشدیم دیگه.براش با چراغ گوشی کتاب شعراشو خوندم.انقددم بازی و بدو بدو کردیم که مرررردم.مثلا من چهار دست و پا میشم هام هام کنان میفتم دنبالش اونم غش میکنه و فرار میکنه.بعد میاد پشت سرم قایم میشه... یا میره رو مبل می ایسته بعد راه میاد سمت لبه اش و انتظار داره من در حال افتادن از رو هوا بگیرمش و کلی میخنده...  ولی خوب بیشتر از روزای دیگه دست تو یقه ام کرد و هی مجبور بودم به بازی ادامه بدم که شیر اضافی ندم بهش.در عوض شیر محلی براش گرم کردم و خدا رو شکر استقبال کرده.
همسر هم بعد شرکتش رفت خونه ی دوستش کمک برای پختن نذری. سحری هم مگه نذری میدن آخه ؟ :/
جوجه که خوابید منم اومدم تو هال و یه کم وول خوردم و دور خودم گشتم.یه کم تو سالنامه ام چیز میز نوشتم.برنامه های فردای اون شبو نوشتم و فکر کردم و با گوشی مشغول شدم و... 
امروز هم عصر جوجه رفت خونه ی فاطمه.منم بدو بدوهام شروع شد.
تمام میوه ها و خوراکی های شستنی رو شستم.کاهو و کرفس خریدم سالاد درست کردم و تو یخچال گذاشتم.مایه کتلت آماده کردم.۰یه عالمه بادمجون کباب کردم که فریز کنم برای ماست بادمجون و میرزا.مرغ مجلسی پختم و فریز کردم.هال رو گردگیری و جارو کردم.یه شیشه پیاز سرخ کرده آماده کردم که برای چند وعده آماده داشته باشم،سوپ پختم... خیلی هم خسته شدم.
بعد زهره یهو اومد پیشم.چند وقت پیش بهش گفته بودم هوس شربت زعفرون کردم.گفته بودم یه زمان همدان زندگی میکردیم؟؟ شربت زعفرون رو تو محرم های اونجا خورده بودم تو بچگیام... هیچی دیگه یه بطری برام شربت آورده بود ^_^
جوجه هم تا همین الان مشغول بازی بود.
خیلی خسته ام امشب اما حالم بد نیست.با همسر خوبیم تقریبا... خیلی حس عشق و عاشقی ندارم اما خدا رو شکر آرامش بهم برگشته.
امشب یه کم توت فرنگی شستم و شکر پاشیدم فردا اگه زنده باشم مربا میپزم.از قشنگترین بوهای دنیاست.بوی توت فرنگی و مرباش ^_^
جوجه هم الان خوابید.الان که یک شبه :/
منم برم یه کم پیش همسر.خوابیده تو هال و میدونم الان بیدار میشه و تا صبح بیدار میمونه :(
چرا به خودش هیچ رحمی نمیکنه واقعا؟ دیروز داشتم آرشیو عکسامون رو نگاه میکردم.این یکی دو ساله به طرز عجیبی پیر شده.نسبت به عکسای سه چهار سال پیش انگار ده سال گذشته:(  یه بخش اعظمیش حتما بخاطر الگوی خوابشه...

همینا دیگه.
عباداتتون قبول.
۱۷ خرداد ۰۸:۵۳ لی لی پوت
سلام بلاگر عزیزم چقدر پست گذاشتی و من غافل بودم بعد گفتم چرا اون بالا بهم آلارم نداد دیدم فقط توی قسمت لینک وارد کردم و سریعا توی وبلاگ هایی که دنبال می کنم ثبت کردم آدرست رو راستش خوب کاری کردی که داری جوجه رو عادتش میدی که دیگه کمتر شیر بخوره نمیدونم اینجوری بچه مستقل تر بار میاد اصن موفق تر میشه راستش حس میکنم اگه یه روزی با مستر صاحب یه جوجه شیم هیچ وقت بهش شیر نمیدم نمیدونم چرا :) توی پستای قبلی راجع به کمک همسرت نوشتی راستش منم خیلی دلم میخواد مستر کمکم کنه حتی خیلی کوچیک مثلا کوچکترینش این بود که پریروز داشتیم میرفتیم خونه ی مادرشوهرم گفتم کاش یکی این شال من رو اتو میزد من زودتر حاضر شم گفت میخوای من اتو میزنم واست واقعا تعجب کردم اما واسم لذت بخش بود و ازش تشکر کردم :) مرد ها واقعا عجیبا با زور کار نمیکنن :) کا جوجه ات اون هسته رو دفع کنه من گیره ی پوشه خورده بودم بچه بودم :)) اما دفع میشه نمیدونم میتونه کمپوت گلابی بخوره یا نه اما من مامانم بهم اونو داد خورده بودم :) ایشالا مهاجرت همه مون جور شه به امید خدا ^___^ زندگی اونور رویای ماست ماهم داریم زبان آلمانی رو به اتمام میرسونیم :)

سلام به روی ماهت فدات شم.

اوووم خوب این تایمی که دارم شیرشو میگیرم کاملا ربط به یه سری دلایل علمی و روان شناسی داره لی لی جان. من فکر میکنم شیر مادر حق هر بچه ایه و اگه آدم قراره به قصد و بدون مشکلی اولین و طبیعی ترین حق بچه رو ازش بگیره چرا بچه دار میشه.شیر خشک هر چقدرم خارجکی و گرون حتی،باز شیر مادر نمیشه... 
حالا تو به کمک کردناش رسیدی اما همسر هم همیشه کمک حال نیست.الان تو یه دوره ای هستیم که سعی میکنیم خوب زندگی کنیم و از هم غافل نشیم و درست درخواست کنیم.
حتما تا حالا دفع کرده من ندیدم.خدا رو شکر دیگه از اون زورا نمیزنه.منم بیشتر ملین بهش میدم.
آره مخلص کمپوت گلابیه ^_^

ای جان.رفتنی هستید شما هم؟ به سلامتی... زبون آلمانی سخته اونقدری که میگن؟؟؟

۱۷ خرداد ۱۰:۴۹ زهرای سعید
یک شب بیدار میشه تا صبح چیکار میکنه ؟!!!
میشه از مهاجرتتون یکم بیستر بگی ؟ تو چه مرحله ای هستین ؟ آخه تاجایی ک من میدونم آسون نیست شما یهویی تصمیم گرفتین برین ؟ به مشکلی برنخوردین ؟

فوتبال و برنامه های تحلیلی فوتبال میبینه.

بازی میکنه با گوشیش.
اینستا میچرخه...
فعلا هیچ کاری نکردیم عزیزم.
یهو تصمیم نگرفتیم جانم یهو اعلام کردم.

۱۷ خرداد ۱۰:۵۴ عینکی عینکی
خوشحالم که آرامش بهت برگشته
خدا برات حفظ کنه جوجه رو
:)
اره خدایی جمع سه نفرتون خوبه حیفه... ولی خب ...
سکوت میکنم. نمیدونم چرا انقد این روزا سکوت میکنم 🤔:/ 

مرسی عزیزم.

خدا آلبالویی رو هم برا خو نگه داره.

وای نگو اصلا 😥

سلام
منظورتون از میرزا، میرزا قاسمی بود؟ چطور درستش میکنید؟ ماست بادمجونو چی؟
بنظرم لازمه بیشتر مواظب همسرتون باشید

سلام.بله.. دیگه صمیمیتمون به درجه ای رسیده که میرزا صداش میزنم.

بادمجون ها رو کباب میکنم و پوست میگیرم و میکوبم یه مقدار.و میریزم تو یه تابه با روغن و زیرش کم هی میذارم سرخ شه و هم میزنم.تو این فاصله گوجه رنده میکنم و میریزم تو تابه جدا هم میزنم آبش که رفت روغن میریزم سرخ شه.بعدم سیر خرد و سرخ میکنم جدا.بادمجون هر چی بیشتر بمونه رو حرارت و هم بزنیم کم کم خیلی بهتر میشه.بعد گوجه و سیر رو به بادمجونه اضافه میکنم.بعدم یه تخم مرغ میشکنم،هم میزنم بعد میریزم تو بادمجونو هم میزنم و خاموش میکنم.
ماست بادمجون هم. بادمحون کبابی له شده + یکی دو حبه سیر رو میریزم تو بادمجون. مثل ماست خیار. همین

در مورد همسر هم... به نقل از یه دوست روانشناس جز بچه و پیر و بیمار کسی احتیاج به مراقبت ما نداره.خوب من در حد اینکه هزار بار بگم بیا بخواب از دستم برمیاد.باقیش دست خودشه دیگه.منم ناراحتم براش اما خوب اختیار خوابش دست خودشه واقعا و داره به خودش ظلم میکنه :(

چه اشکال داره تند تند پست بذاری؟ خوبه که
بخصوص تو این دوره زمانی که وبلاگ نویسا تنبل شدن
من خودم ببینم کسی از دوستام پست جدید گذاشته ذوق میکنم ⁦^_^⁩
فرفر کجاس؟ عقد کرد؟ چرا دیگه نیستش؟

نمیدونم... گفتم شاید خوب نباشه.


فرفر... بله عقد کرد.یه مدته ارتباطمون یه طرفه شده.هی من زنگ میزنم پیام میدم اون هی سرش شلوغه. حق میدم بهش.هم شاغله هم تازه عقد کرده و حقشه هر روز بعد کار شوهرشو ببینه تا منو :)  اما خوب دلمم براش تنگ شده.

تو چرا همش با دوستات ددری؟! نمیگی یکی اینجا هست که حسودیش میشه؟! 😁
ولی خدایی خیلی خوبه.‌.. خدا رو شکر که همو دارید، ماشالله بهتون 😍
نگران رفتنت هم نباش... می دونم غصه داره ولی خب یه دریچه ی جدید به روت باز میشه و کلی فرصت جدید واسه پیشرفت داری ان شاءالله
میگم توو اون چند ساعتی که جوجه نبود چقدر کار انجام دادی 🤤 من اینجا کمرم رگ به رگ شد 😁 خدا قوت عزیزم
من مربا دوست ندارم زیاد ولی درست میگی، بوش عالیه 😍

وای هدیه باورت نمیشه گاهی بهم میگن چون تو جوجه داری مثلا فلان برنامه رو نمیذاریم اما من زودتر از همشون برای هر برنامه ای آماده ام همیشه.

آره خوبه خدا رو شکر...  
برم اون ور هم باید یه دوستی چیزی پیدا کنم وگرنه دق میکنم.باورت میشه چقدر بهش فکر میکنم؟ نمیدونم بنظرت میشه به یه خارجکی دوست شد مثلا؟ اونا هم مثل مان؟ اهل مسخره بازی هستن؟ انقدر بهش فکر میکنم.. البته خواهری که اونجا دارم مثل خواهر اینجام نیست.کودک درونش فعال و باحاله. اهل عشق و حال و قدم زدن و خرید و کافه است. بچه های مستقلی هم داره.تا وقتی ایران بود باهاش خیلی خوش میگذشت.میدونم اونجا هم میتونه دوست خوبی بشه.
آره واقعا رو دور تند بودم اما باز یه سری کارای لیستم موند و نرسیدم... 

مرباتودیدم به به اصلا دلم خواست. نوش جان. وااای چه کدبانو چقدرچیز میزباهم درست کردی آفرین خسته نباشی. آقا میگم من آخر خفه ت میکنم بابت سپردن بچه ت به کسی ://// باور کن فوبیای آزار بچه توسط هر شخصی گرفتم یه ساله. هرروزم که یه خبر جدید کودک آزاری. اوف. یه وقتایی خودمم پسرارو میبوسم دنبال بازی میکنیم غش و ضعف میرن حس میکنم دارم اذیتشون میکنم!یعنی وای برمن :(  راجع به اتاق بچه ام بابا جوجه ی تو ماشالاهمه چیزش مارک وخارجکی بود دیگه چی بهتر ازاین. بعدشم  بهتر...باخودش تزیین کن کلی ذوق کنه فسقلی... ای جان اصلا:*

وای دلت نخواد خیلی هم خوشمزه شد... ولی انقدر توت فرنگی گرون بود فقط نیم کیلو خریدم :(

آره دیگه گفتم دو سه روز با ارامش غذا بخوریم.
منو خفه نکن دخترم تو مواظب از اون ور بوم افتادن خودت باش.
اوووم میدونی اگه خونه مال خودم بود حتما دستم باز بود برای اتاق اما یکی از دلایلی که همش سستم میکرد این بود نمیدونستم چند ماه بعدش باهامون تمدید میکنه یا بلندمون میکنه.
قررربونت

کلا دیدم نسبت به خارجی ها اینجوریه که خیلی پایبند به آداب و اصول اجتماعی و منضبط و خشکن! فکر کنم اندازه ی ما اهل بگو و بخند و این داستانا نباشن
ولی خب خدا رو شکر که خواهرت هست
من مطمئنم تجربه ی قشنگ و هیجان انگیزی براتون میشه 😊

منم دید تو رو دارم...

همش سعی میکنم به فیلمایی که دیدم رجوع کنم و چیزای خوبو تو ذهنم بسازم.
مثلا زنان خانه دارو دیدی؟؟ کاش مثلا یه دوست مثل سوزان پیدا کنم یا بری حتی 😂
آمین مرسی

سلام
خیلی ممنون
توضیحاتتون خیلی کامل بود....
میزرا قاسمی رو تو نوشهر خوردم هنوز مزه اش زیر زبونمه
باید شروع کنم و خودم یاد بگیرم درستش کنم
هرچند مطمئنم مثل اون نوشهریه نمیشه

بله حق باشماست

اصلا این نیست که فکر کنید حتما یه غذای شمالی رو باید یه شمالی درست کنه هااا. شوهرم از من بهتر درست میکنه :)

مربای توت فرنگی خوشمزس؟
خواب خیلی نقش مهمی تو پیر شدن بدن داره
نظمشم خیلی مهمه

وای مربای توت فرنگی عاااالیه


بله متاسفانه 😔

۰چهار اثر رو منم دارم ولی دولت مند انی جالب تره 
فک نکنم نسخه ی کتابیش باشه پی دی افشو من داشتم

ممنون عزیزم

۱۸ خرداد ۰۱:۵۹ مامان دخترم
منم وقتی شوهرت رو دیدم 
احساس کردم که شکسته شده اونم خیلی😔

تو کجا دیدیش دخترم؟؟؟

خخخخ والا دقیقا لبه ی اونور بومم نزدیکای افتادنمه :))) میگم راستی تو هِمِدان بودی پَ چا هیچی نِگفتی تا اِلان؟توهِمِدان شی میکردی دختر؟مگه نیمیدانی مَه خودوم مال استان هِمِدانم دیه؟ ولی دورازجانِت همشون وِیلان بمانن هی ... خخخخ

یه همچین آدم تو داری هستم دیگه ^_^

دیووونه...  من خیلی خاطرات خوبی دارم از اونجا و همسایه هامون و دوستام.... 

۱۸ خرداد ۱۰:۵۰ عینکی عینکی
سکوت رو نگم؟ 

نگران اونجا نباش جز خواهرت قطعا ایرانی های دیگه ای هم هستن. نباشن هم همه جا همه جور آدمی هست. یکی مث خودت پر انرژی و باحال پیدا میکنی. پیدا نکردی یه زنگ بزن خودم میام 😁😁😁

نه کچل... در مورد جمع سه نفرمون که حیفه


آره ایرانی ها هستن.اما همش همسن و سال خواهرمن آشناها... 
وای فکر کن تو بیای... چ خوب میشه ها

سلام بلاگر جونم
من که خیلی دوست دارم دوستانم تند تند بنویسن و بخونمشون. خیلی هم خوبه و خیلی هم عالی.
ان شالله همتون همیشه خبرهای خوب بنویسید.

این دورهمی ها خیلی خوبه. الهی همیشه کنار هم شاد باشید 
بلاگر جونم همسرت روزها میخوابه که لااقل کمی کمبود خوابش و جبران کنه؟ خدا برای هم حفظتون کنه

سلام عزیزکم.

مرررسی جانم.

هفته به هفته فرق داره اوضاع خوابش باران جان.مثلا وقتی عصر کاره مثلا دوازده ظهر بیدار میشه میره شرکت دیگه شبم که میاد تا سه اینا نمیخوابه که.
ولی وقتی صبحکاره عصرا میخوابه. اما خوب عصر که جای خواب شبو نمیگیره.عصر که میخوابه فکر کن از اونور ساعت دو سه میخوابه باز پنج صبح ما میشه میره شرکت. این شد خواب؟؟

عکسشو دیگهههه....
هم تولد جوجه هم شب یلدا

همچین پرسیدی کجا دیدیش خودمم شک کردم که نکنه فیس تو فیس دیدمش😂

😂😂😂😂

۱۸ خرداد ۱۵:۵۴ ***مینا***
سلام عزیزم خوبی جوجه خوبه.چندوقتیه برات ننوشتم راستش شرایط روحی جسمی خوبی نداشتم یادته گفتم باردارم ودخترمم کوچیکه راستش بچم سقط شد😢😢😢اونم 17هفته

سلام مینا جووون...

ای وای عزیزم ناراحت شدم😥
قربونت بشم الهی.الان بهتری؟؟ 

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
اونهمه غذا پختی؟؟؟ زنده ای الان؟ 
منم اتاق خوشگل میخام واسه نینی اما دو تا مشکل دارم یکی اینکه خونمون یه خواب بیشتر تداره 
دومی ام اینکه مستاجریم و جا نداریم خو :((

وووییی دوستی هاتون پایدار باشه الهی
 از ایرانم که رفتید با شبکه های اجتماعی میتونین در ارتباط باشین بهترین دوستای من مجازی ان الان:دی

***** ***** ********* ******* ***** *** **** ***  *** ****** ****** * **** ** ***** ** ***** **** ** **** ***** 
*** **** ****** ***** **** * ***** ** * *** ***** ****** **** * *** ***** **** ******* *****
***** ** ** **** ***** *** ****** ** ***** **** ** ***

آره شکر خدا زنده ام... 

اوووم چه میشه کرد واقعا...  مستاجری به خودی خود کلی دست آدمو میبنده...  حالا تصمیمت چیه؟ درمورد جای خواب بچه.کنار خودت خوابوندن یا نخوابوندنش.سنی که اتاقشو جدا کتی و اینا؟

 منم دوستای مجازی عالی دارم واقعا... مثلا خود تو... حتی انقدر راحتم میدونم خیلی چیزامو میتونم بهت بگم.اما خوب اینکه پاشی بیای خونه ام یا بزنیم بیرون کجا؟ 

۱۸ خرداد ۲۰:۲۹ ***مینا***
احساس میکنم کم خون شدم خیلی طول میکشه تا اون ادم سابق بشم خیلی سختی کشیدم جنین خودش سقط شد ولی براجفتم مجبور شدن ببرن اتاق عمل کورتاژشدم.میگم بلاگرنمیدونم چرادخترم هیچی نمیخوره غذا ،چند روزی تب داشت ولی الان خوبه اما همچنان هیچی نمیخوره

الهی بمیرم برات... میفهممت خیلی سخته اما آدم وقتی مادر یه جوجه ی دیگه هم هست باز انگیزش بیشتره برای قوی بودن. (البته این احساس منه.سقط به خودی خود واقعا دردناک و وحشتناکه.اما فکر میکنم همین که آدم یه بچه دیگه داره باز یه درجه گذروندن دوره اش ممکنه راحت تر بشه نسبت به زنی که بچه ای نداره)

مینا جان پسر منم یه دوره واقعا و رسنا هیچی نمیخورد بجز شیرم.اتفاقا مریض هم بود.اگه غذا نمیخوره براش آب قلم بپز تو شیشه شیر بهش بده.قوتش نیفته.
البته آب قلم سردیه و حواست به این جریان باشه... 
اما کلا غذا نخوردن تو مریضی طبیعیه.به زور چیزی نده بهش.اگه داره خوب میشه کم کم اشتهاشم برمیگرده. مینا من یادم رفته سن بچتو :/

۱۸ خرداد ۲۳:۵۶ ***مینا***
واقعا خیلی دردناک بود یه بچه کامل که فقط چشماش باز نشده بود بیمارستان تحویل خودمون داد که دفنش کنیم ولی بازم میگم خداروشکر دخترمودارم وگرنه اگه بچه اول بود قطعا داغون ترازالان بودم.دخترم دوازده خرداد1ساله شد.
طفلی دخترم تب دندون درآوردن واکسن دوشب جدایی از منو باهم تجربه کرد یعنی توبیمارستان دردخودمویادم رفته بود همش به فکردخترم بودم
بلاگر همه گفتن استراحت کن سقط از زایمان سخت تره ولی واقعا مادر بچه یه ساله کجامیتونه استراحت کنه.

:(( 

یک سالگی دخمل مبارک.
طفلکم... 
یه مقدار به خودت برس. کم کم میبینی که اوضاع بچه داری خیلی بهتر میشه مینا... جوجه منم الان خواب شبش خیلللللی بهتر شده.قشنگ مشکل خوابم حل شده.اگه غذاشو به موقع بدم و باهاش بازی هم کنم گریه هم نمیکنه.وضعیت بغلی بودنشم داره بهتر میشه.حتما خلق و خوی بچه تو هم بهتر میشه.
کسی رو بیار یه روز برات یه مقدار غذا بپزه مثلا برای یه هفته فریز کن.

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
در حد اینکه یه پرده خوشگل بزنم براش رو دیوارا استیکر بزنم و کلا اینکه همه چیزش به هم بیاد 
الان مجبورم تو اتاق خودمون بذارم تختشو مثلا که تصمیم گرفتم ازین تختایی هس که کنار تخت مادره ازونا سفارش بدم 
بعد وقتی تصور میکنم اناقمون بیشتر شبیه سمساری میشه تا یه جای آروم و فانتزی واسه بچه 
واسه جدا کردنش از خودم که هنوز کلی وقت هست و امید دارم تا اون موقع بریم ازین خونه خخخ 

مرسی که منو جز دوستای خوبت میدونی 
دل به دل راه داره اعتماد تو  به من خیلی وقت پیش بهم ثابت شده عزیزم 

*** ***** ******** ****** *** *** *** *** ****** ** ***** * *** ***** ***** **** *** *** ***** *** * **** **** ***** **** ***** **** ** ** ****** ****** ***** ** **** ****** **** *****  
*** ***** *** ***** *** *** **** *** ****** ***** ***** **** *** ** *** *** **** ** ******** ****** **** ** *** ***** 
** ****** ******** ****** ** ** ********* **** **

وای جانم...

منم عاشق استیکرم... اما خوب بقول تو نمیشه این جینگیلی جات رو تو اتاق مشترک مادر بچه انجام داد. البته برای بچه که واقعا فرق نمیکنه.ماها بخاطر دل خودمونه که از اول دوست داریم تزیین کنیم.
ان شاالله که خونه ی بعدی اولا صاحب خونه باشی.اگه هم نشد باز ان شاالله بتونی برنامه هاتو اونجا پیاده کنی
جیگررررتو
وای نه چه وحشتناک.فکر کنم آدم واقعا باید مجبور باشه چنین کاری کنه.مثلا حکم اعدامش اومده باشه و در واقع فرار کنه.اونم باز من ترجیح میدم همینجا بمیرم تا بچمو تو چنین خطری قرار بوم.
خیالت راحت خروج از ایرانمون کاملا قانونی و مثل آدم و با طیاره است:)

سلامیییی بلاگر عزیز...
خونه ی خودته،،رااححت باش 😋😊
دوست خوب...موهبته جدا...همیشه باشه واست...
چه بدو بدوهای خوشمزه اییی😊
واااییی،،الگوی خوااب،،منم شدیدا باید اصلاح کنم تو این مورد خودمو،،دغدغه مه اصلنااااا...

سلام سایه جانم...

^_^
فکر کنم هممون باید اصلاح کنیم الگوی خوابمونو اما باز من مثل شوهرم نیستم واقعا.اینجوری نیست یه شب دو سه ساعت همش بخوابم فرداش زندگیم تعطیل شه.

واقعا؟
پس خدا رو شکر..آفرین بشما که همسرتونو یه کدبانو بارآوردید..

بله واقعا...

کدبانو :/ 

۱۹ خرداد ۰۹:۵۱ لی لی پوت
سلام بلاگر جان :) راستش نوبت سفارت رو گرفتیم اما 18 ماه دیگه احتمالا بهمون نوبت میدن :( و ما قراره اینجا زندگیمون رو شروع کنیم تا ببینیم چی میشه زبان آلمانی سخته اما اگه باهاش ارتباط برقرار کنی خیلی حس خوبی به ادم میده :) ما الان نیم سالی میشه که شروع کردیم

سلام گلم.

آخی چه باحال...
چقدر خوب که زبانشم دوست دارید.

بمیدونستی الان یه بلاگر نیمه خارجی هستی 😎چه خوب که این جمع دوستانه رو داری من که بعد از تولد پسری موفق نشد جمع دوستانه پیدا کنم همش خلاصه میشه به دوران دانشگاه میگم چه جوری با این دوستای پایه اشنا شدی راستی مرحله ای جوجه رو از شیر میگیری ??

اصلا کم کم دارم اینجا احساس غربت میکنم 😂😂😂😂

آره واقعا شکر
خوب دوستای قدیمی بهترن که... 
من تو دوران بارداریم باهاشون آشنا شدم.تو کلاس زبان
بله عزیزم مرحله ای...  الان نهایتا چهار نوبت در طول روز شیر میدم.اما شب اگه بیدار شه باز شیرش میدم

سلام بلاگری جون خوبی عزیزم؟
خیلی هم خوب کاری میکنی که مینویسی...من همیشه از خوندن پستات لذت میبرم عزیزم.
کتابایی که خریدی هم مبارکت باشه گلم.
اوووم امون از این همه بی خوابی آقایون..نمیدونم چرا به خودشون رحم نمیکنن واقعا...
جدی جدی دارین میرین بلاگر؟

سلام آوا جونم.ممنووون

قربانت برم
ممنون.بعدش پشیمون شدم من پیش از تو و پس از تو رو خریدم.فکر میکنم دیگه از سنم گذشته ^_^ بنظرم هدیه بدم به یه نوجوون مثلا
میدونم تو هم داری اگه خوندی نظرتو بگو ببینم چطوره.
آخ نگو دیگه... 
جدی جدی که... هنوز کاری نکردیم.اما تصمیممون جدیه. ببینم این هفته همسر میره دنبال پاسپورتامون یا نه.

۱۹ خرداد ۱۰:۳۷ تیلوتیلو
:)

:))

ممم نه بابا مگه تو چند سالته بلاگری جان؟جوونی که...
خوب راستش نسبت به این همه معروفیت این دوتا کتاب اونقدراا هم شاخ نبودن!
ینی یه داستان معمولی و روتین داشتن....
خوب بودنا...اما نمیشه ازشون انتظار خیلی بالایی داشت ...
اگر اهل خوندن کتابای پرمعنی و سنگین هستی همون هدیه ش بدی به کسی بهتره.
اما اگر از خوندن یه داستان روتین و معمولی هم لذت میبری که بخونش...
من زیاد از مهاجرت و اینا سر در نمیارم....
مگه اونجایی که میخواین برین پذیرش لازم نداره؟ویزا چی؟

خوب منظورم اینه دیگه نوجوون نیستم.میدونی یه کتابایی برای نوحوونا خیلی جذاب تره دیگه..  من فیلم من پیش از تو رو دیدم.قشنگ بود.اما خوب باز احساس میکنم تینیجری بود.

چرا ویزا لازم داره.اما اول برای پاسپورت اقدام میکنیم.

بلاگر عزیزم سلاااااام
چقد تغییر و تحول بوده توی زندگیت این تایمی که نبودم,ماشاالله جوجه ت رو هم از شیر گرفتی
و عازم مهاجرتی
امیدوارم هر جا که میری دلت شاد و تنت سلامت باشه گلم

خوشحالم که سرپایی و قوی,
با همین فرمون برو جلووووو
تو دختر و همسر و مادر مبارز و قوی هستی
دنیات تا همیشه رنگی رنگی رفیق...

میترا جااااانم سلام به روی ماهت.

فدای تو بشم الهی دلم برات تنگ شده بود.

هنوز نگرفتم کامل... کمش کردم تا یه ماه دیگه قطع میکنم ان شاالله

قربون شکل ماه و قلب مهربونت

اگر همه غذاهات رو مثل میرزاقاسمی به این شکل میچرخونی دور سرت و درست میکنی همون بهتر که کلا آشپزی رو بذاری کنار اینجوری برای هر غذا صد رقم ظرف میمالی و دو سه ساعت هم طول میکشه تا غذا حاضر شه
حالا می فهمم چرا از غذا پختن و ظرف شدن اینقدر عاجزی

عزیزم برای میرزا قاسمی سیر رو می ریزی تو ماهیتابه یه تفت میدی زردچوبه میزنی تخم مرغ رو میریزی داخلش هم میزنی خودش رو که گرفت گوجه خورد شده رو میریزی درش رو میذاری تا بپزه بعد هم بادمجون کبابی رو توش می ریزی و باز درش رو می ذاری میذاری تا جا بیفته همش هم میزنی هرچندوقت تا ته نگیره به روغن که افتاد حاضره
یه ظرف کثیف شده و سه سوته حاضر شده مزه اش هم بی نظیره حرفه ای های شمالی هروقت میخوان بیان خونه من میگن میرزا قاسمی یادت نره درست کنی تو از همهء اون شمالی های اصیل خوشمزه تر می پزیش

خدا وکیلی همه چی رو اینقدر سخت میگیری؟
همه چی رو اینقدر سخت می پزی؟
برای هر غذایی این همه ظرف میمالی؟
خب کلا زندگی رو تعطیل کن دیگه
یا یه آشپز استخدام کن
والا

نسیم جان واقعا سخت گیر منم یا تو؟

اولا که از نظر زمانی میرزای من با بال تو شاید حد اکثر ده دقیقه فرق داشته باشه. چون من دو تا تابه کوچک برای گوجه و سیر و یکی بزرگتر برای بادمجون همزمان میذارم رو گاز.کلا هم دو تا تیکه ظرف بیشتر استفاده میکنم دیگه کجا دور سرم میچرخونم و سخت میپزم؟ 


در ضمن همسرت هم جزو دسته بیمارها قرار میگیره که اندکی به مراقبت نیاز داره

مراقبت روحی آره اما سر ساعت خوابشم آخه؟؟؟؟

دوتا تابه اضافی برای یه ناهار خیلی زیاده
ضمن اینکه هی باید وایسی بالای سرش سیر نسوزه گوجه سرخ شه بادمجون فلان شه . من بعد از ریختن گوجه تو تخم مرغ تا گوجه آبش کشیده بشه و سرخ بشه نصف ظرفهایی که مالیدم رو میشورم بعد از بادمجون هم تا وقتی جا بیفته کل ظرفام رو شستم و آشپزخونه ام رو مرتب کردم و و برنجم که همین وسطا پختم. مهم این نیست که مال من ده دقیقه زودتر یا دیرتر حاضر میشه مهم اینه که بین غذا پختن میشه چندتا کار دیگه رو هم راه انداخت

تو سخت میگیری جانم
خیلی سخت
هم به خودت هم به همسرت
هم برای غذا هم برای ظرف شستن هم تر و تمیزی و مرتب کردن
و کلا زندگی رو سخت میگیری
و سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش یا حالا سخت گیر
اینو حافظ براساس قوانین هستی میگه نه به خاطر تنبلیش و خوب و درست هم فهمیده و میگه

برات کامنت نذارم راحت ترم.
هم خودم... هم تو
خودم چون واقعا می بینم بیخودی حرص میخورم و تو چون به حدی مقاومت و جبهه گیری در مقابل من داری که اصلا حتی کلمه ها رو هم درست نمیخونی چه برسه به درک چیزایی که بهت میگم. من که دشمن تو نیستم. دوستم. اون دوسته که میگه من بهت گفته بودم. دشمن میگه میخواستم بهت بگم.


اوووم خوب من دفعه ی بعد همینجوری درست میکنم که تو گفتی... ببینیم چطور میشه

بلد نیستم واقعا چجوری آسون بگیرم... الان تو یکی از کامنتا یه ویژگی افتضاحم که اکثرا حالم از اون نشات میگیره رو دوباره دیدم.کمال گرایی زیادم که منو از اون طرف بوم میندازه.
من که میگم حرص نخور و برای من کامنت بذار.چون من حرص نمیخورم.در مقابل تو جبهه ندارم هر کی مسایل رو یه جوری بهتر میفهمه،من با بحث کردن درموردش میفهمم.چه بسا کامنتهایی که روز اول متجه نمیشم اما بعدها به کارم میان .
من از تو حس دشمنی نمیگیرم عزیز.
اگه ازت برمیاد با من خونسردی پیشه کن من از حرف زدن لذت میبرم.اگه اما واقعا اذیتت میکنم که هیچ...

ساعت خواب بد و درست نخوابیدن و قلیون کشیدن و غرق گوشی و فوتبال شدن همه نشونه های بیماریشه و تو نمیتونی خودش هم نمی تونه نشونه ها رو پاک کنه یا درست کنه تا وقتی بیماری درونش حل نشه

مساله شوهرت عمیق و ریشه داره و واقعا نیاز به کمک متخصص داره نه مشاور و غرو لند همسر.

من هیچ کاری نمیتونم براش بکنم؟؟ :((

همسرت از درون متلاطمه. دنبال آرامش میگرده. دنبال یه چیزی که وقتش رو بدون فکر کردن و تنش بگذرونه. میره تو گوشی تا ارتباطش رو با واقعیت دردناکی که برای خودش درست کرده قطع کنه. فوتبال می بینه تا برای چند ساعت هم که شده از افکار مختل کننده ای که تو مغزش پر شده خلاص بشه . قلیون میکشه که برای چند لحظه هم که شده مغزش فکر نکنه و آروم بگیره
می تونی بهش آرامش بدی؟
می تونی ذهنش رو آروم کنی؟
می تونی بهش ریلکسیشن یاد بدی؟
بلدی ماساژش بدی حرفه ای؟
می تونی یادش بدی چطوری از شر افکار مزاحمش خلاص شه؟
می تونی بفرستیش استخر؟
می تونی ترتیبی بدی که این دور شدن از افکار مزاحم رو کنار تو سپری کنه مهمون داشته باشین مثلا؟
با هم برین پارک و حرفهای خوب بزنین؟
می تونی ورودی های مزخرف ذهنش رو با ورودیهای مثبت جایگزین کنی؟
می تونی همش حرفهای امیدوار کننده و مثبت و حال خوب کن بزنی؟

یا باید بره دارو بگیره؟

نسیم :((

کمال طلبی ویژگی افتضاحی نیست
اما در بعد مادی نابود کننده است
و در بعد معنوی متعالی کننده
تو کمال طلبیت رو کلا سوق دادی به بخش مادی وجودت
این ویژگی تو قبل از خودت بچه بیچاره رو بعدها که بزرگ شد کاملا از خود واقعیش دور میکنه و طوری سیستمش رو طرحریزی میکنه که فقط مطابق میل تو زندگی کنه
زودتر یه فکری به حالش بکن

یاد بگیر چه طوری آسون بگیری
تو او ن کتاب یک دقیقه برای خودتان اتفاقا یکی از مسائلی که روش تاکید میکنه آسون گرفتن زندگیه
برای همسرت کتاب های مثبت گرا و موفقیتی بخون. همین کتاب یک دقیقه برای خودتان رو بگیر و برای شوهرت بخون و با هم تمرین کنین.
چشمهایش رو کی حوصله داره گوش بده آخه؟ یه چیزی بخون که بنده خدا یه کم حالش بهتر بشه.

ای داد :(


باشه حتما میخرمش.

همینو بگو :/

فدایی داری تو
منم خیلی خیلی دلتنگت بودم دخترک گیلان زمین
ببخش که تایم زیادی نبودم,قول میدم از حالا تند تند بهت سر بزنم
دلم برای نوشته هات و روزمرگی های خاصت تنگ شده بود دخترک جسور و قوی

نسیم هم باحاله ها,یه دوست رک و سخت گیر که براحتی واقعیتارو میکوبه به صورت آدم
بنظرم اینجور دوستا بهترترن تا اونایی که الکی دل به دل آدم میدن و الکی به به و چه چه میکنن
من که استفاده میکنم از حرفاش

تا اومدی که برگردی تند تند سر بزنی من ننوشتنم گرفت....


نسیم... عزیزه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان