آغاز ١٣٩٧

❤:

سلام دوستای خوبم.

اول از همه مجددا عید رو بهتون تبریک میگم و پستهای سال نود و هفت رو با این پست استارت میزنم.

تحویل سال امسال من و پسرم بودیم و مامان و بابا و داداشم و یه آبجیم وشوهرش و دو تا پسراش. هفتسین چیدیم به چه زشتی... یعنی با حداقل امکانات... خوب مامان من کلا متاسفانه بانوی خوش ذوق و سلیقه ای نیست.نه اهل هفتسین چیدنه نه اهل هیچ چیز لطیف دیگه.هی میگه برا چیمونه ولش کن :/

‌خلاصه من و خواهرم یه هفتسین بصورت لنگه کفشی در بیابان غنیمت است چیدیم.

چشمتون روز بد نبینه یعنی جوجه من از ده دقیقه قبل تحویل سال شروع به نق زدن کرد و سر تحویل سال که همه دور سفره نشسته بودن و دعا میخوندن و منتظر شلیک توپ بودن من بچه بغل در حال آروم کردنش بودم که دیگه حسابی زده بود زیر گریه...

حتی مقلب القلوب نخوندم و تنها دعایی که کردم یه دعای کلی برای تمام هموطنام بود...

دیگه روبوسی کردیم و عیدی دادیم و جوجمون عیدی گرفت و امسال هم شروع شد...

یکم فروردین یه خونه ی داییم رفتم و باقیش همش خونه بابا مهمون اومد.

شبش هم خواهر همشهری با همسر و بچه هاش اومدن خونه بابا.

روز دوم تصمیم گرفتیم بزنیم به کوه.یکی از خواهرام اینجا یه ویلای نقلی نیمه ساز دارن.دیگه شوهر آبجی هشهری از اون اول شروع کرد فاز منفی و مخالفت و قیافه گرفتن.که برای چی بریم کوه :/

کل عصر رو برامون تو قیافه بود.

خلاصه با بدبختی و حرص خوردن رفتیم.

خوب من که عاشق شب کوه رفتنم.اون از این سر تا این سر اتاق دسته جمعی خوابیدنا... خنکی شبا... منظره هم که توووپ...

فکر کن خاموشی دادیم که بخوابیم.صدای گرگ میومد وسط سکوت باحال شبش و کلی تو دل آدمو یه جوری میکرد...

روز سوم همچنان کوه بودیم.وای با صدای ببعی ها بیدار شدم و چقدر هوا سرد و دلچسب بود.عصرش برگشتیم خونه و دسته جمعی مهمون خونه ی آبجی شدیم...

و امروز همچنان مهمون بازیمون به راهه...

فردا از خونه این ابجی میریم خونه ی اون یکی و پس فردا هم میریم انزلی...

خوب من دیگه به شخصه تا این حد تعطیلات بسم بوده.دلم میخواد زودتر شروع کنم درسی رو که غول مرحله ی این ترمه بخونم.دلم میخواد پیش شوهرم باشم.این روزها زیاد با هم چت میکنیم و حرف میزنیم و من همش از خودم میپرسم چرا وقتی کنارشم انقدر در برابر کوتاهی هاش کم صبر و تحملم و انقدر ازش میرنجم و همش یه خروار غر دارم ....

اما خوب تلاش میکنم از این تعطیلات نهایت استفاده رو ببرم.مامان مژده که یکی از مامان های عالی اینستاگرامیه یه قراری گذاشته تحت عنوان لذت بردن از لحظه.دلم میخواد بهش بپیوندم اما خوب این چند روز که آبجی همشهری و شوهرشم هستن و من انقدر درون خودم درگیرم و حرص کاراشونو میخورم و حتی از بچه هاشون عصبی میشم و دیشب واقعا یه لحظه احساس کردم اصلا اون حسی که به بقیه خواهرزاده هام دارم تو اون لحظه به اینا ندارم یا حتی حسی که یه خاله به خواهر زاده هاش داره بهشون ندارم.مدام از دست کاراشون حرص میخورم.البته من مشکلی با بچه ها ندارم بلکه از نوع تربیتشون خیلی خیلی آزرده میشم.

برای تولدهای دور همیمون یا عکس گرفتن و فلان ها رژ لب میزنه کاملا برهنه حمام میره بعد میگه قرتی بازی های این بچه به خالش رفته...

هفته ی پیش تیغ برداشته بود بالا و پایین ابروشو تراشیده بود :/

یا مثلا پسر و دخترش انگار نه انگار پسر دخترن!‌ همو برهنه بعد حمام میبینن.الان نمیدونم خواهرم براش مهمه پسرش برهنه ببینتش یا نه اما تا همین دو سه سال پیش که به هر حال پسر بزرگی بود همونجور لخت حمام میبردش.همونجور که الان با دختر به این بزرگی کاملا برهنه حمام میره و وقتی من میگم تکلیف حیا و یادگیریش تو بستر خانواده چی میشه یه جوری نگاهم میکنه انگار واقعا دارم حرف احمقانه ای میزنم...  البته الان دیگه بهش چیزی نمیگم اما خوب وقتی مثلا میگه نمیدونم فلان حرف و کنجکاوی و فلانو از کجا یاد گرفته یا ایده گرفته و فلان دلم طاقت نمیاره به زمینه هاش اشاره نکنم :/

‌اما خوب با تمام اینها دارم با خودم فکر میکنم بلاگررررر سرت تو کار خودت باش و سعی کن از لحظه لذت ببری.فکر میکنم خیلی احتیاج دارم رو خودم کار کنم.میدونم اگه درمورد خیلی چیزا که نمیتونم تغییرشون بدم ناراحت میشم مشکل از درون خودمه.اما نمیتونم خودمو خوب کنکاش کنم.نمیدونم از کجا باید خودمو اصلاح کنم...

این روزا حواسم هست که چقدر اشتباهی ناراحت میشم تو دلم....

همینا دیگه... اینم از چهار روز اول عید ما.

امیدوارم روزای شما چه تو سفرید چه سر کارید چه دراز به دراز تو خونه،‌به خوشی و نیکی بگذره...

سلام بلاگر عزیزم عید شمام مبااارک 😍😍
به به من ک تجربه خوابیدن تو کوه رو ندارم، با تعریفت کلی دلم خواست😭😭
اوووم یه پیجی تو اینستا دارم و در مورد همین موضوع پست گذاشت .تگت میکنم
 ،اینکه از سه سالگی نباید مادر جلو پسر لخت بگرده و این موضوع خیییلی در اینده و در زندگی زناشوییش تاثیر بد داره و کلی تجربه ها مرتبط ک تو کامنتاش هست ...

آخی عزیز. انشاالله قسمت شه

مررسی

عید شما مبارک :)

ممنوووووون ^_^

۰۵ فروردين ۱۲:۴۹ اون روی سگ من نوستالژیک ...
سلام دوست جووونم سال نوت مبارک:**** با همراه یه بغل محکم وکلی بوس و ارزوی خوب
منم با بچهای داداش دومی همین حرصهای تورو خوردم و تاالان که بزرگ شدن
البته از این ور بوم افتادن اونا، یعنی دیگه خیلی بچه رو خفه کردن وبسته کردن و زیادی گیر میدن لباس بلند بپوش فلان کن بهمان کن و..و نکن بکن زیاددارن
الان مشکلات جنسی توی خانواده ها روابط جنسی محارم بیداد میکنه مدام که میرم مرکز مشاوره بااین مشکلات مواجه میشم حیا به کنار چشم و گوش بچهابااین مراعات نکردن ها باز میشه،
وبهت حق میدم ناراحتی وحرصشون رو میخوری البته اخلاق این بچها به شوهرابجیت میره در نهایت خواهرتم هم طبع این ادم شده چون سالهاست داره باهاش زندگی میکنه به هرحال. مگه خودت کم از شوهرت تاثیر میگیری یا اون از تو؟ حتی منی که توی پانسیون دارم زندگی میکنم گاهی میترسم هم طبع بچهااونجا بشم اخلاق اونارو به خودم بگیرم

فدات فداااات

وای هر جفتش بده واقعا... طفلی بچه ها..
متاسفانه لینکه میگی خواهرم هم طبع شوهرش شده رو قبول دارم:(‌ کاش تو چیزای خوب از هم الگو بگیریم

عید شما هم مبارک بلاگر جان ❤
شب توو کوه و جنگل خوابیدن که عشقه، به خصوص اینکه یه کلبه و خونه ای هم باشه
در مورد خواهرزاده هات حرص خوردنات رو می فهمم، خب ما با چنین فرهنگی بزرگ نشدیم
ولی راستش منم دیدم خونواده هایی رو که جلوی بچه ها خیلی راحتن و عقیده دارن که این کارشون باعث میشه واسه بچه همه چی عادی بشه و دیگه نسبت بهش کنجکاوی بد و منفی نکنه!
نمی دونم والا
امیدوارم رابطه ت با همسرت دوباره گرم و پر از عشق بشه، و دوباره نوشته هات پر بشه از حس خوب زندگی

فدات

آخ من همیشه تو خونه اینا خوابیدم.اتفاقا همش فکر میکنم لطف شب خوابیدنا به چادر و حداقل امکانات و تا صبح نگران طعمه ی گرگ شدنه ^___^
خیلی عجیبه هدیه.همین چشم سیر نشدنشون برای من واقعا عجیبه.دختر خواهرم انقدددر تو نخ اندام آدم میره و دوست داره با آدم ور بره که خدا میدونه.یه شلوار نمیشه پیشش عوض کرد....
ممنون عزیز دماغ قشنگم

سلامیییی...
عیدتون مبارررک...
بلاگر عزیز شما کتاب
شفای زندگی لوییزهی رو خوندید?? فک میکنم خونده باشیدش با شناختی که ازتون دارم...
من دارم برای بار چندم میخونمش و نکات جدید ازش میگیرم...
به نظرم این کتابو باید عمیق خورد،،به جای عمیق خوند😊
و فک میکنم قطعا سرنخ های عالی برای اصلاح درون بهمون میده...
موفق باشیددد...

سلام عزیز.

نه فدات نخوندم.اینم از کتابایی بود که نسیم پیشنهاد داده.
راستش من زیاد علاقه ای به این سبک کتابا ندارم.نمیتونم پشت سر هم بخونمشون.آخرین کتاب این مدلیم چهار میثاق بود که هفت هشت ماه پیش خوندم.
مینویسم تو لیست کتابای سال بعدم.چون برا امسال کتاب دارم.

اوپپس آقا اوپس یعنی... مثه منه این اخلاقت که. چقدر گاهی بعضی آدما حرص درارمیشن نمیتونیمم چیزی بگیم یا کاری کنیم ایش امان از شوهر خواهرای بد عنق  ... آقااااا بلاگر !!!چقدر اون کوه رفتنه خوب بوده. وای عکسات که عالی بود خدایی حق داری.وووی صدای گرگ... چه هیجان انگیز. خخخخ مامانتو ببوس چه بانمکه خوب تفاوت نسلهاست دیگه. مخصوصا اون نسل که کلا مناسبات و تشریفات مذهبی رو به جامیارن تمام و کمال... اما به این چیزا که میرسن کلا بی خیالن

شت یعنی خخخ

مامانم... گردالوی بانمک خودمه

سلام :)

ایام بر بلاگر کبیر بیان هم خوش بگذره ...

موفق باشی

سلام..

متشکرم :))

آهان اینو یادم رفت. میگم فکر کن یه لحظه فقط... که الان مجبور بودی توی ولایت همسر باشی در جوار اونا فیض ببری ازاین روزای عید😁😁باور کن کمتر از شوهر آبجی و آبجی همشهریت و اینا کفری میشی خخخخخ این روش خودمه در اینجور مواقع به همین موضوع فکر میکنم یه چند دقیقه ای آروم میگیرم... همراه بایه لبخند ژکوند گوشه ی لبم خخخخ با یه ژست بدجنسانه :(((((

وای زبونتو گرگ بخوره خخخ

ارزو این حرص ها مختص تعطیلات نیست واقعا... همیشه با منه

سلام سال نو مبارک

ممنووون :)))

سلام بلاگر عزیزم...
سال نوت مبارک دوست خوبم..
به به چه شروع سال خوبی کنار خانواده...
ممم چه بد که مامانت به سفره هفت سین علاقه نداره...ولی باز خوبه که چیدین.من خیلی دوس دارم آدمو سر ذوق میاره...
واییی شب موندن تو کوه باید خیلی باحال باشه...
عکساتون رو میبینم..اینجور که معلومه جوجه داره حسابی خوش میگذرونه.
امیدارم توام لحظه های شیرینی رو بگذرونی و یه بلاگر صدردصد شارژ شده برگردی.

سلام

قررربونت
منم خیلی دوست دارم... دلم نمیخواد این سنتهامونو کنار بذاریم
خیلی باحاله. امیدوارم پیش بیاد برات
آخ جوجه رو نمیدونم چجوری باید برگردونم خونه... طفلی بچم :(
‌فدااات

سلام بلاگر جان عید شما هم مبارککککک امیدوارم سالی پر از خیر و برکت و سلامتى و شااادى و خنده هایی از ته دل پیش رو داشته باشین 💖 واااى من اینقدر ذوق و شوق چیدن سفره هفت سین رو دارم که نگوووو همسر رو کچل میکنم حسابى 😁 بازم خوبه چیدین سفره رو 
اخ اخ از این حرص خوردناى این مدلى که همه مون دور و اطرافمون داریم! البته من از تربیت خاله هام مخصوصا خاله کوچیکم حرص میخورم یعنى خون خونم رو میخوره ولى هیچى نمیشه گفت ...! کلی هم بچه هاش مشکل دار شدن ولى انگار نه انگار ! دلم براى بچه هاى معصوم میسوزه ولى چاره اى نیس کارى ازمون بر نمیاد متاسفانه:/ من خودم طرز رفتار و برخورد شما با جوجه خان رو دوست دارم مامان بلاگر مهربون و نمونه امیدوارم نتیجه ى صبورى هات و عشقى که به پاش میریزى رو ببینى و کیف کنى 🌸 

ممنووون مهربان جانم.

واقعا حیف بچه ها...

جوجه منم خیلی کوچکه الان.من با تمام وجود از خدا میخوام درای قلبمو بسمت اگاهی باز کنه و بینش پرورش درست جوجه رو تو بحران ها بهم بده.

بلای عزیز دل سال نوت مبارک باشه
دعا میکنم سالی پر از خیر و برکت و شادی و سلامتی برای تو و خانواده باشه

ممنون فدات شم.

امیدوارم دعای خیرت به خودت برگرده

سلامیییی...
بالاخره هرکس یه سلیقه ای داره،،انشالا سال دیگه بلاگر جان بخونیدش...
به هرحال انتخاب هر کتاب خوبی میتونه خودشناسی و خوددرمانی رو به دنبال داشته باشه و قطعا اگر براساس سلیقه مون باشه خیلی عمیق تر تو دنیاش غرق میشیم...
مسیر پیش روتون روشن و هموار بلاگرعزیز...

حق با شماست عزیز

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان