سلام سلام سلاااااام دوستان
خوب و خوش و سلامت باشید ان شاالله:)
به به... چه بهاری :) چه فصل گشنگی :) چه میدونا و بلوارای گل کاری شده ای :) چه خدای خوب زیبایی آفرینی...
خوب دیگه جانم براتون تعریف کنه که سه شنبه بالاخره با دو تا دوست جدید که باهام کلاس زبون میومدن ولی من نمیدونستم همسایمونن قرار استخر گذاشتیم... همونایی که یه عصر تو عید اومدن خونه ام براشون کیک پخته بودم و اینا...
آقا خوش گذشت واقعا :) بیشتر قدم زدیم و حرف زدیم... حالا این استخر چون یه تعمیراتی شده و خیلی تمیزه خیلی شلوغ میشه همیشه اما اینبار واقعا خلوت بودااااا... دیگه میخواستی یه عرض رو شنا کنی سرت نمیرفت تو دل یکی دیگه....
ساعت یازده و نیم وارد آب شدیم و انقدر خوش گذشت که یهو یکیشون گفت وای بچه ها ساعت دو و نیمه که :|
دیگه بدو بدو برگشتیم خونه و بین راه قرار گذاشتیم یه نهار جمع شیم دور هم... جفتشونم امسال میخوان برای مامان شدن اقدام کنن...
فرفر طفلونکی هم خیلی درگیر کاره و دلم براش تنگ شده دیگه انقدر ندیدمش... اگه جمعه براش مهمون نیاد میریم بیرون :)
برای ماشینش یه کوسن خریدم که میخوام یه پارچه ی جینگیل برای روش بخرم که به روکش فرمونش بیاد بعد که دلبر شد بدم بهش :)
تولدش هم نزدیکه و هنوز تصمیم نهایی نگرفتم اما خیلی امکانش زیاده که یه ساعت براش بخرم... باز ببینم چی میشه...
خواستگارشم رد کرد رفت... ان شاالله یه مورد مناسب تر براش پیش بیاد و سفید بخت شه...
من کلا همیشه برای دوستای مجردم استرس میگیرم.
تا قبل فرفر یه دوست رشتی داشتم که یه دوست پسری داشت بی لیاقت :| خوب جیگرم میسوخت وقتی انقدر پسره بد تا میکرد اذیت میکرد بد حرف میزد... نمیدونم چرا دخترا خودشونو انقدر دست پایین میگیرن که هر مذکر بی ادبی رو تحمل میکنن زیر بار همه چیزای بد یه رابطه میرن به قیمت اینکه اون پسر سالی یه بار میخواد یه تولد آنچنانی براشون بگیره یا قبل خوابی چارتا پیامک عجقمی جونمی جیگلمی براشون بده >_<
بعد سه سال بالاخره دوستم مجبوووور شد از اون بی ادبیات جدا بشه چون دیگه شورشو درآورد پسره و بعد یه دوره افسرده شدن و ناراحتی و اینا بالاخره اخیرا آدم مناسب خودشو پیدا کرد و ازدواج کرد و واقعا انقدر خیالم راخت شد انگار دختر خودمو شوهر دادم :دی
برا همین الان نسبت به فرفر هم خیلی حساسم.دلم میخواد این دختر سالم با کمالات گیر آدم بد نیفته...
همسر طفلونکیم هم چند وقته سرما خورده حالش خوب نمیشه. تازه رفته دکتر.دکترش دو تا پنی سیلین داد بهش که یکیشو دیروز بعد دکتر زد و یکیشو آورد خونه...
امشب رفتیم یه سیسمونی و قوبون پسرم بشم من , براش وان حموم خریدیم و یه شلوار و زیرپوش و یه لباس جلو دکمه دار سایز خیلی خیلی جوجه ای خریدیم. البته کلا فقط سفیده اما آدم دوست داره براش بمیره انقدر کوچول موچوله :)
دیگه یه کیسه توپ برای استخر توپی که باباش گذاشته بود تو دامنمون :|
یه جغجغه پارچه ای + یه شیشه شیر کوچولو برای روز بیمارستان و اگه احتیاج شد اون اوایل + دستمال مرطوب برای پاک کردن ک*و*ن کوچولوش ^_^ + یه جا پستونکی...
همه ی اینا شد دویست تومن >_<
دیگه بعدش رفتیم نت خونه رو تمدید کردیم... یه همچین آدمی هستم من.. نذاشتم دو روز بی نت بمونیم .گفتم شماها طاقت دوریمو ندارید
بعدم یه مغازه ای بود از اون لباس خاک برسری فروشی ها گفتم برم برای بیمارستان یه چیزایی بخرم دیگه دیدم چیز میزای مردونه هم داره... دیگه مشتری ها که رفتن گفتم همسر بیاد داخل... بهش میگم این خوبه یا این یکی؟ میگه برا تو؟؟ میگم نه عمت :| خوب من شورت مردونه میپوشم؟؟؟ میگه آهان... خوب برا من؟ میگم آره. میگه آخه برا چی میخوای برا من بخری؟ گفتم هدیه روز مرده
خانم فروشندهه فقط بلند بلند میخندید... شوهرم که رفت بیرون میگفت وااای خیلی باحال اومدی کادوی روز مردوووو ...
حالا واقعنی اصلا به اون مناسبت نخواستم بگیرم چون یهو پرسید یهو اومد تو ذهنم... اصلا کلا نمیدونم روز مرد دیگه چ صیغه ایه :| چه معنی میده اصن :)
دیگه برگشتیم خونه و نوبت دومین آمپول پنی سیلینه بود :)
اصلا این همسر کچل من توانایی های منو همش له میکنه...
به زووور وبعد کلی فیلم درآوردن بالاخره کشید پایین ^__^ هی هم میپرسه قبلا زدی ؟ میگم آره تو که میدونی برا خودم هزار بار زدم... میگه نه برا آدم دیگه... گفتم نمیدونم گمون نکنم...
دیگه آقا از وقتی من این آمپولو فشار دادم هی گفت آی, وااای ,دیووونه فلجم کردی ,درد داره... اصلا یه وضعیتی دیگه...
بلند شده و میخواد بره سر کار...
_خیلی بد زدی... دفعه های پیش باهات شوخی میکردم سر اون آمپول روغنی ها اما اینبار جدا بد زدی
+ در عوض با عشق زدم عزیزم. فردا خوب میشی
_ آره جون عمت با عشق... من امشب سر کار تا صبح درد میکشم...
+اووووه زخم خنجر نخوردی که... اصلا خیلی هم خوب زدم :)
والا ^_^
خلاصه همینا دیگه...
خیلی کار دارم خیلی.... اصلا مریض شدن همسر و کسالت عید و اینا سر منو به طرز افتضاحی شلوغ کرد :( دیشب دو کیلو سیبزی قورمه پاک کردم و شستم اما همونجوری گذاشتم یخچال. فردا اونو سرخ کنم و باز باید بخرم که آماده داشته باشم تو فریز یه وقت کسی اگه اومد برای زایمانم یه گزینه هایی برای غذا درست کردن داشته باشه. سبزی آش و کوکو و سوپ هم ندارم :( یعنی همینا کلی کاره چه برسه به باقی چیزا...
بچه ها دعا کنید زایمانم زودتر از 15 اردیبهشت نشه... تو روز معلم هم نشه :|
خدا کنه برسم کارامو انجام بدم... خدایا میشه دقیقه ی نود بودن منو ببخشی و بخاطر جوجه هم شده کمکم کنی سریع راه بندازم کارامو که خیالم راحت شه و دیگه فقط منتظر زایمانم شم ؟؟؟ با تچکر ^_^
خوب دیگه من میرم... برم سراغ یخچال ببینم دنیا دست کیه :دی