بهار آمد...
بهار آمد...
سلام آورد مستان را :)
سلام دوستای گلم...
از اونجا که هنوز چهار ساعت به یک فروردین 96 مونده , من تحویل شدن سال رو ندیده میگیرم و پست پایانیمو در دقیقه های نود مینویسم :)
قبل نوشتن این پست نشستم پست پایان 94 رو خوندم.دیدم چقدم گشنگه این یه مثقال شعره.بازم نوشتمش ^_^
خوب سال 95 هم مثل باقی سالها مجموعه ی خوبی ها و بدی ها بود.
و البته الان میتونم قشنگ بگم برای من خوبی هاش بیشتر از بدیهاش بود.
اوایل سالم سخت گذشت کمی , اما خوب راهی که توش با سماجت باقی موندم کم کم روی روشنِ زندگی رو بهم نشون داد.
و به دنبالش زندگیم رو آماده ی حضور تو دلی جان کرد
و تجربه ی بودنش تو همه ی لحظه هام برام یه چیز عجیب و مبارکی شد...
(همین الان با گلوله کردن و فشار دادن باسنِ مبارکش به شکمم داره احساسات متقابلشو نشون میده )
آشنایی با فرفر هم باید تو خوشایندترین های امسالم ثبت بشه.از خدا ممنونم که یافت شد بالاخره اون کسی که جاش تو زندگی من خالی بود
همین دو تا تو یه سال برای هرکس اتفاق بیفتن دیگه آدم چی میخواد از زندگی ؟ :)
دیگه کلاس زبانی که رفتم و به اونجایی که هدف و عشقمه نزدیک شدن , باز برای من مبارک و مایه ی سروره و اینکه آخر پارسال گذروندنِ این دوره ی زبان تو لیست اهدافم بود و خط خورد خیلی خوشحال ترم میکنه...
قرار بود کنار این دوره چندتا رمان انگلیسی که داشتم رو بخونم و تعدادی فیلم زبان اصلی ببینم.
که اولیش رو انجام
ندادم که ندادم اما باز دومیش خط میخوره و راضی ام از خودم
یه جا هم نوشته بودم باید حتما حتما حداقل سه تا از کتابای معروف ایرانی رو بخونم و اون موقع تو ذهنم کلیدر و جای خالی سلوچ بود مثلا اما باز اینم موفق نشدم و الان ناناحتم چون وقتی به لحظه ام تمرکز میکنم میبینم چقدر زود میگذره و خوب خیلی حیفم میاد از روزایی که قدرشونو ندونستم.
دانشگاه رو هم بالاخره بهش رسیدم و خوشحالم ^_^
و حالا دیگه نوبت این رسیده که بار سال 95 رو هم زمین بذارم و برم تو دل 96.
باز باید اون کارهایی که دلم میخواد رو بنویسم و تلاش کنم سال بعد که دارم خودم رو ارزیابی میکنم خوشحال بشم.
هرچند که امسال میدونم هیچ هدفی برای من مهم تر و درجه یک تر از تربیت پسرم نیست و باید با واقع بینی با احتمالِ خط نخوردن یه چیزایی از لیست اهدافم کنار بیام برای همین امسال دیگه هدف قلمبه سلمبه ای نمینویسم...
کلا قراره آسون بگیرم در عینِ اینکه رو به جلو و خوب زندگی کنم.
من یه مدت کلا تنبلیمو کنار گذاشته بودم و همه چیزم درست همونجایی بود که باید باشه.اما یه سفر رفتم و برگشتم و همه چیز به هم ریخت.دیگه هم جمع نشد.اونی نشد که من دلم میخواد...
امسال هدف اولم پرهیز از تنبلی و پایبندی به زمان گذاری هامه.تنها کاری که میکنم اینه که بازه های زمانیمو بدون سختگیری و با توجه به پسرم برنامه ریزی میکنم که هم من از پا در نیام هم همه جوره اولویتم جوجه ام باشه.
راستی چه باحال که جوجه ام داره سال خروس دنیا میاد.
باباشم متولد سال خروسه :)
هدف دومم اینه که بعد از تموم شدن مرخصی زایمانم درست برگردم دانشگاه. فرصتای کوچکمو از دست ندم و همه رو تلمبار نکنم برای شب امتحان.معدل نیم سال دومم کمتر از 17 نشه.
و اما کتاب... فقط دلم میخواد تو وقتای خالیم کتابای خوب بخونم و همچنان به فیلم دیدن هام ادامه بدم...
خستگی های بچه داریم اینجوری در شه مثلا ^__^
اوخِــــــــــــــــــــــی . قربون بچم بشم من...
چه سالی بشه امسال من... چقدر متفاوت آخه... و پر چالش و شایدم دهن سرویس کن
یه کاری هم که میخوام بکنم اینه که یه بازبینی تو لیست وبلاگهای دوستانم بکنم.عزیزای دلم شماها همتون دوستای منید اما واقعا من خیلی خیلی ساعت میذارم برای خوندن همتون... دیگه توانشو ندارم ^_^
مثلا این پنجاه شصتا وبلاگی که میخونم سی تا هم بشه باز من خدا رو شکر میکنم...
اولویتم رو میذارم رو دوستای خیلی قدیمی و وبلاگهایی که واقعا چیزای خوبی یاد آدم میدن یا حداقل احساسات خوبی بهم میدن باقی رو هم در حد ماهی یه بار سر میزنم ببینم دنیا دست کیه :دی
عزیزانم سال نوی خوبی داشته باشید.
زندگی هاتون سر شار از تحولات مثبت باشه.
برای خودتون سال خوبی رقم بزنید.
همچنان نیایشم جاری بودن عشق و مهربونی تو لحظه هاتونه...
اینم از آخرین برگ دفتر 95 :)