سلام سلام سلاااام
میبینم که این روزها بصورت دسته جمعی غیب میشیم ^_^
یعنی همه دارن بدو بدو خودشونو به سال نو میرسوننااااا :) آفرین آفرین
وای بچه ها خونه ی من افتضااااحه... یعنی تو هال اندازه ی نصف یه فرش شش متری تمیز و خالیه... باقیش همش پرشده از کلی وسیله که چون اتاق خوابها دارن مرتب میشن از اونجا اومدن اینجا تا تکلیفشون مشخص بشه
البته بدتر از وضعیت هال وضعیت ذهن بیچاره ی منه :((
اصلا فکر که میکنم چقدر آماده نیستم برای سال جدید قلبم میخواد از حلقم بیاد بیرون
خبر بد اینه که چهارشنبه فاینال زبانمه و من اصلا آمادگیشو ندارم....
از اون بدتر اینه که طفلونکی پسرم.ژاکتش هنوز ناقصه چون وقت نمیکنم برم کلاس بافتنی...
و اینکه آرزو جون یادمه که قراره برات یه چیزی پست کنما... بخدا وقت نکردم :(
لباسای بچمم باید میرسید بهم اما هنوز نرسیده و چه بسا قرار باشه تا بعد عید هم صبر کنم... خسته شدم دلم میخواد ببینمشون تو بغلم بچلونمشون بابا
راستی یه شب رفتیم خرید...
همه ازم میخوان عکس وسایل تو دلی رو ببینن اما من همش میگم خوب هیچ چیز با مزه ای نیست که نشون بدم که...
حوله حمام.ساک لوازم.پیشبند.برس.ناخن گیر.خشک کن (برای خشک کردن باسن مبارکش بعد عملیات جیش و پی پی).پوآر بینی.جغجغه.آغوشی.صابون شامپو کرم بدن.جوراب .قاشق غذا.ست داروخوری.از اون عروسک های کوچولو کوچولوی انواع حیوونا که همشون یه سوت تو باسنشونه فشار میدی صدا میدن:| با یه استخر توپ این کل چیزایی بود که خریدیم...
حالا اتاقش آماده بشه شاید یه عکس کلی بذارم...
راستش دیروز هی نگاه میکردم به در دستشویی.بعد متوجه شدم چقدر ناجوره.. صاحب خونه یه دختر بچه داشت.هر جای خونه رو فکر کنید استیکر چسبونده بود.خوب درها هم مستثنی نبودن.بعد به در دستشویی از این استیکر ژله ای ها هم زده بود.حالا هر کی داره ناراحت نشه ها اما من واقعا ازشون چندشم میشه.از دست زدن بهشون.اینکه چسب چسبی و روغنی ماننده روشون.از اون نرمیش...
خلاصه درها افتضاحن.
امروز همسر داشت اتاق جوجه رو تمیز میکرد.وسایل توشو آورد تو هال و کفشو جرمگیر زد و طی کشید.منم خیلی قلمبه وار نشسته بودم دم در و باهاش حرف میزدم که حداقل تشویق کننده ی خوبی باشم ^_^ گفتم درها رو رنگ کنیم گفت نه... خیلی اصرار کردم باز گفت آخه مغز خر خوردیم مگه؟ خونه مال ما نیست و میدونی چقدر پولش میشه و بعدم اصلا قبول نکرد که خودمون رنگ کنیم که.میگه نقاشی کار نقاشه و الانم برای ما ضروری نیست... خوب من واقعا میخوام درها رنگ بشن.خوب شاید ما دو سال اینجا بمونیم چرا باید این ریخت درها رو تحمل کنم؟
تو رو خدا اگه میدونید روی چوب چه رنگی خوبه بخوره روشنم کنید.مثلا رنگ روغن؟ اکریلیک؟ چی؟ بعد برای در که مثلا یه نقش و نگارایی هم اون وسط مسطاش هست باید با فرچه رنگ کرد یا اون غلتک ها بهترن؟؟ خلاصه همکاری کنید من درارو رنگ کنم ^_^
دیگه جونم براتون بگه یه مانتو هم به لطف بی حد همسر در حالی که خودش کلی چیز میز لازم داره برای من خریدیم.میگه بعد زایمانت میریم شمال.میخوام همه خوش تیپ ببیننت.خوب من فداش نشم؟
راستش امشب یه شب خیلی احساسی بود برای من.
وقتی اتاق جوجه رو تمیز میکرد یه کارتن کتاب اونجا بود که من داشتم بازرسیشون میکردم.چند تا سر رسید توشون بود که هر سال یه مقدار خاطرات توش نوشته بود...
یکیشون که از همه قدیمی تر بود اینجوری شروع شده بود:
87/10/05 : روزی بود که شناختمش,خیلی دوست داشتنی و باحال و البته روشنفکر و مهربون و عجیب شیطون!
88/05/11 : بالاخره دیدمش! زیبا,جذاب,شادمان و دوست داشتنی.این اولین دیدار ما بود.وای چه روزی بود... یه روز خاص
69/09/13 : روز تولد تنها گل زندگیم... منتی به تقویم زندگیم... خوش اومدی اگر چه ناخواسته بودی و سفارش دکتر (اینجاش اشکامو پاک کردم و از ته دلم خندیدم) عاشقانه تولدت رو شکرگزارم.
88/01/01 : اولین تحویل سالی که با هم بودیم.البته تلفنی... خیلی باحال و شگفت انگیز! یه تحویل سال متفاوت تو زندگیم. (دوست بودیم اینجا و لحظه ی تحویل سال من با گوشی موبایلم نشستم سر سفره ای که هیچکس خبر نداشت یکی هم از یه شهر دیگه کنارمونه! بابام به رسم هر سال مقلب القلوب خوند و دعا کرد و همسر کیف کرد)
89/03/03 : روز خواستگاری من از عزیزترین همسر دنیا... گل من روز خوبی بود اما زود گذشت!
89/05/11 : روز یکی شدنمون.روز قرار من با تو.روز تعهد.روزی که هیچوقت فراموش نمیشه.حاضر نیستم شادی این روزو با کسی تقسیم کنم.تا آخر عمرم این روز عزیز همراهمه.
90/01/01 : اولین تحویل سال و عید بعد از ازدواج من و تو... همیشه شاد باشی و تن درست
آخرشم نوشته اینا تاریخ روزاییه که باعث میشن همیشه عاشق تو باشم.صبر,تحمل,اراده,زیبایی,سازگاری و عاشق بودنت منو همراهت کرد...
اینجاش دیگه اشکام خیلی چکیده بودن.سریع پاکشون کردم.سر رسید رو بستم و بدو بدو رفتم سمت اتاق.بیرون کشیدمش و بوسیدمش.احساس کردم بوسیدنی ترین مرد روی زمینه...
و تمام شب فکرم تو همون صفحه ی سر رسید موند...
ما چالش های عجیب و سخت زیادی رو از سر گذروندیم و حالا اینجاییم... یه جورایی حسرت میخورم بابت تموم سالهایی که بهترین خودمون نبودیم.که عشقی که بلد بودیم اون ذات رو به کمال و تعالی عشق نبود و اونقدر هم دیگه رو تو راههای عوضی هل دادیم که نزدیک بود دیگه با هم منتظر هیچ بهاری نباشیم....
جفتمون عوض شدیم حالا.شاید شوهرم دیگه اصلا نمینویسه از این چیزهای خوب.شاید حتی خودم آخرین باری که براش نامه ی عاشقانه ای نوشتم رو دیگه یادم نیست.اما به این ایمان دارم که داریم تو روزای روشنی زندگی میکنیم و قلبامون از همیشه با صفا تر و بی ریا تره
تو این نیمه شب خوب از ته قلبم دعا میکنم زیر سقف همه ی خونه های متاهلی نور عشق باشه.جریان زندگی باشه.یه رابطه ی عالی باشه.اگه تا حالا همه چیز چپه بوده اگه بد بوده اگه عشقه فراموش شده مهم نیست.بذارید گذشتتون بگذره.تو سال جدید خونه رو با صفا کنید.
من شعار نمیدم.هیچ چیز یه شبه عوض نمیشه.اما اگه بویی از عشق بردید اگه هنوز یارتونو دوست دارید همه چیز میشه باز خوب باشه.من بعد کلی کش مکش.. دعوا.. گیس کشی.. حرفای ریز و درشت.. حالا از اینجای زندگیم بهتون میگم رو جمله ی *دیگه حرمت بین ما شکسته شده* خط قرمز کشیدم و اصلا دیگه باورش ندارم.ما بعد 5 سال رابطه مونو از صفر مطلق شروع کردیم دوباره و نتیجه ی حتی یه بار اشاره نکردن به حرفایی که از هم شنیدیم و جفاهایی که در حق هم کردیم عشقیه که امروز دلمونو گرم میکنه....
شب همتون خوش...