زمستون طفلونکی نوشت...

سلام...


چقدر همه اومدن عید رو تحویل میگیریم و بعد اون هم پاییز که همه حتی به هم تبریک هم میگیم این سالهای اخیر...

اما خوب چقدر این زمستون طفلونکی مهجوره...

درسته که با اتفاقای ناخوشایند اومد اما خوب امیدوارم این سه ماه آخر سال برای هممون خوب پیش بره.

اتفاقا من آخر زمستون رو از رسیدن خود بهار بیشتر دوست دارم.

همیشه انتظاره که یه واقعه ای رو شیرین تر میکنه دیگه.

مثل همین که من تو راه سفر از نقطه ی مقصد هیجان زده ترم.

زمستون هم وقتی جوونه ها رو میبینم بیشتر از دیدن خود برگ به وجد میام. شکوفه ها . یهو تغییر کردن طبیعت قشنگ روزی صد بار تو ذهن من زندگی بخشی خدا رو یادآوری میکنه :)

پس به آثار رحمت خدا بنگر که چگونه زمین را پس از مرگش زنده میگرداند.  *روم50


راستش امروز که برمیگشتم خونه یه چند تا جوونه رو یه درختی دیدم و دلم یجووور خوبی شد و هزار بار خدا رو شکر کردم :)

فکر کن قراره دو سه ماه بعد هر رووووز چه حجم عظیمی از معجزه رو ببینیم و چه کیف و حالی بره بشینه وسط قلبمون ^_^

آخ شمال جانم کجایی 


آقا دیروز و پری روز اونهمه وقت گذاشتم و زبان خوندم و تمرینا و رایتینگ ها و همه چیز رو با چه حساسیتی حل کردم اما دیروز کلا معلم جان با پای فراموشی تکالیف وارد کلاس شده بود.باز میگم عیب نداره برای پایان ترم الان میدونم خیلی کارم سبک تره اما خوب یه ذره هم میسوزم دیگه. اون نمره ی کلاسی همش بستگی به همین فعالیتا داره دیگه. حالا سری بعد یه چیزی میگه من مثلا دست خالی میرم یهو از همون نمرشو میده 

دیروز فرفرووو (دوست کلاس زبانی) بعد چندین روز از تهران برگشت و دیدمش... 

بعدش هم همسر زنگ زد که بیام دنبالت یا با فرفر برمیگردی؟ گفتم بیا.

بعد میگم کجایی؟ میگه سر میدون.

میگم بیا سر کوچه ی سفیر .یکم غر میزنه میگه تو بیا سمت میدون.یعنی دو تا آدم تنبلیمااااا

بعد من راه افتادم سمت میدون رسیدم میبینم نیست >_<

زنگ زدم میگم کجایی میگه سر کوچه ی سفیر  باز مثل پت و مت راه افتادیم به سمت هم.دیگه تا دیدمش میگه تو منو ندیدی؟

میگم من هییییچ تو کاپشن صورتی منو چجوری ندیدی آخه آدرس از این دقیق تر؟؟؟؟؟

دیگه گف بریم قدم بزنیم گفتم باشه و رفتیم...

آقا چشمتون روز بد نبینه دیگه واقعا احساس میکنم بارداریه افتاده تو سرازیری...

یه مسر معمولی که همیشه میرفتیم مترش میکردیمااااا اما دیشب نصف راه که رفتیم دیگه میخواستم بشینم کنار جدول گریه کنم...

دیگه واقعا راه رفتنم پنگوئنی شده.هرچند باز به نظر خودم شکمم اصلا بزرگ نیست.اما خوب برای منی که هیچ وقت تو این وزن نبودم یه کم حس سنگینی بدیه 

دیگه رفتتیم دو تا سیسمونی باز فقط نگاه کردیم و ذوووووق و اومدیم بیرون... بعدم بستنی و ذرت زدیم و به بی پولیمون خندیدیم :)

والا خوب چی کار کنیم ^_^

خوب دعا میکنم حقوقمونو بدن پاداش کوفتی رو بدن و دیگه دو ماه دیگه هم وقت عیدیه ... خدایا به جوجمون رحم کن لطفا و این پولا رو برسون 

دیگه وقتی برگشتیم فورا یه شیر برنج خوردیم و چپه شدیم.. و اتمام حجت کردیم که بعد از این باید مسیر پیاده رویمون کوتاه باشه.


امروز هم از روزای امتحان بدتر بود.هشت صبح بیدار شدم.چون نه یه قراری تو شهر داشتم.انقدر خوابم میومد که حد نداشت.گفتم برم دوش بگیرم سرحال برم اما متاسفانه آب حموم بازی درآورد و واقعا از سرما اونجا گریه کردم و همش میگفتم خدایا خوب دلت برای بچم بسوزه دیگه یخ زد این بیچاره 


خلاصه رفتم بیرون و ساعت ده هم کلاس آمادگی زایمان داشتم.چقدر اونجا خوب بود و خوش گذشت.چقدر این مامانا عبوسن خوب :(

لامصبا آدم وقتی قلقلیه باید همش شاد و شنگول باشه هی با مامانای دیگه معاشرت کنه چرا انقدر جدی هستید و غم زده ؟؟


مامایی که برامون کلاس میذاره فیلم زایمان خواهر زاده ی خودشو بهمون نشون داد که انقدر شیک و مجلسی بود من هزار بار خوشبین تر شدم به نتیجه ی کلاس ها و خوب تصمیمم گرفتم که برای زایمانم حتما ماما همراه بگیرم که دیگه نگران بیمارستان و پرسنل و تو خونه درد کشیدنه نباشم ^_^  نمیدونم تو شهرای مختلف پولش فرق میکنه یا نه ولی اینجا ساعتی 33 الی 35 تومن میگیرن و به نظرم می ارزه دیگه. نهایت میخواد سیصد چهارصد تومن بشه که اونم گفت نمیشه.گفت معمولا کسی که تمرینای کلاسمو انجام میده خیلی زود زایمان میکنه و خیلی کم پیش میاد دیگه بیشتر از دویست و پنجاه بشه هزینه ی همراهیمون 

خوب دیگه همینا فعلا...

از ظهر خونه هستم و نه جور شده استخر بریم با فرفر نه کلاس بافتنی و امروز دیگه بیرون رفتن ندارم.

در عوض الان باید برم یه کم ظرف بشورم و اتاق خواب و شاید هال رو هم جارو بکشم و برای شام هم همبرگر خونگی دارم.

دیگه خدافظ 


اره مامان نی نی همه ی فصل های خدا خیلی خوشکلن به خصوص بهار وقتی همه چیز زنده میشه
اشکالی نداره تو همیشه آماده باشه درساتو خوب بخون دوباره نمره های بد نگیری ها
حتما گل پسر خیلی بزرگ شده
ان شاءالله با کمترین هزینه وکمترین درد زایمان کنی حقو قتونم بدن

آره هر فصلی خوبی های خودشو داره...

چشم چشم...
میدونی؟ شکمم وقتی شروع کرد بالا اومدن یهو فوران کرد و مثلا من تو بیست هفتگی واقعا برای اون سن بارداری شکمم بزرگ بود انگار. اما الان بنظرم برای اواخر ماه شش خیلی هم نقلیه... ولی نمیدونم چرا انقدر حس سنگینی دارم.
آمین خدا از دهنت بشنوه عزیزم.

۰۵ بهمن ۱۸:۳۹ یا فاطمة الزهراء
کلی از دست شما پت و مت خندیدم
قربونت برم مامان شاد و شنگول :) تعجب نکن یکسریا اینجوری میشن عصبی و اینا میشن طبیعیه ولی خوبه همه مثل تو شاد باشن
انقد خوشم میاد خودت رو ننداختی و به زندگی میرسی خیلی بده یکسریا خودشون رو ول میکنن :|||
ان شاء اللّه زایمانت راحت باشه :) 

من خودمم خندیدم...

خدا نکنه. هوووم خوب چرا آخه.همش که نمیشه آدم عنق باشه..
آره منم راضی ام از خودم. پهلوون تو شکممه ^_^
آمین ممنون

سلام عزیزدلم بلاگر جونم
سلام تو دلی خوشگلم

سلام جناب شوهرش
وای چقد دلم براتون تنگ شده بود,عزیزم یمدت نت نداشتم دق کردم از دوریت اما الان تموم پست هات رو خوندم,خوشحالم که روبراهی و مثل همیشه پر انرژی
انشاالله اون پولا هم میرسه و دیگه خوشیت کاملتر میشه

ای جاااان,کاپشن صورتی دل منو بردی:-* ایول سلیقه
شاید گاهی نباشم اما همیشه ی همیشه بیادتم گلم
مواظب خودت باش:-*ببوس تو دلی رو از طرف من

سلاااام میتراااای عزیزم.


همین چند روز پیش برات کامنت گذاشتم حالتو پرسیدم.
بخدا منم خیلی دلم تنگ شده بود.عزیز دلمی تو.
فدای تو بشم

ووویی ^_^ انقده دوستش دارم.

عزیزم.منم همینطور.
بسیار دوستت میدارم.

عاقا من اعتراض دارم زمستون خیلی فصل دوست داشتنیییه 
ماما خونگی خیلی خوبه حتما بگیر 

آقا اعتراض نکن منم گفتم دوست داشتنیه دیگه...

اوهوم دیگه امروز مصمم شدم.

وای کاپشن صورتی عالی بود :))
واقعا امیدوارم زایمانتون توی شرایط خوبی انجام بشه و راحت از پس دردهای احتمالی بربیاین.
بعد الان دقیقا چرا حقوقتونو نمیدن؟! :/ همه ی حس بی پولی کاملا منتقل میشه به خدا! چقد نامردن :(
+ باور میکنییییییییی دلم شیر برنج خواااااااااااااست ؟! :)))

^_^

آمین ممنون.
شرکت یه خسارتی دیده اما خوب از اونجا که دیواری کوتاه تر از دیوار کارگر نیست.... 

وای خخخ امیدوارم یه شیربرنج توپ بخوری.ما که چون اولین بار بود درست میکردیم درواقع افتضاح شده بود قیافش.اما مزش خوب بود.

۰۵ بهمن ۲۰:۴۵ سارینا2
سلام
خوبی بلاگر
این دومین کامنتمه امروز
خوب جونم برات بگه که پسرم به مادرشوهرم می گفت تا عید بمونید بعدشم با ما بیاین بریم

خوب عزیزم جای من باشی در مورد این پسر چه برخوردی داری؟

خوب من مادر شوهرمو دوست دارم آدم خوش قلبی هست
ولی خوب اولا که خودش تنها نیست و ثانیا این تعارف آخه یه جوریه!
خلاصه که نمیخوام بدجنس باشم ولی انگار هستم

بلاگر جان پس اندازی چیزی ندارید
که انقدر حرص این حقوق رو نخورید
خودت که انگار می گفتی ماشین میخواین بخرید
خوب اگه پول کنار دارید انقدر به خودت استرس وارد نکن
اگر هم که ندارید که ...
ان شاءالله پیدا می کنید در آینده

پت و مت بازیتون هم در نوع خودش جالب بوده خخخخ

سلام جانم.

خوبم الهی شکر.
خخخخ وای خیلی باحال بود. خوب آدم چ کار میتونه بکنه با پسر به این مهربونی واقعا؟؟ حداقل از این فکر که اون داره حال میکنه و لذت میبره یه کم از ناراحتی و فشار رو خودت کم کن.
دقیقا متوجه هستم.منم مادر شوهرم عزیزه اما شاعر میگه
مهمان گرچه عزیز است ولی همچو نفس/خفه میسازد اگر آید و بیرون نرود
یه همچین شعرای باحالی داریم خلاصه..
راستش داشتیم یه مقدار.نه در حد ماشین .ماشینو فقط دلمون میخواست.اما خوب اون پولی که داشتیم رو هم خوابوندیم برای کاری.
خیلی حرص پول نمیخورم.فقط یه کم دلم میخواست میشد زودتر خریدای جوجه رو بکنیم.

آره یه همچین زن و شوعر سر ب زیری هستیم مثلا. از کنار هم رد میشیم همو نمیبینیم.حتی با کاپشن صورتی!!!

واقعاً میشه گفت اسفند بیشــتر از بهار نباشه، لااقل همقدِ همون عــید و رسیدنِ بهار دوس داشتنیه ^_^
اِنقد که انتظارِش شیرینیه و روزا با شوق و ذوق میگذرن ... همش حس و حالِ خــوب داره
دیگه الان َمـ که فقط 2 ماه مونده تا آخرِ سال!

دقیقا  😊

مرسی ازاطلاعت برای پست...😘😍
ای... سلام
ای جونم اصلا واسه ای پیاده روی سه نفره. آره دیگه کم کم راه رفتنتون باید کوتاه شه. البته من همین پارسال که بارداربودم پنج صبح باخانومای سن بالای همسایه میرفتیم پیاده روی تا شش و نیم طول میکشید... هوای عالی. به به. چون توی مردادوتیرو ایناهم بود بسی بیشتر حال میداد. بعدهمشم سرپایینی سربالایی. همسایه هامون میگفتن واسه خودت اسفنددودکن ازماهاتندترمیری بااون شکمت خخخ. ماه هشتم اینابودم. اماخوب بعضی ها هم بعدابهم گفتن بچه ت بریچ شدعلتش همین پیاده روی های طولانی و بالاپایین کردنا بوده. خدامیدونه...
اماسراولی مسیرای کوتاه میرفتم اونم هفته ای یه بار نهایتا.
ایشالا فسقلی به دنیاکه اومد قلش میدی تو کالسکه اونجوری بیشتر خوش میگذره  😂😂😂

خواهش میشه :)


سلام خاله آرزو :)
وای جدی؟؟ ماشالا خوب قوت داشتی پس.
وا ! نه بابا اینهمه میگن ماه آخر زیاد پیاده روی کنید ...

اوی جونم آره ^_^

۰۶ بهمن ۰۱:۲۵ یا فاطمة الزهراء
من بهش میگم فندق
بهش گفتی پهلوان
یه فندق اومد تو ذهنم کله نقاشی شده ی پهلوان پوریا روش بود :)) 

باجه ^_^


روانی خخخ

سلام بلاگر عزیز و خوبم.صبحت بخیر.
امیدوارم خوب و خوش باشی و صبح خوب و پرنشاطی رو شروع کنی.
اقا من اصلا عاشق پستای توام.یکی بیاد منو بگیره...خخخخخ.
بسکه انرژی مثبتی تو..
اگه نزدیک هم بودیم و همسایه عالی میشد...
کاپشن صورتیت منو کشته.چقدر باحال بود کارتون.تنبلا.
خوراکیایی که خوردین هم نوش جونتون.
امیدوارم خیلی زود پول بیاد دستتون تا از این دغدغه راحت شین.
من خودم عاشق فصل پاییز و زمستونم.با این که بهار به دنیا اومدم اما راستش...اصلا بهارو دوس ندارم!
همه ی آدما بهارو دوس دارن بذار من یکی دوس نداشته باشم!
اونقدری که اومدن پاییز حالمو خوب میکنه بهار اینجوری نیست و کلا از عید و اینا خوشم نمیاد.نمیدونم چرا...
چه خوب که کلاس آمادگی زایمان میری...من شنیدن خیلی تاثیر داره و این که حتما مامای همراه بگیر.من دیدن هرکی گرفته راضی بوده خداییش.
مامان باید مثل تو باشه.خوش رو و تودل برو.من کلا آدمای عبوس رو دوس ندارم و خودمم در بدترین شرایط قیافه م عبوس نیست و همیشه لبخند رو لبمه...دیگه چه برسه آدم مادر باشه...
اون همبرگرم نوش جونتون.نصفه شبی دیدمش دلم غششش رفت...پاشدم رفتم سر یخچال هرچی بود و نبودو جارو کردم و خوردم.خخخخخ.
خوب روزت قشنگ باشه قلقلی جان.

سلااام عزیزم :)

هووم مرسی :)
دیووونه ^_^
آره واقعا برای منم همیشه یه تعدادی هستن اینجا دوست داشتم همشهری همسایه اینا میشدیم یکیشون تویی:)
کاپشن صورتیم ^_^
ممنون عزیزم.
مرسی مرسی.
میدونی من هم جز تابستون که گرماش همیشه تحملمو کم میکنه اون سه فصل دیگه رو عاشقانه دوست دارم .اما باز تابستون هم یه خوبی هایی داره.میوه هاش.شمال رفتناش و شنا کردناش.. ولی کلا فصل سرد بهتره :)
تو هم بهار رو گمون نکنم باهاش بد باشی ومشکل از عید و تعطیلیشه برای تو.حق هم داری :(

آره خیلی خوبه . ان شاالله حتما میگیرم :)

والا ^_^  خوب آخه من نمیدونم چرا آدم همیشه باید تو قیافه باشه؟ البته من تازه با اینا آشنا شدم ولی همشون بی حالن. فکر کنم فقط منم از قلقلی بودنم خوشم خیلی خخخ شاید من خلم آوا :)

وااای خدا شکموووو :))  مردم از خنده. 

قربونت :)

۰۶ بهمن ۰۹:۵۷ دچــ ــــار
 امروز که برمیگشتم خونه یه چند تا جوونه رو یه درختی دیدم و دلم یجووور خوبی شد 
چقدر حس خوبی داشت این جمله:) اصلا میتونم بگم بهار همون قلب زمستونه :)

دقیقا همینه... قلبشه :)

۰۶ بهمن ۱۰:۰۰ ستاره عبدالمیری
سلام من کلا اسفند رو خیلی دوست دارم
وای 14 سال پیش این کلاسها نبود و ن با چه سختی حوریا رو بدنیا اوردم 6 ساعت تمام به خودم پیچیدم و درد کشیدم و هر چه می گفت بابا من سزاریانیم باور نمی کردن و می خواستن بزور زایمان طبیعی داشته باشم
اخرش با بچه ای که داشت با پاهاش بدنیا میو مد من رو فرستادن اتاق عمل خیلی وحشتناک بود
اره اسفند رو دوست دارم از اولش بوی بهار و عید رو میده
یک بوی خوب تمام غمها رو دور می کنه من بی صبرانه منتظرم
ماه خوبی برای تووجوجه باشه

اوهوم منم .اصلا حال و هوای عیدش یه طرف زنده شدن طبیعت توش یه طرف دیگه.


وای وای وای بلا به دور.. خواهرای منم همون قدر سال پیش زایمانای افتضاحی داشتن...
حالا خوبه آخر سزارینت کردن. خیلی از دکترا الان متاسفانه به قیمت ناقص شدن بچه ها میخوان آمار طبیعیشونو بالا نگه دارن :(

سلام مامان بلاگر جونم...عزیزم من خواهرم نی نی داره تو شکمش...الان هفته 17 هست هنوز تکون نخورده ...هفته چندم تکون میخوره فسقلی؟
عزیزم همه که مثل بلاگر جون ما خندون نمیشن که...
ایشالله زایمانت  راحت و بی دردسر انجام میشه عزیزم...
مواظب خودتو فندقک باش...

سلام نفس جون اگه تا هفته ی بیست و دو هم تکونش رو حس نکنه طبیعیه.

جوجه ی من آخر هفته ی نوزدهش تکون خورد..

قربونت بشم عزیزم.

۰۶ بهمن ۱۱:۵۸ همسایه بی سایه
من موندم این واو و نون که میذاری وسط طفلکی چه حکمتی داره؟ 😆
سلام بر گردالو ترین مامان آسیا حالت چجوریاست؟ 😌😃
سلام به آقا پسر مهربون که خاله به فدایش شود 😆 میبینم که همه چی رو به راهه خداروشکر... فقط یه چیز کمه اونم پول 😑 اونم میرسه
حالا با این کلاسای زایمان متوجه شدی که قراره 40 روز خونه نشین باشی یا 10 روزه راه میافتی؟ 🤔
حال همسری چطوره؟ سلام منو بهشون برسون 😌 من امتحاناتم تموم شد دیگه و معدلمم چول شد با وجود اون همه خوندن 😐
منو فراموش نکنید؟ 😡 میکشمتون 😡

^___^ یه حکمتهایی توش هست دیگه... باشد که بفهمی :)


سلااام بر کچل ترین آدم اروپا و آسیا :)

زنده باشی :) اوف آره خدا رو شکر دیروز اونم یه بخشیش حل شد.یعنی حقوقمونو ریختن ایشالا پاداشمونم بدن که برای تو دلی خرید کنیم.

خخخ خیلی بی ادبی تو اصن :) 

همسری هم بد نیست... سلام داره اونم :) عه وا چرا؟ آه فایزه گرفتت بالاخره ؟؟ :دی

میشه اصلا؟ داریم ؟؟؟

۰۶ بهمن ۱۲:۵۶ ایدا سبزاندیش
سلاااام 
دعا میکنم خدا به هممون پول کافی و مورد نیازمون رو بده و کمتر به مشکلات مالی بربخوریم.میفهمم چی میگییییی.
من خودم چند وقتی میشه که واسه اینطور مواقع که بی پولی میاد، از قبل سعی میکنم یه مقداری پس انداز کنم اصلا هم بهش دست نزنم.پول این پس اندازها رو اینطوری به دست میارم که سعی میکنم مواد غذایی و چیزایی که چندان ضروری نیست و نبودشم مشکلی ایجاد نمیکنه رو نخرم و به جاش پولشو پس انداز کنم .مثلا همین هله هوله ها یا بعضی پاک کننده ها که چند تا چندتا میخریم آنچنان هم ضروری نیستند.من خودم از همون مایع شیشه پاک کن برای پاک کردن همه سطوح استفاده میکنم تمیزم میشه. یعنی دیگه نمیام واسه گاز،گاز پاک کن بخرم واسه نمیدونم دیوار اینا یه چیز دیگه بخرم.کلا از وقتیرکه چیزای غیر ضروری رو نمیخرم پول پس انداز میکنم احساس بهتری دارم.ولی خسیس نیستما هه هه.

سلام عزیز دلم.

آمین :)
راستش منم مدیریت مالیم خوبه اما میگم باید پولی باشه که آدم مدیریتش کنه دیگه.خوب خرج دکتر رفتن های یهویی خیلی پیش اومده اصلا فرصت پس انداز نشده این چند ماه.

در مورد شیشه پاک کن جونم برات بگه که من تا وقتی گازم صفحه ای بود روش شیشه بود همین کارو میکردم اما الان که استیله مخصوص خودش رو میگیرم.خوب این که صرفه جویی نمیشه.فکر کن مثلا من نه ماه ممکنه طول بکشه شیشه پاک کن و همه ی سطوح و گاز پاک کن و فرش و مبل پاک کنم تموم شه همه رو با هم بگیرم اما اونجوری تو خیلی زود به زود تر مجبوری بخری.یا همین هله هوله هایی که میگی من هیچوقت حذفشون نمیکنم.بخاطر اینکه آدم هیچوقت سقفی برای پس انداز در نظر نمیتونه بگیره.هر چی پول بیشتری کنار میذاری باز میخوای بیشترش کنی در حالی که مثلا زندگی که توش دو ماه یه بار به تفریح و رستوران رفتن و کافه گردی نباشی کسالت بار میشه کم کم.یعنی برای من دو ماه یه بار رستوران و ماهی یک الی دو بار کافه همیشه جزو خرج های ضروری هست که از خودمون دریغش نمیکنم مگر اینکه هدف خاصی از اون پس انداز داشته باشم و مدت زمان رسیدن بهش کم باشه.

من زمستون رو بیشتر از پائیز دوس دارم باز:)

دلم میخواست من جای فرفرووو باشم خخخخ

وویی چیقده خندیدم:))
خیلی صحنه ی جالبی بوده
کاپشن صورتیشو عشقه اصن^_^

امیدوارم حقوقتون رو زود بدن و طولانی نشه
خیلی بده آخه...

خدا به مامان تودلی عقل نداده بود؟
عایا نباید از گرم بودن آب اطمینان حاصل کنی اول؟
بمیرم الهی خو بچه قولنج کرد اون تو:|

به نظرم این ازون چیزاییِ که هرچی هزینه اش بشه می ارزه
شوخی که نیس خیلی مهمه بالاخره

همبرگرات بود عکسشو گذاشته بودی اینستا؟
خیلی خوشمزه بودن انگار:))))
وای تازه از باشگاه اومدم دلم داره ضعف میره هیچی هم نباید بخورم
حتی اون شیربرنج خوردنت هم معده مو تحریک کرد خخخخ

چه باحال :)


:)) دویووونه

خیلی اصلا یه وضعی بود :)

وای خوب زودتر دعا میکردی دختر .دیروز ریختن ^_^

خخخ دیووونه.بابا چک کردن نداره که.پکیجه باید روشن شه دیگه.نمیدونم چرا فقط آب حموم دچار مشکل شده وگرنه دستشویی و طرفشویی آب گرم دارن.
:((

اوهوم.

آره عزیزم.جات خالی.
بابا رژیییییم... :)

۰۷ بهمن ۱۳:۳۳ دچــ ــــار
تودلی‌شه:))

نه دیگه نداشتیم....

تو دلی فقط تو دل منه ^_^

۱۱ بهمن ۰۱:۲۶ همسایه بی سایه
نه بابا از نظر مقایسه که معدل اول شدم، فایزه 16.01 شد 😉 اما معدل 16.67 واقعا معدلی نیست که بشه ازش راضی بود...
من کجا بی ادبم آخه... تو بی ادبی بی تربیت خانوادگی 😆

من به چشم هفده به تو نگاه میکنم.. آفرین :)


خخخ دیووونه.

۱۳ بهمن ۱۲:۳۵ همسایه بی سایه
مرسی از نگاه هفده آلودت 😆😆😆

:)

دیگه این کاریه که جهت دلداری از دستم برمیاد :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان