سه شنبه ی موعود نوشت :)

قندِ عسل جان ها سلام 

به به از این سه شنبه ای که دیگه داره تموم میشه اما برای من مثل یه وقت اضافی درست درمون بود :)

آخ از کوجای امتحانا بگم که دلم خونه ؟؟ الان خواستم از پنل دانشجوییم لیست نمره ها رو بگیرم بذارم اینجا که همتون با انگشت نشونم بدید هو بکشید که درس عبرت شم برای سایرین اما ارور زد که هم اکنون امکان ورود به سیستم وجود ندارد :|

ولی خوب جا داره بابت تموم شدنشون یه صلوات محمدی ختم کنیم :)

خوب جانم براتون بگه که انقدر امتحان دوشنبه,امتحان دوشنبه کردم که آخرم اینجوری شد...

من خیلی خونده بودم :( یعنی یکشنبه شبش تا چهار صبح بیدار بودم و همچنان میخوندم که صبح دوشنبه برم امتحان بدم.بعد دو تا نمونه سوال داشتم سی سوالی. تو یکیش سه تا غلط داشتم تو یکیش هفت تا که باز برای من قابل قبول بود.اما صبح دوشنبه سر امتحان وای یعنی شروع که کردم هی میدیدم اینو بلد نیستم.بعدی رو بلد نیستم.بعدی؟؟؟ بلد نیستم اینم! چهارمی؟ وای اصلا میخواستم غش کنم.

تو دلی هم هی با پاهای کوچولوش که مادر به قربونشون ^_^ هی میزد میگفت مامان این چه وضعشه ؟؟

از سالن که بیرون اومدم فقط میدونستم صد در صد از سی تا ده تا رو درست زدم اما باقی رو نمیدنم؟ میان ترمم براش ندارم یعنی رسما یا شانس و یا اقبال شکلک های شباهنگShabahangخدا کنه فردا نتیجش بیاد رو سایت ببینم افتادم یا جَستم دیگه کلا از فکرش بیرون بیام.

رفتم با کارشناس رشته مم صحبت کردم و مرخصی زایمانمم ردیف شد 

دیگه الان بعد این فقط مشغول زبان و بافتنی میشم... به این حس سبک شدن احتیاج داشتم واقعا...

آهان زبان هم دیروز میان ترمم بود دیگه...

اصلا دیروز روز من نبود :(

واقعا به نفسم غلبه کرده بودم و بعد امتحان نخوابیدم و خوندم... چون دیشبش همش سه ساعت خوابیده بودم.اما با خودم گفتم به تاپ شدنه می ارزه.حالا ببینم چند میشه نمره ام. من نهایت تلاشمو کردم.اما فعالیت کلاسیمم داد 9 از 10 شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز خوب ظالم برا چی به یه مادر کم میدی؟؟ 

دیگه اینکه وای چرا سر ماه نمیشه مردیم از بی پولی؟؟؟؟  برای شرکت ها و اقتصاد مملکت و اوضاع کارها دعا کنید بچه ها.. اصلا افتضاحه. یعنی هرکی تو شرکت و کارخونه جات کار میکنه همش با ترس و لرز و نگرانی میگذره زندگیش... شرکت همسر هم این ماه هنوز بن های خرید رو شارژ نکرده. پاداششون رفته رو هوا.و واقعا شرایط سخت شده.

تو چک آپ بعدیم هم فکر کنم باید آزمایشای دیابت رو بدم و لطفا اگه کسی میدونه هزینش چقدره اطلاع بده من آماده باشم...


دیگه دیروز حاضر شدم برم کلاس زبان و وقتی رفتم پایین دیدم یکی همش بوق میزنه برام. دوست کلاس زبانی بود. میگم تو چرا خودتو تو زحمت میندازی میای اینجا؟ میگه تو رو تو این سرما ول کنم خودت بری در حالی که من ماشین زیر پامه و از سر خیابونتون رد میشم؟

میگم خوب تو آژانس من نیستی که من خیلی خجالت میکشم واقعا وقتی انقدر دردسر کسی میشم.دستشو میذاره رو دلم با جوجه حرف میزنه و من تو دلم میگم چقدر خوبه جوجه هم یه خاله پیدا کرده.

برام دو تا گلدون کاکتوس خودش کاشته و آورده.چون بهش گفته بودم خیلی دوست دارم.و یه روز که بوی کیک یزدی مستم کرده بود و رفتیم خریدم برا دوتامون حالا چند روز یه بار از اونا میاره برام و هی میگه تو دوست داری بخور.یه مدت پیش قرار بود یکی از بچه های وب برام از اصفهان گز آردی پست کنه .دلم میخواست.بعد طفلی تو زحمت افتاد اما بسته اش برگشت خورد :( اینا رو براش گفته بودم هفته ی پیش برام یه بسته گز آردی آورده بود.یعنی من داشتم دیوونه میشدم میگفت همکارش رفته اصفهان اینم سفارش کرده گز بیاره ^_^

اصلا یه وضعیتی ^___^


بعد کلاس هم من خیلی دلم برای خواهرزاده ها تنگ شده بود.رفتم خونه ی آبجی.خیلی وقت بود همش اونا نوبتی مریض میشدن و منم از ترس نرفته بودم.فقط دو روز یه بار به آبجیم زنگ میزدم...

دیگه دیداری تازه کردیم و با بچه ها بازی کردم یه ذره.

شب قبل خوابشون رفتم براشون داستان خوندم.دو تایی منو گرفته بودن میگفتن ما عاشششقتیم خاله :) خوب من جیگر شماها رو بخورم  اینا شلوغ ترین و سرتق ترین خواهرزاده هامن... از اون بچه هایی هستن که تو تربیت خیلی بهشون ظلم شد و من خیلی غصه شونو خوردم و میخورم.قدرت اینو دارن جفت پا برن رو مغز آدم اما وقتی باهاشون تنها هستم راحت تر کنار میایم.خوب وقتی مامان باباشون نیستن ما یه رابطه ی خیلی دوستانه تر و صمیمانه تری داریم.دیشب دختر آبجی میگفت خاله تو میدونی کافه چیه؟ جونم گفتم آره میدونم.گفت اونجا غذا میدن؟ گفتم نه معمولا خوراکی های دیگه میدن.رفت تو فکر.بهش گفتم دوست داری یه روز ببرمت؟ گفت آره ^_^ بعد فوری رفت به مامانش گفت قراره خاله بیاد دنبالم منو ببره کافه :) این خواهر زادم ورژن جدید ویرانگره :) دو دقیقه براش بسه که یه زندگی رو با نابودی و کثافت یکی کنه :)

بچه تر که بود خیلی خیلی رابطه ی بهتری داشتیم اما خصوصا از وقتی چند بار به مامانش پیله کرد کاش تو خالم بودی و بلاگر مامانم یهو دیگه نمیدونم آبجیم چه تمهیداتی اندیشید یه مدت طولانی بود دخترش اصلا باهام خوب نبود.وقتی مامانش بود اصلا بهم نمیچسبید و جواب محبتامو نمیداد.. دیشب بعد مدتها باز ابراز عشق و علاقشو دیدم...


حالا من چند روزه تلگرامو حذف کردم کلا.خوب من براش چند تا دلیل داشتم.یکی اینکه شمارم دست غریبه های زیادی هست.مثلا پستچیمون انقدر که من خرید اینترنتی کردم یا بسته پستی داشتم دیگه شمارمو زده تو گوشیش برای وقتایی که نیستم که برگشت نزنه.یا هر جا میرم فرمی پر میکنم.یا بچه های دانشگاه.یا مثلا خیلی های دیگه... بعد اصلا لزومی نمیدیدم همه ی اینها مثلا یهو بیان تلگرام عکس های منم رصد کنن :|

دلیل بعدیم وقتی بود که ازم میدزدید.. خوب من جنبه ام از وقتی اچ تی سی دلبر دار شدم خیلی کم شد و مدام دستم بود.

دلیل بعدی سلامت تو دلی بود.چند روز پیش فکر کردم من اینهمه زحمت میکشیدم سه ماه اول مودم رو مرتب خاموش میکردم یا گوشی دست نمیگرفتم بعد الان دارم برعکس عمل میکنم.بعد خوب هر بار مودم رو روشن میکردم چندتا پیام داشتم تلگرام و جواب دادنها میشد چت های طولانی که خیلی هاش بی مورد بود.بعدم مدتهاست صدای دو تا از آبجی هامو نشنیدم.چرا؟ چون تلگرام وقت دلتنگی نمیده که.خوب من دو بار زنگ میزنم انتظار دارم تو یه بار زنگ بزنی. اما خوب خبرمو داشتن هر روز عکسمو میدیدن اصلا انگار دل اونا تنگ نمیشد :(

بعد دیشب خونه آبجی تو گروه خواهریمون اعلام کرد بچه ها بلاگر اینجاست و دیگه گوشی رو داد دست من... و من به توپ و تانک بسته شدم رسما... خواهرهای محترم گفتن چون الان که اونا میخوان هر روز من و جوجه رو ببینن و من این امکان رو گرفتم خیلی آدم فاقد شعور بی ادبیات خودخواهی هستم :| و مهم نیست زنگ نزنیم مهم اینه بالاخره یه جور از هم خبر داشتیم...  نمیدونم که :|

گفتم باز نصب میکنم به زودی... 


دیگه اونجا بودم تا ده و نیم که همسر اومد دنبالم و قدم زنان برگشتیم خونه.چقدر آسمون پرستاره و اون ماه دلبر فوق العاده بودن.دلم میخواست نه راهمون تموم شه نه دستمو ول کنه.

چند روزه نمیدونم تو خونه چی میشه اما همش از دستش عصبانی میشم.یا اون اخم میکنه.

من فشار امتحانام و اینکه میدونم همسر چه انتظاری در مورد درسای دانشگاهم داره اذیتم کرد.همسر هم فشار شرکت و اینکه باشگاهش رو شروع کرده و بدنش کلا درد میکنه و خیلی هم متاسفانه سنگین داره ورزش میکنه.البته توانش رو داره ها.من میگم هر روز نرو حداقل اما گوش نمیکنه و پنج روز هفته رو پشت سر هم میره.... همش خسته است...

حالا قهر مهر نمیکنیم اما خوب یه ذره روحیه ام اومده پایین.دلم میخواد خونه برگرده به فضای خوب و روشنش...

پریشب یهو واقعا سر هیچی زدم زیر گریه.یعنی دیدم حوصله نداره رفتم تو اتاق به بهانه ی درس.اما همینجور اشک بود که میچکید رو کتاب و های لایت ها رو پخش و پلا میکرد...

یه کم بعد که صدا کرد نتونستم جوابشو بدم چون میفهمید گریه کردم.یهو دیدم بالاسرمه :|

دستمال برداشت و صورتمو پاک کرد و هی میگفت آخه تو برا چی گریه میکنی؟؟؟

خوب چی میگفتم میگفتم نمیدونم دقیقا چه مرگمه اما دلم یه جوریه؟

تازه تو دلم همش فکر میکردم تقصیر اونه که من خوب نیستم و از رفتن به بغلش امتناع میکردم...

بعد نشست جلو پام و با گفتن اینکه وقتی گریه میکنی دوست دارم بمیرم برات دلمو نرم کرد .

با اون دو تا دونه اشک و چشمای قرمز و نوک دماغش که قرمز بود بدتر دلمو برد...

دیگه گریه رو تموم کردم همون لحظه.

اما خوب هنوز احساس میکنم خوب خوب نیستم.امروز صبح باز دلم میخواست گریه کنم.البته نکردم.به جاش مشغول نهار پختن شدم.

بعدم بافتنی کردم.. وای ژاکت تو دلی جانم دیگه دارم پشتشو میبافم... ایشالا اندازش خوب باشه برای سال دیگه 

دو سه روز بود یه درد خفیفی تو دلم میومد... اما دیشب که یه ذره بیشتر شد همش میگفتم خدایا نکنه بچم شش ماهه بپره بیرون من اصلا آماده نیستم.... دیگه امروز جای اینکه مهمون دعوت کنم گفتم کل روز استراحت کنم.الان خیلی خوبم. اما اگه باز دردم بیاد فردا حتما میرم برای معاینه...


هوم دیشب خودمو وزن کردم دیدم شدم 57... وویی چاقالو شدم رفتم پی کارم اصن 

الان هم تو هفته ی بیست و چهارم هستم :)


خلاصه امروز همون شد که تو پست قبل گفتم... نشستم هر چی وب نخونده بود خوندم :)


بهترین خبری که خوندم بارداری یکی از بچه ها بود که برام خیلی غیر منتظره و سورپرایز گونه بود... خدا به هر کی عاشقانه منتظر بچه دار شدنه این نعمت رو بده...

خدایا به ما مامانها چه تو راهی داریم چه داریم بچه بزرگ میکنیم کمک کن که لایق این نعمتت باشیم :)

از جمعه که درمورد بردیا و مامانش نوشتم و کامنتها رو خوندم واقعا نسبت بهشون حساس تر شدم.همین الان همزمان باهم دارن جیغ و داد میکنن.. همش میگم خدایا به من صبر بده....


خوب اینم از پست من :) دیگه من میرم یه کاسه سوپ بخورم اجالتا تا شام اصلی :)


پست خوبی بود
یعنی اگر من الان دانشجو بودم انصراف میدادم کلاااا
من زبان هم عین این پنج ماهه نرفتم دنبالش!!!!
چندکیلویی دقیقااا؟
من 87.5کیلو شدم 78 کیلو بودم باردار شدم قدمم 170
خوش ب حالت بذار لاغر بمونی

قربونت.

رعنا منم خیلی روزا پشیمون شدم آسون نبود همین مدتی که رفتم اما باز هروقت نا امید شدم به خودم گفتم قوی باش این روزا میگذره و شیرینی نتیجه اش خوشحالت میکنه :)
ای وای یعنی زبانتو ول کردی؟ از الان به من میگن تو از کی دیگه نمیخوای بیای میگم من باید رو پله های همینجا کیسه آبم بترکه .یعنی تا اون موقع که مجبور نشم دست نمیکشم.

گفتم که تو پست 57 هستم الان. البته احتمالا یه مقدار کمتر چون شب خودمو وزن کردم.شروع بارداریم 52 بودم.

ماشالا ماشالا :دی یعنی الان پنج ماهته ده کیلو اضافه کردی آیا؟؟ میشه بگی دقیقا تو هفته ی چندمی؟
البته من قد و بالای تو رو ندارماااا...
اما از وزنم راضی ام.. دلم نمیخواد سنگین بشم :(
امیدوارم بعد زایمانت زود بتونی به وزن متناسبت برسی :)

۲۸ دی ۲۱:۱۱ شیرین
سلام بلاگر جان مهربان
خوبی تودلی جان خوبه
اقا ما هم از این همساده ها داریم تمام طول روز مامانه جییییییغ میزنه بعد من از خواب میپرم تا چند دیقه فقط منتظرم بگن یکی مرده و این جیغ زده خدا نصیب هیچ کس نکنه
من هنوز منتظرم😳

سلام گلم ما خوبیم.

ای بابا کاش مثلا همسایه هامون همسایه ی هم بودن.والا دیگه هرچقدر دوس داشتن داد میزدن.

هر چی خیره همون شه

حالا تو‌میگی کارکنای شرکتها و کارخونه جات،همش نگرانی،استرس دارن،پس ماهایی که شغل بابا و آقای شوهرمون آزاده چی بگیم ⁦:-(⁩ کلا اوضاع خیلی بده ⁦:-(⁩
آخه معمولا اینطوره که شغل آزاد خیلی پراسترس تره

خوب میدونی شغل آزادها باز مزیتشون اینه تقریبا هر روز یه پولی درمیارن.دستشون خالی نمیمونه.اما کسی که تو کارخونه است چشمش همش به راه اول ماهه.یعنی یه ماه که بگن مثلا ده روز دیرتر پول میدیم ممکنه خیلی تو شرایط بدی بیفتن.تازه خیلی ها سرمایه ی اولیه ای هم ندارن که شغلی شروع کنن.از شرکت اگه بخوان برن دیگه تا یه سن و سالی فرصت کار جدید پیدا کردن دارن...

ایشالا کاسبی همه همیشه پر رونق باشه و بحرانای اقتصادی کشور از سرمون رد شه...

۲۸ دی ۲۱:۲۹ مامان دخترم
سلام 😊
اول بگم که اون دردای دلت تا حدودی طبیعیه
شکمت و لگنت داره بزرگتر میشه و جا باز میکنه.
اگه تکرار شد ولی مراجعه کن.

عاقا تلگرام اگرچه خوبه ولی ویرانگر هم هست😞
وقت ادمو خیلی میگیره.

به خودت استراحت بده دخترم
وگرنه ممکنه در اثر فعالیت زیاد خدایی نکرده دچار زایمان زودرس بشی.
پس پیشگیری کن.
اولویت تو الان اون بچه ی توی شکمته قربونت برم...

بابا ایول ب این دوست با مرام 💓
دستش درست👏

آخخخخی...
دلبری های شوهرانهههه❤💛❤💛

ادمه دیگه...
یه موقعهایی دوست داره گریه کنه
اصن شاید خسته بشه
درمونده بشه
تو موظف نیستی ک همیشه
پرفکت باشی عزیزم
بخودت سخت نگیر

درمورد حقو و اینا
ان شاالله ک خدا برکت بده 
و حقوق هیشکی کم یا قطع نشه.
کمک کارفرما هام بکنه ک بتونن بموقع پرداخت کنن.

عشق و ارامش و سلامتی تو رووووحت 💖

این دردا با اون دردای قبلی فرق میکرد مینا.چون من قبلا هم دل درد کشیدم.


وویی نگو زایمان زودرسو. بچم همش پونصد گرمه.

اره خدا حفظش کنه و بهش عوض بده.

نه موظف نیستم اما حال نمیکنم با این حال دیگه.. دوس دارم شنگول شم دوباره

آمین،آمین

تو روح خودت😁

۲۸ دی ۲۱:۵۴ مامان دخترم
پس ان شاالله ک شنگول بشی😆

عزیزم زایمان زودرس نه اینکه الان
باشه خدایی نکرده
منظور از زودرس ،زودتر از تاریخ موعوده


ایشالا...


خخخ آهان... هرچند اونم خدا نکنه اما از بچه شش ماهه بهتره😁

۲۸ دی ۲۲:۰۶ مامان دخترم
بله خدا نکنه...
صرفا جهت اطلاع گفتم ☺

کاموای لباس تودلی چه رنگیه؟

تو که منو زائوندی :)))

فدات شم آره فهمیدم شوخی میکنم بابا هرچی خدا بخواد...

جگریه تقریبا :)

۲۸ دی ۲۲:۱۳ آندرومدا :)
وایی اخی ژاکت ^^

آره خاله ^_^

امتحان ـآ که تمومـ میشن آدمـ یه نفسِ راحـــت میکشه واقعاً ...
ایشالا که موفق بوده باشید و همه ـشونُ با نمره یِ خـــوب پاس کنید

چه دوستِ خـــوبی دارید!
خیلی کمـ پیدا میشن اینجور آدما !!

به نــظرِ من َمـ تلگرامـ و اینا جــدا از فایده ـهایِ نسبتاً کمشون، یه معضل حساب میشن ...
دیگه آدما دلتنگِ همـ نمیشن و حــتی تویِ مهمونیا یه ریز سرشون تویِ گوشی ـآس!
من َمـ خیلی وقتا دلمـ میخواد پاکشون کنمـ ... ولی بخاطرِ کار و درس ـآ و اینچیزا نمیشه!

وای آخِی! گریه یِ مَـــرد خیلی سوزناکه :(

امیدوارمـ سلامت باشید همیشه و اون دردا دیگه ادامه نداشته باشن :**

دقیقا :)

خدا کنه خدا کنه...

بله بله کیمیا هستن این دوست ها :)

آخ اون مهمونی رو خیلی خوب گفتی...

آقا چرا همه به گریه ی زن عادت کردن و دیگه سوزناک نیست؟ خوب آیا ما گنجیشک نیستیم وقتی گریه میکنیم؟ 

آمین ممنون عزیز دل جانم :)

دقیقا هم هفته ی خودتم بلاگر عزیز 24 هفتم
من نمیدونم چرا یهوو وزنم اینجوری شد البته بگم ک عاشق برنج بودما ولی الان دیگه نمیشه لب بزنم
دکتر خیلی ترسیده از وزنم حالا هم ک بهم گفته استراحت کن و مراقب باش
(از دردا و اینا نمیگم چون ادم می افته تو خودش میدونی)
بله ما قدمون ک بلنده الحمدلله ب چشم نمیاد ده کیلو زیاد شدیم هه هه هه

عه چه باحال ^_^


ای وای منم خیلی تعجب کردم اما خوب جو بد نمیدم. حالا شده زیاد بخور و بخواب نکن این چهار ماه رو .

حقا که اسمت رعناست :)

۲۸ دی ۲۳:۵۸ soheila joon
پس بسلامتی از ترمکی دراومدی 
انشالله نتیجه رضایت بخش باشه تا خستگیش از جونت بره 

چقدر خوبه به خودت حال میدی هیچی مهم تر از حال خوب خود ادم نیس 

چه دوست خوبی قدرشو بدون خوبی های آدم هیچ وقت هیچ وقت گم نمیشن 
این خوبی هایی که میکنه اجرشم میبینه ..یه جایی که انتظارشو نداره کمک از غیب 
براش میرسه 

اسپند دود کن برا خودتون و آیه الکرسی بخون زیاد

هوراااا آره ^_^

آمین خدا از دهنت بشنوه :)

:)

بله بله این الان نتیجه ی خوبی های منه ^_^ شوخی میکنم منم سعیمو میکنم همیشه که جبران کنم براش.ایشالا بتونم دوست قند عسلی باشم :)

باوشه مرسی گلم :)

۲۹ دی ۰۰:۰۷ زهرا هستم
بزار ببینم دهه هفتادی هستی شما ؟!  چون فکر نکنم سن بالا باشع که هم دانشگاه بری هم امتحان سخت بدی هم زبان بری هم ضربات تودلی تحمل کنی ؟ :| 
تازه الان 57 کیلو شدی پس یعنی خیلی لاغر بودی؟! 
البته از سرکنجکاوی و اینکه تازه جز خواننده ها شدم سوال پیچ میکنم :)) برای آشنایی! 
ولی درمورد تلگرام تصمیم کاملا درستی گرفتی بنظرم تایمی که همسرت میاد میتونی از تلگرامش استفاده کنی تا مال خودت یجورایی تحریک میشی باز شروع میشه 

69 هستم ^_^

طفلی بچم یه جور گفتی ضربات خندم گرفت :)))
خوب من 47 بودم .اما قبل حاملگیم یه دوره ی دو هفته ای بخور و بگرد و حال کن تو شمال گذروندم شدم 52 کیلو. دیگه بعدشم باردار شدم :)
ایشالا که آشنا شده باشی ^_^

همسرم تلگرام نداره ^_^

۲۹ دی ۰۰:۳۶ آرزوط
ای جانم. نگران دردهانباش. هرچند اگه تکرارشد حتما برو معاینه. بهترین کاره.
خخخخ امتحانات هم که فدای سر آقای پسر 😇😘😘به دنیا بیاد جبران میکنی ترمای بعدی رو مامان زرنگ و فعال. لباس جوجه مبااارک. راستی خانوم خانوما رنگ مورد نظر و جنس کاموارو ذکر کنید واسه بافتن اون ست که دوسش داشتی. من منتظرم یادم نرفته هاااا  😊
وووای بلاگر خوش به حالت. ایشالا لحظه های ناب و عاشقانه تون پراز تکرار. همسر خان بنده تاحالا برام اشک نریخته خخخ. جدای از شوخی چه حس خوبی... نه که از اشک همسر شاد بشه آدم. نه... ولی خوب حس خوبیه یه نفر برا دلت اشک بریزه. نمیدونم.
وااای منه لعنتیه گاوه بزغاله ام از بعداز دنیااومدن آریا جیغ جیغو شدم بلاگر 😢😢😢گاهی حس میکنم هیولام. خیلی بیشعورشدم. البته پسراکلا به جیغای من اهمیت نمیدن کارخودشونو میکنن ولی خوب آخه یعنی چی... منه اونقدر صبور که تا شش سالگی ابوالفضل دعواش نمیکردم حتی. شدم یه ننه عهد هجری جیغ جیغو...

قربونت باشه :)

آه واقعا خدا کنه نیفتاده باشم.. ترمای بعد با جوجه باید چند برابر الان تو دردسر بیفتم تا از پس دانشگاه بربیام.
قربونت... وووویی آرزوووو ^_^ خوب چی بگم خوشرنگ و شاد دیگه. مثلا آبی استقلالی رو دوست دارم ^_^  واقعا ممنونم خیلی برام ارزشمند این هدیه ات :)

آمین مرسی. خوب مگه همه ی مردا اشک میریزن یه دونه شوعر تو نریخته ؟ :) حتما کارایی کرده که شاید شوعر من نکرده مثلا... همین امشب یه جوری با سگک کمربند بزنش که اشکش دربیاد اصن ^___^

لعنتی گاو بزغاله :| دیووونه...
خواهش میکنم اگه آگاهی به این عادت بدی که پیدا کردی آرزو ترکش کن. پسر کوچکت خیلی بچه اس. هم اون گناه داره هم بعدا که نوجوون شد تو نتیجه ی این داد و بیداد ها رو میبینی..
آبجی من تا فقط پسرشو داشت خوب بود.اما چون دو سال و نیم بعدش دخترشو آروز اصلا قاط زد از اون موقع و خیلی بد کرد با این طفل های معصوم.. الان همش میناله از دستشون در حالی که هر چی کرده خودش کرده :(
دوباره صبور شو عزیزم :) این روزای شلوغ کاری میگذره :)

سلام بلاگر جووونم.
صبحت بخیر عزیزم.
دیروز که دیدم پست گذاشتی کلی ذوق کردم و با گوشی خوندمت...الانم اومدم کامنتش رو بذارم.
ینی من برای پست قبلیت کامنت ندادم؟چقدر فراموشکار شدم...
خوب مام یک عدد از این همسایه ها داریم...
دقیقا رو به رو مون.زنه تمام روز مشغول فحش و داد و بیداد و کوبیدن دره...
خوب منم مثل خودت خیلی اذیت میشم از این که میبینم این همش با دوتا پسراش اینجوری حرف میزنه.
درسته دوتا پسربچه ی کوچیک تو یه خونه ممکنه شیطنت هم بکنن.شاید هم شیطنتشون زیاد بشه..اما دیگه دلیل نمیشه که آدم بخواد یه سره بهشون فحش بده..بعدشم که صدای جیغ و گریه ی بچه هاست که بلند میشه...
خلاصه که مام آسایش نداریم.انگار که این همسایه ها یه جوری تقسیم شدن که تو هر آپارتمانی یه دونه ازشون باشه.
در مورد امتحانت هم ایشالا که پاس میکنی عزیزم.هرچند این شش نمره های میان ترم اینجور موقعا خیلی به درد میخورن.اما تو شرایطت خاصه دیگه.نباید از خودت زیاد انتظار داشته باشی..
ترم بهمنو مرخصی گرفتی؟ایشالا برای ترم مهرماه میترکونی.من بهت ایمان دارم و میدونم که مامان هم بشی یه مامان تودل برو و موفقی که پسرت بهت افتخار میکنه.
آخییی عزیزم ژاکت نینی...تورو خدا کامل شد عکسشو بذار اینجا ما ذوقشو بکنیم.
میگما این دوست کلاس زبانتیت چه مهربونه...
و این که چقدر خوبه که تو راحت گریه ت میگیره....من خیلی وقته که دیگه راحت نمیتونم گریه کنم و این خیلی بده....
آدم یه وقتایی با گریه کردن سبک میشه.هرچند اگه دلیل اون گریه کاملا بیخودی باشه..
برای درداتم استراحت کن عزیزم.انشاالله که چیزی نیست و مربوط به جا باز کردن تودلی شیطونته.
روزت خوش گلم.

سلام عزیزم فدای تو :)


همش به خاطر این با گوشی وندن بعد با سیستم کامنت دادنه که اینم تقصیر شیطان بزرگ آمریکاست :))

آره آره اتفاقا بارها خوندم تو پستات :(

خدا کنه خدا کنه ...
آره دیگه تا مهر سال بعد ^_^
ووویی خدا کنه .قبلش باید بیام چند واحد دانشجوی درخشانی پیش تو پاس کنم که آدم بشم دیگه :)

حتما میذارم :)

خیلی خدا رو شکر :)

نه بابا کجا من راحت گریه ام میگیره :) میدونی خوب مدتهاست احساسم به همه چیز یه جوری شده هیچی رو انقدر مهم نمیدونم بشینم براش گریه کنم .اما خوب این بار نمیدونم چ شد چجوری شد. تریپ غمگین شده بودم :)
راست میگی اما.اینکه آدم نتونه برای مشکلات مهم گریه کنه و خودشو خالی کنه جالب نیست...

قربونت

۲۹ دی ۰۹:۵۸ دچــ ــــار
اتفاقا درمورد همسایتون بهترین راه در حال حاضر توجه نگردن به سروصداشونه چون حساس تر میشید :)

+ اتفاقی که بین شما و خواهر و دخترش افتاد جالب بود برام!!

+ هنوز نرسیدم مطلب رو کامل بخونم :)

چی بگم :( زیر گوشم داد میزنن چجوری توجه نکنم آخه :)


+ برای من هم :)

+ امان از تنگی وقت :)

۲۹ دی ۱۰:۰۹ دچــ ــــار
نکته دردناکی بود چالش اقتصاد که اومده توی زندگیهامونم تاثیرشو گذاشته :)
کارتتون شارژ بشه صلوات :)

آره واقعا... تقریبا برای همه هم هست...

وای خدا از دهنتون بشنفه :)

اون سوال مورد نظر رو یادتون نیومد؟

سلام بلاگر جان خوبی؟
نگران درد شکمی نباش من تقریبا از هفته اول ی دردایی داشتم اما پرسیدم گفتن چون پیوسته وشدید نیس اشکال نداره هرچه جنین بزرگتر شه و ب ماههای اخر نزدیک شی دردا بیشتر و شدیدتر میشه
راستی ممنون بخاطر راهنماییت بخوردن سیرابی اما من جایی زندگی میکنم ک خانوادم نیستن ک برام بپزن و خودمم واقعا باتوجه ب بو بد سیرابی نمیتونم  پاکش کنم  کله پزی اینجا هم ک میگه ما فقط سیرابی نمیاریم خلاصه فعلا همینجوری میگذرونم
دیروز اولین سونو رو رفتم اما هیچکی نبود ک خبر خوبمو بش بدم مادرم ک کلا بامن کاری نداره و هرچنوقت یبار خودش قهر میکنه خواهرم ندارم هیچکس نبود ک بش بگم من دوقلو باردارم فقط ب شوهرم و یکی از دخترای فامیل ک باهم دوستیم گفتم تازه اونم گف با وضعی ک تو داری و هیچکی کنارت نیس یکیش زیاده چ برسه ب دوتا و خیلی دلم شکست الان خبر خوبمو ب تو میگم برام دعاکن
مواظب خودت و پسرت باش

وای وای واااای چقدر اون دختر فامیلتون بی ادبیاته...

عزیزم خیلی مبارک باشه این حرفا چیه؟ خدا خودش خوب میدونه به هر کس چند تا چند تا بده بهش بگو تو کار خدا دخالت نکنه😃
عزیززززززم چقده باحال. میدونی وقتی جوجه هات دنیا بیان دیگه اصلا وقت نمیکنی به چیزای غم انگیز مث قهر مامانت فکر کنی.بعد درسته خیلی سخته تا یه مدت اما فکر کن ما هر شیرینی میچشیم تو دو برابرشو میچشی. بابا خوش به سعادت. روحیه اتو اصلا خراب نکن هاتا عزیزم.هزاران نفر دور از خانواده هاشون زندگی میکنن تو هم یکیشون.خواهرم و دو تا از دوستای مجازیم همشون بچه هاشونو کشور غریب بدون هیچ کمک دنیا آوردن. سعی کن فقط حواست به رابطه ات با شوهرت باشه که ان شاالله هر روز بیشتر احساس سعادت کنی.من که انقدر ذوق کردم با وجود اینکه الان وقت تایید کامنتا نیست و سرم خیلی شلوغه دلم نیومد جواب تو رو ندم. پاشو قر بده اصن...

برای پستت میام کامنت میذارم
اون شماره ای که دادم 123 مشاوره اجتماعی بود که میان با مادرا صحبت میکنن شیوهء تربیتیشو بهش گوشزد میکنن و درستش رو بهش یاد میدن
ولی این شماره 1480 برای خشونت های خانگیه یعنی اگر بچه ها زنگ بزنن بگن مامانمون ما رو کتک میزنه میان رسیدگی میکنن
سالمندها و همه دیگه هرکی که کتک میخوره میان نجاتش میدن

چه باحال مرسی که گفتی :)

۲۹ دی ۱۳:۰۷ آبان ...
سلام عزیزم ..
اوضاع کار واقعا داغونه ..به نظرم اگه کسی جایی خوبی کار داره باید واقعا تمام تلاشش را کنه بمونه ..
منم یه وقت هایی دلم می خواهد تلگرام ..اینستا همه چی را پاک کنه ..اما می ترسم از دست دادن خاطراتی که توش دارم ..خوب و بد ..
مواظب خودت باش ..

سلام آبان جونم.

آره درسته :(

پاک کردنش خیلی سخته واقعا اما بعدش خیلی لذت داره :)

۲۹ دی ۱۳:۲۴ UP in the sky
سلام
امتحانا ک تموم میشه حس خوبیه. شروع تعطیلات لنگ دراز بهت تبریک میگم.
سالم باشی عزیزم

سلام به روی ماهت :)

آره خیلی :)

قربونت برم عزیزم :)

۲۹ دی ۱۳:۵۱ سارینا2

سلام بلاگر خوبی؟

خدا رو شکر که امتحانات تمام شد

واقعا حس آزادی عجیبی به آدم تا یکی دو روز دست میده

اگر افتاده باشی هم زیاد مهم نیست اینجوری که میگی اگر خونده بودی و بازم برات سخت بوده احتمالا بقیه همکلاسیهاتم خوب ندادن و استاد یه لطف به دسته جمعیتون می کنه


من هم از شنبه مهمان دارم

خوب همش دورمون آدمه و همسرم هم خیلی وقتش پره ورزش هم اتفاقا میره و شبها کمی زودتر از من مجبوره بخوابه چون زودتر از من میره سر کار

من هم دقیقا همین حس دوری از همسر رو دارم

دلم میخواد یه راهی پیدا کنم که هر وقت لازمه و به صلاحه نسبت به وجود همسر بی نیاز باشم و خودم برای خودم خوش باشم اگر راهی پیدا کردی به من هم بگو

اصلا خوشم نمیاد همش نقش آدمایی رو بازی کنم که در عین حال که همسرشون به شدت مشغله داره دائم بهش آویزون میشن

خوب موقتیه دیگه 

میدونی به نظرم مهارت مناسب و کاربردی هست که آدم بتونه گاهی از نظر احساسی مستقل باشه خیلی دوست دارم راه داشتن این مهارت رو یاد بگیرم

مردها که همشون تقریبا این مهارت رو دارن


درد شکمت اگر با کم شدن حرکات بچه همراه بود یه سر برو دکتر

البته استراحت هم فراموشت نشه همیشه خودت باید مراقب خودت باشی

سلام عزیز من ممنو :)

آره واقعا :)
نه دیگه استادی که کلا دو بار سر کلاسش نبودم چ لطفی میخواد به من بکنه؟ اونم تو امتحان تستی که دیگه استاد تصحیح نمیکنه :( خدا کنه جوابش بیاد دیگه همین الان چک کردم خبری نبود.

آره تو کامنتات برای آوا خوندم مهمون داری. خسته نباشی عزیزم.
خوب من الان خیلی میتونم خودم برای خودم خوش باشم اگه قبلا منو میخوندی چی میگفتی؟ دایما مُفم آویزون بود انقده گریه میکردم ^_^
من فقط تونستم باهاش دیشب حرف بزنم و همه احساساتمو بهش بگم.اونم حرفایی زد که برام جالب بود.از امروز باز تصمیم گرفتیم به شادی و سرحالی هم کمک کنیم :)
تو هم مثلا یه فرصت خیلی کوتاه هم اگه دست داد استفاده کن.من خیلی فعالیتای دو تاییمونو زیاد کردم یه مدت.مثلا جدول حل کردن و اسم فامیل و شاید باورت نشه اما رفتم یه منچ هم خریدم و یه مدت همش بازی میکردیم.تو البته بچه داری و باید یه کارایی بکنی اونا نیان وسط.آهان ماساژ خیلی خوبه بلدی؟ یکی دو شب تو هفته همچین که میخواد بخوابه برو نازش کن ماساژش بده. تجربه ثابت کرده معتاد میشن بعد هر شب تا آدم نره ور دلشون نمیخوابن. البته اون وسطا میشه به جای همش سرویس دادن مثلا یه شبم آدم بگه خوب امشب نوبت منه و حالشو ببره ^_^

مردها فکرشون مشغول چیزای دیگه میشه آخه معمولا.بعد خوب هنر ندارن در آن واحد به ما هم فکر کنن که. اما ما فرشته های روی زمین ^_^ مثلا حواسمون به دانشگاه هست داریم در مورد غذای فردا هم تصمیم میگیریم همون لحظه هم با عشق و محبت به همسر نگاه میکنیم.

درد شکمم گوش شیطون کر خوب شده انگار :)
فدای تو بشم.

۲۹ دی ۱۴:۰۶ آرزوط
کامنت من کو؟  😈😈😈😈😈😈

دارم تایید میکنم دختر جان :)


۲۹ دی ۱۸:۲۱ نشمیل
سلام مامان خوشکل
وای دختر این همه متن وچجوری نوشتی هی می رفتم تموم نمی شد
اخ این وعض درس خوندنه از شب تا صبح دختر خوب تو که روزای قبل وقت داشتی چرا نمی خوندیاز دست تو خدا کنه این ترم نیوفتی از ته دل
عجب خواهر زاده های شیطونی داری شبیه خودتن
اخه چرا با همسرت دعوا میکنی همیشه خوب باشید باهم مگه غیر هم چه کسی رو دارین همدیگرو اذیت نکنید چون خودتون اذیت می شین
یه بوس خوشکل به نی نی قشنگ از همین جا


سلام عزیزم.

آقا کدوم همه.. :)

همینو بگو :| دیگه درست میشم...
آره شیطونن ... 

هوم دعوای به اون صورتی نبود که.. بیشتر بی حوصلگی اون و ناراحتی های من بود. درسته درسته :)

قوبون تو :)

سلام به مامان بلاگر عزیز...
سلام به پسرو تودلی نازت...
سلامی چو بوی خوش آشنایی..
خدارو شکر امتحانت تموم شد ایشالله هم امتحان دانشگاه و  پاس میکنی..هم نمره زبانت عالی میشه عزیزم...هرچی هم بشه یه آفرین بزرگ داری که با وجود نی نی داری درس هم میخونی..
چه دوست خوبی داری..اینروزا کمیابه...قدر همو بدونین..
عزیزم مواظب خودت باش..

سلام ما دو تا به تو عزیز دلم :)

سلام من به تو یار قدیمی ^___^

دانشگاه رو آمین واقعا...  قربونت مرسی...

قدرشو میدونم و دوستش میدارم :)

فدای تو.

خب بریم سر کامنت گذاشتن
فشار عصبی به خاطر درد رو روحیه ات بی تاثیر نیست
تو حاملگی هم که کلا گریه های بی دلیلی و غم بی وقت و ادا اصول برای شوهر عجیب نیست اون بدبختایی که از بوی شوهرشون ویار میکنن چی؟
خدا رو شکر که دردها رفتن من نگران شده بودم به خاطر تجربهء بد خودم تو 6 ماهگی
این دوست جدید چه حس خوبی میده به آدم
خیلی خودت رو برای جبران کردن خوبی هاش معذب نکن و مطمئن باش اون داره کیف میکنه از رفتارش با تو و پاداشش همون کیف کردنشه به موقعش وقتی نیاز بشه براش جبران میکنی
به نظر من در مورد همسایه تون با خواهرش یه صحبتی بکن بگو صدای خواهرش، نه بردیای طفلکی خیلی تو رو اذیت میکنه
ما هم یه آدریان داریم دیگه اون البته مادرش کتکش نمیزنه بچه اش خیلی لجبازه و بهانه گیره
گاهی هومان میره کنار دیوار میشینه و میگه چی شده آدریان؟ گریه نکن مریض شدی؟ بخواب خوب بشی گریه نکن
من گاهی مجبور میشم هومان رو بیارم تو اتاق خودمون بخوابونم
ان شالله چندماه دیگه از اینجا میریم و امیدوارم با همسایهء بعدی این مسائل رو نداشته باشیم

خوب الان چه وقت ویاره؟ نه تو ذهنم یه نظریه پردازی هایی میکنم و ناراحت میشم ازش اما خوب خیلی اشتباه از آب درمیان اما من ناراحتیمو کشیدم دیگه..


منم دقیقا بخاطر همون نگران شده بودم. خوب یادته که من خوندم اون روزها رو و یادمه انقدر گریه کردم با اون تجربه های بد :|

آره خدا رو شکر :) منم یه کارایی میکنم دیگه اینجا نمینویسم ریا نشه اما حواسم بهش هست اما باز اون خیلی بیشتر...

والا خواهرش اصلا وقتی میبینمش جواب سلاممو به زور میده باز خودش خیلی خوش برخورد بوده تا حالا میترسم ازشون اصن...  میترسم بزنن به طبل بی عاری دیگه واقعا سوهان روحم بشن.
آی جانم دیگه... 
به سلامتی ایشالا جای خوب و همسایه های عالی :)

۲۹ دی ۲۰:۲۰ یا فاطمة الزهراء
دخترم یه روانشناس برو میترسم با این روند گریه ای که پیش گرفتی بعد زایمان زبونم لال افسردگی شدید بگیری و خب میتونی از حالا پیشگیری کنی چیز بد و عجیبی هم نیست انگار رایج شده خیلی 

نه بابا... 

اون بدبختا تا آخر حاملگی هم به بوی شوهرشون حساسن منم نگفتم تو ویار کردی که
همهء ناراحتی های ما از توهماتیه که در مورد دیگران میزنیم
خوبه چهار میثاق رو خریدی کی بخونیش خدا عالمه
من تو اون اتفاق، قشنگ انقباضات زایمان رو داشتم آخه علت بستری شدنم زایمان زودرس بود بچه هم 700 گرم بیشتر نبود  میگفتن نمی مونه اگر به دنیا بیاد
خدا رو شکر دردات رفت
استرس داشتم
ضمن اینکه چه معنی داره تو معطل دکترت باشی بیمارستانی که میخوای توش زایمان کنی مشخص نیست؟ همونجا شبانه روزی ماما دارن که اتفاقا تو این مسائل از دکترها بهترن
کجا قراره کلاس آمادگی زایمان بری؟ همونجا ماماهای شبانه روزی هستن دیگه

طفلی ها ....

هم خودشون هم شوهراشون...
وای میخونم میخونم... 
بلا به دور اصلا.تازه جوجه ی من همش پونصد گرمه...
نه مسخص نیست. من میتونم سرمو بندازم پایین برم فقط بیمارستانی که مد نظرمه ببینم که تصممیم بگیرم میشه روش حساب کرد یا نه؟
کلاس آمادگی زایمانم رو بیمارستان نمیرم.یه موسسه است.

۲۹ دی ۲۳:۴۲ خآنوم چی
سلااااااااام مامان خانم...
 یعنی من کی مثل شما میشم 24 هفته ؟!!! :(:(
بعضی وقتا حس میکنم هیچی تو دلم نیس! بعد به خودم میگم توهم بارداری زدم!!! اما وقتی یاد خرجایی ک کردیم میفتم میگم نه بابا یه چیزی هست:)) تازگیا دیگه واسه هیچ بچه ای ذوق نمیکنم، البته منظورم بچه های اطرافمه... فقط نی نی خودمو دوست دارم:دی حتی از باباش بیشتر دوسش دارم:دی
راستی خیلی خوبه ک اینقد فعالی.. ماشاءالله... کاش منم همینطور بودم.
شغل آزادم خیلی دردسر داره، یه روز کار هست یه هفته نیس! یه روز دو ساعت کار هست یه روز صبح تا شب! هیچ برنامه ای نمیشه داشت!



سلااااام مامان چی🙂

هوووم نگفتی چند هفته ته که... زود میگذره خیلی زود... 
به صدای قلبش فکر کن... دیگه مطمین میشی هست 😀
جدی؟؟ چه عجیب من که همیشه بچه دوست بودم الان نسبت به همه بچه ها عاشق تر شدم... بیرون برای همشون ذوق میکنم... 
خخخ آقا خیلی نامردی تو پس. 
قربونت عزیزم..

درست میگی آرزو هم اشاره کرد. من تجربه شو ندارم..
خدا به روزیتون برکت بده گلم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان