خوب سلام سلااام :)
میبینم که یه نصفه شب دیگه شد و باز من اومدم
یعنی این لپ تاپ هم درست شد و من باز نمیتونم درست حسابی بیام پست بذارم یا همه ی نخونده هامو بخونم...
امشب فقط رسیدم همه ی بیانی ها رو بخونم. بقیه رو هم گذاشتم تو صف برای بعدِ دوشنبه...
آخ یعنی چه عصری بشه عصرِ سه شنبه...
من بیکااار... یه عالمه میوه پوست گرفتم,میشینم کل عصر رو دِ بخون و کامنت بذار و کامنت تایید کن و این حرفا
خوب قرار بود آخرین امتحان من سه شنبه ای که گذشت باشه...
منم مثل بچه ی آدم نشسته بودم داشتم میخوندم...
که خوب تعطیل شد بخاطر آقای رفسنجانی و موکول شد به دوشنبه ای که در راهه...
خوب منم که نمیتونستم یه هفته کلا مشغول خوندن باشم همش... اما از طرفی باز ذهنم درگیر بود...
حالا ببین چه فلاکتی شده.
برای فردا عصر مهمون دعوت کرده بودم از قبل و الان دیگه نمیتونم بگم نیا! البته دوست کلاس زبانه ها اما باز نمیگم نیا چون سه هفته است منتظر فرداییم.اما خوب امروز دعا کردم مهمون احتمالی اون هم بیاد خونشون و خودش پیام بده بگه نمیام... اونوقت میگم تا سه شنبه بیاد...
عه اونجوری منم دیگه چهارشنبه اون مراسم بخور و بخون و کامنت رو انجام میدم ...
الله اکبر چهارشنبه هم که کلاس دارم میشه پنجشنبه خخخ
حالا این از فردا. شنبه هم که کلاس زبان دارم. یکشنبه هم که کلاس آمادگی زایمانم هست.دوشنبه صبحم امتحان دانشگاه.عصرشم کلاس زبان.
وای برای همین حس میکنم مغزم میخواد بترکه...
امروزم یه مراسم تمیز کردن هال و آشپزخونه داشتم که تمام عصرمو گرفت...
بعدم خسته تر از اون بودم که بتونم رو درس تمرکز کنم...
خلاصه برام دعا کنید از این چند روز سالم بیرون بیام...
بگذریم.
خوب من کلا خرید اینترنتی زیاد انجام دادم و میدم.خوب کی اعصاب داره بره از این مغازه به اون مغازه در حالی که همه چیز جلو چشمش تو مانیتور هست؟ البته خیلی ها هنوز معضل اعتماد کردن رو دارن.خوب حق هم دارن.من خودمم یه جاهایی اشتباه کردم اما کلا زیادم ناراضی نیستم.
مثلا یه گوشی یک و پونصدی و یه دونه نهصدی از گوشی شاپ گرفتم که خیلی راضی بودم.
ساعت خریدم از ایران تایمر گمونم...
از بامیلو هم خرید کردم.
و مدتهاست از دیجی کالا هم خرید میکنم.
خوب کلا از پاسخگویی و سریع بودن دیجی خوشم میاد... اما خوب یه چیزایی رو جدیدا کشف کردم.
مثلا چند هفته پیش یه فشار سنج ازش خریدم با یه ماگ و یه چیز دیگه.بعد مثلا مشخصات ماگ رو زده بود رنگ یاسی اما عکسش مثلا گلبهی اینا بود.. منم سفارشمو دادم اما خوب اونی که رسید دستم واقعا یاسی بود.همون که برای دوست کلاس زبان سفارش داده بودم.
بعد امشب هم خیلی اتفاقی یه سر زدم دیدم تو پیشنهاد شگفت انگیزش یه صندلی غذای کودکه...
قیمتش 180 بود که 50 درصد آف خورده بود.بعد مثلا رنگ رو زده بود سفید اما عکس یه صندلی رنگی رنگیه.اما این بار دیگه زنگ زدم و سوال کردم و گفتن مثل عکسه. مساله ی بعدی اینه که خوب جالبه قیمتاش از اونی که تو بازاره گرون تره.. البته نه همشاااا... مثلا گوشی اچ تی سی من تو دیجی بدون تخفیف ارزون تر از بازار بود.
اما مثلا این صندلی غذا تو بازار صد و شصته.
یا ساک لوازم نوزاد گذاشته 75000.بعد با آف شده 63000.در حالی که تو سیسمونی 65 بود.
برای همین تصمیم گرفتم دیگه هردمبیل خرید نکنم ازش.حداقل ضرر نکنم دیگه.مثلا فکر کن اگه من قرار بود یه ساک بخرم با هزینه پستش میشد 69500.در حالی که اگه یکی چونه زن هم باشه همونو از سیسمونی میگیره 60 تومن...
یا چد وقت پیش برای اولین بار گفتم از سایت رنگی رنگی خرید کنم.البته برای آخرین بارمم شد...
تو ارسالشون یه اشتباهی کرده بودن زیر بارش هم نرفتن خیلی هم با گستاخی و بی ادبی جوابمو دادن.تازه سفارشم بعد نه روز رسید دستم که گفتن پست سفارشی همینجوریه.بعد فکر کن دیجی کالا حتی تو یلدای شگفت انگیز که اونهمه حجم سفارشاتش بالا بود باز خریدامو چهل و هشت ساعته رسوند...
تازه یه برچسب کیبورد گرفتم اصلا به دردم نمیخوره. یعنی الان دارم تایپ میکنم هی دونه دونه جدا میشن و دوباره میچسبونم :( و کلا به نظرم وقتشون رو بیشتر صرف تبلیغات کردن تا کار واقعی.یه پک اسکرپ بوک بارداری خریدم اما واقعا پشیمونم.چون دو تا دونه طرحه که شونصد بار تکرار شده ولی از طراحی فانتزی بامزشون انتظار تنوع هم داشتم خوب...
حالا خیلی از بدیش گفتم یه کمم خوبیشو بگم.خوب من همیشه فکر میکردم رنگ کردن چه کار سراسر مفرحیه.اما الان که بوک مارکای رنگ کردنیشو گرفتم و فقط یکیشونو دو ساعت طول کشید تا رنگ کنم میگم پس من اون دفتر رنگ کردنی رو باید چجوری رنگ کنم؟؟
یعنی انقدر سوراخ سمبه و ظرافت داره که باید واقعا وقت و حوصله و تمرکز بذاری. و البته نهایتا تموم که شد واقعا لذت بخش میشه...
خصوصا برای من که هنر و استعداد نقاشی ندارم...
از تو دلی هم بگم که گل پسرم تکوناش خیلی کمتر شده و نمیدونم انقدر گفتم و تعجب کردم چشمش زدم آیا؟
از دیگر عوارض ناخوشایند این دوران یادم رفت به سوزشهای معده اشاره کنم... خصوصا وقتی بعد غذا فعالیت دارم مثلا بلافاصله میرم کلاس یا بیرون پدرم درمیاد از این حس که اسید معده برمیگرده تو مری میارکم و میسوزونه اون ته مه هارو
خوب از اینم که بگذریم میرسیم به زن همسایمون :|
ما خونه ی قبلی که بودیم خیلی بچه ها میومدن تو کوچه بازی میکردن.خوب طبیعتا سر و صدا داشتن دیگه.اما من اصلا بدم نمیومد و هر وقت مهمونی داشتم که همش غر میزد میگفتم خوب بچه ان دیگه... حالا وقتی داشتیم میومدیم اینجا من از صاحبخونه چند بار درباره همسایه ها پرسیده بودم.اونم همش میگفت خیلی خوبن.عالی ان. دو نقر که اون سمتن اصلا بی نظیر.این بغل هم یه پیر زنه که فلجه بی آزاره...
خوب اوایل واقعا کنار اومدن با واحد بغل سخت بود.سر صبح.شب..یه بار سه صبح.در طول روز هزار بار زنگ واحدشون صداش میومد...
زنگ که میگم اصلا یه چیز افتضاحیه ها صداش.بعد دقیقا انگار زیر گوش ماست.یعنی اگه زنگامون یکی بود هیچوقت من تشخیص نمیدادم کسی پشت در خونه ی ماست یا با اونا کار دارن؟
تا اینکه یه بار دخترشو دم واحد دیدم با روی خوش بهش گفتم شما که رفت و آمدتون زیاده خواهشا کلید همراه داشته باشید.یا حداقل یه بار زنگ بزنید دستتونو رو زنگ نذارید.گفتم سه صبح منو ترسوندید حسابی چند شب پیش و گفتم که باردارم و بعضی شبا تنهام دیگه خدا رو خوش نمیاد شما هم نصفه شب برید رو روانم :) و گفتم شوهرم شبکار که میشه در طول روز اصلا نمیتونه بخوابه چون خیلی زیاد زنگ میزنن...
اونم گفت همش پسرم میزنه و هر وقت دیدی دستشو از رو زنگ برنمیداره خودت بیا دعواش کن.
بعد من دقیقا اون روز با خودم فکر کردم خوب تو مادرشی چرا تو نباید بگی و اون قبول کنه بعد من بیام دعواش کنم؟؟
خوب این پیر زنه خودش بی آزاره اما امان از بچه هاش امااااان.
دختراش که خونشون تو همین ساختمون یه طبقه ی دیگه است از هشت صبح میان اینجا تااااااا بوق سگ.یه پسر بزرگ هم داره اونم زیاد میاد.بعد هر وقتم میاد عصبانیه داره فحش میده به زمین و زمان :|
بعد یکی از دختراش یه بچه کوچک چند ماهه داره که گریه هاش و همه چیزش کاملا از نظر من اوکی هست....
اما اون یکی دخترش که در مورد زنگ بهش گفتم یه پسر داره مثلا چهار -پنج سال اینا...
باور نمیکنید اما مثلا پسره یه آبم میخواد با جیغ و داد و گریه میگه...
پا میکوبه..
عرررر میزنه به معنی واقعی کلمه.
تا اینجا هم بچه است و خوب مشکلی نیست.
یعنی مادر این بچه یه کاری کرده من صبرمو هررر روز چند دقیقه از دست میدم.
یعنی میخواد بگه درو ببند با فحش و داد میگه.
میخواد بگه باز کن با نا سزا میگه.
میخواد بگه بشین کمتر از بتمرگ نمیگه.
بخورش کوفت کنه.
جلوی بابای بچه بهش میگه سگ پدر :|
و انقددددر میزنه اون بچه رو که من واقعا فکر میکنم این طفل معصومی که همه چیزو با گریه و فریاد میخواد با زبون دیگه ای باهاش صحبت نشده...
من مطلقا نمیشنوم یه بارم بگه پسرم فلانی جان بیا غذاتو بخوور.
در عوض داد میزنه بردیااااااااا کثافت مگه کوری غذا گذاشتم.بیا بخور دیگه.بعد بچه میگه نمیخورم مثلا.میگه بیشووور.تو اندازه ی الاغ هم نمیفهمی.من برات غذا گذاشتم باید بخوری.بعد بچه میگه خودت اندازه ی الاغ نمیفهمی.بعد مامانه میگه من؟؟ دستت درد نکنه دیگه.احمق عوضی الان حالیت میکنم و گرومپ گرومپ دیگه صدای کتک و بعدشم گریه همراه با نعره ی بردیاست...
گاهی دوست دارم برم درو بزنم بهش بگم خانم واقعا هم اندازه ی الاغ نمیفهمی...
خوب آخه چه جونوری هستی تو؟؟
بعد از خونه که میام بیرون اگه بفهمه در واحد ما باز شده بلند بلند میگه بردیا مگه نمیگم شلوغ نکن همسایمون حامله است گناه داره؟؟
واقعا گاهی شده از ته دلم همزمان با بد و بیراهاش گفتم خدا لعنتت کنه ایشالا زن! که انقدر بیشعوری... نه همسایه حالیته نه بچه نه شوهر...
خوب برا چی زنده ای آخه ؟؟
این آدمایی که تو پست های مختلف آدمهای عوضی هستن و فقط ارباب رجوع رو اذیت میکنن بچگی هاشون این جوری گذشته.
وگرنه آدمی که عشق و محبت رو فهمیده باشه مگه میشه مردم دار باشه؟؟
واقعا دیگه کم آوردم از دست اینا :((
گاهی فکر میکنم به آینده ی پسرش که قراره چی بشه تو این جامعه؟ امان از روزی که رئیس بشه و زیر دست داشته باشه.میدونید چه فاجعه ای میشه؟؟ :(
خوب دیگه من وقت لالام رسیده...
آدینه ی خوبی برای همتون آرزو میکنم:)