صد و چهاردهمین پست نوشت :)

سلام دوست جان ها :)


امیدوارم حال همتون خوب باشه...

مامانِ تو دلی در حالی که به هفته ی نهمش خیلی نزدیک شده گزارش میکنه ^_^


از احوالاتم بخوام بگم که تقریبا افتضاحم.. بی حال.. رنگ پریده.. احساسات جسمیم در دو بخش احساس گرسنگی و احساس تهوع خلاصه شده..

این روزها با اینکه نت خونه قطع بود اما هر روز گوشی همسر مودم بود .ولی حالم اجازه نمیداد بیام.پست بذارم و تایپ کنم و پست بخونم و ...

هی به خودم میگم مامانی طاقت بیار بیشتر از نصف راه این ویار رو رفتی...

اما احساسات روحیم خوب و رو به راهه :)

از درونم شادی میجوشه.عشق میجوشه. با تو دلی حرف میزنم و هرچند روزهایی که پنج شش بار بالا میارم دیگه رمقی برام نمیمونه اما یه لحظه هم حس نکردم پشیمونم یا اینکه کاش اون نبود و من خوب بودم...


توی خیلی از سایت ها میرم و میخونم.. نظرات مامان های مختلف رو.. خیلی عده ی زیادی هستن مثلا نوشتن هیچ حسی به تو دلیشون ندارن.یا اونایی که دیگه زایمان کردن میگن حتی وقتی تکوناشم حس میکردن هنوز حسی بهش نداشتن تا به دنیا اومده و گرفتنش تو بغل..

اما من واقعا حس میکنم قبل اینکه موجود باشم عشق درونی من موجود بوده.حس میکنم این حس از ازل با من بوده و حالا دارم لمسش میکنم..

خدا رو شکر :)

همسر هم عاشقشه. مدام سرش رو دل منه و میبوستش و باهاش حرف میزنه..

من هیچوقت از قبل فکر نمیکردم بتونه باهاش تا قبل تولد این جوری ارتباط بگیره..

همیشه فکر میکردم بهش نمیاد :) همیشه فکر میکردم بلد نیست...

اما خیلی هم باحاله و من از ذوقش ذوقم هزار برابر میشه...

هی میگه بسه دیگه چرا نمیاد بیرون ؟ چرا زود نمیگذره دنیا بیاد؟ میگم بچه رو هول نکن خودش میدونه کی بیاد...  میخنده میگه دیگه طاقت ندارم دلم میخواد بیاد دست کنه تو چشم و چالم از سر و کولم بالا بره .کلید که میندازم وارد خونه میشم کنار تو که برای استقبالم جلو دری اونم زیر دست و پامون وول بخوره :)


عزیز طفلونکیم همش منتظره من دلم چیزی بخواد و مثل قهرمان ها بره بخره و برگرده...  هر ساعتی هر چی بخوام هر نقطه از شهر باشه واقعا میره.اما خوب من چیزی هوس نمیکنم که.دیگه از هوس کردنم نا امید شده :) فقط در این حد که بگم ماست فلان مغازه رو بیشتر دوست دارم.یا بجای بستنی پاستوریزه بستنی سنتی بخر در این حد میتونم کمک کنم از خودش احساس رضایت کنه .خدا ازم راضی باشه ^_^

واقعا خدا رو شکر میکنم روزای بد دور رو پشت سر گذاشتیم..

از وقتی تصمیم گرفتم همه چیز درست بشه و از خودم شروع کردم میدونستم این روزهای شیرین رو میبینم...

هووم دیگه چی بگم؟ خدا رو شکر که کلاس زبان هم یه فرجه ی طولانی داشته بخاطر تغییر سیستم آموزشی. و من تونستم این روزها رو با خیال راحت تو خونه ی خودم ولو باشم و اُغمو بزنم ^_^ اولین جلسه ام چهاردهمه..

دانشگاه رو هم... خوب فعلا دارم مدارک ثبت ناممو آماده میکنم اما هنوز تکمیل نکردم.اونم مهلتش تا چهاردهمه..


واقعا روزایی که حالم خیلی بده با خودم فکر میکنم چه آدم خجسته ای بودم این وسط دانشگاه هم دارم ثبت نام میکنم :|


همینا دیگه...

مراقب خودتون باشید و خدانگهدارتون :*




۱۰ مهر ۱۶:۱۵ مامان دخترم ..
سلام بر مامانه تودلی و خوده تودلیه گوگولی :))
نگرانت بودم دختر
چه خوب ک اومدی :)

واقعا من نمیدونم چطور یه سریا اصلا احساس ندارن !!!!

مامان تودلی...
تعریف ک میکنی ازین روزات 
خاطرات خودم تداعی میشه :)

ازین روزهای مردا حسابی استفاده کن ک روزهای بسی خاطره انگیز
میباشد و البته تکرار نشدنی:)
پس حسابی ناز کن ک دیگه ازین روزا کم پیدا میشه خخخخ

اینروزا منم خوبم
هم خودم هم حالم والان ک میبینم تو هم اینقدر خوبی کلی کیف میکنم :)

هرروز برای تو دلیت ایت الکرسی بخون و فوت کن بهش
براش صدقه هم بزار .

چشم بد دور از زندگی قشنگت :*

سلام به خاله ی مینا :)

منم نمیدونم مینا...

ای جااانم...

:)

ای جان خوشحالم که خوبی :) خدا رو شکر...

چشم مرسی..

ماااچ موووچ :*

۱۰ مهر ۱۶:۲۸ بانوچـ ـه
ان شاءالله به سلامت به دنیا بیاد و زندگیتونو از اینی که هست رنگی رنگی تر و شادتر کنه :)

آمین...
فدات شم عزیزم.

سلام بر مامان بلاگر کبیرو تو دلی ناز و خوشگلش...
خوبی عزیزم؟
وایی اخی از این روزات که میگی من دوس دارم زودتر باردار شم...واقعا میگما..دوس دارم زودتر تجربه کنم..آخیی عزیزم...چه خوبه....
تهوعام که نصف بیشترش رفته و وارد سه ماهگی که بشی فکر کنم کم و کمتر میشه...
عزیزم منم مطمئنم وقتی تو دلی دار بشم حتما از همون روز اول بهش احساس خواهم داشت.فکر این که یه موجود زنده داره تو وجود آدم رشد میکنه خیلی خیلی قشنگه..
آخیی به کارای شوهرت.چه با نمکه.
میثم که کلا ذوق ذوقی نیست...اما وقتی فکر میکنم شاید یه روزی میثمم برای بچه ش ذوق کنه دلمو حسابی آب میکنه...
و این که من کلا همین الانم که حامله نیستم هرروز هوس یه چیزی میکنم.توام هی هر روز هوس کن دیگه.مثل ایه روز بگو فلان چیز یه روزم بگو فلان چیز.خخخخخخ.
من که حامله شم دیگه میثمو ول نمیکنم.هر روز یه چیزی ازش میخوام.خخخخخ.
والا تو خونه ی ما هم معمولا من اون چیزی که میخوامو میبینم اما فکر نکنم سر مختار بتونم برنده شم...چون میثم با مختارشوخی نداره..حتی اگه فوتبالم بود ممکن بود ازش بگذره اما این نه....
درمورد شهریه داانشگاه هم چون که رشته های من و تو جزو رشته های پرخرج حساب نمیشه..
فکر کنم هر ترم حدود 400 در بیاد کلا.
یه مقدار که به عنوان شهریه ی ثابت اولش میدین برای هر ترم فکر کنم برای شما ورودی جدیدا 180 اینا باشه..
یه مقدارم که میشه هزینه ی واحد ها که حدود 250 اینا میشه....ایشالا که از پسش برمیاین.نگران نباش.
مواظب خودت باش عزیزم.
در ضمن من ازت انتظار کامنت گذاشتن ندارم هر روز....هروقت حالت خوب بود و حوصله داشتی بذار.
بوس بوس.

سلام عزیز دلم :)
الان بد نیستم خدا رو شکر :)

آخی امیدوارم برای تو هم همین حس خوشایند رو داشته باشه.
آخ خدا کنه کم و نابود بشه ^_^

واقعا خیلی خوبه :)

آره همسر جالبه رفتاراش.. خوب این واقعیته که خیلی از مردا پدر شدن رو از زمانی درک میکنن که زایمان صورت بگیره.اما برام خیلی عجیبه که واقعا همسر احساس پدر شدن رو احساس میکنه :)
خوب آوا منم باردار نبودم خیلی آدم هوس بکنی بودم.. اون موقع همسر میگفت خدا به دادم برسه وقتی حامله بشی. اما خوب وقتی از خوردن لذت نمیبرم دست خودم نیست اصلا :( حالا این ویار که تموم شه پوستشو میکنم صبر کن ^_^

خوبیش به اینه که هرماه نیست .باز میتونم هرماه برای شهریه یه پولی کنار بذارم که سر ترماش زیاد فشار نیاد به همسر.

مرسی که درک میکنی.. ماچ موووچ

۱۰ مهر ۱۸:۲۰ گلی ^__^
به به:)
ببین کی اومده
دلم براتون تنگ شده بوداااا
عزیـــزم
چه مامان بابای مهربونی داره تودلی جانم:)
جیگرِ خاله گلیِ اصن^_^

بگو همسرجان از طرف ماهم گوگولیِ خاله رو ببوسه:*

توهم مراقب خودت و تودلی باش
امیدوارم حالت تهوعت زودتر ازون موعدی که باید تموم بشه و حالت بهتر بشه
من ازینجا برات کلی عشق و انرژی های خوب میفرستم
امیدوارم بهت برسه^_^

^_^

قوبون دلتاااااا

ای جون مرسی خاله :)

قربونت برم ممنون از انرژی خوبت :)
میماچمت :*

۱۰ مهر ۱۸:۵۶ یا فاطمة الزهراء
اااااای جــــانم :)

والـا منم چشم به راهشم دیگه باباش که جای خود :)))))

فقط منتظرم به دنیا بیاد با سر بیام پیشت دوباره :)))

^_^

دیوونه :) آخرش شماها بچمو هول میکنید شش ماهه میپره بیرون :)

:) وویی مرسی

۱۰ مهر ۲۰:۴۹ رها مشق سکوت
چقدر اینجا خبرای خوب و اتفاقای خوبه و من ازش غافل بودم 
انواع و اقسام تبریکات و خوشحالیهای من رو با کلی تاخیر پذیرا باش
الان که فکر میکنم احساس میکنم یه بار تو خواب و بیدار تو یه وبلاگ خبر مادر شدن خودندم اما هرچی فکر میکنم یادم نمیاد وبلاگ خودت بود یا نه یا اصلا تبریک گفتم یا نه. در این حد این روزا حواسم پرته. خودم بدونم کجاست خیلی خوبه D:

واقعا از تهِ دلم خوشحال شدم برات، و لذت میبرم از اینکه میبینم با خواستن و اراده ی خودت و خودتون، همچین روزهایی رو برای زندگیت و زندگیتون ساختین و مطمئنم فرزندی هم که به دنیا میاد، سرشار از عشق و محبته و در کنار هم لحظه های خوبی رو تجربه میکنین

نوشتت سرشار از حس خوب و حس رشد و آفرینش بود. امیدوارم این حس تو همه ی لحظه هاتون جاری باشه

دارادادااااااام ^_^
ممنون عزیزم :)

وای چه باحال. پس بهتر که اون موقع خواب و بیدار بودی این کامنتت خیلی بهم چسبید :)

ممنون از ذوق و محبتت :)

آمین فدای تو بشم :)

سلام بلاگر جان عزیزم بهت تبریک میگم بابت نی نی 
من خاموش میخونمت گلم 
برا بار دوم ک کامنت میذارم 
خواستم برای حال تهوع حاملگیت 
بگم سیرابی خیلی خوبه 
اگه میتونی بخری بخوری خوبه 
و حال تهوعت رو ایشالا خوب میکنه

سلام سارا جان. ممنون از تبریکت :)

آره خیلی شنیدم سیرابی رو اما تا حالا فقط یه بار خوردم..

حتما باز میخرم.

سلام عزیزدلم خوبی؟تو دلی خوشگلمون چطوره؟اخ عزیزم انشالله که زود زود خوب بشی میذونستم ی چیزی هست که نبودی کاملا درکت میکنم منم قبلا خیلی زیاد میخوردم و هروز هوس ی چیزی اما الان کم شده غذا که نمیپزم اصلا حسش نیست وقتی میرم خونمون مامانم برای ناهارو صبحانه ..میده ی دفعه 11شب زنگ خونه رو میزنه با غذا و خورشت ماست و دلمه میاد :دی آخی الهی بمیرم چقدر سخته که مامانت پیشت نیست من اصلا نمیتونم یهش فکرم بکنم نبودن خانواده رو ای کاش اینجابودی به ماملنم میگفتم برات غذا اماده میکرد اش درست میکرد خیلی غصه ام شد وقتی گفتی قدر بدون که همه کنارت ان... من از قبل اینکه برم ازمایش و بدونم تودلی دارم بهش حس داشتم قشنگ حالاتم تغییر کرده بود و غذا میخوردم دلم درد میگرفت م میفهمیدم تو دلم ی خبری هست الان که فقط قربون صدقش میرم صحبت که میکنیم میگم نی نیم میفهمه به تک تک لحظه های که داره تو دلم جون میگیره فکر میکنم ودلم اب میشه برای به دنیا اومدنش بابا ها هم که کم طاقت هستند و دوست دارن تودلی زودزود بیاد همسرمنم فکر کرده حالا زود میاد هر روز سوال میکنه کی میاد وقتی دلم درد میگیره ناراحت میشه هر  روزسوال میکنه حالا دختر یا پسر از بس سوال کرد گفتم پسر گفت از کجا میگی گفتم براینکه همیشه سمت راستم درد میکنه :دی مثل یچه ها میشن
عزیزم خیلی خوشحال شدم دیدم پست گذاشتی ایشاالله همه چی روبراه بشه و این روزها تمام بشه و بالذت غذا بخوری.

سلام گلم تو خوبی؟ من که امروز داغونم >_<
آقا دیگه نیا فخر فروشی نکن دیگه دلم آب شد خخخ 
شوخی میکنم. خوب خدا رو شکر خوشحالم تو مشکلات منو نخواهی داشت.ووویی مرسی که انقدر با محبتی عزیزم :)

عه مگه جنسیت ربطی داره آدم کدوم سمتش درد میکنه؟ منم سمت راستم دردم بیشتره..

ممنون گلم..

عسل جونم الان تو هفته ی پنجمت هستیاااا :)
وویی جوجه ات اندازه ی کنجد میشه تا آخر این هفته.الان قیافش مث قورباغه از تخم درومده است. یکسره دراز دم دار قوس دار ^_^ ووویی
بعدشم خیلی احتمالش زیاده قلبش تشکیل بشه.اگه هم نشه تو هفته ی ششمش تشکیل میشه.
این هفته کبد و کلیه ها و سیستم عصبیش شروع میکنن ساخته شدن.
اوخی میبینی چه لذتی داره اینجوری هفته به هفته ببینی چجوری بزرگ میشه؟
اگه میتونی نونهای سبوس دار بگنجون تو خوراکت. و آب هم زیاد بخور.شیرم که حتما میخوری دیگه اما اگه نمیخوری مث من ماست بخور هر روز :)
دیگه از این هفته کم کم مجبور میشی با دستشویی هم قرارداد ببندی تازه ^_^
کتاب هم اگه دوست داری بخونی فعلا تولدهای جادویی رو بخر.نویسندشم دیپاک چوپرا هست :)

خیلی میبوسمت.
یه عالم عشق از طرف من و تو دلی به تو و جوجه ات ^_^

آخـی کاش همسر در حالت عادی هم همینجـوری بمونه و همیشه انقد با هم عااااشق باشید ^-^
واقعا از صمیم قلب بود این دعام ...

مرسی راسینال جان.

سلام عزیزم..
صبحت بخیر.امیدوارم امروز روز خوبی رو شروع کنی..هرچی دلت میخواد بخوری و اصلا اذیت نشی...
آره خوب کمتر باباهایی هستن که از همون اول به تو دلی حس داشته باشن...بیشتر مردا تازه وقتی بچه رو میبینن میفهمن که بابا شدن.خخخخ.
ولی خوب اینجوری حس بهتریه..آدم احساس میکنه یه همراه داره...
کی جنسیت این تو دلش معلوم میشه پس؟من دل تو دلم نیستا...
آره چون هرماه نیست شهریه ی دانشگاه آدم میتونه کم کم جمع کنه پولو.چقدر از خونه تون فاصله داره پیام نور؟

سلام گلم .
آخ آوا دست رو دلم نذار که امروز خیلی داغونم :|

اوهوم :)

هوم نمیدونم آوا جون.. من و باباش تو این فکریم سونوی تعیین جنسیت نریم و بذاریم دنیا که اومد ببینیم چخبره :) میدونم الان میگی ما خلیم ^_^ حالا تصمیممون قطعی نیست البته :)

خونمون خیلی فاصله داره :|  مثلا میشه اینجوری رفت:
 یه پیاده روی کوتاه.یه کورس تاکسی.یه پیاده روی طولانی.یه کورس تاکسی.باز یه پیاده روی متوسط :|

یا
 بعد اون پیاده روی و تاکسی اول سوار یه واحد شم مستقیم دم دانشگاه پیاده شم. فقط مشکلم اینه اصلا واحد ها ساعت درست حسابی ندارن که .

۱۱ مهر ۰۹:۱۰ اون روی سگ من نوستالژیک ...
عززززززززززززززیزم چه ذوقی میکنم بااین حرفات و این احساسات جدیدت
خدایا شکرت که به این حس و حال دست پیدا کردید توواقای همسرت، ان شالله این حال خوبتون مستدام باشه این خوشبختی تاابد پایدار باشه عزیزم.:******** کلی بوس واسه تو دلی.
من بودم کنارت همین کار همسرت رو میکردم با تو دلی حرف زدن ذوق کردن
تموم مدت بارداری زن داداش بزرگم روی محمدجواد، چون توی خونه خودمون بودن تاشش ماهگی محمدجواد،
من کارم این بود باهاش حرف بزنم منتظربشینم ساعتها تا تکون بخوره لگد بزنه به شکم مامانش، و ذوق کنم، جالبه همیشه فقط من ضربه هاش رو میدیم و هیچ وقت داداشم موفق نشد ببینه این شده بود یه رقابت بین ما:)))))))) برای همینه ایقدی من به محمدجواد یه عشق خاصی دارم اینا توی رابطه بعد هم مهمه، خوبه شوهرت اینجوری میکنه تودلی حس میکنه و ذوق میکنه بچها حس دارن حتی توی شکم مادرشون، گریه میکنن میخندن همه اینارو دارن فرقی نداره با دنیای بیرون.به نظرم این مادرهایی که فقط باردار میشن وبه قول تو تابه دنیا بیان هیچ ارتباطی باجنین برقرار نمیکنن بعدها هم خیلی رابطه صمیمی بابچه ندارن، در حد حس مادرانه بله چون این حس غریزی!!
ارتباط عاطفی قوی داشتن یه چیز مجزاست.
خوشحالم برات خیلی زیاد به اون تو دلیت بگو منم دعا کنه:***

مرررررررسی نوتال جووونم :)
واقعا شکر. آمین مرسی عسل.

من خودمم از اونا هستم که همیشه آویزون شکمای حامله ام ^_^ خیلی حال میده وقتی قلمبه ان :)

ای جان خدا حفظش کنه.

آره میدونم حس دارن ^_^ قربونش بشم خدا کنه اون لذت ببره از حرفای ما..

آی نوستان بیا دهنتو طلا بگیرم...  این که میگی رو من خیلی بهش معتقدم.. حالا نه اینکه صرفا مامانایی که با بچه هاشون حرف نزدن تو حاملگی به اون حسه عاطفی عمیق نمیرسنا.. نه ولی واقعا معتقدم همه نمیرسن.یه چیز میخواستم بگم ته این پست گفتم ولش کن بعدا میگم. دقیقا در همین مورد بود .

من و تو دلیم دعات میکنیم خاله :)

سلامم به به اومدین خداروشکر انشالله که این ویارتونم به زودی زود تموم بشه و راحت بشین
منم این احساس گرسنگی خیلی باهامه همش میگم این وروجک هنو دارم میخورم همه رو از من میقاپه خخخخ
انشالله هممون بچه هامونو صحیح و سالم تو بغل بگیریم توکل به خدا

سلام مونا جون خدا از دهنت بشنفه.

یادم رفته سن حاملگی شما چقدر بود؟  وای آره.من همش میگم خیلی شکموئه :)

آمین آمین ..

سلام عزیزدلمممم:*
چطوری خانومی؟ به قول خودت طاقت بیار مامانی ، گرچه این اذیت شدن ها هم شیرینه و با لذته
آخی چه ذوقی داره باباش. خوب بایدم ذوق داشته باشه. ان شالله نی نی نازتون به موقع ش و سالم بدنیا میاد و بغلش میکنید. به باباییش هم بگو اینقدر عجله نکنه :)
میگماااا حالا تو الکی یه هوسی بکن دیگه. مامان لوس نباش :)))
ان شالله تو برنامه ریزی دانشگاه هم موفق باشی گلم :*

سلام باران جونم..
امروز خیلی خیلی بدم..  بابا من نمیفهمم اصلا منظورتون از این که اذیت شدن شیرینه چیه :|  کی از مریضی لذت میبره آخه که برای من شیرین باشه؟ فقط فکر تموم شدنش و بچه ام شیرینه وگرنه وقتی به حال مرگ میفتم دلم میخواد از شدت عذاب خون گریه کنم :(

خیلی :) آمین عزیزم مرسی.

خخخ خوب اون میخواد بشینه خوردن منو نگاه کنه .تابلو میشه اونوقت :)

آمین ممنون گلم.

۱۱ مهر ۱۱:۵۴ سارینا2

سلام

بلاگر جان فکر نکنم کسی به خاطر حالت تهوع پشیمون بشه از بارداری

راهیه که آخرش باید بری دیگه خوب هرچی زودتر بهتر تر


ولی ذوق مردها نادر هست

من هم همسرم خیلی هوامو داشت و سعی میکرد نذاره کاری بکنم یا چیزی میخواستم میخرید ولی حرف زدن با بچه نه اصلا

خودم هم که انقدر حالم خراب بود و آش و لاش بودم که فقط وقت میگذروندم ولی از اینکه احساس میکردم همیشه یکی باهام هست و تنها نیستم حس خوبی داشتم


تازه من خیلی بی حوصله هم شده بودم توی اون تاپیک که برات فرستاده بودم وضعیتم نوشته شده


راستش الان خیلیا به من میگن چون دختر نداری یه بار دیگه بچه دار بشو ولی من علاوه بر مشکلات داشتن بچه همزمان با شاغل بودن از این حالت تهوعه خیلی فراریم یعنی چون واقعا بچه سوم ضرورتی نداره فکر میکنم لازم نیست این حال رو بازهم داشته باشم (دودفعه بسته دیگه نیست؟)مشکلات دیگم که با پرستار بچه و اینا همیشه دست به گریبان هستم خوب جای خودشو داره


البته من حالم به طور ممتد خراب بود یک ثانیه هم مرخصی نداشتم که یه نفسی تازه کنم متاسفانه تا 5 ماهگی هم ادامه داشت یعنی اصلا بحث 14 هفته اینا نبود

جنین شما بازم حرف گوش کن تره گاهی بهت مرخصی میده خدا رو شکر کن


ووی فکر کن من با حالت تهوع تدریس میکردم یعنی مجبور بودم گاهی واقعا میخواستم بیارم بالا وسط درس

بعدا به دانشجوها می گفتم برن استراحت کنن منم میرفتم اتاق 

یه محیط مردونه که هیچکس نمیدونست من توی چه وضعیم


مدیر گروه مثلا گاهی می گفت فلان طرحتون رو به جلسه این هفته برسونید اون جلسه هم مثلا فردا بود کلی بهم فشار میومد 


دلم میخواست همه منو ولم کنن یه گوشه برم توی شرایط خودم رها باشم ولی همه توی حلقم بودن همش


ولی نتیجش خوبه یه بچه که هر چند سه سال اول خیلی زحمت داره ولی بالاخره همزبونت میشه و زندگی مشترک رو از یکنواختی درمیاره


راستی بلاگر در مورد یخچال من تحقیقاتمو ادامه دادم اونایی که یخچال ساید دارن میگن خیلی کم جا داره و چندان تفاوتی با این یخچالای معمولی نداره من خودم تصمیم گرفتم که اگر خواستم بخرم همون دو قلو رو بخرم گفتم به شما هم اطلاع بدم بعدا نگی منو گمراه کرد خودش رفت دو قلو خرید خخخخ


ان شاالله که همه بچه ها سالم و صالح و موفق باشن

سلام عزیزم..
چه خوب :)

آخی بازم خوب بود. من مردایی رو میشناسم که اوج محبتشون این بوده : ظرفا رو بذار وقتی حالت بهتر بود بشور :|

ساری جونم منم خیلی بی حوصله ام اما خوب خیلی خودداری میکنم.. اون تاپیک و نظراتشو خوندم. مرسی که منو شریک کردی :*

اما یه جوری نوشتی به نظر میرسه بیشتر تشویق شی دست به کار میشیاااا :)
من همیشه فکرم این بوده اگه پول درست حسابی داشته باشم و تو رفاه خوب باشم حتی چهار پنج تا بچه هم دوست دارم.تو رو خدا حیف قدیم نبود آخه؟ الان خیلی خونه ها بی روحه به نظرم.اما در حالت عادی با یه کم پیشرفت مالی از این بهتر فکرم این بود دو تا بچه که حتمیه.من خودم ترجیح میدم بچه هام هم جنس باشن.از سیستم یه دختر یه پسر خوشم نمیاد.فکر میکنم بچه با همجنس خودش خوش بخت تره.بعد میگفتم اگه دو تام یکی دختر شه یکی پسر یکی دیگه هم میارم که حداقل یکیشون لذت برادر یا خواهر همجنس رو بچشه.اما الان واقعا به شوهرم میگم من توانایی یکی دیگه رو ندارم.. اون میخنده میگه نه دیگه یکی نمیشه :| ما خیلی آرزو داشتیم بتونیم از پرورشگاه یا شیرخوارگاه یه بچه بگیریم بیاد خونه ی خودمون و بزرگش کنیم اما خوب قوانین خیلی سخت و پیچیده است دیگه اصلا میسر نمیشه :(( اگه میشد من با سر میگرفتم :(

وای چقدر سخت بود :|

ساری جان من خودم رفتم داخلشونو نگاه کردم. خوب برای یه سریا کوچکه اما برای من مناسبه.من بیشترین چیزی که فریز میکنم فقط مثلا وقتی بریم شمال یه گوسفند بگیریم دو تایی نصفش کنیم.یا مثلا پرنده های محلی میگیرم خیلی جا میگیرن. وگرنه نه اهل سبزی زیاد فریز کردنم نه چیز خاص دیگه.برای من کفاف میده ساید ^_^ تو برو از اون جا جسدیا بخر خخخخ

آمین .

۱۱ مهر ۱۲:۱۳ soheila joon
عزیزم خوشحالم این حالت تهوعا هنوز نتونسته تورو از پا بندازه و نطمئنم ک نمیتونه 
اخی :)))
چه مامان بابای مهربونی 
منو به فرزندی قبول میکنین؟ :دی

از نظر جسمی که بابا دیگه چجوری باید بندازه >_<
:)
^_^

آره .. اصلا همه ی اونچه من در این برهه بهش نیاز دارم وجود یه آشپزباشی تو خونه است ^_^

۱۱ مهر ۱۲:۵۶ سُهیلآ
ینی منم نی نی بیارم میگی :)))))))))))))))))))

نی نی هم بیارم دیگه نمیتونن مخالفت کنن هاع :))))))

ایول اصلا راهش همینه.
حمایتت میکنم ^_^

۱۱ مهر ۱۵:۲۱ soheila joon
از نظر روحی منظورم بود عزیزم 

واااای ینی اگه منو ب عنوان آشپزباشی قبول داری همین الان میپرم بغلت^-^

آهان :)

معلومه که قبول دارررم... آرووووم بچمو پرس نکنی :)

سلام عزیزم.
ممم امیدوارم تا الان بهتر شده باشی و یه چیزی بخوری.دوست بد ویار من..الهیی بگردم..امیدوارم زودی خوب بشی.
میگم چقدر بامزه این شما دوتا.آخه نمیشه که آدم نه ماه ندونه بچه دختره یا پسر..چه طور میخواین طاقت بیارین خوب.نکنین بابا..
میثمم همیشه اینو میگفت.میگفت دوس دارم به دنیا بیاد بعد بفهمم چیه بچه م.اما من اصلا باهاش همراهی نکردم و گفتم برو بابا.خخخخ.
میگم راه دانشگاهت دوره که پس...
این پیاده روی کوتاه و طولانی و متوسط چی میشه این وسط؟
دانشگاه من اینجوریه:یه پیاده روی کوتاه در حد پنج دقیقه تا خط تاکسی.بعدش تاکسی سوار میشم تا پل فردیس.بعد اونجا ماشینای دانشگاهمون هست که سوار میشم و جلوی در دانشگاه پیاده میشم.ینی اصلا خبری از پیاده روی نیست.کاش اون اتوبوسایی که میگی مرتب بودن و ساعت داشتن با اونا میرفتی و راحت.
مدارکت رو تکمیل کردی؟

سلام گلم..
هوووم بدویار گفتی تموم شد :(
میدونی اینا بیشتر نظریات همسره :| مثلا یهو میگه کاش به من نمیگفتی بارداری تا یهو میدیدم شکمت بزرگ شده :| انگار یه شبه باد میکنه خخخ
یا نمیذاشت به مامانش بگم میگفت بذار تو شش هفت ماهگیت بریم مسافرت یهو ببینتت :|
اصلا عجیب غریب خلاصه..
پیاده روی کوتاه اول هست کلا اما اگه با واحد برم دیگه مشکلی نیست.
آره خدا کنه بتونم برم باهاشون.
عه خوب شد الان کامنتتو خوندما. مدارکم تقریبا تکمیله فقط یه کار اینترنتیش مونده که الان که تو یادم انداختی انجام میدم یکی هم شناسنامم گم شده :|

۱۱ مهر ۱۶:۰۱ عروسک مخملی
سلااام.....
تو روخداااا بخاطر فندق جون دعوام نکن....میدونم خیییییییییییییییییییییییییییییلیییییییییییییییییییییییییییییییی دیر اومدم.........همش تقصیر مدرسه هست....همش.{شکلک روم به دیواراز خجالت}
فندق جونم خوبه؟؟؟
مامانیش خوبه؟؟؟
بابایی قندق جون خوبه؟؟؟
میبینم کههه هنوز شکمو نشدی.

سلام عزیزم :)

آخی گلم نگران نباش ^_^
خدا رو شکر خاله خوبه ^_^
منم هی...
باباشم خیلی خوبه ممنون که حالمونو میپرسی :)

نه نشدم خواهر :)

۱۱ مهر ۱۷:۵۷ سارینا2
سلام
بلاگر جان تصادفا جواب کامنت آوا رونوشته بودی تا موقع زایمان میخوای صبر کنی برای جنسیت
خواستم بهت بگم اینم مثل همون ایده نگفتن جواب آزمایش تا موقع تول همسرت هست تقریبا نشدنیه (یادته بهت گفتم با حالت تهوع و مشکلات بارداری نمیشه جواب آزمایشو پنهان کرد و البته کار منطقی کردی که صبر نکردی)
اصلا توی اون چند دفعه ای که میری سونو از هفته 14 به بعد توی خود جواب سونو می نویسه مگر اینکه موقعیت جنین طوری باشه که پیدا نباشه فقط باید چشماتو ببندی که نبینی اون یه خطو(یا به خود دکتره بگی ننویسه)
اگر بدونی توی انتخاب لباس و موارد دیگه راحت میشی حتی در مورد انتخاب اسم
اصلا وقتی به هفته 15 برسی خودت خواه ناخواه خیلی برات مهم میشه که جنسیت رو بدونی
ضمنا این همه آدم میان اینجا فکر نمی کنی همه خواهند مرد از فضولی تا اون وقت

راستی در مورد یخچال وقتی بچه بزرگ بشه و اگر دو تا بشه یخچال کوچک جوابگو نیست

البته من خودم ایده دارم اگر یخچالم جادار شد آبلیمو و آبغوره و رب دستی بذارم توش که دیگه حاضری نگیرم (البته بدم کسی درست کنه فکر نکنی از این کارا خودم می کنم)

خوب دیگه وقتت رو نگیرم
خوش باشی

سلام به روی ماهت.
آره گلم یادمه گفتی...
مگه چند دفعه میرن سونو؟ من که نمیخوام بیشتر از دوبار برم..
یه بارو که رفتم یه دونه هم نگه میدارم برای اون آخرش که لازم میشه.کلا مجازش سه باره دیگه.
عه من نمیدونستم مینویسه که :|
اسم رو گفتم یه دختر قطعی میکنم یه پسر دیگه اما خوب خیلی فکر میکنم به اینکه نمیشه که تو بارداریم به اسمش صداش نکنم و حرف نزنم باهاش.این یه کم گیجم کرده.
خخخ به این مورد مهم که اصلا توجه نکرده بودم ^_^

سارینا مامانم یه فریزر تکی داره.فکر کن خوب مامانم اینا انقدر خونشون رفت و آمده انگار یه خانواده ی هفت نفره ی ثابتن.با این حال اون همه کشو انقدر فضای خالی داره...
برای همین من حتی وقتی دوتا بچه داشته باشم باز گمون میکنم اگه خوب چیدمان کنم ساید به دردم میخوره. حالا باز موقع خرید بیشتر فکر میکنم..

من الانم این چیزا رو بازاری نمیخرم. همش دستیه. مادرم و مادر شوهرم میدن. رب رو این تابستون پختیم وقتی هم نبود از مامان همکار شوهرم میخریدیم.

قوبون موبونت :*

سلام عزیزم من خوبم و فقط زیاد میخوابم حالت تهوع و اینا هم ندارم تا الانم نشده چیزی هوس کنم.
وقتی میگی اینقدر داغونی دلم میگیره انشالله هرچه زوذتر خوب بشی.
عزیزم ببخشید اصلا هواسم نبود شاید هوس کنی برای مامانمم که تعریف کردم بهم گفت اینقدر تعریف نکن دختربی گناه باردار و خانوادش پیشش نیستن گناه داره بازم عذرخواهی میکنم.
اینجا که ما زندگی میکنیم داخل مرکزخریدا همه چی هست غذاهای خونگی شیرینی ها و دسر خوتگی همه چی هرچی که هوس کنی نمیدونم تو شهر شمام هست یا نه اگر باشه خیلی خوبه.
خواهش میکنم اما چه فایده که کاری از دستم برنمیاد...عزیزم دیدم یکی پیشنهادسیراب بهت داده مامانم میگفت برای تهوع خوبه سیراب و مربع مربع قیچی میکنند و وسطش پیازمیذارن و با نخ میبندن پیاز داغم فکر کنم خوشمزاش میکنه اما پیاز خام میذارن که بویبد سیراب گرفته بشه من خودم تا حالا نخوردم فکر نکمم دوست داشته باشم بخورم ولی میگن خیلی خوبه برای تهوع.
من تو ی سایتی خوندم اگر سمت راست درد بگیره و موقع بلندو کوتاه شدن سمت راست بلند بشی و شکم گرد و به سمت جلو باشه و ادم زرنگ باشه و تهوع نداشته باشه و خوشگل شده باشه بچه اش پسره و اگر ایستاده دستشویی کنه و بریزه به سمت راست پسره
اما اگر تنبل باشه مادر و شکمش پهن باشه و سمت چپش درد بکنه و زشت شده باشه و بینی اش بزرگ شده باشه میگند دختره من درست و غلطش و نمیدونم تو ی سایتی که مطلب میخوندم اینا رو دیدم.
حالا من خودم که اول بارداریم هست هنوز تهوع ندارم سمت راستم از اول درد میگرفت زیاد میخوابم غذا نمیپزم اما کارای خونه رو انجام میدم شکمم بزرگ نشده فقط سفت شده ایستاده هم...امتحان نکردم.
اخه نه اینکه همسرم گیر داده بود گفتم اینو بگم تا بیخیال بشه ولی چون میدونه من دوست دارم برام ناراحت شد میگه حق توئه که هرچی دوست داری خدا بهت یده چون  توباید همه دردها رو تحمل کنی...بهش گفتم من هردوتاشو دوست دارم اولی هرچی شد اشکال نداره اگر پسر شد دومی رو تعیین جنسییت میکنیم خودشم همینو بهم گفت منم بچه زیاد دوست دارم بچه اولم که دنیا بیاد دوسال بعدش یکی دیگه میارم سه تا خوبه دوست دارم دورم شلوغ باشه.
عزیزمی که اینقدر حواست هست که من هفته پنجم هستم. اب زیاد میخورم اب میوه هم میخورم وشیرم که بله زیاد میخورم قبلا شیرگاو میخوردم خیلی دوست دارم اما الان همون شیرمعمولی چون برای زن حامله شیرگاو خوب نیست.
اینا رو گفتی قند تو دلم اب شد خیلی دوست دارم زود  بزرگ بشه و صدای قلبش و بشنوم پس الان کنجد من بهش میگم فندق :دی
مرسی عزیزم که با این خال و روزت اینقدر با صبر  وحوصله جواب میدی و تجربیاتتو در اختیارم میذاری انشالله که به تک تک خواسته هات برسی الهی امین.
ماستم زیاد میخورم گفتی دستشویی از قبل از اینکه بدونم باردارم خیلی میرفتم دستشویی به مامانم گفتم فکرکنم عفونت دارم و اینجوری میشم مامانم گفت اگر حامله باشی طبیعه فکر کنم از هفته دوم و سوم شروع شد زیاد میرم دستشویی پس احتمالا زیادترم میشه وووییی
عزیزم ی سوال البته ببخشید نگی این دختر چقدرفضولها دیدم تو ی کامنتها گفتی که نمیخوای بدونی جنس بچه رو مگه شما رسم ندارید برای سیسمونی؟ ما رسم داریم اگر پسر بود پسرونه اگر دختر بود دخترونه خانواده دختر میخرن برای نوه اشون نوه ی اولی
بعدشم اینجور که من شنیدم میگن باید اسمشو انتخاب کنی و وقتی فهمیدی بچه پسر یا دختر اسمشو صدا بزنی و باهاش صحبت کنی. 
اتفاقا مامان منم گفت به کسی نگو بذار سوپرایز باشه اما من فکر نکنم طاقت بیارم نگم.
فدات بشم من قربون خودت و تو دلیت عزیزم بوس بوس منم عشق و ارامش و سلامتی برای خودت و تودلی خوشگلت :* :*

فدات بشم خدا رو شکر که کلا خوبی :)
دلت نگیره بابا عیب نداره میگذره دیگه..
بابا این چه حرفیه نه بابا راحت باش.
عجب :| مرکز خریدو چه به غذای خونگی آخه؟ منظورت کنسرو ایناست؟  اگه این نیست نه بابا از این خبرا نیست اینجا. آشپزخونه هست آدم غذا سفارش بده ها اما خوب مثلا برنجش هندیه من نمیخورم.یا اصلا دوست ندارم قورمه سبزی اینای اونجا رو بخورم.. اصلا احساس نمیکنم خونگی و خوب باشه.
سیرابی رو چشم میخورم.
خخخ چه باحال :)  میدونی؟ اینا عمومیت نداره.یعنی صد در صدی نیست.. من خیلی دیدم زنایی که عالم و آدم بهشون گفتن بچن پسره دختر درومده و برعکس..
حالا من هم سمت راستم درد میکنه هم ایستاده رو زدم خخخ رفت راست ^_^ هم شوهرم میگه خوشگل شدم ^_^  اما خوب این تهوعه نمیدونم چ میگه :)
تازه تنبل هم هستم :|
اما در کل من از جفتش خوشحال میشم.یه جورایی برام مث دندون اسب پیشکشی میمونه.. نمیخوام بشمارمش.هر چی خدا میده من رو سرم میذارم :)
گلم من شیر گاو رو تحقیق کردم. دکتر گفت بجوشونش بذار قشنگ ده دقیقه بعد اولین قُل بجوشه دیگه خطری نداره. شیرای پاستوریزه ارزش غذایی ندارن.اصلا شیر نیستن.

اوخی صدای قلبش :)

و اما سیسمونی.. نه گلم ما رسم نداریم. ما وسایل بچمونو خودمون میگیریم .ممکنه خانواده چیزایی بگیرن اما وظیفه نیست و جز رسوم نیست. بعدم در حد نیازش همه چیز میخریم .نه اینکه مثلا از الان ماشین شارژی و چمیدونم تا دوچرخه و سه چرخشم انبار کنیم. راستش خودمم اینطوری میپسندم.

هوم میدونی؟ در مورد جنسیت به تنها چیزی که فکر میکنم صدا زدن اسمش تو بارداریمه :( اینو هنوز براش راهی پیدا نکردم..  نمیدونم اگه نشه هیچ جوری به هر حال منم میرم دیگه..

فدای تو دخمل :*

حالا بی زحمت بستنی سنتی رو بیخیال شو به همون پاستوریزه ها رضایت بده
غیر پاستوریزه چیزی نخور فعلا
با این تهوعی که تو الان داری بعد از دو سه ماه احتمالا هوس میکنی ما رو هم بخوری به شوهرت بگو صبر کنه دیر نمیشه برای خریدن ویارونه
ولی معمولا ادم ویار غذاهای خونگی میکنه آخه... یکی باید باشه بپزه دستپختش هم خوب باشه
البته من تو کل بارداریم نه تهوع داشتم نه ویار کردم یعنی تو این غربت و بی کسی فقط خدا بهم رحم کرد

از اون مامانایی که میگی یه عده شون حتی بعد از تولد هم تا یه هفته ده روز حاضر نمیشدن بچه شون رو ببینن
خیلیهاشون تا همیشه هم بچه شون رو عامل دست و پا گیر و بدبختیهاشون میدونن
همین همسایهءکناری ما نمونه اش هست.
بیچاره بچه ها

بچهء شما خوشبخته
شما خوشبختین
خدا رو شکر

عه چرا نسیم جون؟
خوب دکتر میم گفته محصولات کارخونه ای نخورم ^_^

وویی چ خوب :)

تو ویار نداشتی اما خوب حاملگیت واقعا سخت بود نبود ؟

من هم از اون دوستها دارم همیشه باهاشون بحث میکنم سر دیدگاهشون اما همش میگن تو مادر نیستی نمیفهمی این چیزا رو :|

ووویی ^_^
ممنون گلم

آقا من یه سوال اساسی دارم!
فکر کنم من یه سری پستاتو نخوندم که متوجه نشدم
چی شد که خدا رو شکر زندگیتون بهتر از قبل شد؟ دیگه شوهرت کلش بازی نمیکنه؟
یا بازی میکنه و تو باهاش کنار اومدی؟
اون دوران تو مقصر بودی؟یعنی تو زیادی حساس و زود رنج بودی؟
خلاصه که یکم برام توضیح بده تا متوجه بشم :-) 

سلام آرزوی عزیزم.
جونم برات بگه که من مقصر بازی کردن شوهرم نبودم.اما درکم از زندگی درست نبود.خیلی تلاش میکردم و فکر میکردم تمام تلاشمه بخاطر اینکه بابت اون کارهام خون دل میخوردم اما در اصل تو مسیر درست تلاش نمیکردم.و اینکه چون مدت متارکه ام خیلی طولانی بود الان میفهمم شوهرم تو پناه آوردن به خیلی چیزها از جمله بازی برای قوی شدنش و کم رنگ شدن من حق داشته.بعدش هم خیلی چیزها عوض شده بود و من فکر میکردم نه چون اون میخواسته من برگردم الان باز باید مثل قبل باشه میزان علاقه و خواستش برای ادامه مادامی که تمام حق و حقوقی که از من گرفته بود از اول رو هم بهم برگردونه , در حالی که اصلا فکر نمیکردم به آسیبی که به روحش وارد شده بود.
من تمرکزمو از بازی اون برداشتم و شروع کردم شناختن خودم و ضعفهام رو کشف کردن.و تازه فهمیدم چه کارهایی رو حتی قبل متارکه من باعثشون شده بودم.
مثل اینکه هیچ کس نمیتونست حقوق منو ازم بگیره من خودم این اجازه رو داده بودم.با خواسته ی قلبیم که دلم میخواست نقش مظلوم رو داشته باشم.من با سکوت هام.با خودآزاری هام و از خواسته هام گذشتن این اجازه رو داده بودم که اون هر روز پاشو از حدش فراتر بذاره.اون موقع اگه بحثی هم میکردم سر خواسته های معقولم مثل همین دانشگاه یا کلاسها شیوه ام درست نبود.و اینجوری شد که همه چیز بزرگ شد.در حالی که اگه الانم بخوام بگم چه حق هایی که من نداشتم همه میگن مقصر شوهرم بوده.در حالی که بنظرم مقصر من بودم که ضعیف بودم.
من که کم کم موضع خودم رو از ضعیف بودن از درون و بجاش تند و تلخ حرف زدن ها و اشک و دعوای بیخود از بیرون به صبر و قدرت از درون و عوضش آرامش از بیرون تغییر دادم.همسر هم ناخواسته و ناخودآگاه بیشتر دلش خواست کنارم باشه.البته که الانم بازی میکنه اما اگه پستهای قبلیمو خونده باشی میفهمی همین که ما الان مدتهاست بیرون میریم راحت و تو خونه بازی های دوتایی میکنیم مث منچ مث پاسور مث اسم فامیل و کتاب میخونیم دوتایی بدون اینکه کلش اون وسط خودنمایی کنه چقدر بزرگ و خوبه :)  دقیقا مث من که شاید چند ساعت سودوکو بازی کنم یا بازی های فکری کنم اونم حق داره با گوشیش بازی که میخوادو بکنه :)  مهم اینه رو زندگی دو نفرمون تاثیر نذاره :)

تنها مشکلی که هنوز حل نشده سفر رفتن هامونه که خوب آخرین سفری که رفتیم شمال من سعی کردم بخیر بگذره اما میدونم زمان احتیاج داره.یه سری اخلاقیات نادرست از بچگی هامون مونده و باید دوتایی تلاش کنیم که الان که بزرگیم یه زخم هایی رو بهبود بدیم و نذاریم رو الانمون تاثیر بذاره. من خیلی امید دارم به آیندمون :)  اینا همه درست میشه :)

سلام عزیزم.خوبی؟روزت بخیر.
ووووی این جناب همسرت هم عجب ایده هایی داره ها..
حالا من فکر کنم برعکس اگه من حامله شم میثم حتی نمیذاره من خودم خبر بدم...حتما جلو جلو میره به مامانش میگه و نمیذاره من درست حسابی خبر بدم ایش...
ینی چی شناسنامه ت گم شده دختر؟مگ میشه آخه؟بگرد پیداش کن دیگه...

سلام آوا جان. بد نیستم.
آره ماشالا :)

چه باحال :) خوب اما مردا معمولا روشون نمیشه خبر بدن.. یکم بد میدونن حالا ببینیم شایدم میثم روش شد :)

فکر کن من حوصله داشته باشم برم بگردم :) نمیدونم چی شده :| منتظرم خودش با پای خودش برگرده تو کشو ^_^

منم خیلی منتظرم ببینم میثم میخواد خودش خبر بده یا من.
وایی من که خودمم خجالت میکشم.فک کنم میثم خبر بده بهتره.
وایی فکر کن جلوی علیرضا بگم من باردارم.ووووی.حتما آب میشم.باز خوبه شما با فیلم خبر دادین.خخخخ.فکر کنم خودش برگرده.

:)

من برای مادر شوهرم با تلفن خبر دادم.. اون خودش به برادر شوهرام خبر داد .شبش برادر شوهرم زنگ زد تبریک گفت :)

سلام بلاگر جان
میگم واسه تهوع دکترت بهت قرص نداده؟ آخه معمولا یه قرصی چیزی تجویز میکنن واسه همین تهوع که بعدش میشه غذا خورد و اذیت نشد
واسه آفتاب گرفتن... هیچ جای خونه تون نورگیر نیست که بشه جلوش آفتاب گرفت؟
اگه نمیشه در حد ۲۰ دقیقه هم شده اگه می تونی برو بیرون... میدونم شاید حال بدت اجازه نده، امیدوارم به زودی بهتر شی
معمولا توو ماه چهارم آدم حالش بهتر میشه
مواظب خودتو نی نی گوگولی باش

سلام عزیز دلم.
چرا داده هدیه جان اما تا به حال داشتم از شونصد نفر میپرسیدم خطر داره یا نه ؟
 خونه کلا خیلی روشنه هدیه و فکر میکنم اگه پنجره ها رو یا در بالکن رو باز کنم شاید نور بیاد داخل مستقیما اما خوب اری اوره شمسی کوره به خونه ام دیدی دارن و خوب نمیتونم با چادر آفتاب بگیرم که ^_^
آخ انقدر تنبلم تو بیرون رفتن...
امیدوارم اینطور بشه :)
قربانت برم :*

۱۲ مهر ۲۰:۰۹ خانوم خونه
فدای خودتو توو دلیت...

زمین خورده بودم عزیزجان...

بخاطر همین داغون شدم

آخ بمیرم برات دختر :(

بس که حواست پیش آقای خونه است ^_^

مررررسی عزیزم برای توضیحت
میدونی بنظرم کم کم مشکلات حل میشه،ماها بزرگ میشیم،عاقلانه تر رفتار میکنیم،پخته تر رفتار میکنیم و در نتیجه اختلافا کمتر میشه و سازگاری بیشتر میشه
من خودم شخصا اینا رو چشیدم
مثلا دوره دووستیمون با اشکان دعواها و قهرامون خیلی بیشتر بود
الان که بزرگتر شدیم و عاقل تر شدیمو عقد کردیم نسبت به دوره دوستیمون دعواها و قهرامون کمتر شده
یا مثلا من یادمه آوا اوایل زندگیش کلی مشکل داشت،کلی گریه میکرد،میثم باهاش دعوا میکرد و ...
ولی الان که از زندگیشون گذشته و پخته تر شدن،دعواهاشونم کمتر شده،سازگاریشون بیشتر شده خدا رو شکر
و هزاران زوج دیگه که کم کم بزرگ و عاقل شدن
مطمنا این مشکلاتتونم به مرور حل میشه عزیزم
ان شاالله شادو خوشبخت باشید عزیزدلم :-* 

فدات شم آرزو جان البته من این دیدگاه ها رو که هممون یه روز بزرگ میشیم و دیدمون تغییر میکنه رو چندان قبول ندارم..
به نظرم نقطه ی بیداری برای همه خود به خود اتفاق نمیفته و بیدار شدن از غفلت های گذشته هم چون آدمو با خود پر عیب عریانش رو به رو میکنه خیلی دردناکه و کلا خیلی ها هم هستن حوصله ی درد کشیدن ها رو ندارن...  وگرنه چه بسا زنایی که خیلی از من و تو بزرگ ترن و خیلی سال هم هست که دارن زندگی میکنن اما هنوز بزرگ نشدن هنوز پر از اشتباه زندگی میکنن.
ما هم اشتباه میکنیما چون کامل نیستیم مسلما اما خوب حداقل یه سری آدما یه دری تو قلبشون باز میشه که هر چی از سمت دانش و آگاهی و درستی بیاد میتونن ببینن و بپذیرن. یه آدمایی اصلا نمیتونن چون هیچ جا حاضر نشدن از غفلت دست بردارن و همیشه فکر میکنن دارن درست زندگی میکنن.نتیجه هم نمیده ها اما باز میگن من دارم درست پیش میرم اگه بدبختی سرم میاد تقصیر شوهرم مادرم بچم و خلاصه همه هست جز من...

وگرنه اگه آدم قرار باشه دیگه اصلا هم پخته نشه و امروزش با پنج سال پیشش فرق نکنه که بنظرم زمین باز شه ببلعتش ^_^

من اگه قرار بود با گذشت زمان بزرگ شم خوب همون سه سال بعد عروسیم بزرگ شده بودم و نمیذاشتم برم خونه ی بابام.اما برای من زمان کاری نمیکرد چون سرِ نخ دستم نبود..
من همه ی بیداریم از جایی شروع شد که دوست روانشناسمون نسیم برام کامنت گذاشت و کمکم کرد خودم و ضعفهام و کمبودهام و ریشه های بد بچگیم رو کشف کنم و اصلاحشون کنم.. شاید اگه من به حال خودم بودم الان دوباره رفته بودم.شاید اصلا نفهمیده از دنیا میرفتم ^_^

یه زندگی هایی رو اگه میبینی بعد خیلی سال دیگه توش دعوا نمیشه خیلی هاش بخاطر اینه که یه نفر خیلی از حق خودش کوتاه میاد..
مثلا آوا کوتاه میاد.از خودش میگذره .بخاطر همین ما اون آرامش زندگیشون رو تو بازه های زمانی طولانی تر میبینیم :)  البته این در کنار اینه که حتما جفتشون نسبت به اول ازدواجشون پخته تر شدن ها.
برای تو و اشکان هم خوشحالم امیدوارم اگه راضی هستی با همین فرمون بری جلو و زندگیتون دایما رشد کنه و متعالی تر بشه :)

۱۲ مهر ۲۰:۵۱ مونایی
ببخش عزیزم دیر اومدم
من همون mona ام خخخ
طبق سونو که تو ۶ هفتگی رفتم امروز ۹ هفته و ۳ روزمه ولی طبق پریودم ۱۰ هفته و ۳ روزمه حالا اول ابان که با غربال اول میرم تو ۱۲ هفتگی طبق سونو اونجا باز تاریخارو ببینم چی میگه دیگه ازون انشالله برام قطعی میشه
طبق سونو نی نی ما ۲ روز بزرگتر از نی نی شماس خخخ
کی میری غربال اول؟

فدات شم گلم...
مونا جون من تازه وارد نه هفته شدم. اگه بچت نه هفته و سه روزشه بیشتر از یه هفته از من جلوتری. چون من در واقع میشم هشت هفته و یه روز.
سونوگرافی احتمال خطاش بالاست.شما با اولین روز آخرین پریودت حساب کن سن بارداریتو و طبق اون رشد هفته به هفته ی بچتو دنبال کن :)

نمیدونم عزیزم هر وقت دکترم بهم بگه دیگه :)

آره خب منظور منم به سن و سال نبود
به شناخت بیشتر زوجین نسبت به هم و رشد فکری و عقلی بود :-) 
همه حرفات درست بود و لایک داشت
:-* 

قربونت عزیزم :*

۱۲ مهر ۲۱:۵۳ مونایی
عه پس طبق سونو یه هفته و دو روز با اون تاریخ دیگم ۲ هفته و دوروز اختلاف داریم بازم خوبه از تجربه هم میتونیم استفاده کنیم
من خودمم مث شما فکر میکنم سونوگرافی خطا داره
امیدوارم ویار زودتر دس از سرت برداره و روزات بهتر و بهتر بشه گلم

آره ^_^

اینو من فکر نمیکنم خوب واقعا سونو خطا داره . خصوصا وقتی سن حاملگی کمه ممکنه خطاش بیشترم باشه. و اینکه به دکتری که سونو میکنه هم بستگی داره ها...
اینجا یه مطب هست مثلا طرف سقط کرده بقایای بارداری داره خودش میدونه سقط کرده بعد دکتر زیر بار نمیره میگه نه ساک حاملگی موجوده ...

آمین عزیزم.ممنون

سلام عزیزم ایشالله امروز حالت خوبه و مشکلی پیش نیمده باشه گفتم جواب سوالتو همینجا بدم منظورم کنسرو نبود اینجا فرئشگاههایی هست که غذاهای سنتی نه خورشت و اینا غذاهای ختص نمیخوام اسمش و ببرم درست میکنند و بفروش میره. خوش به حالتون که از این رسمها ندارید ولی مارسم داریم مادر زن که ی سیسمونی حسابی میده تازه نی نی که دنیا میاد کادو نیاره اگر دخترباشه النگویی دستبند زنجیر یا گوشواره هرچی در توانش باشه وقتیم که 4ماهش میشه دوران بارداری کلی غذهای سنتی و میوه نوبرانه لباس بارداری و ی تیکه طلا برای خانوم باردا . یعنی دخترش حالا یا النگو یا هر چیزه دیگه بیچاره مامان من کلی قرض جهیزیه و عید به عید کادو اوردن و چندروز  دیگمشب چله و الانم ویارونه بهش اضافه شد خیلی سخته خیلی سخت همین چندروز پیش بود سرویس  طلاشوفروخت برای چک مبلام و تا شهریور سال دیگه باید قسط بده اینجا همه چی به نفع پسر شاید بعضی هانوادها به زبون نیارن اماا مردم اینقدر سیخ میزنن و سوال میکنن بخاطر همین ادم مجبوره حالا بعضی خانوادهام اینقدر عقده ای هستن که انگار دخترشون و به زور چپوندن به یکی اینقدر از همه  جیزیاد میدن که جهیزیه یکی که باباش نمیتونه اصلا به چشم نمیاد

وای عسل چقدر بد :(
تو شهری که من الان زندگی میکنم همین رسم و رسومات کمر شکن هست متاسفانه..
نمیدونم به نظرم خیلی ظلمه..  آدم یه دختر میاره باید نقره داغ بشه انگار :(

اره بخدا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان