سلام دوستان جانی :)
همونطور که تو اینستا اطلاع رسانی کردم دو سه روز بود احوالاتم خوش نبود و برای همین کلا نوشتن ادامه ی پست قبل رو میگذارم برای زمانی که حس کنم بهترم..
هی میگم بلاگر تو خوب میشی مریض نشو ^_^
راستش روزی که در مورد دانشگاه و جاموندنم از ثبت نام نوشتم از کامنتهایی که داشتم و امید بهم تزریق کردن خیلی خوشحال شدم..
اما این چند روز مدام فکرم اونجا بود.
مشکل این جا بود که دانشگاه قبلی هنوز انصراف منو تایید نکرده بود و راهشم انقدر نزدیک نیست که هی بلند شم برم اونجا..
تماس که گرفتم مسئول آموزش نبود که باهاش صحبت کنم و اون آقا که باهام حرف زد گفت ثبت نام نکن الان چون ممکنه انصرافت خیلی بیشتر از اعلام نتایج طول بکشه و اگه تا تو جواب قبول شده باشی هنوز انصرافت تموم نشده باشه متخلف محسوب میشی و از رشته جدید محروم میشی!
منم نکردم..
الان همین چند دقیقه ی پیش بالاخره مسئول آموزش تشریف فرما شد و گپی زدیم.کلی هم دعوام کرد که چرا به حرف اون آقا گوش دادم و باید میرفتم ثبت ناممو میکردم.. حالا قراره عصر برم.اما کلا خوشبینیمو به این جریان از دست دادم :|
مورد بعدی که حالم تحت تاثیر اونم به هم ریخت جریان سنتور بود..
باز با همسر حرفش رو زدم و باز مخالفت کرد..
همچنان من خوشم نمیاد.. آخه موسیقی هم شد کلاس؟ اصلا تو داری با یه دست ده تا هندونه بلند میکنی.. آی مگه نمیخوایم بچه دار شیم؟
انرژیتو بذار برای کلاس زبانت...
منم قاط زدم و بهش گفتم این حرفاش از نظر من عین خودخواهی و نامردیه :|
اون لحظه برام مهم نبود که مهربون ترین و با احساس ترین آدمیه که تو زندگیم شناختم.همین که به خواستم اهمیت نمیداد اونم به دلایل غیر منطقی خیلی ناراحت شدم..
و یه بخشی از مریضی الانم رو بخاطر این جریان هم میدونم..
البته که من آدمی نیستم جا بزنم و از خواسته ام کوتاه بیام فقط چون شوهرم خوشش نمیاد .نمیدونم برای چی انقدر جوش زدم سر این موضوع..
خلاصه که از امروز سعی میکنم بهتر بشم..
حالا خدا کنه تا عصر سایت پیام نور بسته نشه خخخ
آهان اینو نگفتم..
وقتی به کلاس زبان این ترم بچه ها رسیدم یه دختری بود که خیلی خوب حرف میزد.. واقعا میشد لهجه اش و تلاشش برای درست ادا کردن کلمات رو ستایش کرد.همون روز اول با خودم گفتم این رقیبم میشه.. اما اون احتمالا با خودش اینو نگفت.بخاطر اینکه نه شناختی رو من داشت نه دیگه کسی از بچه های کلاس رقیب جدی براش محسوب میشد..
بعد روز شنبه که قرار بود نتایج رو بگن از وقتی اومدم تو کلاس شادیش برق نگاهش برام خیلی جالب بود.. میدونید دید من نود و نه درصد بندگان خدا کاملا مثبت و مهربانانه و عاشقانه است تا زمانی که یه حرکت ناشایستی ازشون ببینم..
خوب من نمیدونم چرا آدم باید از رقیبش بدش بیاد مثلا :/
بعد یکی بهم با صدای بلند گفت بلاگر ما که کلا در حد رقابت نیستیم اما ایشون رقیبت محسوب میشه..
من لبخند زدم اما ایشون یه نگاه تو این مایه ها که در این حد نیستی جوجه بهم کرد.اون لحظه گفتم من برداشت بد میکنم .
اما وقتی نتایج رو خواستن بگن یه جور مسخره ای نمره ی همه رو نوشت تو یه برگه و داد دستمون.. یعنی هیچکس نمره ی هیچکسو نفهمید.
بعد من به معلمم گفتم این چه مدلشه؟
اینکه نمره ها رو نمیگید هیچکس نمیفهمه ثمره ی تلاشش چقدر بوده.هیچکس تشویق نمیشه.هیچکس برای بهتر شدن تلاش نمیکنه..(قسم میخورم اگه حتی دوازده هم گرفته بودم دوست داشتم نمره های هممون تو کلاس خونده بشه)
خوب کل لطف کلاس از بین میره..
ایشونم گفت ممکنه بعضی بچه ها دوست نداشته باشن.
بعدم خودش پرسید خوب کی تاپ شد؟ خوب مسلما هیچکس حرف نزد بعد دوستای قدیمیم همه میگفتن بلاگر بلاگر خخخ یه وضع باحالی شده بود..
بعد من از رقیب جان پرسیدم شما چند شدی؟ خیلی قشنگ تو صورتم نگاه کرد و سکوت کرد و روشو برگردوند.. :|
اما جفتمون وقتی خود معلم میخواست بگه کی تاپ شد نمره هامونو بلند گفتیم.. و ایشون تا آخر کلاس مثل برج زهر مار بود و با نگاهش یه عالمه نفرت به سمتم میفرستاد :|
خوب آخه من به این گنجیشکی .. اینکه تو اینهمه یه تنه بهترین کلاس بودی و حتما فکر میکردی اول و بی رقیبی اما اومدن من همه ی فرضیه هاتو ریخت به هم انقدر ادا داره؟ بعدم من نوزده شدم و ایشون بیست و پنج صدم از من کمتر شد.. همش همین!
من که حساب کار خودمو کردم و اصلا احساس برتری نمیکنم.. میدونم که باید خیلی تلاش کنم برای پایان ترم اما حس میکنم مثلا تو کل ترم تاپ شدن برای ایشون تو مایه های انتقام و رو کم کنی باشه در حالی که برای من مطلقا هرگز اینطور نبوده...
البته اینا حرفاییه که فقط بعد سه جلسه دیدن این دوستمون میزنم و شاید یه روز بفهمم کلا تمام این فکرهام اشتباه بوده :)
باید تا غش نکردم برم نهار بخورم...
دوستتون دارم و به خدا میسپارمتون...