سلام :)
دیروز بعد از اون همه زحمتی که کشیده بودم همسر که تشریف آورد صاف رفت در یخچال رو باز کرد.خوب طبیعتا اولش یه لبخند قشنگ و تشکر و رمانتیک تا یهو گفت
بلاگر؟؟ اون مولتی ویتامین من کوووو؟؟
انداختمش :|
چی کار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (در شُرُفِ عصبانیت)
انداختم :| انقضاش برای دوهزار و چهارده بود :| (در کمال خونسردی)
آخه چرا انداختی من همون چندتا قرص رو 50 تومن پول بالاشون داده بودم..
خوب میخواستی قرص خراب بخوری؟؟ (تازه اینو نگفتم دو سه ساله اونا رو خریدی خوب میخواستی تا حالا باید میخوردی دیگه)
آخه تو چرا با من مشورت نکردی؟ (با صورتِ از خشم قرمز شده)
خوب معلومه اگه میپرسیدم تو میخواستی بگی ننداز :|
دیگه خیلی خیلی عصبانی شد و گفت من خودم از داروخانه پرسیده بودم اونا خراب نبودن و من قبل تو تاریخشو چک کرده بودم و ...
راستش یه ذره دلجویی کردم.به هر حال منم دوست ندارم اون وسایل شخصی منو بی اطلاعم سر به نیست کنه اما خوب پشیمون نیستم..
اصلا هم باور نمیکنم خراب نبودن و مهم نبود دو سال قبل انقضاشون سر اومده :|
خلاصه دیشب خیلی شاد و شنگول نبود و منم بی خیال شام آوردم و عادی بودم.. باز دیر سحری دادم خورد و زودتر رفتم دراز به دراز افتادم تو تخت..
امروز هم راستشو بخواید دقیقا از همین الان تازه شروع میشه :|
دوازده بیدار شدم.نشستم سر زبان و خوندم و تکالیف رو سامون دادم و دیگه رفتم کلاس...
بعد کلاس رفتم خرید.تازه ساعت 9 برگشتم خونه.
این ماه خیلی خرید داریم و میخوام تیکه تیکه انجامشون بدم..
راستش خرید از اون کارهاییه که دوست دارم یا مرد انجامش بده یا حداقل با آدم باشه..
خوب مثلا من واقعا دوست ندارم برم تو صف نونوایی :| یا امروز با یه پلاستیک پر که نمیتونستم راحت دست بگیرم در نتیجه تو بغلم بود با بدبختی خودمو به آژانس رسوندم و مسلما اگه شوهرم بود این چیزا رو نمیکشیدم..
اما خوب شرایط زندگیم اینجوریه دیگه.. این هفته هایی که همسرم عصر کار میشه اصلا نیست بفرستمش خرید که.. به هر حال یه موقعی هم مث حالا اول ماه به نبودنش میفته و من مجبورم یه چیزایی رو خودم بخرم دیگه..
به مناسبت انقدر خانم خوبی شدنم رفتم به حسااب همسر برا خودم یه تاپ شلوار گل گلی بی نهایت زیبا هم خریدم و موقع پرو برای هزارمین بار خدا رو بخاطر سایز متناسبم شکر کردم :)
یه کتاب هم خریدم.. هر چند که هنوز کتاب قبلی رو نخوندم اما دیگه گفتم تا پول هست بخرم ایشالا به زودی میخونمشون :)
اما خیلی خسته ام.. واقعا نمیدونم قبل اینکه فردا قبل ظهر برم دندون پزشکی برای جراحی دومین دندونم چجوری هم سبزی دلمه پاک کنم و بشورمشون هم این آلبالو گیلاس ها رو بشورم هم گوشت رو چرخ کنم هم چند تا کار شخصی خودمو انجام بدم؟؟
اجالتا میرم شامم رو بخورم تا بعدش شاید سالاد شیرازیه بهم انرژی اینهمه کار رو بده :)))
+ عنوان چی میگه؟ اینکه بین اینهمه مرد و پسر که رد میشن و یه حرفای زشتی میزنن مثل قدیم که متلک باب بود مردایی هستن که چشمشون پاکه دلشون مهربونه مثلا نون داغ رو از دست آدم میگیرن که انگشتای آدم نسوزه بدو بدو میرن بیرون نونوایی و برات میذارنش رو سکویی که سرد شه,یا آقایی که ازش خرید میکنی میبینه چقدر بار دستته کمکت میکنه برات همه رو جا به جا میکنه که راحت تر حملشون کنی و یه نگاه به سرتاپات نمیندازه که عصبی بشی , اینا روزنه ان... توی تاریکی :) دنیا رو اینا قشنگ میکنن :)
+ چقدر خوبه ما خانوما اونقدری به خودمون احترام بذاریم حتی تو تنهایی برای خودمون بهترین سفره / میز / سینی غذا رو آماده کنیم..
چرا خیلی هامون همه ی هنر هامون همه ی چشم نوازی های سفرمون رو میذاریم برای مهمون یا حداقل برای شوهر؟؟؟
پس خودمون چی؟؟ به خودتون توجه کنید و برای خودتون تو همون تنها غذا خوردنه لذت بسازید :)
+ مردی که زنش من باشم , مرد نیست که.... لوک ِ خوش شانسه :) همسر رو عرض میکنم :)
+ با داغِ تو رَنجوری , بِه کَز نَظَرَت دوری
پیشِ قَدَمَت مُردَن , خوشتَر که به هِجرانَت ----> سعدی