بلاگر نوشت

سلام دوستان خوب.

چشمم گرم خوابه اما یه چیزی تو سرم هی میگفت بنویس..

خوب من از دیروز که اومدم خونه ی خواهر هنوز اینجام.. الان در حالی دارم پست میذارم که بین دو تا خواهر زاده ام دراز به دراز افتادم.

اموز تا ظهر هنوز حالم واقعا بد بود.. 

بعدش با بدبختی رفتم کلاس.

اونجا همه چی رنگ بهتر گرفت.

نمرمونو دیدیم. من با دو و نیم اختلاف نمره با رقیبی که قبلا گفتم تاپ شدم.

نمرمم نود و سه و نیم شد که راضی ام هر چند اولین نمره ی زیر نود و ششمه.

با معاون آموزشگاهم نشستم تو دفتر گپی زدیم من رفته بودم یه مشورت بگیرم که بهم گفت اگه روند نمره هات همینجور بالا بمونه تو سطح آپر میذارمت برای بچه ها تدریس کنی..  خوب من گل از گلم نشکفه؟؟

بعد کلاس هم باز چون کولر نداریم اومدم خونه ی آبجی..

خونه هم که کلا پرونده ی جاهای خوب و نزدیک مرکز شهر بسته شد.

پولم کجا بود پنجاه تومن بدیم رهن ؟؟

خونه های زیر سی تومن همه آشغال..

عصر همسرم رفته بود یه خونه دیده بود گفت منم ب م شب ببینم.

خوب چ بگم جز این که خیلی عالی بود؟ 

نود متر .نور عالی. پکیج.دو خوابه.کمد رخت خواب.کمد لباس.دیوارا تمیز.حمام دستشویی جای مناسب.سرویس فرنگی.

فقط دو تا ایراد داشت یکی که پنج دقیقه تا ایستگاه تاکسی راه داشت.البته بخاطر تنبلی نمیگم.به هر حال من کلاسام که دوباره ترمیک شه هشت شب باید برگردم خونه..  یکی هم اینکه همش فکر میکردیم نهایتا با بیست و پنج تومن اینجا یه خونه مناسب پیدا میکنیم اما الان همینجا سی و دو میخواد..

خوب نامردیه دیگه.. نمیتونیم قام قام بخریم عمرا..

یه بدی دیگش اینه ده دقیقه با خونه ی آبجیم فاصله داره.

اینو تا حالا نگفتم من ابجیمو خیلی دوس دارم اما محیط خونه اش رو دوست ندارم. اینجا کلافه و نا اروم میشم.

بخاطر همین دوست نداشتم انقدر نزدیک باشیم. اما دیگه کاری ازم برنمیاد.. 

حالا باز هر چی خدا بخواد.خوب ما همه جا رو گشتیم و دیگه جایی نیست که بگم اونجا بریم.قشنگ اینجا آخرین راهه..

باید فکر راههایی باشم که بتونم همین همین فاصله های دیداری رو حفظ کنم.

خواهرم نعمته ها اما... یه اماهایی وجود دارن این وسط..

از غروب دوباره حالم خوش نیست..

ضعف و سستیم یه طرف این سیل حدس باردار بودنم یه طرف.

به ابجی میگم وای من نمیخوام حامله باشم.امادگیشو ندارم.میگه حرف مفت نزن اگه همون موقع که بیست سالت بود حرفمو گوش کرده بودی یه بجه اورده بودی الان تازه دوران عشق و حالت رسیده بود.

اما من واقعا خدا رو شکر میکنم مثلا پنج سال پیش این حماقتو نکردم.

چی میشدم به جز مادری که بجه دوسته؟

اما الان فرق میکنه. حد اقل یه ساله بهش یه جور دیگه نگاه کردم.براش مطالعه کردم و میکنم.الان خوب هزار برابر بیشتر از اونموفع آگاهی دارم..

خدایا لطفا این ماهم به خیر بگذرون..

دیگه فعلا خبرها همین بود که گفتم.

دعا میکنم صبح با حال خوب بیدار شم.فردا کولرمون دریت شه.برگردم خونه و بدو بدو خودمو به قطار زندگیم برسونم..

دیگه از حوصله ام خارج شده این جوری زندگی کردن.. 

شب خوش ♥♡♥

۱۵ تیر ۰۴:۰۴ بابا لنگ دراز
ان شاءالله که مادر بودن برازنده تون میشه،چون میدونید چقدر مهمه : )
هرچی صلاحتون پیش بیاد واستون : )

آمین سپاس از حرفای خوبتون :)

سلام عزیزم
الان بهتری ؟
بازم تونستی دکتر برو که ببینه علت ضعفت چیه؟
انشاالله که زود خوب بشی

وای چقدر قیمتا سر سام آوره… تحمل کن با اون شرایط

یعنی شغلی بهتر از تدریس هست.. خدا کنه بشود که بشود که بشود

سلام مارال جونم بهترم..

افتضاحه اصلا :(

ان شاالله تو زمان مناسبش بشود :) ممنون گلم.

دیشب نزدیک ساعت پنح صبح بود که یهویی چشمم باز شد و گوشیمو چک کردم دیدم پست گذاشتی خوندمت...
به به نمره ت مبارک باشه بلاگر جانم.گل کاشتی.من همیشه از آدمای با انگیزه که یه کاری رو درست و در حد اعلا انجام میدن خوشم میاد.برای همین در مورد زبان به شدت تحسینت میکنم.
در مورد خونه هم..چی بگم والا...انقدر گرون شده که...حالا شاید قسمتتون این خونه باشه و توش کلی دل خوش داشته باشین..
در مورد حاملگیت هم وایی تو چه طاقتی داری...بدو برو یه بی بی چک بخر ببینیم چی شده دیگه؟
واقعا منم امیدوارم امروز کولرتون درست بشه....منم بودم کلافه میشدم خوب...
میبوسمت.موفق باشی دوست من.

دیگه من عادت کردم تو همیشه نصفه شبا میخونی :))
قربونت برم آوای عزیزم.
هر چی خدا بخواد.. من مطمئنم برامون یه مورد خوب کنار گذاشته و اگه همین باشه جور میشه :)
عه کولرمونم درست نشد :|

فدای تو بشم..

۱۵ تیر ۱۰:۳۶ یا فاطمة الزهراء
واااای یعنی مامان شی *_*
من جیگر بچه ات رو بخورم از حالا *_*
ولی ان شاءالله هر وقت میخوای و صلاحته این اتفاق بیفته 
و ان شاء الله که فاصله ی فعلیتو با خواهرت حفظ کنی
و ان شاء الله نمره هات همینجوری بالا باشه تیچر شی پز بدیم دوست تیچر داریم :)) 

مرسی جیگرررررررررررر ^_^
چقدر دلم برات تنگ شد یهو !!
تا 5 دقیقه دیگه میام بهت زنگ میزنم :))

۱۵ تیر ۱۰:۳۸ جوجو کوچولو
شب خوش . . . 
همه چی بر وفق مرادت باشه

من فدای تو بشم..

از حال و احوالت بگو برام در چه حالی مهبان نازنینم؟

۱۵ تیر ۱۰:۴۹ نگار :)
اگه بتونی تدریس کنی که خیلی خوب میشه :))

عیب نداره مهم اینه خونه ی خوبیه و ایشالا بقیه مشکلات هم حل میشه ؛ )

بنظر منم زود حامله شدن خوب نیست...

آره واقعا البته سالهای آینده :)

حالا فعلا که جور نشده تا ببینیم خدا چی میخواد :)

به نظر من آگاهی داشتنه مهمه.. شاید الان اصلا یه زنی باشه نوزده بیست ساله اما از من آگاه تر باشه تو این زمینه برای همین من زیاد رو سن و سال مانور نمیدم :)

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
اینجوری که تو از خونه گفتی بنظرم عالیه
انشاالله اگه به صلاحته جور شه همه کاراش
چقد خوب که میتونی تدریس کنی بعدها,این عالیه,بهت تبریک میگم

اماهایی که درباره نزدیکی خواهر میگی کاملا منطقیه اما کاش من یه خواهر داشتم که با تمام این اماها باز نزدیکم بود و دلگرم میشدم به بودنش,اینروزا وحشتناک به یه دلگرمی نیاز دارم,حتی با هزاران اما و اگر,اما ندارمش
اینو هیچوقت یادت نره... بسا کسها که به روز تو آرزومندند

*** *** *** *** ******* ****** ***** *****

آره دیگه همه چیزش به جز همون دو چیز عالیه :)
آمین عزیزم ممنوم.
اوهوم خیلی بعد ها..

میفهمم چی میگی میترای خوبم..
اصلا خواهر نداری؟؟ خوب من بوقم؟؟ شمارتو بده هر روز زنگ بزنم برات جیک جیک کنم دلت باز شه اصلا ^_^
من همیشه خوشحالم خواهرم اینجاست اما دوست ندارم یه جوری به کسی نزدیک باشم که خونه یکی باشیم.. چارچوبای زندگی من با مال اونا فرق میکنه و محیط خونه ام..
باید تو این شرایط من باشی که متوجه بشی و منم بیشتر از این نمیتونم بازش کنم..

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
عزیزم امیدوارم یه خونه خوب پیدا کنید حتما ^-^
اکازیون :دی
**** **** **** **** ** **** *
*** ******** ** *** **** ***** *** ** ******* *** **** ** ** ** ** **** ****
** ******* **** ** ***** **** ** *** **
*** **** ** *** ***** ** ****** ** *** ** *** ** *** **
*** ** ** ** **** ****** **** ** ******* *** **** * *** **** ****** **** * ***** ** ****** ***** ** ****** **** **** ***** **** ***** *** *** **** **

ممنون عزیزم :)

خدا نکشتت چقدر خندیدم از حرفات..
میام وب خودت میگم بهت..

۱۵ تیر ۱۴:۴۲ εℓï -`ღ´- εɓï
سلام خوشگله مـن :*

وووی چ خباریی بوده ها...ان شاءالله که یه خونه خوب پیدا کنیدبا شرایط عااالی
یه چی بپرسم؟

میخواید رهن کامل کنید؟؟؟یا بخرید؟؟

وای نی نی *_*

ان شاءالله هرچی که به صلاحتونه همون میشه دقیقا موقع نوشت همین خط اخر عطسم اومد

سلام النازی.

ممنون عزیزم.
الناز بزنمت؟؟
کجا با سی تومن و پنجاه تومن میشه خونه خرید؟؟ :|
رهن دیگه دخترم.

ای جونم قربون عطسه ی به موقع ات :)

۱۵ تیر ۱۵:۳۲ زینـب خــآنم
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
بهتر نــشدی ؟؟؟
** **** ** **** * **** ***** **** ****  * *
** ***** ***** ***** *** ******

بهترم عزیزم.

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
***** *** ** **** * ** ***** ** ******** * **** ** ******* **** ***** **** **** ***** *** ** ******** ****** *** **** **** *** ****** ** ******* **** ** *** * ***** ***** **** ****** ******* *** ***** ***** ****** **** ****** ***** ***** *** **** **** ****.کلاس زبانتم عالی شد ک گفتن میتونی تدریس کنی. من پارسال٬تابستون ک میرفتم کلاس زبان بهم پیشنهاد دادن ک ب بچه ها درس بدم ولی پولش خیلیییییی کم بود .فکرکن ۱۵۰.اخه کرایه رفت و امد من میشد ۱۵۰؟همسرم ک هی غر زد واسه ۱۵۰نمی ارزه و اینا دیگه نرفتم‌.الان ولی میگم کاش رفته بودم این بی پولی و بیکاریه خیلی اذیت میکنه.حالا ایشالا ب تو ی حقوق خوب بدن ک دلتم گرم بشه ب کار

آره منم خوشحال شدم :)
تا حالا به حقوقش فکر نکردم.. البته من چون به فکر بچه دار شدن هستم نمیخوام سر کار برم یه چند سالی.از این خوشحال شدم که بهم گفتن :)
البته که صد و پنجاه اینا پول قابلی نیست اما خوب آدم پیشرفت میکنه همیشه که قرار نیست درجا بزنه کاش رفته بودی :)

۱۵ تیر ۲۱:۵۴ UP in the sky
به خیر و خوشی، خونه جدید

هنوز که قطعی نیست.. ممنون اما

من چقدر منتظر بودم یه روز بنویسی پیشنهاد تدریس بهت دادن

خونه خوب هم می یابی برات کنار گذاشتن واقعا
من هنوز نیافتم ولی

کلافه ام

بلاگر تو اگر زیاد نری خونه خواهرت اونم اگر اولاش زیاد بیاد بعد یواش یواش کم میاد
ولی

^_^ چقدر باحال

کلافه نباش بابا.. پیدا میشه یه کم حوصله کن برا تو هم کنار گذاشتن دیگه..
تکلیف منم معلوم نیست اما نمیدونم چرا اصلا نگران نیستم..


چه بی تربیته این بیان
من هنوز کامل ننوشته بودم که نظرمو ثبت کرد

داشتم میگفتم
اگر نی نی در راه باشه موهبت بزرگیه در کنار خواهر بودن شاید خواست خدا باشه واقعا

حال و روزت بهتر شده مادر؟

من از طرف بیان عذر خواهی میکنم ^_^

آره نسیم به این هم فکر میکنم چه خوبی هایی هم برای من داره.. اما خوب از اون جریاناتی که قبلا هم برات گفتم میترسم دیگه..

نسیم بهترم..
تا وقتی مرتب خوراکی میریزم تو دلم خوبم.. یه ذره که دلم خالی میمونه حالم بد میشه دچار تهوع میشم..
نمیدونم که.. هی دلم میخواد بخورم.. الان که دارم تایید میکنم تو نه ساعت اخیر آش رشته خوردم. با بستنی خودکشی کردم.شام مفصل همبرگر خوردم.الانم میخوام برم سوپ بخورم..
اصلا دلم داره برای میوه هم مالش میره..


۱۵ تیر ۲۳:۲۱ ستاره باران
عیدت مبارک :) به به همکار شدیم :) نی نی رو عشقه [قلب]

عید شما هم مبارک عزیزم.

همکار که نه اوه اینی که میگم یه سال طول میکشه و البته من اون موقع قصد کار ندارم..

فدات شم

۱۶ تیر ۰۲:۳۰ الوچه بانوو
یعنی خاله شم ی قر ریزی بیام براتاااا:))))
الفراااار:)))

امان از دست تو دیوونه :))

من اصلا خواهر ندارم عزیزم

شما که سروری,تاج سری,نفسی
خوشحالم که دارمت رفیق

قربونت بشم..

من میشم آبجیت اصلا :)
خیلی هم آبجی باحالی ام ^_^

فدات بشم تو خودت یه دونه ای :)

صدالبته که آبجی باحالی هستی ^_^
فدات شم عزیزم

قربونتم میرم :)

۱۷ تیر ۱۹:۳۹ سُـرور ..

هر چی خیره پیش بیاد ایشالا

وای نی نی.. دلم ضعف رفت

من دیگه حرفی ندارم اصلا  :/

عزیزم تو خوبی که خواهرتو خووب میبینی..

همیشه اما اگرایی هست؛ مثل اماهای در زندگی من !!!

آمین :)
آی قربون دلت دیگه...
تو هم میاری.. یه نی نی قشنگ اون روزی که صلاحت باشه :)

فدات شم...

اوهوم میفهمم کاملا :(
حل میشه به امید خدا و همت خودت :)

۲۳ تیر ۱۴:۳۰ الوچه بانوو
ما رو خاله میکردی واااالا:دی

دیگه نشد دیگه :) کوتاهی ما رو ببخش :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان