Stop نوشت!

سلام.


دیروز که از کلاس زبان برگشتم خسته و تشنه بودم.

پایینِ آپارتمان گشتم دنبال کلیدم و نبود.زنگ زدم..

همسر درِ واحد رو که باز کرد قیافه اش مشکوک بود.اشاره کرد به قفل در.. دیدم کلید از بیرون بهش آویزونه..  آخه یه بار برگشته بودم داخل و بعد هول هولکی رفتم یادم رفته بود..

اومدم داخل میخوام جریان کلید رو به شوخی و خنده رد کنم میگه موهات چرا انقدر بیرونه.. تو رو خدا شماها الان فکر نکنید انقــــــــــدر اون الان یعنی چقدرااا! من کلا اهل مو بیرون انداختن نیستم.. محجبه هم نیستم تا بالای ابرو بیارم مقنعه مو معمولی ام.. دیروز هم بدجور باد بود..

خلاصه یه ذره بحث و دفاع من از خودم و اندازه ی حجابم و خط قرمزهام تا جایی که بالاخره داغ کنم بگم تو دو دقیقه بیا برو بیرون اگه باد شلوارتو درنیاورد بعد بیا بگو چرا موهای من بیرونه :|

دو دقیقه بعد بحث جدید اینه چرا داخل سینک ظرفشویی دونه ی برنجه..  میگم من نریختم که از قصد ته قابلمه بوده اگه خودم میشستم نمیریختم تو شستی نمیدونستی اینجوری شده.میگه من نریختم..

یه دقیقه سعی میکنم نرمال باشم.. با زبون خوش میگم از وقتی اومدم یکســــــــــره چرا این کارو کردی.. چرا اون کارو کردی...  یه کم انرژی مثبت لطفا..

دراز به دراز افتادم وسط هال.. زیاد حالم خوش نبود.. اونم رو مبل بازی میکرد.. یه ربع بی وقفه نگاهش کردم..

اون تند تند پلک زدناش , اون پا تکون تکون دادناش .همه ی اینا که موقع استرس و عصبی بودن دچارشون میشه رو نگاه میکردم و میسوختم.

بالاخره نگاهم کرد..

لبخند بینمون :)

گفتم همسر؟؟ اگه بچه هر روز باباشو اینجوری ببینه سر سه سالگی ازمون تبلت میخواداا..

گفتن همین کافی بود تا خونه منفجر بشه.تا سقف بیاد پایین!

حرف اولشم همیشه اینه:

آخه من که تو خونه زیاد بازی نمیکنم!!!!!! تو باز شروع کردی.. تو فقط میخوای بچه دار نشیم :/


پاشدم رفتم تو اتاق.. تو سرم فکر بود..صدا بود.. و یه عالم چیزای ناخوشایند..

نیم ساعت بعد تازه صدای گریه هام بلند شد..

نه به خاطر یه دعوای زن و شوهری و اینا نه...

بخاطر اینکه با این همه انرژی و سر زندگی نمیتونم حس خوبی بهش بدم.یه حسی بهتر از بازی..که نتونستم کمکش کنم.. که روشنش کنم..

بخاطر اینکه همه بهم میگن تا خودش نخواد نمیشه .بخاطر اینکه من سر تربیت بچه حساسم و نمیخوام سرش باهاش اختلاف نظرای اینجوری داشته باشم..

بخاطر اینکه حس کردم بچه براش یه چیز بایدی مثل ماهیتابه است تو آشپزخونه..

انگار باید بیاد پاش کود بریزیم تا بزرگ شه و نقشمون اون وسط این باشه بگیم نکن.. دست نزن.. گریه نکن..

که با حرف و عمل متفاوتمون گیجش کنیم..

وقتی اومد تو اتاق یه دعوای بزرگتر درست شد.هرچند که آخرش عشق و عاشقی شد اما درد داشت دونستن اینکه اونهمه گریه و سر درد و بحث و چشم گفتن و ببخشید شنفتن هیچ کدوم باعث نمیشدن فردای ما بهتر از دیروزمون بشه..


دیشب که رفت شرکت حالم خوب نبود..

میخواستم باشم.. نبودم..

تا خودِ هفت صبح که برگرده و منِ مثلا خواب رو مثل مروارید تو صدف تو بغلش جا کنه بیدار بودم..

توی خونه قدم زدم..

آرزوی سیگار کردم و یه پارک خنک و یه نیمکت دنج و تنهایی...

رو به روی خودم نشستم جلو آینه و زل زدم به زنی که شش ساله داره تجربه میکنه,پوست میندازه,بزرگ میشه...

وقتی قرار بود جدا بشیم و من خونه ی بابا بودم بهم میگفت آرزومه باز با مشت بکوبی تو سینه ام وسط دعوا و بگی دوستم داری ...

دیروز بعد دو سه سال مشت کوبیدم و فریاد زدم دوستت دارم!

و این خیلی تلخه اگه من جواب این دوست داشتن رو نگیرم.. خصوصا حالا که صد چندان بیشتر از اون وقت ها دوستش دارم..


این روزها قراره بجنگم با این هیولای غمگین درونم.که کارم نشه گریه های شب به شب و روزای سیاهی که آسون نبود بیرون اومدن ازشون..

باید تلاش کنم برای پس گرفتن انرژیم از این اتفاقات تلخ.

این روزها رو میذارم به حساب Stop های موقتی.

قصد ندارم متوقف شم :)


+ تَنَم فَرسود و عَقلَم رَفت و عِشقَم همچنان باقیست....

۲۶ خرداد ۰۳:۵۵ بابا لنگ دراز
متأسفانه یه خصلت بدی که اکثر آقایون دارن«خودم هم عستم البته» وقتایی که حوصله نداریم یا اعصابمون یه جوریه،دنبال بهانه واسه بحث هستیم : ) و این خیلی بده انصافأ :/ یکی دیگه از اخلاق های بد اکثر آقایون،بروز ندادن علاقه شونه!اینم خیلی بده وجدانأ :/ چیزی که خیلی مشخصه،عشق دو طرفه ی شما و همسرتونه.فقط همسرتون نمیدونه چجوری ابرازش کنه :/ ولی خیلی دوستتون داره ها!فقط بعضی شرایط و اتفاقات شاید باعت بشه چنین اتفاقاتی واسه یه مرد بیفته تا نتونه اونجوری که باید دوست داشتنش رو ثابت کنه :/ 
بیت آخر هم معلوم بود ک از دل برخواسته بود

موفق و خوشبخت باشید : )

خدا به راه راست هدایتتون کنه.. گمونم بخاطر روزه داریش بود این بحثای کوچک و گیر ها..

همسر من تو بیان دوست داشتن مشکل نداره.. مشکل اینجاست گوشیه دقیقا اومده بین حرف دوست داشتن و عملش   :/

قطعا..
پاینده باشید.

۲۶ خرداد ۰۴:۰۷ یا فاطمة الزهراء
خخخ باد شلوارتو در نیاورد عالی بود :)) انقدر باد می اومد یعنی؟ :)) 
یعنی خدا خفه ات نکنه :)) پای بچه کود بریزی :)) ولی کاملا موافقم که با دوگانگی به این شدت بچه آخر درست و حسابی تربیت نمیشه :| 
میگم این رابطه شما چرا انقد وسطش یهو جر و بحث میشه :( شما که هم رو دوست دارین مشکل چیه آخه؟ :|
مروارید در صدف اصطلاح ما دختر چادریا بود کش رفتیا :)) اصن خوندمش یه لحظه چهره همسرت اومد تو ذهنم که عین چادر پیچیده دورت :)) 
سیگار o_O نکشیااا هر وقت له بود اعصابت زنگ بزن جیک جیک کنیم :)) البته من جدیدا به قوقولی قوقو رسیدم :| یه مردی شدم :)) سیبیل دارم از بناگوش در رفته -_-
زیاد تو سینه اش مشت نزن دخترم زبونم لال خدایی نکرده قلبش مشکل پیدا میکنه اصلا ضربه به سر و سینه کار بدیست

آره باد شدید بود. جلو راه رفتن عادی رو میگرفت ..

والا دیگه خخخ
کاش من این چرا رو میفهمیدم..
جدی؟؟ من اصلا نشنیده بودم خواهر حلال کن.. میخواستم یه عبارتی بگم که اون دربرگیرندگی رو برسونه مروارید یهو اومد..
نه بابا سیگارم کجا بود..  وای حالم بد شد از این توصیفت. الان هاشم سیبیل صدات کنم یعنی؟؟یاد قصاب ها افتادم..
عه خدا نکنه.. باشه 

سلام عزیز جانم
روزت بخیر
بلاگر؟میدونم سخته در جواب کارت و حرف خوبت حرفی نشنوی
ولی همین که تو به اون چیزی که ته قلبت بوده اعتراف کردی کافیه برای اتفاقات خوب حتی اگه ریز باشه.. همسرت شاید بارها دوست داشتن رو از زبانت شنیده باشه ولی این معجزه شو یواش یواش نشان میده

یه تجربه میگه در قبال کار و حرفت منتظر نباش اونوقته آرامش یواش یواش سر و کله ش پیدا میشه

آرزومند استجاب دعاهای خوب تیم:)

سلام فدای تو.


یواش یواش تر از شش سال؟؟
آهان این انتظاری که من دارم با اون انتظاری که شما میگی توفیر داره عسل. این که شما میگی توقعه که بارش منفیه. اما اینکه من مطرح کردم منظورم کار خاصی رو به هدف خاصی انجام دادن بود. مثلا من درس میخونم انتظار دارم بیست شم.. اینم اونجوری..


خیلی برام سخت و غیر قابل هضمه اگه یارم بخواد به نوع ظاهر و پوششم گیر بده ، حتی خانوادم ... برا هرکی درجه ی اهمیتش فرق میکنه ، اما من اونقدی مرزمو مشخص کردم که مادر پدرمم هم حرفی به پوششم نمیزنن :) بنظرم این خط قرمز رو پررنگ کن واسه همسرت که دیگه اجازه به خودش نده به موهای بیرونت و ... گیر بده !

دیگه این که ناراحت شدم واسه مشاجره یا دعوایی که بینتون پیش اومد و ولی در عوض خوشحالم هم که یه شبه حل شد ... راستی میگم ـا ، مشاوره برای همسر رو هم امتحان کردی ؟! واسه اعتیاد به بازی میگم ...
+ یه پیشنهاد چون حرفای یه روان شناس رو گوش دادم ، در واقع پیشنهاد اون بود ، قبل از بچه دار شدن حتما حتما چن تا کتاب تربیت فرزند و رفتار باهاش و ... بگیر و بخون ، کتابایی که معتبرن و قوی ... حتما این کاروبکن ، کارگاه های روان شناسی هست کلی و ... چون خوب سنت هم  زیاد نیس واسه بچه دار شدن 25 سالته ، حتما کمکت میکنن :) ببین اصن خودت و همسرت آماده این ؟! یه موقع میبینی وجود بچه بجای این که روند مثبت داشته باشه برعکسه خدای نکرده ، خیلی دقت کن ...
استادمون یه حرفی میزنه میگه "بهترین دوستان ما و بزرگترین دشمنانمون پدرمادرمون هستن " ... خیلی سخته بچه بزرگ کردن !

برای من نظر دادنش سخت نیست دیگه..
من که دو ساله دیگه به میل خودم و طبق خط قرمزهای خودم میپوشم.. بذار اونم نظرشو بده :) کیه که گوش کنه :دی

نه هنوز امتحان نکردم.. تو برنامم هست اما یه ذره طول میکشه.. همین چند ماه آینده حتما :)

ممنون از پیشنهاد خوبت عزیزم. من مدتهاست دارم این کار رو میکنم :) من که آماده ام ^_^ همسرم رو هم آماده میکنم :)

تو دهن استادتو جای من ببوس :)

اگه باد شلوارتو در نیاوردو از کجا آوردی اون لحظه گفتی :دی

چقدر خندیدم سر این حاضر جوابیت خخخخخ

هووووم نمیدونم چی بگم،ناراحت شدم :(

فقط لطفا یه وقتی بچه بیارید که واقعا حالو حوصله بچه رو داشته باشید

الان این فندق ما ( دانیال ) خیلی شیطونه و متاسفانه انگار پدر مادرش حالو حوصله شو ندارن ... مدام سر این بچه جیغ میزنن :| :|

نگران آینده شم :( بمیرم براش :(

فرزندآوریی مهم نیس،فرزند پروری مهمه

امیدوارم الان بهتر باشی عزیزم :)

خودشم کلی خندید به این حرفم :) بداهه بود یهو اومد ^_^

حتما حتما :)

آخی عزیزم.. ما یه همسایه داریم که من واقعا فکر نمیکنم هیچ مادری اندازه ی این به بچش ظلم کنه.. باور کن وقتی صداشو میشنوم بیشتر به خودم میام و فکر میکنم به اون شیوه ای که میخوام مادر باشم..

تکبیر بابا :))

خیلی خوبم ممنون :)

(((:هشقت همچنان باقی این عالیه

^_^ ممنون

سلام بلاگر جونم.
دیشب دم سحر وقتی نمازمو خوندم و برگشتم تو تخت خواب که بخوابم خوندمت..
انقدر فکر کردم تا خوابم برد...
خیلی غصه میخورم وقتی میبینم دوست به این خوبیم ناراحته...تو دلش غمه..
تو واقعا از نظر من یه زن کاملی..و البته قوی..فکر کنم شوهرتم اینو میدونه...
امیدوارم بتونی بجنگی و این بازی لعنتی رو از زندگیت بندازی بیرون....طعم آرامش و آسایش رو بچشی و تو یه شرایط خوب بچه دار شی.

راستی منم موضوع کلاس زبانو گفتم به میثم.حل شد.
عصری میرم تعیین سطح...اگه کامنتمو تا عصر دیدی برام دعا کن.

سلام آوای قشنگم :)
غصه ی من رو نخور گلم .تو دلم غم هست اما جلو اراده ام کوچیکه :) من الان اگه یه روز گریه کنم بیست روزش رو میخندم و این در مقایسه با وقتی یه روز میخندیدم و بیست روز گریه میکردم خیلی عالیه :)

من هم کامل نیستم اما خوب دارم همه تلاشم رو در جهت بهترین خودم میکنم.. ممنونم که انقدر بهم محبت داری.
آمین. ممنون از دعای خوبت..

وای همیشه خوش خبر باشی عزیز دلم :)

بلاگر...
فدات بشم عزیزم
متن آخرت داغونم کرد

ای جووونم به اون احساسی که تو داری نیاز عزیزم :)
واقعا دل باید سنگ باشه که این بیت ها توش اثر نکنه :)

۲۶ خرداد ۱۴:۴۴ ♠Mãh§â♣ ...
:)

:)

۲۶ خرداد ۱۵:۰۰ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
کااااااش می فهمید و میدید این تلاشها و 
دست و پا زدنهای تو رو.
اما افسوس ک غرق شده توی اون دنیای مجازی
دنیایی ک بجای اینکه ازش بیرون بیاد 
روز ب روز فرو تر میره
اونقدر ک متوجه نمیشه زندگیش در خطره

بلاگر جانم،تلاشِ یکطرفه هم آخه تا کی؟
تا کی خودتو بزنی ب اون راهو با شاداب نگه داشتن خودت ،با انرژیای مثبت ،با مثبت اندیشی
زندگیو هل بدی جلو
خیلی خوبه ها نه ک بد باشه،اما خدایی نکرده یه روزی از درون متلاشی میشی
من حرفم اینه ک کاش اصلِ قضیه حل میشد
الان تمام تلاشها یه طرفه ست.
مثل عشق یه طرفه :-( 

میبینه مینای عزیزم بخاطر همینه که وقتی من گریه ام میگیره میگه من قدر تو رو ندونستم و عذر خواهی میکنه.اما اینکه تو روزهای عادی نادیده میگیره بخاطر وابستگی روحیه که به گوشی پیدا کرده.

دوست داشتم این پاراگراف آخر رو ندید بگیرم انقدر توش انرژی منفی داشت.
من الان خودم رو به اون راه نمیزنم جانم. با علم به وخامت اوضاع جلو میرم و سعی میکنم با فهم اینکه یه همچین مساله ای حل کردنش زمان میبره زمان حالم رو برای شاداب بودن از دست نمیدم..  وگرنه ادای شادابی و انرژی رو درنمیارم.

اصل قضیه هم نه خود به خود حل میشه نه با دایم الغمبرک بودن من.حل شدنش مستلزم تلاشه.بارش سنگینه اما من به خاطر زندگیم حتما به دوش میکشمش.شوهرم احتیاج به کمک من داره و من به خاطر اون این بار رو به دوش میکشم..

لطفا انرژی مثبت و دعای خیرت رو بدرقه ی زندگی من کن تا من تو راهم محکم تر بشم و زودتر مشکلاتم حل بشن :)

کشیدن همچین نقاشی باید لذت بخش باشه،
موضوع بحثاتون چقد عجیبه :|، دونه برنج

اوهوم حتما :)

موضوع بحث هامون عجیب نیست..اینها روزمرگی های همه ی خونه هاست.. همینا رو آدم تا وقتی مجرده با خواهرش مادرش پدرش و برادرش داره.خوب شوعر چیش از اینا کمتره :دی

خوب ایشون میگن خونه دست ما امانته گناه داره مواظب امانت نباشیم و تو سینک آشغال بریزیم که بعدها صاحبش بخاطر گرفتگیش دردسر بکشه :)

۲۶ خرداد ۱۶:۰۰ جوجو کوچولو
ووی :( ناراحت نباش بلاگر :( 
بیا بغل خودم اصن :(
اصن منظورم به شما نیست ولی یهو یاد یه جمله یه خانومی افتادم که تو تربیت بچه اش موفق نبود. که گفته بود : بیاید مادر و پدر شیم و بعد تمرین بچه دار شدن بکنیم
نکه بچه دار بشیم و تمرین مادر و پدر شدن بکنیم 
:(
لطفا اون هیولا رو با گوشکوب بکوب فرق سرش خفه شه بی تلبیت و :)

ای جون بغل مهبان ^_^
چه جمله ی خوبی :) من که صد در صد موافقم :)

از وصت نصفش کردم کصافدو :))

این استوپ های طبیعی که من توقدراون لحظات شادبدونیم اونموقع های که پرازانرژی مثبتیم پس ناراحت نباشو ادامه بده بدون وقفه بدون خستگی

ای جانم :)  قطعا طبیعیه من ربات نیستم :)
حتما ادامه میدم .من این زندگی رو کچل میکنم تا کاممو ازش بگیرم بالاخره :)
ممنون از انرژی که میدی :)

اول از همه سلااااااااااام 
دوم چقدر نایس بون اون خط آخر و ادبی پستت 
و بعد اینکه ستودنیه اینهمه انرژی و عشقی که نسبت به شوهرت داری 
من واقعا تحسینت میکنم,امیدوارم عشقتون و آرامش زندگیتون روزبروز پررنگ تر و لبربزتر بشه عزیزدلم

سلام میترای دوست داشتنی :)

* قیامت میکُنَد سعدی بِدین شیرین سُخَن گُفتَن :)

ممنونم ازت که با این زاویه ی عالی نگاهم میکنی :)

عزیزم..
دعا میکنم روزهای خیلی بهتر بیان..خدا نگذره از مخترع اون بازی :|

ممنون از دعای خوبت عزیزم :)

:))

چقدددرررر پستات ب من انرژی مثبت میده این ک هیچوقت تاریکی مطلق نمیبینی و همیشه ی روزنه ی نور پیدا میکنی .اینکه پیش میاد روزای خیلی سختی میگذرونی گریه میکنی غصه میخوری ولی از دنیا نمیبری.اینکه ایمان داری ب روزای خوب خوندن پستات بمنم کمک میکنه بتونم ناامیدی رو کنار بزارم و حداقل تلاشم هرچند کم برای بهبود اوضاع بکنم و تو سیاهی مطلق فرو نرم

خوشحالم .اگه پستی که توش گریه دارم اما حداقل چیزی که میخواستم بیان کنم رو حتی به یه نفر رسونده باشه خوشحالم..

۲۷ خرداد ۰۳:۵۰ خانوم خونه
خبر داری شما خیلی خانومی؟
خیلی ماهی ؟
اصلا من هلاکتم

همین الان خبر دار شدم و بال درآوردم ^_^

ممنون عزیزم :*

حس می کنم دوست داشتن درد اور است ..
ادم برای کسی که عاشقش هست زیاد گریه می کند ..
بچه خوبه ..خیلی ..ولی سخته خیلی ..

وقتی دردها آدم رو رشد بدن تلخیشون از بین میره.
آره دیگه ..

:)

۲۷ خرداد ۱۱:۰۵ سارا مجیدی
ی جور میگی ارزوی سیگار کردم اتگار ی عمره سیگار کشیدی حالا ترکش کردی!
برگرد ب قبل دیگه،ی مدت ک بیخیال شده بودی چی شد باز
ماشالا اقا هم تا حرف از بازی میزنی خیلی بهش برمیخوره اصلا هم قبول نمیکنه😞

یه عمر که نه :دی

دوست ندارم برگردم به بلاگر قبلی.. این الانمو خیلی بیشتر دوست دارم سارا.. بی خیالی چیزی رو حل نمیکنه.من خوشحالم که الان هر لحظه حواسم به حقیقت هست اما قوی هستم و بجای افسرده بودن به فکر چاره ام.. قصد ندارم بذارم شکست بخورم.. من تازه ریشه های این بازی رو تو زندگیم شناختم و زمان میبره تا کلا حلش کنم.گریه های چند وقت یک بار طبیعیه.انسان همیشه عجوله :)
آقا عکس العملش طبیعیه. آدم معتاد هر چقدر هم بدونه ضعف خودش رو کتمانش میکنه.. حتی آدم غیر معتادی که آگاه نیست هم همین کار رو میکنه :)

سلام عزیزدلم.
خوبی؟
خوشحالم که انقدر قوی هستی و از اراده ی قویت میگی...چقدر خوبه....
همیشه شاد باش بلاگر جانم...تو لیاقتش رو داری..
امروز زیاد حال و روزم خوب نیست.دلم گرفته..

:)

۲۷ خرداد ۱۶:۵۳ ماهی قرمز
ای بابا ای بابا :|
امیدوارم‌روزای بی دعوا و خوشی هاتو بنویسی همیشه 
:)

:))

ممنون خانمی

۲۷ خرداد ۱۷:۳۴ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
بلاگر جان من قصدم انرژی منفی دادن نبود
اون چیزایی ک تومد توی ذهنمو گفنم
قصدم نداشتم ناراحتت کنم
:-) 

میدونم عزیزم سهوا انرژی منفی دادی.
از دستت ناراحت نشدم که :)

۲۷ خرداد ۱۸:۰۰ یا فاطمة الزهراء
سر افطار دعا میکنم دلیلشو بفهمیم :دی بلکه شاید حل شد مشکل
حلال کردن نمیخواد :))
هاشم سیبیل :)) 
نه من اسی سگ سیبیلم :))
بله بله خدا نکنه برای همینم مراقب باش عشقم :*

:) مرسی
خوب حلال نکن :دی
خخخ دیووونه

چشم

خب دقیقا این چیزا عادیه منم با خواهرم مادرم دارم، انقد که دو دقیفه بعد یادم میره

خوب ما هم دو دقیقه بعد یادمون میره دیگه :))

۲۷ خرداد ۱۹:۱۵ یا فاطمة الزهراء
منظورم این نبود حلال نمیکنم که :)) منظورم این بود که حلالیت خواستن نمیخواد :) 

خوب حلالیت نمیخوام ^_^

سلام بر بلاگر عزیز
خوب درکت می کنم که گیر دادن همسر سر حجاب و این چیزا در حالی که خودت به اندازه کافی حواست هست عذاب آور هست
و همینطور گیر دادن به بقیه چیزها مثل برنج توی ظرفشویی که حتی اگر شما هم انجامش داده باشی اصلا مساله مهمی نیست

ولی خوب متقابلا شما هم زود شروع کردی به انتقاد زیر پوستی
ربع ساعت که زیاد نبود اجازه می دادی یک ساعت یا بیشتر بشه که کامل حق با شما باشه و همسرت حق رو به خودش نده
در حد یک ساعت یا حتی دو ساعت که اغلب مردها بازی با کامپیوتر یا موبایل رو دارن

بعد هم همسرت که چند روز پیش گفته بود هرچیزی از یک زن بخواد شما داری پس شما نباید انگشت اتهام رو به سمت خودت بگیری که چرا نمیتونی سرزنده و شادش کنی

احتمال داره اثر گرسنگی تشنگی روزه باشه برای ایشون

این 20 روزم تحمل کن ماه رمضان تمام بشه
به نظرم زیاد هم پیش خودت نگو این چه روزه گرفتنیه و اینا
همسر شما این خصوصیت منفی رو داره و بهتره بپذیری و این مدت رو تحمل کنی

البته امیدوارم دوباره نظرم به دلیل شناخت سطحی از شما اشتباه نباشه
موفق باشی خانم قوی و با اراده

سلام بر سارینای خوبم :)

هوم اون دو تا مورد اول رو جدی نگرفتم خودمم :)

نه یه ربع که زیاد نیست اما اون یکی از ده ها یه ربع تو روزه.
عزیزم اگه بازی کردنه یه ساعت دو ساعت بود که اصلا خاک تو سر من اگه صدام درمیومد.. شوهرم اگه یه ساعت بازی کنه ده دقیقه بعد باز برمیداره یه ساعت بازی میکنه و همینطوووور تا هر ساعتی که بیدار و بیکار باشه.

آره دارم هر چیزی بخواد ناراحتیم از این هست که چرا این داشته ها دردی از این مشکل دوا نکردن.. هر چند زوده الان و من از رو عجول بودنم یهو نا امید شدم و این فکرو کردم .

همین کارو میکنم این بیست روزم روش :))
چشم اینم نمیگم دیگه خودش میدونه و خداش :)

ممنون از نظرت عزیزم. شما هم موفق باشی

ب امید روزای شاد و طلایی

ممنوووون :)))

۲۸ خرداد ۰۲:۳۳ الوچه بانوو
چرا انقد ابجی منپ اذیت میکنه:( 
الهی من فدات بشم :((

ای جووونم..
خدا نکنه عزیزم

۲۹ خرداد ۰۸:۲۶ مهسا ر ب
من وقتی ی متنی می خونم که قویه هیچ نظری نمی تونم راجبش بدم جز اینکه عالی بود
"عالی بود"

ای جانم :)
ممنون..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان