سلام عزیزانم :)
من باز به خاطر غیبتم عذر خواهی میکنم :((
طبق معمول حجم اینترنتم تموم شده.یعنی توی 9 روز 5 گیگ دود بشه بره هوا خیلی به آدم زور داره خیلی :/
اینه که اینهمه زحمت کشیدم وبلاگهای به روز شده رو بخونم تازه در حالی که هنوز غیر بیانی ها رو نخونده بودم الان باز حدود چهل تا وب به روز شده که اصلا فکرشون نابودم کردم :|
خواستم اینجا بگم یه مدت فقط نهایتا ده تا وب خیلی مورد علاقم رو میخونم و نهایتا به دوستایی که خیلی وقته سر نزدم سر میزنم..
چون نمیتونم هم بنویسم هم اینهمه رو هر روز بخونم هم کامنت بذارم هم کامنتای خودمو جواب بدم و تایید کنم..
میشه تا آخر خرداد اگه نتونستم و نرسیدم بیام بهتون سر بزنم ازم ناراحت نشید و به دل نگیرید و گلایه نکنید؟؟ میشه ؟؟
خوب جونم براتون بگه که چقدر دوست داشتم این یکی دو روز بودم و وقتی یه عالمه جیک جیک تو سرم وول میخوردن مینوشتم :(
خبر اصلی اینه که دو روز پیش صاحب خونه زنگ زد و گفت تا آخر خرداد تخلیه کنید.
البته خانمش زنگ زد به شوهرم..
خانم جالبیه در نوع خودش.. یه جوریه که از رفتارش اینطور استنباط میشه تصمیم گیرنده ی اول و آخر زندگیشونه..
اما وقتی شوهرم بهش گفت شما بگو شوهرت زنگ بزنه باهاش حرف دارم یه جورایی مثل این بود به بچه بگی برو بزرگترتو بیار :)
خوب من خیلی خوشحال شدم بعد اون تماس..
یعنی خیلی...
این خونه رو ... خوب نمیتونم انکار کنم که فوق العاده قشنگه.. که همه چیزش عالیه.. که رویاییه رسما.. یه خونه ی 90 متری که نقشه اش انقدر خوبه که به نظر بزرگتر میاد..
با کابینتای بی نظیرش از نظر جا داشتن و خوب رنگ قهوه ای سوختشون که مورد علاقه ی منه... با اوپن عالیش..
با بالکن خوبش.. پنجره ی بزرگ هالش.. حمام دستشویی بزرگ و تمیزش.. اتاق خوابای مناسبش که همیشه تو ذهنم بود اون که بزرگ و تاریکه رو خودمون برداریم و اون کوچک آفتابگیره رو بدیم به بچمون..
با همه ی اینها اما اینجا رو صرف نظر از ظاهرش دوست نداشتم..
از وقتی اومدیم اینجا همه ی روزای بد بدتر شدند و اتفاقایی رو اینجا دیدم تو زندگیم که برای هیچ زنی نمیخوام :(
تازه از همه بدتر موقعیت مکانیشه که با وجود اینکه تو یه خیابون به نام و خوبه اما انقدر تو پس کوچه است و کوچه هاش تاریکن که یادم نمیره اون دوباری که تو کوچه خفت شدم و شکست غرورم :(
چه غم انگیز کردم فضا رو :/ اینا رو نوشتم که بگم خوشحالم از اینجا میریم..
از وقتی زنگ زد من پاشدم اونقــــــــــدر رقصیدم که جونم داشت درمیومد ^_^
حالا قسمت بدش چیه؟؟؟
اینکه اینجا عشق شوهرمه :/ انقدری ناراحت بود که هر آن احساس میکردم اگه به رقص و مسخره بازی ادامه ندم و نخنده از عصبانیت و ناراحتی دور از جونش دق میکنه :|
برای اینجا خیلی برنامه داشت..
حالا اون فقط اینو میبینه که خونه دستی دستی از چنگمون درومد اونم ناجوان مردانه..
اما من خیلی چیزای بهتر میبینم..
من میبینم که چقدر درس گرفتیم.. تازه خوشحالم .ما اگه اینجا رو نمیخریدیم و نمیفروختیم کجا تو سه سال میتونستیم 60 تومن پول جمع کنیم؟؟
اما الان خیالم راحته.. که چقدر داریم و باهاش چه کارهایی میتونیم بکنیم :)
امشب قراره بعد از شرکت بره با دوستش مغازه ببینن.. اگه خدا بخواد قراره کار آزاد بزنه کنار کار شرکتش و خوب اینم از آرزوهای من بوده.. از اینکه وقتش پر باشه لذت میبرم.. از اینکه خودش کم کم ببینه به درد چه کارایی میخوره.. که تلاش کنه و نتیجه ی تلاشاشو ببینه و شاد شه.. خواهشا دعا کنید که این مورد جور بشه و امشب با خبر خوش بیاد خونه..
در مورد خونه هم گفته تا شهریور بلند نمیشم و یکم احتمالا قصد داره تا جایی که میتونه کشش بده.. شما رو به خدا این مورد رو هم دعا کنید از خر شیطون پیاده شه.. یعنی اگه تا آخر ماه از اینجا بریم من دیگه نمیدونم چجوری باید شکرگزاری کنم :)
حالا الان که دوست ندارم بریم بچسبیم خونه ی خواهرم یه مورد اونجا پیدا شده عالی :/ خود خونه خوب.. کرایش عالی.. تازه چسبیده به باشگاه و استخر و پارک :|
وویی وقتم کمه باید برم دیگه اما مطمئنم باز حرف داشتم برا تعریف کردن و گفتن :)
من برم تا شوهرم نیومده..
کامنتهای پست قبل مونده یه مقداریش.. صبور باشید.. تا دو روز آینده تایید میکنم :)
+ خدایا به هممون بصیرت و آرامش بده . آمین :)