سلام قند عسلاااا :)
میگم تا به حال سابقه نداشته این نخود باقالی پاک کردنا اینقدر سه سوته انجام بشه و فریز هم بشه :)
دیروز از دو و نیم که نشستم پاشون همسر با نیم ساعت تاخیر از شرکت برگشت.به خاطر یه بحثی که دیشبش کرده بودیم و در ادامه خواهم نوشت ناخودآگاه حسم نسبت بهش یه کمی منفی بود :/
دیگه یه سلام علیک و انگار که تفاوتم رو احساس کرده باشه پرسید چیزی شده؟ و من سعی کردم تا جایی که میشه با خوشرویی بگم که نه.چون دلیلی نداشت دوباره بحث رو باز کنم :)
میدونستم چقدر خسته است.روز اول تعویض شیفت.. یعنی دیشبش یازده برگشته بود تازه ساعت یک و خرده ای خوابیدیم و ایشون 5 صبح بیدار شده بود و رفته بود و طبیعتا انتظار داشتم مثل هر هفته حد اقل تا شش غروب یکسره غش کنه.
اما اومد ولو شد کنار بساط من و تا جان در بدن داشت بهم کمک کرد و یه کاری که حتما تا امروز صبح برای من طول میکشید سه چهار ساعته تموم شد :) واقعا دستش درد نکنه.. آخرشم که من خسته بودم دیگه غر میزدم گفت تو برو دستاتو بشور خودم تا آخر برات پاک میکنم :) حالا من بلند نشدم نامردی کنم برم اما همین حرف برا انرژی گرفتنم کافی بود :)
خلاصه که بعد اون بساط ایشون خوابید تا هفت و نیم و بیدار که شد من مایه ماکارونی درست کردم و قرار شد بریم بیرون یخچال ببینیم..
یخچال خونه ی من ال جی هست.کلا سه طبقه فریزر داره و حالا کوچکیش برام به کنار کشوهای فریزرش از جایی که باید برن روی ریل پوسته پوسته شدن و به قدری سخت باز و بسته میشن که خدا میدونه.. خلاصه قراره به زودی یه یخچال دیگه بخریم :)
اگه نظری تجربه ای دارید درمورد اینکه ساید بهتره یا از این دو درا که یکیش کلا یخچاله یکیش کلا فریزر به گوش جان میشنوم :)
خلاصه که رفتیم بیرون و.... یعنی من نمیفهمم این تعطیلیا چه ربطی به همه ی مغازه ها دارن؟؟ دیروز داروخانه ی شبانه روزی هم بسته بود!!!!
ادامه ی بحث دیشبش رو تو راه داشتیم و بیخودی به خاطر چیزی که یه درصد درموردش مثل هم فکر نمیکنیم اعصاب همو خرد کردیم..
موضوع بحث شلاق به عنوان مجازات برای دانشجوها و کارگرای معدن بود..
خلاصه که برگشتیم خونه و من با تن خسته و اعصاب ضعیف ماکارونی پختم و کنارشم یکی از قسمتای شهرزاد رو که ندیده بودیم تماشا کردیم :)
بعدش هم هم دیگه رو با دمپایی رو فرشی های من زدیم :)
بعدم رفتیم خوابیدیم..
یه بحثی که چند ماهه تو خونه ی ما خیلی داغه , بحث دوران حاملگی منه :|
گویا خانمِ همکارِ شوهرم که مثلا دوماه بوده که باردار بوده همش به شوهرش میگفته من تو خونه صداهای مشکوک میشنوم و چیزای مشکوک میبینم.شوهره هم جدی نمیگرفته. تا یه شب خانم با فریاد از خواب میپره و گریــــــــــــه که یکی اومد لگد زد تو شکمم و درد دارم !
فردا صبحشم به خون ریزی میفته و بچه از دست میره..
اینکه اون موجود چی بوده و اینا که احتمالا خودتون میدونید پس من اسمشو نمیارم دیگه :/
حالا شوهر من گیر داده تو اگه باردار شدی یا باید عین نه ماه رو بری خونه ی مادرت شمال که اونا پیشت باشن یا باید هفته ای که من شبکارم عین هفت شبشو بری خونه ی خواهرت ! که هیچکدومشم برای من میسر نیست!
هر چی هم میگم بابا!! پس ایمان و توکلت کجا رفته؟ خوب خدا از بچمون اگه قرار باشه سالم دنیا بیاد محافظت میکنه.
میگه نه که نه...
خلاصه ما همش داریم بخاطر شرایطی که هنوز نداریم با هم بحث میکنیم :/
نتیجه اش این شد که من از 5 به بعد صبح مدااااام کابوس میدیدم.. یکی از اون اسمشو نبر ها همش بهم حمله میکرد و انقدر کتکم زد که جونم تو خواب درومد.. و از اونجا که ناله میکردم و هیچکس به دادم نمیرسید الان فهمیدم شوهرم نبوده خونه دیگه..
امروزم که اول هفته است و ....
اصلا اون بار مسئولیتی که روز شنبه داره به نظرم تو هیچ روزی نیست! یه جوریه انگار باید همه ی کارهای هفته رو همین روز انجام بدی یا مقدمشونو فراهم کنی..
البته من اساسا با این عکس نوشته ها و پیامهایی که میگن شنبه خر است و این صحبتا شدیدا مخالفم.. به نظرم اینا رو یه عده آدم تن پرور طراحی کردن! خوب تو زندگی چی از رقم زدن یه شروع خوب قشنگ تر آخه ؟؟
منم برای امروز قطعا برنامه هایی دارم :)
هر چند که به نظرم نظافت های کلی رو باید برای چهارشنبه ها یا نهایتا پنجشنبه ها گذاشت اما خوب من امروز انجامش میدم.
فردا هم که میرم برای جراحی دندونم میدونم دو سه روز میفتم کلا میخوام که کارامو تا میشه انجام بدم که زحمتی رو دوش شوهرم نباشه..
الان حس پیش از رفتن برای زایمان بهم دست داده :دی
برای همتون آرزوی یه هفته ی عالی میکنم دوستان.
+ در زیباترین عاشقانه های جهان ,
همیشه قلبِ یک زن در میان است...
زن اگر نباشد,
پرنده ی شعر
در شاخه های دفترِ هیچ شاعری پَر نمیزند !!