+ صبح باز یه عدد مامور برق اومد انقدر زنگ آیفون رو زد و هیچکس باز نکرد تلف شد :/ آخر سر من نجاتش دادم.تا برگشتم تو تخت باز یه نفر داشت تلف میشد.. نظافت چی ساختمون بود.حالا ساعت چند بود؟ ده صبح اینا.
دیگه منم بی خیال خواب شدم.صبحونه ی مفصل و پذیرایی از خودم و این صحبتا...
بعد همینجور گذشت تا چهار و نیم عصر.در واحدمون رو زدن.شوهرم باز کرد میبینیم نظافتچیه میگه کارم تموم شد پولمو بدید.
چقدرم عصبانی بود :| گلایه که چرا از صبح تا حالا یه آب یکی دست من نداده..
همسایه هامون که هیچ کلا شوهرم اما تنها فرد مهربون این ساختمون بود که هر دفعه به این بنده خدا چای میداد اما من امروز یادم رفت بگم اینجاست.یعنی یه جور پذیرایی میکنه شوهرم گاهی سینی چای رو با انواع بیسکوییت هایی که تو خونه داریم دیزاین میکنه اصن >_<
خلاصه که اومد تو خونه و یه ذره سرزنش مانند که چرا یه چای براش درست نکردی؟؟
یه عذر خواهی کردم و گفتم حالا اینا به کنار.. این از ده و نیم تا چهار و نیم دقیقا چی کار میکرده سه طبقه ساختمونو :|
+ کلاس زبان امروز عالی اصن ^_^ هم نمره ی کلاسیمو ده کامل شدم هم امتحان رو نمره ام top شد.سی و هفت از چهل :) معلممونم گفت عاشق تلاشی هستم که برای پیشرفتت تو زبان میکنی.. خلاصه اول تا آخر کلاس من حالم پروانه ای بود اصن ^_^
+ اول این ماه که حقوق گرفتیم من خیلی خوش حال تشریف داشتم .چون افزایش حقوق داشتیم و خوب این خوب بود دیگه..
یادمه قبل عید با شوهرم قرار گذاشتیم سعی کنیم هر ماه 500 پس انداز کنیم.هرچند که میدونستیم خیلی خوشبینانه است اما تو دلمون میگفتیم 300 که دیگه رو شاخشه..
اما اصلا شروع خوبی در این زمینه نداشتیم که هیــــــــــــــچ امروز فهمیدم تو کارت یه چیزی حدود 100 مونده تا آخر ماه :/
و تو همین دو هفته یه تومن پول نابود شده اصلا هم معلوم نیست کجا و چگونه :|
و این در حالیه که من هوس شاه توت کردم و شیر بلال.. تازه زرد آلو هم اومده بازار و من دیگه حرفی ندارم :|
خلاصه که برای مدیریت مالی یک عدد خونه هر پیشنهاد و انتقادی با جان دل شنیده میشود :)
+ عنوان میگه امروز به غیر صبحانه یه وعده میرزا خوردم و الان در حال غشم از گرسنگی :/
+ عیدتون مبارک عزیزای دل :)