28 مرداد 99

بالاخره چشمام دارن خودمو در حالی که نشستم پشت لپتاپ عزیزم و اینجا برای خودم و شما مینویسم میبینن!!!

 

سلام به همه تون...

 

من که در تلاشم تمرکز کنم ببینم کی به کیه اینجا .کوروشم لم داده به پام و در حالی که پاپ کورن میخوره یکسسسسسسسره هم حرف میزنه...

 

مینا مرسی برام تُفیلا درست کردی... مینا مرسی تُفیلای خودتو بهم دادی... مینا اسباب بازیمم دوست داره تُفیلا بخوره...مینا مرسی میذاری منم میوه بخورم... مینا بعدا منم دکمه ی لپ تاپو دست بزنم؟ مینا ببین این شلیل شبیه گایِخ شده (قایق).

 

تا فردا میتونم بشینم جمله هاشو بنویسم و همچنانم حرف داشته باشه برای گفتن... بیشتر اوقات میگم خدا رو شکر صدای نازنینش توی خونه ام میپیچه... یه وقتایی هم بهش میگم کوروش بلدی سکوت کنی؟؟‌ میتونی با دهن بسته نفس کشیدنو تمرین کنی؟ ولی خوب خیلی هم فایده نداره این بازی ها چون متعاقبشون حرفای جدید میریزه تو مغزش... رسما داداش آنشرلیه :)

 

خیلی وقته ننوشتم نه؟؟؟ وای حالم خیلی بد بود. خیلی روزای بدی رو گذروندم... رابطه ام با سیاوش یهو منفجر شد... یهو همه چی داغون شد.چند روز از هم بی خبر موندیم. .یه روز تا جون در بدن داشتیم درحالی که تو واتس اپ تایپ میکردیم یه بحث شدیدا فرسایشی کردیم... بعد از اون چند روزی من خوراکم گریه شده بود... تو یه هفته دو بار با مایده حرف زدم تا دووم آوردم و گذروندم... 

الان دو روزه دوباره با سیاوش حرف میزنیم و اوضاعمون آرومه. البته من قراره درباره یه چیز خاصی باهاش حرف بزنم اما فعلا وقت مناسبش نشده.خیلی حساسه باید وقت مناسبشو پیدا کنم...

مایده میگه باید این دوری رو یه شرایط گذار در نظر بگیری .فقط کارت تاب آوردنه تا بری پیشش.تا دوباره با هم زندگی کنید.با خود جدیدتون زندگی کنید.بعدشه که میتونید به حل کردن یه سری مشکل فکر کنید یا حتی تصمیم جدا شدن بگیرید... الان وقت آروم نشستن و صبوری کردنه...

این روزا همش به خدا دعا میکنم من و سیاوش دچار بحران نشیم... یعنی فقط دنبال آرامشم دیگه... حال و حوصله و اعصاب درگیری ندارم... 

 

این روزها کتاب چهار اثر اسکاول شینو میخونم و همزمان دو تا احساس متفاوت بهش دارم... یکی اینکه حوصله مو سر میبره یه جاهاییش.یکی اینکه یه جاهاییش بهم آرامش میده. مثالای عینیش یه جوری ان. مثلا یه زنی بدبخت بود بعد شروع کرد به گفتن جملات تاکیدی خوشبخت شد! ولی خوب با این حال یه سری قسمتای خدا محورش بهم آرامش میده... مثلا یکی از چیزایی که خطاب به خدا میگه اینه که من بارمو زمین میذارم تو برام به دوش بکش... که این خودش توکل و ایمانه.

یا اینکه میگه وقتی به فقط و فقط یه نیرو ایمان داشته باشی همه چیز تو زندگیت اوکی میشه. حالا اون یه نیرو چیه؟ خدا! مشکل وقتی به وجود میاد که غیر اون ما به نیروی شر هم ایمان داشته باشیم در حالی که دو تا قدرت تو یه اقلیم نمیگنجن.و جایی که حس خوشبختی نداریم و زندگی باهامون ناسازگار شده یادآوردن اینکه فقط یه نیرو حاکم به جهانه و اون حق و خداست و تو ذات الهی فقر و بیماری و نگرانی و مشکل وجود نداره و ما هم که خدایگان کوچکیم و از همون ذات الهی هستیم چیزی که تو خدا وجود نداشته باشه در ما هم نیست کمک میکنه به مسیر شادی و سلامتی و وفور برگردیم...

(کوروش در این لحظه داره گلوی خودشو پاره میکنه با وانمود کردن به سرفه :/ )

 

یه مدتی بود همش غش میکردم.. پام سست میشد میفتادم.چشمام همینجور که داشتم راه میرفتم سیاهی میرفت. یه بار هوشیاریمو کاملا برای چند لحظه از دست دادم.دیگه تازگیا جواب آزمایشمو گرفتم.تو آزمایشم هم قند خونم پایین بود هم هماتوکریت هم هموگلوبین خونم . دکترم مجموع اینها رو گفت کم خونی... خلاصه در حال درمانم الان... یکی میگفت همین فقط آهن و کم خونی و فلان خودشون به آدم حال افسردگی میدن.. حالا نمیدونم چقدر صحت داره اما اگه اینجوری باشه یه کمی حال و هوای این یکی دو ماه اخیرم برام جا میفته...

 

خواب شبمم نتونستم درست کنم بچه ها... یعنی وسطای هفته ی سوم آگوستیم و نتونستم این عادتو در خودم ایجاد کنم که گوشیمو 9 شب خاموش کنم و تا ده بخوابیم...

یوگا هم نکردم. با این که دوره ی ابتداییشو خریدم اما اصلا انجامش ندادم. زبان خوندنمون هم بخاطر این بحران جدید طولانی وسطاش ول شد یه مدت... 

 

ولی خوب یه سفارش شماره دوزی جدید دارم مشغول اونم... سنتورمو تقریبا مرتب تمیرین میکنم و استادم خیلی ازم راضیه.کتابم به زور اما تقریبا هر روز میخونم. 

 

یه مدتی بود هوای اینجا فوق العاده سرد شده بود... یعنی من همه ی در و پنجره ها رو بسته بودم. امروز دیگه پکیجم روشن کردم.همین که رادیاتور ها داغ شدن هوا هم خوب شد ^_^   حالا اونو روشن گذاشتم اما پنجره ها رو باز کردم. چون که لباس شستم و باید خشک شن.دیگه امروز بعد چند وقت برنامه روزانه هم نوشتم برا خودم و این ساعتم خالی گذاشته بودم برای وبلاگ :) 

دیگه الانم میخوام برم تا ساعت هشت شماره دوزی انجام بدم... کوروش هم مشکوکه خیلی خوابش گرفته... یه کم سرحالش کنم که دووم بیاره تا ساعت نُه...

شاممونم آش ترش دستپخت خواهره... و اگه امشب بره انزلی شاید فردا نهار احمدو دعوت کنم. آخه همیشه شام میاد اینجا ولی خوب من خسته ام و حوصله شب نشینی ندارم.باز ببینم چی میشه...

 

فعلا همتونو به خدا میسپارم... 

 

* بچه ها ما از نظر اقامتی هم تو زمان خیلی حساسی هستیم. شدیدا منتظریم تا ده دوازده روز دیگه یه خبری بشنویم که یا جوابمونه یا شکایت کردنمون از هوم آفیس به جرم اهمال تو رسیدگی به پروندمونه... من و سیاوش شدیدا خسته ایم.. برامون دعا میکنید که تموم شه ؟؟ فقط تموم شه؟

 

 

 

۲۸ مرداد ۱۸:۴۷ آیدا سبزاندیش

داداشم خارج از ایران زندگی میکنه اما نتونسته خانمش رو که حدود سه سالی میشه ازدواج کردند با خودش ببره و هنوز کارای خانمش درست نشده سالی یکی دو دفعه حدود یک هفته اینطورها داداشم میاد ایران و همو می بینن و هول هولی برمیگرده. اما زن داداشم اصلا این مدلی نیست که بشینه غصه بخوره که چرا کاراش درست نشده و مدتهاست از هم دورن. با اینکه خیلی همدیگرو دوست دارن. برای خودش از زندگی و زمانی که داره لذت میبره با دوستاش وقت میگذرونه زبان میخونه و به هر حال من ندیدم شکایتی کنه یعنی میدونه به هر حال کاراش درست میشه و میره پیش همسرش نشد هم که به هر حال یه اتفاقی میفته دیگه. پس عزیزم با این پسر شیرین زبونت حسابی خوش بگذرون در حدی که میتونی و به خدا بسپار. همه چیز به موقعش درست میشه تو چت کردن هم ادم نمیتونه منظورشو بفهمونه و بحث میشه پس سخت نگیر.

آیدا خودت به نظرت نمیرسه این قیاسی که کردی چقدر نادرست و بی انصافانه است؟ 

من تفاوت شرایط خودم و زن داداشتو نمیشمرم اینجا چون همشون خیلی واضحن به نظرم. 
و اینکه به نظرم دارم همین کارو میکنم. تمام تلاشمو میکنم تا جایی که میتونم با کوروش خوش بگذرونم. حالا دیگه تواناییم در همین حده  واقعا... 

مینا من میتونم دیگه پیام بذارم اینجا،میدونی امروز وقتی مهره تو پیج پیچومهره گذاشت که برای یه دوستی سفارشی دعا کنید باخودم گفتم کاش قدرتشو داشتم همه رو جمع کنن برای گره گشایی تو کارتون دعا کنن

دلتنگی لامصب چی به روز ادم میاره،هی میخوای خودتو قوی نشون بدی یهو با یه تلنگر بهم میریزی 

مینا الهی الهی کارتون درست بشه با دل شکسته برات دعا میکنم

 

چقدر خوب عزیزم :)


وای بهار وقتی اون پستو خوندم دقیقا یاد خودم افتادم... انگار من ازش خواسته بودم...  مرسی که مهربونی

بهار من دلتنگی بی قرارم نمیکنه. واقعا چیزای دیگه ان. من خیلی سیاوش رو حس میکنم و باهاش زندگی میکنم تمام لحظه ها رو. واقعا برام اینجور شده که درک کردم هست فقط نه به طور فیزیکی.. سختی های دیگه دارم میکشم. اول اینکه سختی کشیدن سیاوش منو عذاب میده. دوم کوروش و بهونه هاش. یه وقتایی میگه وقتی رفتیم انگلیس میتونم رو گردن بابا سیاوش سوار شم؟ بابای من ماشین داره؟ بابا سبیلاشو اصلاح میکنه؟ بابا هم دست و پا داره ؟ آقا جون بابای منه؟ دایی بابای منه؟  اینا واقعا قلب من زخمی میکنن بهار... من همش تو دعاهام میگم خدایا زودتر پدر و پسرو به آغوش هم برسون...

مرسی به هر حال :) خیلی محبت داری و خدا نکنه دلت شکسته باشه

بهترین براتون اتفاق بیافته مینا جان

ممنون عزیزم. برای تو هم

۲۹ مرداد ۰۲:۱۸ سایه نوری

یعنی دیدن پست جدید از تو خوشحااالم کردد.. 

وااای مینا منم همه ش ابرا رو،، میوه ها رو،، کف رو قهوه مو و... شکل یه چیزی میبینمو وقتی گفتی: کوروش،، شلیل،، قایق 😐😊 عالیییی بود..

به این فکر میکنم اگه یه کوروش الهام بخش آنشرلی واار تو خونه م داشتم،، احتمالا ایده هایی که واسه نوشتن حین ظرف شستن،، زیر دوش،، تو دستشویی به خصوص 😐 میریزن تو سرم،، ۱۰۰۰۰ برابر میشد،، رسما رد میدادم دیگه 😂 

مینا کمبودهای بدن،، تو حال روحی خیلی موثره.. من رسما به مولتی ویتامین ایمان دارم ... 

اسم کتاب ۴ اثر که میاد،، روزهای عجیبم زنده میشن.. هرچند نخوندمش درست و حسابی .. 

از ته دلم واست دعاهای خوب میکنم.. 

چقدر خوب :)


چقدددر باحال.. منم ابرها رو میبینم و کفها رو. به اشکال مختلف.. 
😂😂😂😂 وای چقدر خندیدم 😂

من تازگی یه دوره مولتی ویتامین تموم کرده بودم سایه،فقط کمبود آهنیجاتم اذیت میکنه و خوب شاید کمی بیحالی هام بهش ربط داشته باشن.

کتاب عجیبیه. به هر حال خوشحالم یه بار دارم میخونمش. اما خوب هنر عشق ورزیدن از دستم نمیفتاد. با ولع و عشق تمام خوندمش. اینو صرفا پیگیرشم اما نمیدونم یه چیزی تو ساختار نوشتاریش شاید،به دلم نمیشینه...

مرسی. ته دلتو ببوسم ⚘

عزیزم ^_^ پسرکِ شیرین زبـــونِ دوس ـداشتنی :**

 

واقعاً کاش این روزا و بلاتکلیفیا هرچه زودتر تموم شن

امیدوارم پستِ بعدی ای که مینویسی پر از ذوق و خوشحالی باشه با چاشنیِ یه خبر خیلی خوب :**

:) مرسی خاله مهلا


منم امیدوارم دوستم. مرسی

جا داره بگم لعنت به دووووری!

 

 

منتظر خبرهای خوب و مثبتم ازت. ان شالله که کارای اقامت تون درست میشه. 💚

دوری ما به موقع بود. ته دلم میدونم تا همین الانشم لازم بود و خیرمون توش بود. فقط خسته میشم گاهی...


الهی آمین رها...

سلام مینا جان

درکت می کنم 

توی شرایط سختی هستی

بالاخره بین زن و شوهر بحث پیش میاد ولی بحث غیر حضوری پر از سو تفاهم میشه و چون دو طرف همدیگه رو نمی بینن خیلی خشک و انعطاف ناپذیر هم پیش میره

فعلا باید انعطاف نشون داد تا زمان برگشت به شرایط عادی

 

برای شما که قاعدتا سخته این شرایط ، ولی حتما برای شوهرت بیشتر سخته

اون فکر نکنم جا و مکان درست حسابی هم داشته باشه 

زیادم که آشنا اینا نداره که درد دل کنه

یعنی پر از انرژی منفیه

انرژی منفی که ناشی از شرایطه نه الزاما اینکه ناشی از ابعاد شخصیتی اون

 

امیدوارم کارتون درست بشه دیگه بعد این همه وقت

 

و مجبور به شکایت نباشید

سلام دوست خوبم...


دقیقا همینطوره. فعلا فقط باید بگذرونیمش..

کاملا حق با توست سارینا میدونم اصلا شرایط من و سیاوش قابل مقایسه نیست...  البته سیاوش خونه ی مناسب داره. فقط از نظر دوری و بلاتکلیفی و تنهایی مساله داره... و اینکه بیمار شده. یه مدت طولانیه بیمار شده و من میخوام کنارش باشم واقعا...

الهی آمین عزیزکم.... 

سلام مینا جون 

خوبی عزیزم ؟! امیدوارم بحث و اختلافاتتون تا الان حل شده باشه و تو آرامش مطلق باشید ، هرچند طبیعیه و برا همه پیش میاد ولی خوب چون بین شما فاصله هست یکم سخت تر و رو اعصاب تره ! چون اون طرف حضوری نیستش که به هرصورتی منظورت رو بهش بفهمونی !

مینا ؟! واقعا خیلی دست دست کردم که این حرف رو بزنم و یا نزنم ولی همش تو ذهنمه که تو ماشالا دختر عاقل و آگاهی هستی چرا این راه (پناهندگی) رو انتخاب کردین برا رفتن ؟! مگه سیاوش تحصیلات دانشگاهی نداره ؟! مگه شماها اهل تلاش و درس نیستین ؟! آخه این راه عجیب غریب برا چی ؟! راهی که همه میدونن ته تهش چیه !

الان سیاوش شغل داره اونجا یا با کمک دولت داره زندگی میکنه ؟! بعدش رو میخواین چیکار کنین ؟! فکر شغل و درآمد و خونه برا خودتون مهدکودک و مدرسه ی کوروش و همه ی اینارو کردین ؟! من باور دارم خود تو حتی برا مدرک لیسانس اقدام میکردی زورتو میزدی بالاخره یه جایی تو اروپا استرالیا یا کانادا دستت رو میگرفت چون آدم با انگیزه ای هستی !

میدونی ؟! من خیلی خیلی مهاجرت دیدم دور و برم ! خودم بچه ای هستم که تو مهاجرت مادرپدرم بدنیا اومدم ! فرق ویزای تحصیلی و ویزای کاری و پناهنده رو احساس کردم ! و به شدت از پناهندگی وحشت دارم ! از هر نوعیش بنظر من به این معنیه که آدمیزاد عزت خودش رو میفروشه ! البته حرفام معنیش اینه که الان بفکر فردای رفتنتون باش نه اینکه فقط برین ! یکم جلوتر از زمانت فکر کن و فقط به زبان بسنده نکن ! چون طعم خوشی نداره ... 

ببخشید از زیاده گویی !:*

سلام عزیزم.

خدا رو شکر حالمون کاملا خوبه.. درسته دیگه پیش میاد.. تو این دوری همه چیز یه جوریه انگار...

مرسی راسینال که حرف زدی... 
هیچ اشکالی هم نداره جانم . اوووم خوب یه دلیلش این بود ما میخواستیم تو کوتاه ترین مدت بریم و تموم شه بره قصه ی مهاجرت... (البته عقل الان خودم موافق این سبک رفتن نیست و همش حس بدی بهش دارم) 

سیاوش الان شغل نداره ریحانه (اجازه شو نداره یعنی) اما برای آینده و مهد و خونه و کار برنامه هامونو داریم.که به امید خدا به بهترین شکلش پیش بریم...



جیگرتو :*

خیلی وقت بود کتابی رو رها نکرده بودم ولی ٤ اثر به قدری روی اعصابم رفت و برام مسخره بود که بعد از خوندن دو فصل عطاش رو به لقاش بخشیدم! 

من رهاش نکردم. ازش چیز یاد میگیرم تما به قول شما یه تیکه هایی هم داره انگار مسخره است. نمیدونم شاید نوع نوشتنش به دلم نمیشینه..


مینا اینی که درمورد کوروش میگی رو میفهمم من هزارکیلومتر اونورتر مامانمینا هستم ووقتی بعد چند ماه میرم دلم میخواد زیاد بمونم اما دخترم واقعا منو متاصل میکنه و گوشه گیرمیشه و درهمه حال بهونه میگیره ووقتی میرسیم خونمون انقد غریبی میکنه ومدتی اصلا حرف نمیزنه و با بهت باباشو نگاه میکنه حالا من این دوری بچه از باباشو ضربدر هزار کنم میشه مشکل تو متوجهم،لحظات زیادی رو بهت فکر میکنم به رفتارت با کوروش و در نظرم هستی و منتظرم خبرهای خوبم

عزبززززم دلم رفت برا دخترت... 


ممنونم ازت گلم

مینای عزیزم میخونمت و از ته دلم دعا میکنم که هرچه زودتر جواب اقامتتون بیاد و از این بلاتکلیفی رها بشین....

میدونم که شاید نتونم اونجوری که باید درکت کنم اما بدون اینجا کلی دوست داری که از ته دلشون برای روزی که بیای بگی همه چیز درست شده و داری با سفر میبندی دعا میکنن.

عزیزم ایمان داشته باش که اون روز دور نیست...

 

مواظب خودت باش و قوی بمون.به خاطر اون پسرک شیرین زبون معصومت و البته خودت.

ممنون از دعات آوا جانم. الهی آمین


میدونم عزیز و ممنونم از همتون.

جگرتو. سعیمو میکنم.

دو باره سلام

گفتی همسرت بیمار شده

بیماری جدیه یعنی منظورم اینه که بیماری درازمدت و آزاردهنده ایه یا کوتاه مدت و گذراست؟

 

الان اجازه کار داره اونجا همسرت؟

یعنی از نظر مالی تو فشار نیست؟

چی بگم از این روزگار که هرکس رو به نحوی درگیر کرده

حق داری بخوای کنارش باشی توی بیماری

ولی حالا که حضوری نمیشه تا میشه با پیام و وویس و ... نازشو بکش

و غرغرهاشم تحمل کن

اون الان خیلی خسته است

یه مدت دیگه شرایطتون عادی میشه و از این روزها به عنوان روزهای سخت ولی پر از خاطره یاد می کنید

مثل دوره سربازی آقایون

 

به امید رفتن همه ناملایمات از کل دنیا 

 

 

سلام گلم... 

خطرش رفع شده اما عوارضش زود گذر نیست متاسفانه....و آزار دهنده است :(

نه گلم اجازه کار نداره.
اما بهش خرجی زندگیشو میدن.

الهی آمین سارینا. ممنونم ازت

۰۲ شهریور ۲۲:۲۷ اون روی سگ من نوستالژیک ...

انتظار داری این بچه حرف نزنه؟ یاد رفت قنداقی بود این بچه باهاش حرف میزدی همه چی رو براش توضیح میدادی!!!

خیلی هم شیرین زبون این نمک دون

برای تو و سیاوش ارزوهای خوبی دارم مینا سختی ها تموم میشه ان شالله و این چالش دوری به نظرم خیلی رفیق منو ساخته یه زن قوی خودساخته شده وتوی مسیر رشد خوبی قرار داره برات بهترین ها رو میخوام قندوعسل من.

چقدر از جوابت خندیدم... واقعا به اونجا فکر نکرده بودم.. الان میبینم من از لحظه ای که فهمیدم حامله ام مدام با صدای بلند لاهاش حرف میزدم... نوزادیش که جای خود داره



مرسی نوستالِ عزیزم.

۰۳ شهریور ۲۰:۵۸ اون روی سگ من نوستالژیک ...

فدات شم من همیشه بخندی

واقعا داشتم میگفتم مینا از چی شاکیه؟ خودش این بچه رو به این روز انداخت تازه همین حرفاشه که تو دل بروش کرده فداش شم

زنده باشی جان.


نه من شاکی نیستم. حرفاش باحالن اما یه وقتایی مرتب سوال میپرسه. اونجا دریاست؟ اره کوروش. چرا دریاست؟ چرا آب اونجاست؟ چرا برگ رو درخته؟ چرا در بازه.چرا دم خر درازه... اون موقع ها بهش میگم بیا تمرین کنیم نفس عمیق بکشیم و سکوت کنیم 😂

تمام پستت یه طرف اون چیزی هم که توی جواب کامنت بهار نوشتی یه طرف ، جیگرم شعله ور شد😔😔😔

 

عزیزم... کوروش قشنگم ... برادر انشرلی

دختر منم خود آنشرلیه... اصن یه وضعی😇

 

مینا...

الهی الهی الهی که هرررر چه زودتر بری کنار سیاوش.

الهی الهی الهی تموم بشه این روزهات به لطف و مصلحت پروردگارمون🙏

 

تو خیلی قوی هستی

سپری کردن اینروزها کار هرکسی نیست عزیزکم.

 

قلبم برای کوروش و حرفهاش و آرزوی دیدن پدرش آب میشه🥺

مراقب خودتون باشید ، روزهای باهم بودن نزدیکه ان شاالله.


(خارج از بیان نوشتم امیدوارم ثبت بشه)

خدا نکنه جانم.



الهی .. خدا این آنشرلی های کوچکو نگه داره...
آمین. مرسی مینا جانم

منم قلبم برای کوروش و پدرش آب میشه. برای دوریشون. زود تموم میشه به امید خدا

اره ثبت شد. خدا رو شکر

سلام مینا جون راستش سوالی که راسینال پرسید سوال منم بود من شنیدم کسانی که پناهنده میشن دیگه نمیتونن به ایران بیان نمیدونم چقدر این حرف صحت داره ولی امیدوارم تهش لبخند وآرامش نصیب خانواده سه نفره تون بشه :-)

نه عزیزم اینجوری نیست. یه مدتیه تا پاسپورت اون کشورو بگیرن.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان