شماره دو

سلام به روی ماهتون.

 

خوب من دوباره اومدم و این بار میخوام روزانه نویسی کنم.

 

والا فروردین من تا روز هفتمش همه اش رو اصول و داخل چارچوب و برنامه بود و خیلی هم خوش گذشت.منظورم این نیست اتفاق فانی افتاده باشه بلکه منظورم اون آرامشه است...

بعد اون یکی دو روز بی برنامه و بی حوصله موندم و بعدشم کلا یه چند تا مزاحم تلفنی و تلگرامی اینها پیدا کردم که تا همین الان حالم رو خراب کردن.

من این شماره ی لعنتیمو خیلی دوست دارم. کلا عرق خاصی به 911 دارم

حالا اصلا دوست ندارم عوضش کنم اما باز از طرفی هی داره داستان به درازا میکشه و بلاک دیگه جوابگو نیست.

از دو رویی آذمها هم دلم گرفته.

به شوهر یکی از آبجی ها گفتم اینا رو گفت سیم کارت آک داره.باید ببرم ثبت نام کنم. بهش گفتم میشه خودت ثبت نام کنی به اسم من نباشه؟

گفت باشه. تا چند روز بعد هی میگفت پیگیرتم. بعد من خیلی واضح ازش سوال کردم مشکلی نداری به اسم تو باشه؟ گفت نههههه این چه حرفیه و فلان!

امروز بعد یه عالم انتظار بالاخره به خواهرم پیام دادم گفتم مشکلی هست؟ گفت شوهرمو که میشناسی یه کم محتاطه! میگه اگه دوست داره بیاد سیم کارتو ببره به نام خودش کنه!

 

وای کلافه شدم. خوب بابا از اول میگفتی چی میشد؟ من که اصرار نکردم بهت. تعارفا و دو رویی ها برا چی ان؟

پنج ساله سیم کارتی دستمه که به اسم یکی دیگه است چی شد اومدن دستگیرش کردن بردنش؟؟؟؟

 

خلاصه این از این...

 

بچه ها چجوری میشه آدم لاغر میشه اما وزنش پایین نمیاد؟ من کاملا لاغرتر شدن پایین تنه امو میبینم اما وزن؟ سفت چسبیده به 56 و پایین نمیاد!

 

با سیاوش خدا رو شکر خیلی خوبم. خیلی حرف میزنیم.

چند وقت پیش داشتم ازش میدوسیدم چه کار  میکنه که دعوا نمیکنه؟  چون بین ما اونی که دهنشو سه متر باز میکنه داد میزنه منم.اونی که سکوت میکنه سیاوشه!

میگفت آخه دلم برات به رحم میاد وقت عصبانیت و خودمو کنترل میکنم. دلم نمیاد روت عصبانی شم....

باز پاپیچش شدم تا گفت آخه دوستت دارم من.هر چقدرم عصبانی باشم ازت. هر کاری هم کرده باشی. هر اخلاقی که داشته باشی با تمامش دوستت دارم!

(خوب منم دوستش دارم اما گاهی قادرم خرخره اش رو پاره کنم)

 

دیشب هم دو ساعت تمام حرف زدیم.

درباره ی خونه ی آیندمون. درباره ی رویاهامون. و دوباره برگشتیم به شناختن همدیگه و خودمون.

بهش گفتم چقدر حس میکنم خوشبختم.چون میدونم من و سیاوش روزای بد زیادی گذروندیم که جگر من از دستش خون بوده اما باز اخلاقیات خودم رو نگاه که میکنم میدونم که شاید سیاوش تنها مردی بود که میتونست بخاطر دوست داشتنم با من بمونه. با وجود اشتباهایی که کردم و دردسر هایی که براش درست کردم و زبون تلخی که داشتم...

 

سیاوش میگه نمیدونم چرا تو کل زندگیمون تو یه جور رفتار کردی که انگار باید برای همه چیز با من بجنگی؟

خوب من خیلی زود تونستم جواب این حرفشو بدم. بخاطر تربیتم توسط مامان. من کلا دختر در جنگی ام چون همیشه اینطور بودم.الان کم کم بعد شونصد سال زندگی و سنی که از خدا گرفتم بالاخره طبعم داره رام میشه.

و با هم درباره حدود اختیاراتمون تو یه تصمیم هایی حرف زدیم.و این مرز که کجا یه مساله شخصی میشه و ربط به رضایت صد در صد طرف مقابل نداره

 

من دستم رو یه سال پیش تتو زده بودم.سیاوش تازه دیدتش.کار من قایمکی بود و موضوع بحث کلا این بود. که البته باز سیاوش مثل جنتلمنا رفتار کرد.

همین اتفاق اگه تو ایران میفتاد بحثمون دیوانه وار میشد ها اما سیاوش واقعا داره عوض میشه. نمیگم بخاطر اروپاست.. من فکر میکنم بخاطر تنها بودن و فرصتیه که اونم پیدا کرده بیشتر رو خودش دقیق شه.

آخرش حرفمون این شد که تتو زدن من چون به کسی آسیب نمیرسوند یه تصمیم شخصی بود که من حق داشتم بگیرمش اما قایمکی بودنش اشتباه بود. درستش این بود اطلاع بدم و سیاوش هم اگه مخالف بود شاخ و شونه نکشه و حرف از اجازه دادن و ندادن بزنه! نارضایتیشو بگه اما نهایتا به تصمیم نهایی من احترام بذاره...

 

یعنی ما در شرف ده ساله شدن زندگیمون تازه داریم دوره ی نامزدی رو میگذرونیم انگار!

 

دیگه کل جریانان همینا بود.

و البته من یه حال جدیدی دارم که غمه اما در عینش آرامش دارم.دارم معنی جریان پیدا کردن احساساتم تو وجودم و اجازه ی گذر دادن بهشون رو آروم آروم مزه مزه میکنم.

 

حالا تا ده دقیقه دیگه با دکتر نقیایی قرار تلفنی دارم ... برم یه لباس مناسب تنم کنم و آماده شم...

 

باز میام مینویسم... خیلی زود تر  :)

 

 

همین که بلدید حرف بزنید و دعوا نکنید یعنی خیلی پخته شدید :)

اوهوم داریم یاد میگیریم آبان جانم.

سلاااام عزیزم

بالاخره یه بار من به موقع اومدم وبلاگت 😀

منم ۵٨ کیلوام 😐 تو قدت چنده؟ من ۱۶۴ ام

البته دو ماهی هست وزن نکردم.خدا بخیر بگذرونه 😶

اونجا که نوشتی بعد ۱۰ سال تازه دارید دوره نامزدی میگذرونید خعلی خوب بود خخخ

سلام خوشگل جان.

😂
خوب تو خیلی متناسبی برای اون قد عزیزم.من ۱۵۶ 😐

اره دیگه. استانداردش اینه ادما تو نامزدی همو بشناسن. 

افرین نتیجتون راجع به تاتو عللی بود😍

^_^  قربونت

اینکه وزن کم نمیکنی ولی لاغر شدنت رو حس میکنی یعنی اینکه سایزت در حال کم شدنه و این خیلی خیلی بهتره ...

این یعنی چربی های زیر پوستیت داره اب میشه و صد البته باید ورزش کنی که پوستت شل نشه

اینا رو تو باشگاه یاد گرفتم دخترم

مرسی دریای قشنگم...

اره دقیقا هنینه که میگی. چون از یه ناحیه دارم لاغر میشم و چربی هاش دهرن میرن.
به زودی ورزش هم میکنم. مرسی 

سلام😊

مرسی که نوشتی برامون...

 

عاقا چه بد اگه شماره‌ت عوض بشه😕

اینکه با سیاوش دارین به نتیجه های خوب میرسید عااالیه👏👏👏

 

چرا مرحله ای که داریم میگذرونیم و الان درش هستیم اینقدر شبیه همه🤔🥰😊

 

عاشق جمله ی آخرتم🤗🤗🤗

 

و اینکه چرا میخوای وزن کم کنی؟

وزن الانت که خوبه!

 

سلام عزیزم خواهش میکنم.


مرسی میخونی

آقا چه فرقی میکنه برای تو. عزیز دلم شما که افتخار نداریم اسمتونو رو گوشیمون ببینیم. هر وقت دوباره خواستی لب تر میکنی

جدا؟؟ شبیه همه؟ از چه نظر؟
منظورم اینه تو و کیوان هم دوره ی ویژه ای رو دارید میگذرونید آیا؟

وزنم خوبه آره. هیکلم خوب نیست. یه سری چربی اضافه دارم

فقط اون قسمت داخل پرانتز (خب منم دوسش دارم ...) قشنگگگ میفهمم چی میگی :))))

تکنیک کنترل خشم و عصبانیت بلد نیستی؟ از ی جایی به بعد این تکنیک به من خیلی کمک کرد.

بگم برات؟

 

اتفاقن چقده قشنگه که تو ده سالگی تون رابطه تون داره بخته میشه. مگه قرار تو نامزدی آدم ها هم بشناسن؟ نامزدی دوران گل و بلبلی :) برای شناخت نیست اتفاقن. تو نامزدی هی هر دو طرف به خاطر هم کوتاه میان و همه ش ی جوری رفتار میکنن که طرف مقابل ناراحت نشه. حرف نمیزنن.

 

هر موقع گفتی زود می نویسم، دیر نوشتی :))))

 

💚

 

دیدی آدم یه وقتا دوست داره بندازدشون تو بشکه اسید خدایی :)


تازگیا عصبانی میشم یک دقیقه قبل واکنش مکث میکنم .این بهم کمک کرده اما اون موقع ها بلد نبودم چیزی. و اینم بگم اون موقع ها احساس میکردم واکنشم نه تنها به حقه بلکه عادی و بی مورده.الان طبعم آروم تر شده.
حالا بگو چه راهی پیشنهاد میدی تو؟

به قراره اگه که آره قراره آدمها تو نامزدی همو بشناسن! حالا ما نمیشناسیم دیگه.ما استانداردهامون چپه است و نامزدی هامون همش پی هیجاناته.

خخخ آقا منو شطرنجی کنید خوب.. این چه وضع شناخته

۱۹ فروردين ۱۹:۰۵ سایه نوری

سلاااام مینا جان ...

آقااا من تجربه ی دهان را باز کردن و زدن هر حرفی رو دارم .. و میتونم بگم که این یکی از بزرگترین معضل های یک رابطه ست ... حتی حرفهایی که بااینکه درستن نباید زده بشن ... بعضی کلمات و فریادها میتونن ویران کنن، ویرانی که آباد کردنش واقعن سخته ... این کار باعث میشه طرف مقابل کوتاه بیاد و بریزه تو خودش و کم کم حس قربانی بودن بهش دست بده،، دیگه نخواد گفتگو کنه.. دور بشه.. فاصله بگیره.. بی اعتماد بشه.. سرخورده بشه.. این کار گفتگو رو در رابطه نابود میکنه .. و اینکه هربار پشیمانی بعد دادها باعث میشه خودتو کمتر دوس داشته باشی، وقتی حس خوبی به خودت نداشته باشی نمیتونه حس خوب به کسی و رابطه ت هم بدی .. تمرین آگاه شدن به خود در لحظه،، متوجه شدن.. به حال اومدن.. + تمرین انسانی و باشرف رفتار کردن به صورت آگاهانه + فکر به موقتی بودن همه چیز+ گذرایی که باعث میشه نخوای دل بشکنی+نخوای مثل مامانا سرزنش کنی و..... خیلییی کمک کننده هستن.. حل تین قضیه و تداومش البته اعتماد، گفتگو، صمیمیت،، خود بودن حتی با نواقص،، و سلامت رو به رابطه برمیگردونه ... اینا تجربه های منن و همیشه میگم و عاجزانه میخوام از هرکس که هر کلمه ای نگه و فریاد نزنه ... 

جوری رفتار کنیم که میخوایم باهامون رفتار کنن ... 

خوندن رشد و تغییراتتون جذاب بود،، مستدام و صعودی جانم ... 

سایه ی عزیزم. فقط میخوام از صمیم قلبم بغلت کنم الان.

مرسی مهربونم که تجربه هاتو به من گفتی...

من کلمه هاتو با اشکایی که میچکن خوندم.و فکر اینکه یه روز بتونم اندازه ای که میدونم با همسر به آرامش و صلح رسیدی با سیاوش به آرامش و صلح برسم ضربان قلبمو بالا برد...

عزیز دلمی

(دارم معنی جریان پیدا کردن احساساتم تو وجودم و اجازه ی گذر دادن بهشون رو آروم آروم مزه مزه میکنم.)

از این نظر شبیه هم هستیم.

منتهی مال من مربوط به رابطه ی زناشوییم نیست ، یعنی میتونه باشه ها ولی مستقیما به کیوان مربوط نمیشه.

به خودم و اونچه برام پیش میاد.

 

میدونم بی معرفتم عشقم...

ممنونم از لطفت ، حتما حتما لب تر میکنم 🤭😄

 

خیلی هم عالی...


نه منم منظورم این نبود مربوط به زناشوییمه. اون جمله رو کلی گفتم

نه نه نه جانم😒❤ 

😊

 

چی نه نه نه؟؟؟🤔

اینکه بی معرفتی و فلان 🙄

سلام، مینا در مورد اون قسمت که همیشه کل کل کننده تویی و سباوش ارومه و امثال اون دقیقا خودمه توی رفتارت میبینم، منم دارم تلاش میکنم ولی لعنتی عجیب سخته، دقیقا حال هوای دوران نامزدی دارین، براتون خیلی خوشحالم😘😘😘

آره سخته. من هنوز با علم به هنه ی اینا تا یه چیزی میشه اولش میخوام سیاوشو قورت بدم. اما حدیدا مکث کردن قبل واکنش کمکم کرده. چند ثانیه کافیه تا آدم بفهمه اینهمه خشونت هم لازم نیست.


مرسی عزیز دلم. خیلی دلم برات تنگ شده هاااا

مرسی جونممممم⁦♥️⁩

ماچ به لپت😘

❤💋

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان