بچه ها سلام :)
ساعت ده و نیم روز دوشنبه است و من اومدم که سنتور تمرین کنم سر از وبلاگ درآوردم :)
حالم امروز پر از انرژی خوبه.
وای نمیدونید دریا امروز چقدر قشنگ با آسمون تلاقی کرده. دو تا طیف مختلف آبی به هم رسیدن و چشم مینوازن...
میگم کوروش فقط منتظر بود من جریان گاوها رو تو وبلاگ بنویسم... اصلا تا حد زیادی از سرش افتاده :)
دیگه اینکه هفته پیش کلاس سنتورم افتضاح بود.دو تا درس بلند داشتم جفتشونم وسطش گیر میکردم فکر میکردم یه نت تو یه جای نا مناسب اضافه است.در نتیجه وقتی رفتم آماده نبودم.خیلی جالبه استادم گفت تو ویرایش جدید کتاب این نتهایی که به نظر من اضافه بودو اضافه کردن وگرنه قبلا نبودن. الان مثلا حرفه ای تر میشه اگه با کتاب جدید بزنم.ولی گفت تو مثل قدیم بزن.حالا من یکیشو حرفه ای آماده کردم اون یکی رو خدایی نمیتونم.. چهار تا درس برای این هفته دارم که یکی رو آماده ام. دو تاشو دو روزه در حال تمرینم امروز آماده میشم و یکی رو هم باید برسونم. نمیخوام استادم نا امید بشه ازم.
امروز چهارمین روزیه که کوروش جانمو میذارم مهد و برمیگردم خونه...الهی قربونش برم هم مهدو دوست داره هم میخواد من کنارش باشم.امروز مثل جنتلمنا خودش با پای خودش ازم جدا شد و رفت تو کلاس.سعی میکرد جلوی گریه اشو بگیره و خیلی مظلومانه میگفت تو میری نهار درست کنی؟؟ باشه. و رفت. بی گریه
بهش افتخار میکنم.عاشقشم.جوجه ی بازیگوش بازی دوستم...
وای بچه ها هر شب اگه نصفه شب بیدارش نکنم تو جاش جیش میکنه جدیدا.البته جا خیس نمیشه شورتش مناسب همین جیش ریختناست.
دیگه چی بگم؟ وزنم یه نمه پایین اومده.امروز لوبیا پلو درست میکنم و دیگه فقط به سنتور فکر میکنم...
البته الان میخوام باز چند تا نامه از شاملو بخونم و ضبط کنم و تو کانالم بذارم بعد برم سر سنتور..
بچه ها امیدوارم تو دلتون پر از شادی باشه.
هر بار که پست میذارم انقدر بهم مزه میده که میگم باید تند تند تر بنویسم... اما باز تنبلی میکنم!
فعلا