سفر ساوه

سلام دوست جانها..‌

خوب من درست وسط سفرم...

حالم تو این لحظه افتضاحه اما کلا تو این سفر خیلی بهتر بودم.

پنجشنبه رسیدیم (من و جوجه و مامان و بابام) و جمعه هم تولد خواهرزاده ام بود هم عروسی فرفر.

دلمو به دریا زدم و رفتم آرایشگاه...  و نتیجه انقدر خوب شد که یه لبخند نشوندم گوشه ی لبم و هم تو تولد خوب بودم هم تو عروسی..

فرفر بخاطر تنها نبودن من نفیسه و زهره رو هم دعوت کرد و این نهایت محبتش بود...  هرچی از خوش گذشتن اون شب بگم باز کم گفتم....

همه چیزش حساب شده بود.پذیراییشون که عالی. آهنگها رو خود فرفر گلچین کرده بود و خواننده شون عالی بود.چندین بار با شوهرش دوتایی رقصیدن که همش طراحی شده و تمرین شده بود... من که قند تو دلم آب شد براش...

تقریبا از اول تا آخر هم رقصیدم... باورم نمیشد این بدنِ منه که تکون میخوره.که انگار شادی روحم میپیچه دور کمرم و میریزه زمین!

آخ دلم نمیاد نگم دوباره که خیلی زیبا شده بودم... :) و لباسمم تازه اینترنتی خریده بودم و هرچند کمی کوتاه تر از اونچه میخواستم بود اما واقعا زیبا بود...

از نفیسه و زهره هم نگم دیگه... مردم از خنده باهاشون.

آهان جوجه رو هم نبرده بودم و چون هم بابام هم آبجیم باهاش مهربونن خیالم خیلی راحت بود.زهره هم دخترش رو نیاورده بود... 

شبش که برگشته بودم از هجوم افکار شیرین و اتفاقات جدید خوشایند درمورد عروسی که بعد مدتها تو ذهنمو انقدر پر از هلهله و شادی کرده بود،تا نصفه های شب خوابم نبرد!

امروز هم کنار مامان اینا بودم.عصری بیرون رفتیم یه ذره.و کلا خوش گذشت تا شب که شوهر آبجیم از شرکت برگشت... :/

خوب ما این دو سه شب هیچ روی خوشی ازش ندیدیم و مامان امروز ناراحت بود میگفت اصلا برخوردش خوب نیست.مامان آخرین بار برای زایمان من اومد اینجا،و مدتهاست میگه من خونه آبجی عذاب میکشم از تحمل رفتار شوهرش اما خواهرام مدام بهش میگفتن بخاطر دخترت برو...  دیگه حالم به هم میخوره از این جمله چون منم هزار بار شنیدمش (به خاطر خواهرمون).

از برعکسی جوجه عاشق این عموشه :/ ولی این سری حتی جوجه رو تحویل نمیگیره... بچم میره میچسبه بهش و منتظر توجه میمونه :(

امشب تا خاموشی بدن ساعت یازده شده بود.

پسرم تا خیالش راحت نشه آخرین برقم خاموش شده و آخرین نفرم خوابیده نمیخوابه... خیلی هم خوش اخلاق بودا... آقا هی به خواهرم میگفت به مامانش بگو بذاردش رو پاش بخوابیم :/

بعد اومدیم بخوابیم.من گذاشتمش رو پام دیگه خوابش که گرفت گذاشتم پایین و داشت تو بغلم سعی میکرد بخوابه... بعد خواهرم اومد چک کنه دخترش خوابه؟ یه کاره گفت جوجه بیا بربم پیش خاله بخواب... تا آبجیم بردش صدای شوهرش اومد اینو برا چی آوردی من میخوام بخوابم... من رفتم آوردمش بیرون ولی جوجه بی صدا مشغول بازی شد و تو رخت خواب نیومد... اما تا نور چراغ قوه ی شوهر خواهرم برای چک خواب ما روشن شد جوجه باز رفت اتاقشون... بعد مهندس مدعی شعور چراغو خاموش کرد و صدا دراورد بچه رو ترسوند... ترس هاااااا

الهی بمیرم بچم مرد از گریه... منم رفتم بغلش کردم دو تا فحش دادم و درو کوبیدم.انقدر تو بغلم گریه کرد تا آروم سد و خوابوندمش...

آخ اما حالم بده..

حس نفرت و خشمم بالا زده.تنم برای درگیری لفظی باهاش و شسشت شو دادن سر تا پاش میخاره...

امشب آخرین شبه اینجا میخوابم و فردا رک به آبجیم میگم تحمل رفتارای شوهرشو ندارم.خدا رو شکر اندازه کافی دوست و رفیق خوب مورد اعتماد دارم.این چند شبو میرم خونه ی اونا.... واقعا تحمل اینجا رو ندارم.... 

 

اصرار دارم چند روز بمونم بخاطر اینکه اینجا حالم خیلی خوب بود.از لحظه ی ورود به شهر حالم خوب بود... و چقدر برام عجیبه این...  فکر میکنم زندگی تو شمال چون من خیلی تو خونه ام (یا خونه خودم یا مامانم یا خواهرام) خیلی برام دلگیره... برای منی که اینجا انقدر بیرونی بودم... 

 

*امشب از خودم پرسیدم یعنی یه روز میشه این نفرت من از این یه دونه آدم تبدیل به عشق و محبت و خیرخواهی بشه؟؟؟؟

۰۵ اسفند ۰۱:۲۵ آرزوطهماسبی
داشتم با پستت کلی حال میکردم آخرش خورد تو ذوقم .مرتیکه ی بی شعور!ببخشید من کلا  بد دهن نیستم اما حقش بود.
نمیتونم نصیحتت کنم اما چیزی نگو به نظرم.ایشون حس حسادتش به تو و همسرت کاملا بارزه .یادته قضیه ی رستورانتون؟حالا هم حتما به خاطر مهاجرت حسادتش زده بالا 😪به نظرم اول برو با وسایلت خونه ی دوستت بعد از اونجا به آبجی ت زنگ بزن بگو نمیام.چون اینجا اگه بگی جاروجنجال ممکنه راه بیوفته و با من بمیرم تو بمیری نذارن بری.بیشتر هم معذب میشی هم اذیت 
میگم لباست واقعا معرکه بود .صورتتم عالی.یه جور اروپایی بود موهات و آرایشت.آخه آرایشت خیلی کم بود ولی خیلی زیاد جذابت کرده بود.رنگ لباستم رنگ سال بود دیگه نه؟بیشعوریه اما چند خریدی؟وون گفتی اینترنتی بود برام جالب شد اگه معرفی کنی پیجشم عالیه‌مرداد عروسی دوست صمیمی راه دورمه و از حالا دنبال لباسم.میخوام اسپرت باشه اما در عین مجلسی بودن زنونه نباشه.لباس تو همین بود به نطرم😍

حسادت که داره خفه اش میکنه :/ چند وقت پیش یه بیانیه صادر کرده بود اینا اینجا هیچی نبودن اونجاهم هیچی نمیشن :/ 

راست میگی شاید همین کارو کنم.

آخ لباسم عالی بود.فقط یقه ی اون تورِ روش خیلی تنگ بود.تو تنم راحت بودا اما برای پوشیدن چون گذاشتم بعد شینیون خیلی سخت پوشیدمش.
رنگشم قرمز بود آرزو. خیلی عالی خریدمش آرزو هفتاد تومن :)
پیجشم اسمش هست آیبولک .همینو تو اینستا بزن پیداش میکنی.
لباس من که نهایت زنونه بود دیوونه😂 کجاش اسپرت بود.

به خاطر خواهرتون چی؟

خواهرتون که خودش بیشتر عذاب میکشه از رفتار شوهرش با شما پس به خاطر اونم که شده نباید برین اصلا


در مورد سوال آخرت عشق و محبت که نه دلیلی هم نداره که تبدیل به محبت بشه احساست اما تبدیل به خیرخواهی و دلسوزی چرا

یه کم درکش کنی احساست بهش تغییر میکنه


اولویت اول تو باید جوجه باشه راحتی و آسایش اون و بعد هم خودت بقیه دیگه مهم نیست که چه برخوردی میکنن ناراحت میشن نمیشن یا هرچی برو جایی که راحت باشی  

به خاطر خواهرمون جوابشو نمیدیم.

به خاطر خواهرمون کوتاه میایم.
به خاطر خواهرمون جواب تحقیر ها و بی ادبی های اونو با عزیزم جانم و چای گذاشتن جلوش میدیم که یه وقت اخمش از این که هست بیشتر نشه...
بخدا منم حرف تو رو میزنم.میگم آبجیم که زندگیش معلوم و روشنه و اخلاق شوهرشم میشناسه و حتما خودش میخواد که مونده پاش،ما چرا خودمونو انقدر کوچک میکنیم و بهش انگار این پیامو میدیم تو هر چی بد باشی باز جات رو سرمونه؟؟؟  این ما یعنی خانوادم.من هیچوقت اینجوری نیستم.نمیتونم باشم.

چجوری درکش کنم :(  

درسته.همین کارو میکنم.دیشب تو گروهمون پیام دادم بچه ها حالم خیلی اینجا بده و اشکم درومده از دست فلانی.زهره فورا پیام داد فردا چمدونتو بردار بیا پیش من... نمیخوام عذاب بکشی... عزیزم.. خدا رو شکر دوستای خوب دارم... 

بعضی ادمهارو جون به جونشون کنی منفورن.

با بعضی از ادمهام هیچ وقت دل ادم صاف نمیشه.

به نظرم فقط بهش اهمیت نده و بزار گوشه ذهنت تا فراموش بشن.
:)

😔

سعیمو میکنم جونم مرسی

منم لازمه بگم که خیلی قشنگ شده بودی عزیزم:)

درمورد شوهرخواهرت واقعا نمیدونم چی بگم 
خیلی عصبانی شدم ازینکه جوجه رو ترسونده 
عجبا:/

ممنون جونم.


اه هنوز اعصابم خرده سهیلا

سلام..امیدوارم خوب باشی
بلاگر بنظرم فقط برو.دیگه نمیخواد بشوریش و پهن کنی...فکر کنم اینجوری براش. بهتره چه متنبه شدن چه پشیمان شدن .راه برگشت و ترمیم رابطه رو براش باز میذاری..
میگم عکس لباست کجاست 
راستی چرا پیجت تو اینستا رو میرنه نات فوند

سلام زهره جان.

درست میگی عزیزم... باشه

عکس لباسم تو استوری ابنستا یه مقدارش معلوم بود جونم

آهان اسمش رو عوض کردم.
Momina1369
این شده

ای دوست جون زیبااا...😍😍
عروسی خیلی خوبه، پر از شادی و انرژی های مثبت 💃💃💃
خیلی از کار شوهر خواهرت عصبانی شدم و حرص خوردم، طفلی پسر گلی. خیلی سخته که فامیل آدم نفهم باشه و آدم مجبور باشه به رابطه ادامه بده. انگار خانواده ها به دخترهاشون کمک میکنند که بسوزند و بسازند. یعنی فکر میکنند که به نفع دخترشان هست که ازدواج ادامه پیدا کنه حتی اگر طرف بداخلاق باشه، آخه این چه خیر و صلاحی هست. 
تنفر خیلی آدم را اذیت میکنه، من بعضی وقت ها اینقدر تنفرهام را مرور میکنم که دیگه خودم خسته میشم، یه راهی پیدا کردم، در ذهنم همه تنفرها را میریزم توی یه کیسه اشغالی بزرگ، و ذهنم را تصور میکنم که تمیز شده و داره برق میزنه، و کیسه را به سه شماره نابود میکنم و پوففف تبدیل میشه به جباب، و حباب ها میترکند و تمام....😂
و سعی میکنم تندی به چیزهای خوب خوب فکر کنم تا ذهنم خالیه مثلا 😁

^_^ ای لیلای دلبر

آره به شرط اینکه از بستگان یا دوستان درجه یک باشی...
آخ قربون دهنت.منم حس میکنم خانواده ام در حق دخترشون بی انصافی میکنن .

چه جادویی طور :))

واقعا ما ادم های عجیبی هستیم یادمه قبلا که خونتون این شهر بود دلتون برای شمال تنگ بود و اونجا حالتون خوب بود الان که رفتین شمال  توی این شهره که حالتون بهتره منم دقیقا حالم همینطوره  

من خودم بارها به این جریان فکر کردم سارا جان...

فقط فهمیدم هر جا باشم وقتی دچار روزمرگی میشم روحیه ام خراب میشه.تو سفر هیجان و برنامه ریزی هست و اینه که اینجا رو تو ابن زمان و شمال رو تو اون زمان جذاب میکرد.
باید سعی کنم جور دبگه ای زندگی کنم.برنامه های هیجانی بچینم و نذارم روتین تکراری کسلم کنه

۰۵ اسفند ۱۲:۱۸ مامانی ...
اعتراف میکنم بارها سعی کردم
اما هنوز موفق نشدم.
این به این معنی نیست که نشدنیِ...قطعا زمانِ خاصی داره.
همونطور که جول اوستین میگه اگر خدا مانعی رو از سر راهت بر نمیداره بخاطر اینه که اون مانع... اون ادم... اون مسئله برای رشد تو لازمه و باااید باشه🙃

قربون دهن جول اوستین...


۰۵ اسفند ۱۲:۲۱ مامانی ...
کامنت قبلی رو خصوص فرستادم!!؟؟
جل الخالق!

آره کچل خانم

سلام عزیزم خب طبیعیه که ناراحت بشی هیچی بدتر از این نیس جایی بری که صاحبخونه ناراحت باشه ولی این خوشحالی رو با این مساله خرابش نکن 
امیدوارم بازم بهت خوش بگذره اونجا
راستی من عکستو ندیدم خیلی دوس داشتم ببینمت تو اون لباس و ارایش 😑

سعیمو میکنم جانم...

حالا یه وقتی عکسمو میذارم

سلام بلاگر

من که عکست رو ندیدم اصلا اینستا ندارم ولی حتما خوب شده بودی

در رابطه با شوهر خواهرت

درکت می کنم. چند بار تا الان در موقعیت قضاوت نادرست و یا عدم درک درباره بچه هام قرار گرفتم

آدم انگار یه همچین چیزایی رو در رابطه با خودش تا حدی می تونه تحمل کنه ولی در رابطه با بچه نه


من هم کنترل ندارم روی اعصابم وقتی به بچه هام اجحاف میشه


ولی من اگر جای تو باشم وسایلم رو جمع می کنم و میرم

دلیلشم میگم اینجوری هم من راحت ترم و هم فلانی


زیاد وارد فاز دعوا نمیشم 

همون بی محلی و قهر از فحش هم با کلاس تره و هم گویا تره

ضمن اینکه شما همچنان نقش طلبکار رو خواهی داشت و این وسط کسی بدهکار نمی بیندت


خدا به همه آدمها از جمله این شوهرخواهرت عقل و تدبیر بده

ای جانم.اره خوب بود.

یه روز شاید عکس بذارم دوباره.

حالا امشب که در رفتم...

اره مرسی... سکوت همیشه بهتره.به حفظ شخصیت خودمم نزدیک تره

آمین

۰۵ اسفند ۱۵:۱۷ لی لی پوت
فقط می تونم سکوت کنم در برابر اینجور افراد من خیلی روی خودم کار کردم که یهو عصبی نشم دروغ چرا دامادتون کپی دخترخاله ی منفور منه و فکر میکنه برم اونور هیچی نمیشم و همیشه حسادت نسبت به من رو داره و داره خفه میشه اما میدونی من با یه لبخند ملیح میخوام شب رفتنم رو تقدیمش کنم آخه فکر میکنه ما هرگز نمیتونیم بریم :)

ای بابا.. حالا دختر خاله آدم میتونه همیشه جلو چشم آدم نباشه آخه.شوهر آبجی آدم یه عضو جدا نشدنیه :(

سلام بلاگر جان..
عروسی دوستت که میگفتی ازش واسمون 😊 انگار میشناسمش..نوشته هات ازش،تو ذهنم جون گرفت..
پستت شادو برق برقی شروع شد..بباره واست این شادیا..
بلاااگر من مدتیه به خودم میگم مگه ما باید همه ی چیزای درونمون حل بشن..مگه باید همه ش بجنگیم که از کسی بدمون نیاد..خب یه احساسایی شاید تا زنده ایم بمونن دیگه..خب اصن بد باشیم یه جاهایی..ما چیزای درونی  داریم که ممکنه هیچ وقت حل نشه،فقط میتونیم تعدیلشون کنیم و تخلیه و شاید حتی تبدیل..مثن تو با اون احساست،خشمت،سوزن بزنی،،ژله هاتو درست کنی..شاید تبدیل به چیزایی معرکه ای شدو از بارش کم شد
من کارایی که عاشقم کنم با یه ابعاد نادرستم مثن..و همینطور واسه درستیش نجنگم..
هرچند اینجا از تو کاملن درسته...منظورم هرچه بیشتر به اون صلحه،،آرامه نزدیک شدنه..به جای تقلای همیشگی..
افکار این روزامن..باهاشون آروم میشم..که بعضی چیزا حل نمیشه سایه،،هست تاابد..از بچگیهاتو تجربه هات اومده و به حجمو عمقو ارتفاع زندگیت شاید ادامه داشته باشه،،بریزش تو یه آرزو و از آسیبش به خودتو دیگری کم کن..شاید بی ربط بود اما من حرفام با وجود پیله ی این روزهام واسه تعداد معدودی مثه تو،نسیم..میریزه ناگهانی..

سلام سایه ی قشنگم.خیلی خیلی دلتنگت هستم... 

فرفر رو اگه ببینی عاشقش میشی.روحش لطیف و نازنینه و دلش دریاست...
هوووم سایه... نمیدونم چی بگم. من موافق این نتیجه گیری تو نیستم... به نظرم ما میتونیم همه ی تعارضات درونمونو حل کنیم.. نه به سادگی و نه تو کوتاه مدت اما حتما شدنیه...من چجوری میتونم خشمگین باشم اما چیزی که خلق میکنم،ژله یا هر چیزی پر از شور و عشق باشه.و اگه قراره خروجی من پر شور و عشق نباشه چرا باید اصلا به وجود بیاد... یه محصول خالی از عشق تو این جهان چی کار داره؟ 
تقلا قرار میست همیشگی باشه. ما اگه ده سال از پنجاه سال زندگیمونم تقلا کنیم برای یه پارچه عشق و خوبی شدن،به چهل سال دیگه اش می ارزه.

عزیز منی سایه.
یه عالم عشق و ارادتمو از این راه دور یگیر لطفا

خوشحالم که شاد شدی ،این خیلی خوبه که میتونی ااز یه مجلس شادی لذت ببری،منم وقتی از یه جشن میام بعدش خوابم نمیاد ،البته از سر و صدای و تحمل کردن یه حجم زیاد ادم دورم ،خسته و عصبی میشم ! درباره ی شوهر خواهرت ،وقتی داشتم میخوندمت انگار خودم نوشته بودم ،منم یه شوهر خواهر دارم با همین رفتارا ،و با یه نفرت دو طرفه ،که همیشه مامانم جلو دهنمو میگیره که جرش ندم ،و همیشه دلم میخواد خر خره شو بجوام ،اتفاقا منم همیشه فکر میکنم یعنی میشه یه روز باهاش خوب شم ?ولی من تنها کاری که کردم اینه که ازش فاصله گرفتم ،فقط سلام علیک میکنیم و حتی یه کلمه اضافه تر نمیگم ،به نظرم نباید به اینجور ادما رو داد و ذره ایی احترام گذاشت ،چون دچار سرگیجه و توهم میشن 

ممنونم مهربان...


چقدر بد... منم بعد از این همین روالو پیش میگیرم.سلام علیک تامام..

بلاگر چه فحشی دادی؟😂😂
خیلی برام سوال شد که فحش دادی چطور جواب نداد و سکوت کرد؟😂
دیوونست به خدا

😂😂😂 گفتم خاک تو سرت


اون یکی رو نمیدونم چی گفتم.نمیدونم شاید فقط زمزمه ام رو شنید و فحش رو نشنید...

سلام بلاگر عزیزم..دوست زیبای خودم...
خوب این پستت رو خوندم و اولش کلی به خاطر فرفر ذوق کردم از این که عروس شده و ..
آخه وقتی که پست هاتو میخوندم قشنگ احساس میکردم که فرفر چه دختر خوبیه و ...
انشاالله که خوشبخت بشه.

اوووف اما در مورد ماجرای پیش اومده..
خوب کاری کردی که رفتی بلاگر.این آقای شوهرخواهر دیگه داره حسادت و گوشت تلخی رو به حد اعلا میرسونه...
منم نمیگم راهش جنگ و دعواست اما بهش بی توجهی کن...سعی کن اصلا نبینیش بهش اهمیت نده اون خودش به اندازه ی کافی داره توی آتیش حسادت میسوزه...
اییشش چه حقی داشته که با بچه ی تو اینجوری رفتار کنه...بهت حق میدم که خیلی ناراحت شده باشی اما خوب ماها همیشه یه ملاحضاتی میکنیم که این ناراحت نشه اون ناراحت نشه...
به نظرم بهترین راه بی اعتناییه...طفلکی خواهرت چی میکشه با این مرد.
برای یه زن خیلی سخته که خانواده ش بیان خونه شون و شوهرش بخواد بی احترامی و اخم و تخم کنه...
امیدوارم که روزای باقی مونده رو در کنار دوستات تو ساوه حسابی خوش بگذرونی و با دل خوش برگردی شمال...
جوجه ی نازتم از طرف من ببوس.

سلام به روی ماهت آوا.

آمین عزیرم


مرسی عزیز جانم... سعی میکنم که بی اعتنا باشم

سلام 
خدا رو شکر رفتی عروسی روحیه ات عوض شد ساوه هتل نداره ؟ مجبور نیستی این آدمو تحمل کنی ولی فکر کنم گفتنش به خواهرت دردی رو دوا نمیکنه فقط بهش بگو این دفعه که مهمون داشتی یه قرص آرام بخش ناهار و یکی شام به شوهرش بده که بره بخوابه نشه پاسبون بقیه موفق باشی 

سلام جانم.. هتل داره ... 

سلام بلاگر جون خوبی عزیزم؟کجاییییی؟؟؟اینستات هم باز نمیشه واسم ازت بیخبرم 

سلام دوستم...

عزیزم اسم اینستامو عوض کردم آی دیم این شده :
Momina1369

مینا جون کجایی منتظر پست جدیدتم لطفا زودی برامون بنویس 

عزیز تازه برگشتم چشم

به جای اینکه میشینی با اون جوجه لبالَش میخوری
بیا چهار کلوم بنویس ببینیم چه خبره😎

:)) باشه باشه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان