ما همه زیباییم :)

یکشنبه عصر بالاخره برگشتم به کنج امنِ خودم و از اونجایی که مامان شام شبمو فرستاده بود،تا وقت خواب فقط دراز کشیدم،فکر کردم،برنامه ی دوشنبه مو نوشتم،با جوجه بازی کردم و کتاب خوندیم... 

شب گریه کرد که بذارمش رو پام... گذاشتمش و وقتی خوابید کمی با خودم خلوت کردم....

جدیدا دچار یه سر دردی شدم... نمیدونم تاثیر دارو هست یا نه؟؟ 

میانگین استفاده از اینستامو به یک ساعت رسوندم.جدا دارم مقاومت میکنم که دور شم از این غرق شدن تو گوشی....

دوشنبه وقتی بیدار شدم دیدم انگار نه انگار هوا دیروز یخ و ابری بود... چنان آفتاب مطبوعی تو آسمون بود که وقتی پرده ها رو کشیدم نور و عشق با هم اومدن خونه...

تا ظهر برنامه هامو عالی پیش بردم.ظهر جوجه بهانه ی خواهرمو میگرفت و مدام میگفت کالو کالو (کالو یعنی خاله ^_^) . دیگه برای اون ساعت شماره دوزی نوشته بودم.بنابر این کارمو برداشتم رفتیم خونه ی خواهرم.(صاحبخونه)

اما اونجا آبجیم شروع کرد دوباره از دخترش گلایه و گلایه و گلایه و تعریف کردن وقایع دیروز.که بنده خدا با عموی جوون و دختر عموش رفته بود سینما،یه پسری بهش آدامس داده بود اینم گرفته بود...  مامانشم دوازده شب که بی مقدمه و محض مچ گیری در اتاقشو باز کرده بود دیده بود داره پیامک میده همون لحظه اجبار کرده که کی اون سمت تلفنه که پیام میدی و جریان آدامسم از اونجا درمیاد.از اونجایی که این سبک برخورد توهین آمیز و پشتش تهمت و بزرگ جلوه دادن و داد و هوار کارای مامانم بودن من دیگه کم کم حالم بد شد اونجا.

به آبجی گفتم خیلی به دختری که اینهمه سالمه سخت میگیری اون از اینکه باید همه چیزشو به من بگه گفت :/ بهش گفتم تو براش احساس امنیت نمیذاری وقتی تو کارش تجسس میکنی و مچشو میگیری و اگه قراره چیزی گفته بشه باید تو بستر صمیمیت باشه نه که با انبر حرف ازش بکشی،اون از خطرای مالیخولیایی نا شناخته میگفت...

من بارها تو کتابای روانشناسی خوندم ما نا خواسته خصلت های بدی که از مادرامون دوست نداریم رو تکرار خواهیم کرد. من اخیرا خیلی توجه میکنم به خودم. بنظرم صادق بخوام باشم من تمام این سالها خودمم با زود رنجی های بی خودم،با فحاشی هام و سبک از کوره در رفتن هام خودمو شبیه مامانم کردم...

همین دیروز آبجیم داشت یه خاطره از مامان میگفت برای وقتی همش یه بچه دوم راهنمایی بوده و دو ماه پریود نشده و مامانم که میفهمه انقدر دعواش میکنه و بهش تهمت میزنه که حد نداره.... 

حالا دیروز دقیقا همین اتفاق افتاده.چطوری میشه نتیجه بگیرن آدم با یه آدامس خراب شده :/

خواهرزادمو خیلی دوست دارم... به آبجیم گفتم تو رفتار و فکرت تجدید نظر کن و ناراحت و عصبی برگشتم خونه...

انقدر عصبی که بخاطر یه خراب کاری مسخره سر جوجه داد زدم و چند ثانیه من رفته بودم و حیوون درونم برگشته بود.... 

به روزی رفته بودم که مامانم بخاطر اینکه عاشق پسری بودم که حتی دستشم نگرفته بودم، درست تو همین شونزده سالگی چنان بهم توهین کرد که گفتم اصلا خودمو میکشم و وقتی دوست پسرمم شست و گذاشت کنار گفت بمیر اصلا یه سگ کمتر،جدی جدی خودکشی کردم....

آخه الان دوازده سال بعد از اون دوره است چطور خواهر من همون سبکی عمل میکنه؟؟

خیلی زود جوجه رو تو بغلم بوسیدم و خودمو با زل زدن به دریا آروم کردم... و برنامه هامو از سر گرفتم...

جالبه من وقتی خودم آشپزی میکنم (جدیدا و تو این بی اشتهایی) خیلی بیشتر از وقتی قراره دستپخت کسی رو بخورم اشتها دارم... اون شبم میرزا درست کردم چه میرزایی.... میرزا غذای مورد علاقه ی خانواده ی سه نفره ی ماست :)

شبشم از اون شبا شد که جوجه منو خوابوند به جای اینکه برعکسش بشه!

امروز باید باز برم خونه ی مامان.اصرار کرده.مجبور شدم همه ی برنامه های امروزمو توشون دست ببرم.شبم اونحا میخوابم که فردا راحت جوجه رو بذارم و برم آرایشگاه برای ناخن هام.کلاس باقلوا هم پنجشنبه است و خیلی دو به شک شدم که برم یا نه... هر کی خودش پخته میگه خیلی آسونه... من باید یه روز کامل وقتمو بذارم برم رشت برای یاد گرفتن یه چیز خیلی آسون ؟ کسی اینجا تجربه ی باقلوا پختن داره آیا؟

 

همینا دیگه...

فعلا برم ساکمو برای خونه ی مامان ببندم و برم...

 

*اگه بهمون بگن چقدر خوشگلی معمولا هزار تا نکنه ی منفی از خودمون تو ذهنمون میاد که حداقل تو فکرمون به طرف بگیم آره.. با این دماغم یا آره با این چشمای ریزم با این مژه های کوتاهم.... 

بیاید برای من پنج تا خصلت فیزیکی و ظاهری از خودتون بنویسید که درمورد زیباییتونه (در واقع پنج بار این جمله رو برای من تکمیل کنید: من **** خودمو دوست دارم)... بیاید تو این پست به زیبایی های هم به به و چه چه بگیم و خدا رو شکر کنیم بخاطر این کالبد فیزیکی که رو ی هم رفته نظرمون درموردش هر چی باشه،باز پنج تا مورد زیبایی رو حتما میتونیم توش شمارش کنیم :)

۱.من چشم و ابروهای خودمو دوست دارم و به نظرم زیبا هستن.بخاطر رنگ و حالتشون از خدا ممنونم

۲.من انگشتا و ناخنای دستمو دوست دارم

۳.من حالت موهای خودم رو دوست دارم.وقتی بلند میشن واقعا موجشون زیباست

۴.من رنگ پوست خودمو دوست دارم

۵.من دندونهای خودمو دوست دارم.سفید و ردیف

خدایا شکرت :)

 
چنان زیبایی 
که نمی توانم به یادت بیاورم
تصویرت، سر می رود از آینه❤️

من مجموعه زشتی و زیبایی ظاهریم رو دوست دارم
چون پشت هر کدام حکمت و قلم خدا رو میبینم. 
من چشمام رو خیلی دوست دارم.. بادامی.. خندان
به این یه مورد اکتفا میکنم. 

ولی همیشه دنبال ذات و اعتماد به نفس زیبا بودم
و همیشه از خدا بابت حمایت‌ها‌ش برای کسب هر چیز اکتسابی مثبت بیشتر سپاسگزارم. 
 من توی وجود نازنین شما همیشه اوج استقامت و اعتماد به نفس رو دیدم نازنین دل.
صورت و ذات زیبات بوسه باران عزیزم❤️

منم مجموعه ی این کالبدمو دوست دارم.همشون کنار هم خوش نشستن.


ای جانم چشمهات ❤❤

ممنون مارال جانم

خواهرزاده ات چند سالشه؟ الان دیگه دعوا کردن و توهین فقط نتیجه عکس میده و خواهرزاده اتو تشویق میکنه که یواشکی این کارارو انجام بده که اون عواقبش خیلی بدتره 
خیلی پدر مادرا یه قالب درست میکنن و اصرار دارن بچه رو بذارن تو اون قالب و همون شکلی دربیارنش

بلاگر باقلوا پختن خیلی راحت و فوت کوزه گریش توی خوب درآوردن شهد اونه و زمان درست ریختنش روی باقلوا
من همه ی چیزایی که یاد گرفتم رو مدیون مامی سایتم توی اون سایت همه چیزو از پایه آموزش داده تا پیشرفته 
توی اینترنت سرچ کن باقوا مامی سایت 
یه تاپیک برات میاد از صفحه های اولش بخون 
بعدش امتحانی یه دونه کوچولو درست کن اگه از نتیجه اش راضی بودی که هیچی اگه دیدی خیلی افتضاح شد برو کلاس که مطمئنم موفق میشی 
الانم مامی سایت حدود سه سال توی تلگرام یه گروه پیشرفته با مربی های پیشرفته تر داره که تقریبا هرماه یه مبحثو آموزش میدن مثل گروه های معمول آشپزی نیست توش دستورای تکراری و غیر قابل اعتمادم نیست همشون امتحان شده و تایید شده اس اگه خواستی میتونم دعوتت کنم

اما سوالت 
چه خوبه آدم برای چند دقیقه هم که شده به خودش توجه کنه
 
من هیکلم رو و اینکه بدون عذاب وجدان هرچیزی بخوامو میخورمو خیلی دوست دارم 

فرم لبامو دوست دارم 
بینی خودم رو دوست دارم 
موهامو دوست نداشتم ولی جدیدا دوسش دارم و باهاشون آشتی کردم

خواهرزاده ام شونزده سالشه سهیلا جونم.

منم به خواهرم میگم... دقیقا کاری که نامانم با من کرد.من تمام اون سالها یه دختر خیلی خیلی پنهان کار بودم که هر لحظه ام با ترس زندگی کردم.حتی کارایی که هیچ مشکلی نداشتن رو من ترجیح میدادم دیگه براشون توضیحی ندم.
واقعا؟؟ 
حالا چجوری به مربیه بگم پشیمون شدم😑 این دومین باره پشیمون میشم😁

من خیلی ممنون میشم اگه منو ادد کنی جونم.

من خیلی به ندرت دیدم کسی که موهاشو دوست داشته باشه.همه ی صافا میخوان فر باشه.همه ی فرا دوست دارن صاف باشه. خدا رو شکر که ما موهامونو دوست داریم.

طبعا ادمی که از قیافش راضی نباشه حتی اگه ببینه یه چیزایی تو صورتش بد هم نیست اما باز دوستشون نداره.من از پوستم راضیم..
چشمامو دوست دارم..لبامم دوست دارم و کوهامو..کم پشت و لخته اما دوستش دارم اما ترکیب این اجزا رو دوست ندارم

باید بیش از این ها زیبایی هاتو ببینی زهره جانم. میدونی آدمها همیشه به حسی که از قیافه ی ما میگیرن میگن زشت یا زیبا... تو آینه به خودت نگاه کن... ببین زیباترین لبخندت چجوریه.ببین آرامشبخش ترین نگاهت چجوریه. و اخمت. و قهرت... من معتقدم وقتی صورتمونو خوب کشف نمیکنیم کمتر میتونیم به قیافمون عشق بورزیم

۱۶ بهمن ۱۲:۳۷ بانوی عاشق
سلام گلم
انگارمادهه شصتی ها همه ی مخفی کاری داشتیم
من حتی برای انجام کارای خوبمم مخفی کاری میکردن
مامانم منوخیلی اذیت کردحتی دوران عقدمخفیانه همسرمو میدیدم

من ابروهامودوست دارم.تقربا پره و خوش حالته
لبامو دوسدارم خوش فرمه
ناخنامو دوسن دارم وقتی بلندمیشن دستام کشیده و قشنگ میشن
موهامودوسدارم البته اگه خیلی بلندنشن
چون وقتی بلندمیشن لخت و بی حالت میشن
قدمم دوست دارم.بلندم و این باریک نشونم میده

دقیقا منم برای هر چیز خوب و بدی پنهان کاری میکردم.

ای جان به چیزایی که بهشون عشق میورزی.

بلاگر جونم چقدر باهاتون همدردی می کنم در مورد پنهان کاری.منم دقیقا همین طورم.اینقدر از بچگی از مامانم ترسیدم حتی الانم که سی سالمه هرکاری رو ازش قایم می کنم و براش توضیح نمیدم.و متاسفانه این اخلاق تو برخورد با ادمای دیگه هم هست. دوستانم یا هسرم. شما بعد ازدواج بهتر شدید؟

من الان که پیام شما رو خوندم به زمان حالمم توجه کردم و متوجه شدم من هنوزم با مامانم پنهان کارانه رفتار میکنم و در جریان خیلی چیزام نمیذارمش.همون چیزا رو به عالم و آدم میگم :/

من اوایل خیلی پنهان کار بودم.البته شوهرمم خیلی رفتارای کنترل گر داشت ولی الان تا جایی که بتونم پنهان کاری نمیکنم.

۱۶ بهمن ۱۳:۰۶ مامانی ...
جیگرتو بخورم با این چالشهایی که میذاری😍

هیچی بدتر از پنهان کاری های ِ از روی ترس نیست
اینا همونان که باهامون میان از بچگی به بزرگسالی.
پنهان کردنِ عادی ترین چیزا بخاطر ترس و توضیح ندادن😔
چیزایی که من با خودم اوردم از بچگیم.😣😥
کاش به دخترم انتقال ندم😔
اما به خودم که میام فکر میکنم ناخواسته انتقال دادم😑😔
باید جلوی خودمو بگیرم😖😖😖

و اما چالش:
۱) منم چشم و ابرومو دوست دارم
۲) دستا و ناخنهامو دوست دارم چون دستام کشیده ست و ناخونام خوش فرمن.
۳)قدم رو دوست دارم 
۴)هیکلم رو دوست دارم خصوصا پهلوهامو...چون فرم قشنگی به بدنم میده 
۵)عاشق مژه هامم چون بلندن

خدایا شکرت

مینا باید اون جریان خودتو درست کنی. از چی میترسی؟ طوفان همیشه مدتش کوتاه و سخته اما بعدش آرامش و صلحه.


پهلوت کجاته؟ باسنت یعنی؟ اوهووم منم ناخنای تو رو دوست دارم.

پهلو میشه بالای باسن.جاییکه کلیه ها هستن.
مال من اون قسمتم بیرون نیست ...داخله
یه جورایی مثل این گن ساعت شنی ها😁😎

سپاس🙏

خیلی دیوونه ای خدا شاهده 🤣 نوشتی عاشق پهلوهامم گفتم خدایا کی عاشق پهلو میشه همه جون میکنن پهلو رو آب کنن و اصولا یه قسمت ناخوشایند محسوب میشه😁

😂😂😂
خب واسه من خوشاینده چون بیرون زده نیستن
یه جورایی همون کمر باریک ِ من و اینا🤣😎

آره متوجه شدم.. تو عتشق پهلوی نداشته ی خودتی در واقع

رفتارهای مادرت با تو و خواهرت باعث شده الان جایی باشی که به درست شدن و رشدت ادامه بدی و بعد از خروج از بحرانی که مادرها و گاهی پدرها در ما ایجاد میکنن احساس رهایی شگفت انگیزی پیدا میکنیم و دقیقا نقطهء عطف زندگی ماست ... پس به همین دلیل همون اندازه که خواهرت باید دست از سر خواهر زاده ات برداره تو هم باید دست از سر خواهرت برداری تو میتونی راهنمایی کنی کتاب معرفی کنی راهکار بدی آروم باشی و خواهرزاده ات رو در آغوش خودت نگه داری و بهشون با هرکاری که از دستت برمیاد کمک کنی تا بتونن به درستی از این مرحلهء بحران عبور کنن  اما حق نداری عصبی بشی ، زور بگی ، حرص بخوری و سردرد بگیری چون در نهایت بهترین اتفاقی که خواهرزاده ات و خواهرت برای رشدشون نیاز دارن می افته اگر تونستی کمک کنی که دست مریزاد اما اگر نتونستی کمک کتی هم لابد نیاز نیست کمک کنی

این باعث میشه آرامش خودت رو حفظ کنی و بهتر کمک کنی طوری که خواهرت موضع نگیره طوری که به حرفهات توجه کنه طوری که ازت کمک بگیره


منم خیلی از خصلتهای مامانم رو که ازشون بدم می اومد و تمام عمرم تلاش میکردم مثل اون نباشم رو با خودم کشوندم و یه جایی یه روزی فهمیدم که دقیقا دارم رفتارهای مامانم رو نشون میدم و یواش یواش اصلاحشون کردم ... اصلاح شدن... الان فقط یه دونه اش خیلی به ندرت وقتی هورمونهام بالا پایین میشن بروز میکنه اونم همون قاط زدنه است


کلا افتادی تو کار چالش بازیا

ولی باحاله

توجه آدم رو به خودش جلب میکنه من برای شرکت تو چالشت طبق معمول مجبورم در کامنتی جدا با یک عالمه حرف  شرکت کنم.


نمیدونم چی بگم در مورد خواهرم.. آره من باید خودمو آروم نگه دارم.هیچ وقت نمیشه ملایمت رو با خشونت آموزش داد.


من برای کامنتهای جدای تو با یه عالمه حرفاش غش میکنم

بلا ماها از بچگی به اجبار مخفی کار شدیم تا الانم ادامه داره...
بعد جالبش اینجاس مامان من گلایه میکنه که چرا حرف دلتو بهم نمیگی!! منم تو افق محو میشم دیگه...خخخ
من هیکلمو خیلی دوس دارم چون هیلی خوش فرم و زنانه است با کر باریک و پایین تنه قشنگ.
لبهامو خیلی دوس دارم 
بینی خوش فرمی دارم و خیلی خداروشمر میکنم که نیاز نیست زیر تیغ جراحی ببرمش
رنگ پوست سبزمو دوست دارم
موهای مجعد و پر و بلندمو هم دوست دارم.
ممنون بخاطر چالشت بلای عزیز
هیلی وقت بود اینحوری به خودم نگاه نکرده بودم!
پست های این رپزهات برای من مثل تلنگره.مرسییی
کاش یه چالش راجع به اخلاق هامونم داشته باشی.

چقدر تلخه. آدم بزرگ میشه و از مامانش دور میشه در حالی که مامانش حتی یه درصد فکرشم نمیکنه چرا بچه ی من اینجوری شده؟ چرا با من صمیمی نیست.یه درصد فکرش نمیره سمت گذشته ی مشترک بچه با خودش و به نظر من این واقعا تلخه


مرسی عزیز دلبرم... موی مجعد پر به به داره....

ای بلا کی بهت گفته پیش پیش موضوع چالش ها رو لو بدی ^_^

الان این کامنتمو میدم بعدش یه کامنت خصوصی میدم بهت دلم میخواد نظرتو بدونم غیر مستقیم همینجا بگو

بلاگر چرا من میرم سر ایینه جز زیبایی چیزی نمیبینم😊😊
ایا اعتماد به نفس بالایی دارم؟
من قد بلندمو خیلی دوست میدارم
من ابروهای پرمو خیلی دوستشون دارم
من چشمای درشتمو با مژه های پرشو دوست میدارم
من پوست بدون لکمو دوست میدارم
و در آخر من دماغمووووو دوست می دارم.به به😁😁

وای من برای اینهمه زیباییت غش...

 خیلی بی ادبی بخدا اصن باهات قهرم.دیگه به من کامنت نده.
.
.
.
.
یعنی درسته من یه عکسم از تو ندیده باشم؟؟

الان هر چی محبت کنه.پرستاریمو کنه بازم کینه دارم.
تا همیشه.
بهم حق میدی؟؟

خیلی ناراحت شدم دریا...

بهت حق میدم تو هم خیلی ناراحت باشی . اما شاید خدا توانایی بخشیدنشو یه جایی ته مه های قلبت گذاشته باشه و یه روز بهش برسی...

راستش من تا همین چند سال پیش هیچوقت به آینه نگاه نمیکردم نه من کلا تو خونه ما آینه خیلی جایگاهی نداشت حتی تو سن و سال بلوغ هم که معمولا همه حساس میشن به ظاهرشون من خیلی اهمیت نمیدادم به اینکه چه شکلی هستم

همیشه از بچگی لاغر بودم ولی فرم بدن مدل گلابیم باعث میشد خودم از پایین تنه ام راضی نباشم چون احساس میکردم نا فرمم و بالا و پایینم به هم نمیخوره بعد ها فهمیدم که گلابی های لاغر اتفاقا خیلی هم مورد پسند جهانی هستن ولی خب دیر فهمیدم

عزت نفس داغون من از من یه دختر همیشه شرمنده ساخته بود که فکر میکرد همه از هر نظر از اون بهترن


این بی آینه بودن یه حسن بزرگ برای من داشت که امروز بابتش شکر گزارم و اون این که عدم توجه به ظاهرم توجه من رو به درونم بیشتر کرده بود یعنی احساس زیبایی درونی برای من ارزشمندتر شد از احساس زیبایی ظاهری

چند سال پیش وقتی وارد اجتماع بزرگتری شدم فهمیدم ظاهر و اندامم خوبه

و بعدها که موفق شدم خودم رو از پوستهء سفت و سخت عزت نفس داغونم رها کنم تازه فهمیدم از نظر خودمم خیلی خوبم و همین باعث شد شروع کنم به مراقبت از جسمم

الان بیشتر از قبل به آینه نگاه میکنم ولی هنوز آینه جایگاهی تو زندگی من نداره و می تونه نباشه اصلا

وقتی حال درونم خوبه از برخورد مردم می فهمم که زیبا شدم

می فهمم کسی واقعا براش مهم نیست ظاهر من چه شکلیه همه عشق و عاطفهء درون من رو درک میکنن و با من مثل زیباترین موجود روی زمین برخورد میکنن وقتی من عشق میدم و مهربونم

خود من هم ظاهر دیگران برام مهم نیست

توجه من در افراد به چشمهاشونه و نور و عشقی که ازش خارج میشه

هیچوقت یادم نمیمونه کی چه شکلی بود اما همیشه یادم میمونه که کی چه حسی بهم منتقل کرد

الان هم برای مراقبت از جسممه که به موهام رسیدگی میکنم .. مراقب اندامم هستم . سعی میکنم لباس خوب بپوشم و با خودم احساس راحتی میکنم .. تا الان فقط یک بار موهام رو رنگ کردم که خیلی هم پشیمون شدم.

 

خودم رو به طبیعی ترین شکل ممکنم بیشتر دوست دارم اما مراقب سلامتیم خیلی هستم.

و همچنان آینه آخرین وسیله ایه که به داشتنش فکر میکنم ....


و در آخر اگر بری کلاس برای یادگرفتن باقلوا من یکی اصلا باور نمیکنم بلد باشی میرزا قاسمی هم بپزی

چون درست کردن باقلوا خیلی آسونتر از اونه.

وای نسیم چقدر جالبی تو... اما یکی از کارای خیلی لذت بخش دنیا برای من نگاه کردن تو آینه است و من فقط جسمم رو تو آینه نمیبینم.. نگاهم به خودم منو به درونم میبره خیلی اوقات. حسی که تو از مردم میگیری...

منم رنگ موی طبیعی خودمو خیلی دوست دارم اما الان عاشق قرمزم شدم ^_^

ای وای در این حد :/

سلام
منو پرت کردی به گذشته ها
تو یه خانواده متعصب
افراطی
وقتی به خاطر بلندی ناخن و موهایی که وقتی بیرون میرفتم یکمی پیدا بود
چه الم شنگه ای
چه اشکایی که از چشام جاری شد
قلبم شکست
چه توهین هایی

متاسفم نگار جون...

۱۶ بهمن ۱۸:۳۰ آرزوطهماسبی
درمورد خواهرت. وای...  چه غمگینانه... میدونی ,غم انگیزترش اینه که به جرات میشه گفت نود و چند درصد مادرای ایرانی همینن. ببین من یه دوست فوق صمیمی, داشتم دوران دبیرستان بعد این نامزد داشت اما نامزدش پسر عمه ش بود که از بچگی نامزد شده بودن. دوسش نداشت نمیخواستش پسره رو .اتفاقا مامانش شمالی بود مال گیلان باباش, و پسر عمه ش, اینا مال دهاتای نهاوند. بعد این دوستم در حین اینکه نامزد داشت رفت بایه پسری دوست شد . عاشقش شد. اونم اینو میخواست. بعد از چند ماه هم به پسره گفت نامزد ,دارم واینا ... خلاصه نامزدیشو به خاطر این پسره بهم زد. حالا همه ی اینا رو مامان دوستم در جریانش بود .بعد از, به هم زدن نامزدی ,بابای, دوستم خیلی خیلی حساس, شد در حدی که فقط مدرسه میومد .بعد دوستم با مامانش میرفت سر قرار بااین پسره. باهاش میرفت دم خونه ی پسره تا دوستم راحت بره بالا و اینا...خلاصه حتی پسره که رفت سربازی, مامان دوستم زنگ میزد, پادگان حالشو میپرسید بعدم گوشی, رو میداد ,به دوستم. الانم ازدواج کردن و دوتا پسر, دارن. حالا همین دوستم چه اون موقع میگفت چه الان میگه که من عمرا نمیذارم پسرام دوست دختر بگیرن! یعنی حتی, رو پسراشم حساسه که خراب ,نشن .همون موقع ها میگفت اگه دختر ,بیارم کنترلش, میکنم. یعنی, حتی خودش که انقدر با مامانش راحت بود ,شده یه مامان کنترل گر و حساس!! """دیگه تا تهش بخون .
آخ جون از این سوالت. برم تو فاز خودستایی و منم منم خخخخ
من لبای خودمو دوست دارم چنو ظریفن
دستای خودمو دوست دارم مخصوصا از وقتی ناخن کاشتم عاشقشونم بیشتر ازقبل 
ابروهای خودمو دوست دارم و رسما دوساله برشون نمیدارم چون عاشق حالت طبیعیشونم
من قد خودمو دوست دارم :)))167
و مورد پنجم هم بیبی فیس بودنمو خیلی خیلی دوست دارم و بهم تازگیا خیلی اعتماد به نفس, میده. 
خلاصه پنجاه شصت کیلو هندونه بار زدم زیر بغل خودم ;-)

وای دوستت چجوری اینجوری شده :/


ای جان.. تو واقعا زیبایی آرزو. هر وقت به لبخندت نگاه میکنم مهربونی روحت رو نشونم میده

آرزوم برات عجیب بود،چون من تقریبا به همه عطرها و ادکلن حساسیت عجیبی دارم،اما عاشق بوشون هم هستم.پس یه آرزو میشه،که بهروزی منم بوی عطرم،زودتر از خودم بیاد
حالا شاید بازم عجیب باشه.خب رانندگی هم به نظرم عجیب نمی اومد
حالا من خودمو دوست دارم
چون،چشم هام رنگشون زیباست.
بینیم و لبم خوش فرمه
موهام پر پشتن

آره عجیب بود نجمه اما مسخره نبود... خیلی جالبه الان که میگی آلرژی داری از عجیبی درومد :)


خکشحالم که تو ظاهرت چندین مشخصه داری و بهشون عشق میورزی

من دومین باریه که برات کامنت میزارم بلاگر عزیز
۳سالی میشه که میخونمت بلاگر😍
همیشه برات آرزوی خوب و خوشبختی و حال خوب میکنم...

و اما در مورد چالشت
۱)من موهامو دوست دارم چون بلند و لَختن و رنگشون هم قهوه ای تیره.بالواقع عاشقشونم😍
۲)من بینی مو دوست دارم چون کوچیک و قلمیه تو صورتم.
۳)من پوست صورتمو دوست دارم چون صاف و تقریبا بدون جوشه.
۴)من ابروهاما دوست دارم چون پُرن و به صورتم زیبایی میدن.
۵)من قدم رو دوست دارم چون بلنده و به وزنم میخوره.

ممنون مهربون جان.واقعا خوشحالم که آدمای خوش قلبی تو وبلاگم هستن.



من برم برای این زیبایی هات غش کنم :)

و اما در مورد پستت
اختلاف سنی من و مامانم ۲۳ساله.از وقتی که متوجه شدم تو دنیا چخبره فهمیدم باید یچیزایی رو پنهون کنم از مامانم!من ۷سال سن داشتم و پنهون میکردم!فاجعه ست بلاگر!
اغلب اوقات سعی میکنم نگم و پنهون کنم.
من پارسال همین موقع ها عاشق شدم و چیزی نگفتم.چون میدونستم با واکنش شدیدی مواجه میشم که سرانجامش ناخوشه.به طرف مقابلم هم که غریبه نبود گفتم چیزی از این آشنایی نگو.۱۰ماه از شروع رابطه گذشت تااینکه مادرِ طرفِ مقابلم من رو خواستگاری کرد.
دقیقا ۱سال از این رابطه گذشته بود که ما نامزد شدیم.هیییچی نگفتیم که ما همو میشناسیم و از خصوصیات و اخلاق هم با خبریم.چون اگر بگیم صد در صد همچی به هم میخوره به خاطر تابویی که وجود داره؛شما چون باهم دوست بودید پس انتخابتون شتباهه!
و من میدونم خیلی چیزها رو از الان تا آخر عمر باید پنهون کنم و حواسم باشه به خاطر این نوع از تربیت و خط فکری ای که مادرم در پیش گرفته.
همیشه به خودم میگم انقدری که من تو نوجوانیم آسیب دیدم بابت چک کردن مدام و پرسیدن های پی در پی،نمیخوام آینده دختر خودمم چنین عذابی رو بکشه و لذت نبره از بهترین دوران زندگیش!

ای بابا :(

عزیزم امیدوارم همه ی ما مادرهای خوبی باشیم برای بچه هامون

بلاگر
تو منو ندیدی آیا؟؟؟

معلومه که ندیدم.هربار گفتی منو درک کن بخاطر مسایل امنیتی و فلان و بهمان :/

مامانای ما هر چقدرم بد باشن بازم عاشقمونن ومطمئنن هر چیزی پاسخی داره و ضمیر ناخود اگاه ماهم بهشون عشق میورزه حتی اگه به ظاهر عکسشو نشون بدیم
من ناخونامو دوست دارم چون وقتی بلندشون میکنم و لاک میزنم انگار نقاشی خدارو میبینم
من لبامو دوس دارم چون کوچیکو خوش حالتن
من موهامو دوس دارم چون لخت و خرمایین
من استخون بندیمو دوس دارم چون ظریفه
من پوستمو دوس دارم چون سرخ و سفیده

بله عزیزم عاشقمونن و من اینو انکار نمیکنم.شاید نمیدونن چقدر بهمون آسیب زدن و میزنن.و بله منم به مامانم عشق میورزم و دوستش دارم اما گاهی که زخم های گذشته تاثیرشونو میذارن،از احساس بد ناگزیرم.


ای جانم. خوشحالم اینهمه خصلت های فیزیکیتو دوست داری

بسم الله
نکنه منو اشتباه گرفتی؟هان؟
من شونصد بار بهت عکس دادما

:/

۱۶ بهمن ۲۳:۳۱ آرزوطهماسبی
کامنت نسیمو خوندم یاد, بچگی و نوجوونی خودم افتادم. توی فامیل ما مخصوصا از طرف پدری که دختر بیشتر بود همه ی دخترا ریزه میزه بودن با قد کوتاه. حتی مامانم متوسطه. خواهرم کوتاه قده. بعد به خدا من از خودم و قدم متنفر بودم همیییشه به خاطرش ناراحت بودم. تو اکثر جمع های فامیل کمترین حد اعتمادبه نفس رو داشتم. حتی, وقتی شونزده سالگی عقد کردم باز, دیدم جاری م و خواهرشوهر م قدشون کوتاهه و اکثر دخترای فامیل همسرم. یعنی توی سه سال دوران عقدم تازه از, تعریفای این و اون فهمیدم قد بلندم آپشن حساب میشه!  الان عاشق قدوهیکل خودمم اما هنوز ناخودآگاهم جذب دخترای  قدکوتاهه! 
درمورد موهامم همینطور .موهای, بقیه وز بود و بیحالت واسه من لخت و خوش, حالت. اما توحموم گره گره میشد میومدم بیرون با شدت تمام شونه شون میکردم که وز بشه مثه اونا. باور داشتم از ته قلبم که موهای, من چون با اونا فرق داره پس, زشته!  
البته من خودم یه کم به ریشه ی, این دومورد فکر کردم و تاحدودی متوجه شدم چرا. چون مامانم با همه ی دخترای فامیل صمیمی و جیک توجیک بود, الا من. یعنی مثلا حتی با دخترپسرخاله ی بابام که یه سال از من بزرگتر بود پچ پچ میکرد و هر هر میخندیدن اما حتی منو نگاهم نمیکردن. اتفاقا همون دختره کلا با من بد ,بود. فکر کنم این از همون زمانا مونده توی اون ته مه های ذهنم و فکر کردم اون دخترا از هر نظر از من سرترن 

آرزو... جنگجوی عشق رو خوندی با من تو اینستا؟ اگه نخوندی بخونش :)

۱) عاشق رنگ موهامم. 
۲) عاشق رنگ و طرح چشمام هستم.
۳) طرح لبهام رو دوست دارم.
۴) هیکل خوبی دارم که تناسب اندامش تقریبا عالیست!!!
۵) رنگ پوست سفید و خشگلی دارم.

مرسی از سوالت. باعث شد به خودم دقت کنم و هی نگم واای کاش قدم بلندتر بود :)))

ای جان جان جان


منم گاهی دلم میخواست قدم بلند میبود :/

۱۷ بهمن ۰۱:۳۹ همسایه بی سایه
الان من چی بگم از 5تا ویژگیم؟
انقد زیادن که سخته انتخاب 😁
تو فک کن یه آدم پرفکت (البته از در عقب 😂)

😁😁😁

تو عالی هستی بابا چرا انقدر بی اعتماد به نفسی.نا سلامتی مشاور مملکتی

   همه میگن موهای قشنگی دارم. بهم میگن قد بلندم 
میگن پوست خوبی دارم میگن خوش استیلم. اما متأسفانه من این زیبایی ها رو نمیبینم 
فکر کنم اعتماد به نفسم پایینه 


سوال من از خودته مهتا جان... ازت میخوام تو آینه به خودت زل بزنی اونوقت جواب سوالمو بدی.نظر دبگران مال اوناست . برای من نظر شخص تو مهمه جانم.سعیتو بکن

عاشق سوال ها و چالش های آخر پستاتم
خیلی خوبن ⁦^_^⁩
من چشم و ابروی خودمو دوست دارم
موهای کوتاهمو دوس دارم
قدمو دوس دارم
لب و دهن کوچولومو دوس دارم
دندونامو دوس دارم
پایین تنه ی پرمو دوس دارم 
⁦:-)⁩

:)


آرزوی نامرد دلم ضعف رفت برات... بابا یه عکس از خودت نشونمون بده خسیس..

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلاممممم
اومدم از چالش جا نمونمممم
من موهامو خیلی دوس دارم بعد شونه کردنشون مدتی جلو آینه تماشا میکنم و اذت میبرم بلندن تا باسن
چشم و ابرو مو هم ک خیلی
اندامم هم دوست دارم قد بلند و کمر باریک با این همه لاغری **** خوشگلمم دوس دارم 🤣فرم قشنگی به لباسام میده آقا اونم هی تو آینه چک میکنم🤣😎
چالش قشنگی بود مرسیییی😘😊😁

خدا نکشدت مونا کلی خندیدم با این کامنتت تو عالی هستی...

عزیزم در مورد سردردت با دکترت مشورت کن، شاید باید دوز دارویی را کم کنه،ولی کلا یک ماهی طول میکشه تا بدن خودشو هماهنگ با داروها
🌷🌷🌷

باشه لیلا جونم مرسی

من جدیدا به شدت منفی باف شدم و باید بگم درواقع هیچ‌چیز جالبی ندارم که ازش خوشم بیاد
موهام خوب بود وپرپشت که بخاطر ریزش دوران شیردهی پسرونه ش کردم
انگشتای ظریف وناخنای قشنگم ندارم ابرومم خیلی کم پشته صورتمم همیشه رنگ پریده ست دندونامم ردیف نیستن لاغرم اما بازم اندامم قشنگ نیست
فرم لبام خوبه اما اینا به این دلیل نیست که ناراضیم 
اتفاقا خوبم 

منم موهامو به خاطر ریزششون کوتاه کردم بهار جون... الان خیلی بهتر شدن..

فرم دندون و ناخن و هر چیزت هرجور باشه میتونه برای خودت دوست داشتنی باشه.
امیدوارم یه روزی عاشق خودت باشی و از همه ی چیزهای منفی دور...

۱۹ بهمن ۲۰:۰۱ سارینا2
سلام بلاگر
میگم این دوره نوجوانی و دختر بزرگ کردن واقعا چه شرایط سختیه
با این فضای مجازی که کارو خیلی سخت تر می کنه
آدم نمی دونه چکار کنه
چقدر آزادی بده به بچه چقدر محدودش کنه 
خواهرم هم مشکلات اساسی با خواهرزادم داره که از حوصله خارج میشه بخوام زیاد راجع بهش صحبت کنم
ولی یه بخشی از ذهنم همش درگیر مشکلات خواهرزادم هست و هرچی فکر می کنم جوابی پیدا نمی کنم همش فکر می کنم اشکال در گذشته است و البته بخشی هم مربوط به شخصیت اون بچه

بلاگر سوالت جالب بود
من همیشه از نظر قد و هیکل مورد تعریف و تمجید فامیل بودم و از این نظر خودم اعتماد به نفس داشتم
ولی توی ظاهرم مثلا فرم موهام همیشه مورد انتقاد مادرم و برادرم بود می گفتن موهات مثل سیم ظرفشوییه
موهای من پر بود و فر داشت و کاملا شبیه موی یکی از عمه هام که هیچکس دوستش نداره از شانس من
مادرم و برادرم می گفتن موی لخت قشنگه و موی حالت دار اصلا قشنگ نیست
خودم از موهام بدم میومد و ترجیح می دادم کوتاه باشه تا اینکه بزرگ شدم و دیگه چون زیر روسری می خواستم ببندمشون دیدم بهتره یه خرده بلند باشه

چند وقت پیش می خواستم برم موهام رو کراتینه کنم و من هم یه مدت موی لخت داشته باشم که همسرم مخالفت کرد و گفت اصلا خوشش از موی لخت نمیاد توی تلویزیون یه فیلم کره ای می دیدم بهش موهای یه نفر رو نشون دادم و گفتم خوش به حال اینا چقدر موهاشون صاف و خوش حالته 
گفت به نظر من غیر قابل تحمله این مدل مو
می گفت یکی از معیارهام در انتخاب همسر از نظر ویژگیهای ظاهری همین موی حالت دار بوده
الان دیگه موهام رو نگاه می کنم حس بدی ندارم
واقعا به تعداد آدمها سلیقه وجود داره

فرم بینی من همیشه مورد انتقاد برادرم بود بینی من کوچک و سربالاست. انقدر از فرم بینی من بد می گفت که همیشه دلم می خواست یه بینی پهن داشته باشم که سربالا نباشه
همش می گفت از روبرو که آدم نگاهت می کنه سوراخهای بینیت معلومه و بینی نباید این مدلی باشه
بعدا که خودش ازدواج کرد و خانمش توی دوره بارداری بود همش خانمش میومد و به من می گفت دعا کن بچه ام فرم بینیش به تو بره 
زنداداشم خودش هم بینی کوچک و قلمی داشت فقط سرپایین بود و دلش می خواست بچه اش این مدلی باشه
کلا با ورود افراد جدید به خانوادمون و ورود به دانشگاه و اجتماع و شنیدن نظرات دیگران نظرم نسبت به اجزای صورتم عوض شد

الان از گردی صورتم شکل بینی شکل دهانم و فرم چشم و بینیم راضیم و بابتش خدا رو شکر می کنم
هرچند قبلش هم که فکر می کردم زیاد جالب نیستن بازهم بابت اینکه خدا بهم سلامتی داده شاکر بودم و یادم نمیاد برای این چیزها شاکی بوده باشم به درگاه خداوند

واقعا بلاگر جان کوچکترین بیماری توجه آدم رو از این چیزها منحرف می کنه و تازه اون موقع آدم می فهمه که بیشترین چیزی که باعث آرامش و شادی هست همین سلامتیه 

سلام سارینا جان..


اصلا سلیقه ی دیگران مهم نیست واقعا... مهم خود خود خودتی... اگه به تایید دیگران باشه کسی دوست نداره من موهام کوتاه باشه.اما خوب من عاشقشونم... ولی خوب مسلما کسی دوست نداره هی تو روش به اجزای بدنش گیر بدن و نقد کنن...

آره جونم... معلومه... تن سالم که نباشه دیگه چه اهمیت داره موی آدم فره یا صاف.. خدا رو شکر که شاکری :)

منم خواستم توی این چالش شرکت کنم بعد یهو متوجه شدم از هیچیم خوشم نمیاد .  ;-)
گفتم همبنطوری یه حال و احوالپرسی بکنم و برم . جوجه قشنگتو ببوس از طرف من 

با چشم دل نگاه کن دخترم... 


ممنوووون قشنگ جان

سلام بلاگر چه کولاکی کردی دختر 
چه چالش سختی راه انداختی ها اما من بخوام بگم
رنگ چشمام که تو هر موقعیتی یه رنگن هم رنگیه و هم تیره
ابروهام وقتی مرتب میکنم پهن و دخترونه و قشنگن
ناخنهام وقتی بلند میشن
موهام وقتی کوتاهن
دماغم خوش فرمه و تقریبا همه در اولین دیدار فکر میکنن عملش کردم
و هیکلم
در کل پرفکت نیستم اما خدا رو شکر میکنم به خاطر زیباییهایی که بهم داده
جون من بیا چالش بعدیتو بذار چند کتاب زیبا و تاثیرگذار روانشناسی و موفقیت رمان و اینا نه
خوش باشی عزیزم

سلام عزیز.

چه چشمهای باحالی :)
شوهر منم دماغش قشنگه و خیلی ازم پرسیدن عمل کرده؟ 
ببخشید چالش بعدیم از پیش تعیین شده بود.تو یه پست دیگه برات میپرسم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان