رویاهای سبزمون

خونه ی مامان بودن برای من مثل یه مسافرت بود... دیشب با تمام وجودم حس کردم حالم با مامانم میتونه خوب شه اما دیگه لازمه این مسافرت موقتا تموم شه.خصوصا که مامانم اینا خونه ی دوستشون دعوت بودن برای شام و اصرار داشت یا منو به زور ببره یا مهمونی رو کنسل کنه....

از دیشب با آبجی صاحبخونه اومدیم خونه ی آبجی بزرگه.اینجا خوابیدیم و الان جوجه بغل آبجی صاحبخونه خوابه و منم تازه از آزمایشگاه اومدم...

دیشب دیدم چقدر دلم برای این جمع خواهرونه تنگ شده بود... چقدر خوشم میاد گاهی شبا دسته جمعی میخوابیم و چقدر دلم برای این حال و هوا تنگ میشه یه روزایی...

امروز نهار هم دور همیم و بعد برای شب من باز برمیگردم به کنج امنم که دوستش دارم و توش خودِ خودِ خودمم....

هوا هم خیلی سرد شده و حسابی بارون میباره.. صبح که زدم بیرون یاد دوران مدرسه ام افتادم... 

راستی رمانی که برداشته بودم دو صفحه ازشو خوندم و دیدم اصلا حوصله اش رو ندارم.از نویسنده ی ملت عشق بود و با وجود اینکه برنده ی جایزه ی ادبی خوبی شده بود اما من نتونستم بخونمش... شاید یه وقت دیگه...  البته یه رمان دیگه (اسکندر) از این نویسنده هم خوندم و اصلا به دلم نچسبید..

دلم میخواد کمی به خودم و این ظاهر شلخته ام تکونی بدم... چند روز پیش بعد یه مدت خیلی طولانی رفتم آرایشگاه... صورت و ابرومو قشنگ کردم.نمیدونم چرا میل رسیدگی به این چیزها هم در من از بین رفته بودن.به هر حال میخوام تو همین بی میلی یه تکونی بخورم.قشنگی که به چشمم بیاد برای تغییر حالم موثره به نظرم... 

برای چهارشنبه یه نوبت مانیکور و کاور ناخن گرفتم.ناخنهای به اون قشنگیم حیفن اینهمه شلخته و گوشه شکسته و کوتاه بلند باشن...

اصلا هر شب دارم تلاش میکنم روزهای سبزم رو تجسم کنم.و رویاهای شدنیمو ببافم.اینجوری معمولا با احساس خوب میخوابم اما هنوز نتونستم با احساس خوب از خواب بیدار بشم..

صبح ها انگار چشممو باز میکنم و میبینم خوب! من اینجام! تو این برهه ی بحرانی زندگیم!

 

میشه بیاید دسته جمعی خیال بافی های خوب خوب بکنیم؟؟

چشماتونو ببندید و برید چند سال بعدِ خودتون...

سه تا جمله بنویسید برام.بگید اگه چه اتفاقی بیفته،یا چه کارهایی انجام بدید در آینده احساس خوشبختی خواهید کرد یا احساس خوشبختی الانتون تکمیل خواهد شد؟؟؟ 

من خودم اینجوری :

۱.وقتی بتونم ساز بنوازم

۲.وقتی یه شغل برای خودم داشته باشم.

۳.وقتی هر روز ورزش کنم...

 
*دوباره حس نوشتنم داره برمیگرده ها... توجه کردید؟
*همسر خوبه و باید یکی دو ماهی منتظر باشیم برای اون مصاحبه.
پی نوشت :*قبل جواب دادن به سوالم لطفا کامنت نسیم رو بخونید و با توجه به اون جواب بدید.
چشمام می بندم .
یه وکیل موفق باشم 
 تز دکتری را دفاع کرده باشم ..
یه همسر عاشق داشته باشم ..

ایشاالله همیشه حال دلت خوب باشه بلاگر

ای جانم. الهی که به آرزوهات برسی آبان قشنگم... 


ممنون

رویاهای من

به بوتیک کیکم رسیده باشم 
به یه مرحله ای برسم که راحت بتونم آموزش بدم هم کیک هم کوکی هم دسر  

یه خونه دلباز و پرنور خریده باشیم و هرروزش طلوع و غروب خورشیدو ببینم

نقاشیم رو ادامه بدم و به جاهای خوب توش برسم 

گفتن رویاهام هم خیلی حالمو خوب میکنه

وای من اصلا میبینمت که خبر ورکشاپاتو میدی :)


ای جان... 
محقق بشه همش به زودی

۱۴ بهمن ۱۱:۱۵ همسایه بی سایه
1- ارشدمو تموم کنم و بعد از کارآموزی دفتر مشاوره خودمو بذارم.
2- نیمه حرفه ای ورزش کنم.
3- انقد بیاد دستم که هر هفته بدون استثنا یه عالمه گل بخرم بدم دست آدمایی که حالشون با یه گل بهتر میشه
4- چهارم هم داره مال من 😁 کارای خیریه ای که درست میکنی رو همشو خودم بخرم ازت

مشاوره ی تلفنی هم میدی؟؟ ^_^ 

برای منم گل بفرست :/

مهربونی... خیلی

بتونم دوباره سرکار برم
بتونم دوباره عاشق شوهرم بشم
قسطامون تموم شه بتونیم راحت تر زندگی کنیم

آمین آمین

۱۴ بهمن ۱۱:۵۶ سارا میم
لیسانسمو گرفتم 
داروخانه خودمون رو داریم 
کلی سفرهای هیجان انگیز سه تایی رفتیم😍

الان دانشجویی یعنی؟

داروسازی خونده شوهرت یا خودت؟؟
جانم سفر.عالیه

وقتی
۱-به ترس احمقانم غلبه کنم و رانندگی کنم.
۲-هر روز یه ادکلن خفن بزنم
۳-ماشین دنده اتومات بخرم.

:)

خیلی برام عجیب بود کامنتت جونم. اما نظرت برام محترمه و امیدوارم به همه اش برسی

چقدر خوبه که با وجود بی حسی داری به خودت رسیدگی میکنی خودش حست رو برمیگردونه


احساس خوشبختی ربطی به انجام کاری که قراره انجام بدی یا افتادن اتفاق خوشایندی که منتظریش به وجود نمیاد و تکمیل نمیشه

احساس خوشبختی با احساس رضایت درونی از خودت هرجایی که باشی و هرکاری که در حال انجامش هستی به وجود میاد

چیزی که مهمه اینه که تو با ایجاد احساس رضایت در خودت می تونی به تمام اون کارهایی که دلت میخواد بپردازی و اون اتفاقات خوب رو برای خودت رقم بزنی

احساس رضایت از خودت با رسیدگی کردن به خودت انجام دادن کارهای مورد علاقه الانت انجام دادن کارهایی که مجبوری به شکلی که در خودت احساس خوب ایجاد کنه و با استفاده از تمام توانت ایجاد میشه

وقتی بتونی ساز بنوازی اصلا لذت بخش تر از زمانی که داری نواختن رو یاد میگیری نیست پروسهء خریدن ساز ثبت نام کردنش آموزش دیدن و تمرین کردنش خیلی لذت بخش تر از زمانیه که بعدها در حال نواختنش خواهی بود و اون زمان نواختن آهنگی که از دل خودت بربیاد و خودت ساخته باشی بسیار لذت بخش تر از نواختن هر اهنگی که قبلا دیگری نواختتش


حالا من دوست دارم سوالت رو تکمیل کنم یا خودت زحمتش رو بکشی و به آخر نوشته ات اضافه کنی

الان برای رسیدن به رویات داری چه کار میکنی؟

چون اون کاری که الان داری براش میکنیه که احساس خوشبختی رو به وجود میاره نه وقتی اون کار انجام بشه ... خوشبختی تو مسیره نه تو مقصد.

آره فکر میکنم آماده ام که یه کارهایی بکنم...و بی حوصلگی رو گاهی نادیده بگیرم...

آره آره اینو میدونم که خوشبختی مطلقا یه حس درونیه.در مورد خودم که نوشتم ساز بزنم جوابم مشمول تمام اون مراحل خرید و کلاس و تمرینش میشه.و شاغل بودن و هر روز کاری در جهت خدمت به بخشی از دنیا انجام دادن برای من رضایت درونی میاره.ورزش به من حس رسیدگی به خودم داره و حس میکنم رضایت درونی میاره برام.
در مورد ساز من هنوز مثل کاری که با ناخنم مثلا میکنم نشدم.که منتظر نباشم اول حالم خوب شه... هنوز دلم میخواد شاد باشم که شروع کنم.اما خوب چند روزه دارم فکر میکنم اگه تو همین حال شروع کنم چه اتفاقی میفته مگه؟ 
در مورد ورزش چون میخوام تو خونه باشه و کنار بچه ام باشم واقعا مدتیه تحقیق کردم که حرکات مناسب پیدا کنم.مثل یوگا و پیلاتس و دقیقا دیروز یه پیج عالی پیدا کردم.در مورد شغل اما... نمیدونم هنوز. احتمالا هیچ کاری

و اما رویای من

که دنبال خوشبختی بعد از به دست آوردنش نیستم همینکه می تونم رویا داشته باشم و برای رسیدن بهش فکر کنم و برنامه بریزم و قدم بردارم خوشبختیه

رویا دارم چون شور زندگی کردن و به ثمر رسوندن در من ایجاد میکنه چون نیروی خلاق درونم رو زنده میکنه و هر روز که برای رسیدن بهش قدم برمیدارم وسیع تر و بزرگتر و عمیق تر میشم


من  مدتهاست خودم رو وسط یه باغ بزرگ تصور میکنم که یه خونهء مدرن توش دارم با پنجره های سراسری که چشم اندازش طبیعت بکر و درخت و رود و کوهه و برام مهم نیست کجای این کرهء خاکیه فقط مهمه که چهار فصل رو توی باغم ببینم و لمس کنم و بو کنم

یه اتاق تو طبقه بالای خونه ام دارم رو به این منظره دل انگیز که میز کارم و کتابخونه بزرگم توش قرار داره میز کارم روبروی پنجرهء سراسریمه و پشت این میز و در مقابل اون منظرهء دل انگیز در حال نوشتنم نوشتنی که حالا شغلم شده و در آمد خیلی خوبی ازش دارم و کتابهام به زبونهای زندهء دنیا ترجمه میشن و تو دنیا طرفدار دارن.

نزدیک ساختمون مرکزی باغم یه پارکینگ دارم که علاوه بر ماشینمون یه ون مسافرتی با امکانات عالی پارک هست با شماره بین المللی که ماههای زیادی از سال رو به جهانگردی با اون می پردازیم

تمام مایحتاجمون هم از تو همون باغ به دست میاریم همه چی سالم و تازه و خوشمزه


من هر روز تو رویام تو باغم قدم میزنم و جاهای بکر و زیباش رو کشف میکنم

و البته تو این باغ هومان رو هم می بینم که به آرزوش رسیده و یک عالمه حیوون خونگی داره و همسرم هم که آرزهاش برآورده شده و تو کار جهانگردی و پرورش اسبه

عشق کردم... خونه ی رویایی ات خیلی شبیه خونه ی رویایی منه میدونی؟

با این تفاوت که تو خیلی جزء به جزء تر تصورش میکنی.رویای من انگار فعلا داره ساخته میشه.هنوز اینقدر شفاف نیست و البته هرگز به آرزوهای شوهرم کنار خودم فکر نکرده بودم الان که نظر تو رو خوندم خیلی ناراحت شدم که چرا :((
منم به اتاق کار فکر میکنم که کتابخونه داره.فقط همینش تو ذهنمه. و خونه ی منم تو باغه و تو حیاطش گلخونه مسقف داریم.و سبزی و میوه های خودمونو داریم.من میبینم که گلها و درختهامو هرس میکنم.محصول میچینم.
و پنجره ی سراسری دارم من هم.فعلا همینا رو میدونم ازش... 
یه روز با هم تو باغ تو قدم بزنیم الهی.. اون روزی که من دیگه از حیوون ها نترسم و حیوونای هومانو نوازش کنم

۱۴ بهمن ۱۴:۰۹ مامانی ...
1) ترسهام کاملا ریشه کن شده باشن و من یه ادمِ جسور و با دل و جرات شده باشم .روزی که اول رضایت و ارامش خودمو در نظر بگیرم.از هیچی چیز و هیییییبچ کس نترسم.

2)ایمان و اعتمادم بخدا مطلق و مطلق و مطلق باشه

3) خونه ی بزرگ و مورد علاقه ام رو داشته باشم اونجا و اون شکلی که خودم دوست دارم

یکی دیگه هم اضافه میکنم 4) وقتی که میشینم پشت میز اتلیه و عکسای آماده شده رو میذارم توی پاکت برای تحویل.


بلاگر...
خیلی خوبه این سوالاتت
کاش چالش راه مینداختی...
هممون احتیاج داریم به یه تکاپو🤔

مورد اول رو منم در مورد تو شدیدا بهش مشتاقم مینا...

و آتلیه ات رو... عالی میشه واقعا.

عزیزم اینا سوالایی که من تو روزای اخیر خیلی ذهن خودم بهشون مشغوله.دلم میخواست نظر دیگرانم بخونم.هر وقت دوست داشتی تو هم بذار

بچه ها بزرگ بشن و از خونه بزنم بیرون..من ادم تو خونه موندن نیستم‌...حتما باید شغل داشته باشم..‌بتونم وزنمو ببرم بالا...دوست ندارم دماغمو عمل کنم اما اگه دیدم نمیتونم با خودزشت پنداری و تبعات مزخرف بعدش کنار بیام اینکارو میکنم...فکر میکنم حس اینکه فکر کنی خوشگلی خیلی خوب باشه..برای تا بزرگ شدن بچه ها هم رفتن تو خونه خودمون...گل و گیاه کاشتن تو همه جای حیاط.و دار کردن یه فرش .فرش بافتن هم ارامش میده هم هدف..چیدن کتابا روی قفسه ای که شوهرم برام ساخت و بهم گفت زهره میتونی کتاباتو اینجا بچینی..البته خیلی نیستن..من بیشتر کتاب پی دی اف میخونم باصرفه ترن و بیشتر میتونم بخونم

بچه هات چند ساله ان؟؟؟


وای من کتاب کاغذی رو خیلی دوست تر میدارم...

۱۴ بهمن ۱۵:۲۶ مامانی ...
بلاگر؟؟؟
کتابی در این زمینه میشناسی که بهم معرفی کنی؟
در رابطه با همین ترسها و اینا...
خودت که میدونی من مشکلم چیه ، در اون رابطه باشه مثلا.

🙏❤🧡

نه عزیزم من نمیشناسم.

تو همان هستی که باور داری
تو برای متوسط بودن به دنیا نیامده ای.. ❤️

ممنون مارال از کامنتت. همیشه مختصر و مفید و ادبی مخلص کلامو به آدم میگی

بله بله من عمیقا باور دارم برای متوسط بودن دنیا نیومدم .بیا ماچت کنم

سلام بلاگرجانم..
چه خوب که اوضاع خونه ی مامانت روبه راه بود و حس خوبی داشتی...
دورهمی هم با خواهرا هم که دیگه نگو...با این که خواهر نداشتم اما میتونم حس کنم که چقدر شب کنار هم بودن با خواهرا میچسبه...خوش باشی عزیزم...

سوال آخر پستت هم جالب بود..
اما نفهمیدم باید اهدافمو بگم یا رویاهامو..آخه رویاهای آدم که همیشه به واقعیت نمیپیونده.
اما با این حال میگم سه تارو..
خوب اول این که میثم ترک کرده باشه و یه زندگی معمولی و بدون استرس داشته باشیم.
دوم این که اوضاع مالیمون بهتر بشه.
سوم این که فوقمو گرفته باشم و درحال آماده شدن برای دکترا باشم...
چهارم این که شعل داشته باشم...معلم یا استاد دانشگاه شده باشم...یا حالا هرشغل دیگه ای که بهم احساس مفید بودن بده...

آره دنیای خواهرونه خیلی خوبه. هرچند گاهی دوستای خوبم میتونن جای خواهرای نداشته ی آدمو بگیرن.

رویاهای آدم اگه از ته قلبت بخوایشون،بهشون عشق بورزی و دنبالشون کنی محقق میشن.همشون

امیدوارم اون روزای خوبتونو بسازید جانم.. بی صبرانه برای اون پستی از تو که توش پر از خبرای خوبِ سلامتی و شادی و حال خوبه،له له میزنم.

یکی نه ماهه.یکی سه سال و نه ماه.
برا من فرق نمیکنه.اما با گوشی به صرفه تر و در دسترس ترن.‌..فقط بدی که داره دلم میخواست بچه ها ببینن من کتاب میخونم .اینطوری میبینن که من سرم همش تو گوشیه‌‌

خدا نگهشون داره جانم...

۱) یه شغل پژوهشگری داشته باشم که با توانایی هام سازگار باشه، حقوقشم عالی باشه. ساعت کارشم یا بشه از خونه کار کرد یا صبح تا ظهر باشه. دور هم نباشه از محل زندگیم.

۲) سازش با همسرم بیشتر شده باشه. به درد هم بخوریم. 
۳) بچه دار بشم 
۴) چون یه شغل خوب دارم و همسرم هم یه شغل خوب داره دغدغه مالی نداشته باشم

انشاالله همینجور بشه عزیزم :)

۱۴ بهمن ۲۳:۴۴ آرزوطهماسبی
خوب اول سوال خودت. 
۱.وارد دانشگاه شدم رشته ی زبان یا ادبیات
۲.کتاب سومم در حال انتشاره
۳.توی یه روزنامه یا مجله دارم یه ستون رو اختصاصی مینویسم
 و حالا باتوجه به سوال نسیم . در راستای تحقق سه مورد بالایی. دارم تلاشم رو میکنم برای نشر دوکتاب اولم یکی شعر یکی داستان.خیلی راه سختی داشتم باتوجه به ممیزی نصف رمانم حذف شد کامل و مجبور شدم تبدیلش کنم به یه داستان کوتاه عاشقانه!!!گرچه یه رمان بود اما پر از ابعاد مختلف انتقادی و اجتماعی بود . اما تلاشم رو کردم .نشر موردنظرم رو پیداکردم و باهزینه ی خودم در حال چاپه ... .  مورد دیگه رو منتظرم تا پسر دومم دوسال دیگه اگه خدایاری کنه و وارد پیش دبستانی بشه برای دانشگاه اقدام کنم رشته ی خودم حسابداری فنی بود اما چون میخوام دولتی یا پیام نور بخونم باید پیش دانشگاهی رو بگذرونم که بعدازعید میرم برای ثبت نام . در مورد نوشتن توی روزنامه هم اول باید کتابم چاپ بشه تا جزو رزومه م به حساب بیاد و بعد ش وع میکنم به مطلب فرستادن ببینم خدا چی میخواد. 
جدای از هممممه ی اینا اون موردی که خودت میدونی اگه حل بشه انگار به همه ی اینا رسیدم.#واقعا

تو عالی هستی آرزو... و سخت کوش. میدونم به همشون میرسی

۱۵ بهمن ۰۸:۲۱ لی لی پوت
خوشحالم که خونه مامان بهت خوش گذشته :) بلاگر منم کتاب ملت عشق رو اصلا دوست نداشتم تا نصفش هم رفتم اما ولش کردم نمیدونم چرا اونجوری بود و چرا اونقدر ازش تعریف شده بود اما دنیای صوفی خیلی خیلی خوب بود نمی دونم خوندیش یا نه :) کلا جدیدا به کتاب های روانشناسی گرایش پیدا کردم و رمان حوصله ام رو سر می بره من همیشه نسیم رو میخونم حتی کامنتاش رو حس میکنم وبلاگش خیلی بهم کمک می کنه شاید من هم در آینده بخوام مثل نسیم باشم اما باید خیلی روی خودم کار کنم
باشه دسته جمعی فکر کنیم من که چیزی جز مهاجرت نمیخوام :)
1- با همسرم بریم کشوری که دلمون میخواد
2- یه خونه ی ویلایی چوبی دنج با یه پیانو
3- بچه ام اونجا به دنیا بیاد :)

عه ملت عشق رو من عاشقش شدم :/ اما کلا انگار اسکندر و محرم رو یکی دیگه نوشته.اون موقع که ملت عشق رو خوندم جو گیر شدم رفتم هر چی کتاب از الیف شافاک تو شهر کتابمون بود خریدم...  آیا دنیای صوفی هم به قلم همین نویسنده است؟ منم خیلی تعریفشو شنیدم.نفیسه داره میخوندش گمونم


ان شاالله اون روزاتو ببینم لی لی

چندسال بعد دوس دارم به بزرگترین آرزوم که برای اشکانه رسیده باشم،رفته باشه سر شغلی مرتبط با مهندسی پزشکی با حقوقی معقول و خوب 
یه مغازه خریده باشیم و من بوتیک دار باشم ⁦^_^⁩ برای خودم درآمدی داشته باشم 
باهمدیگه کلی خوشبخت باشیم،کلی شاد باشیم،دیگه دغدغه مالی نداشته باشیم،قسط نداشته باشیم
سفر خارجی بریم 

آمین عزیزم...

حال مردم کشورم خوبتر باشه
خواهرم سلامتیشو بدست اورده باشه
خودم و شوهرو بچه هم رفته باشیم از اینجا

آمین صدف جان

امکان داره بپرسم نقطه شروع مهاحرتتون به این شکل که ویزای کار بگیرین از کجا بود؟
وکیل مهاجرتی چیزی
تو فکرم همسرو بندازم دنبال کارا ایشالا بشه بریم..

اولش شوهر خواهرم کمی راهنماییمون کرد،بعدش یه وکیل گرفتیم.حالا نمیدونم واقعا وکیل بود یا نه :/ کارای ویزا رو اون انجام داد.

چه قدر خوبه که دوباره مینویسی دوست هنرمندم 🌼🌻🌺🌸🌷

مرسی جانم

چه خوب که دوباره داری مینویسی و حست برگشته
آدم از برگشتن حسای خوبی که یه مدت از دستشون داده خیلی حس خوبی میگیره
اما من دوست دارم
ارشدمو گرفته باشم
به شغل دلخواهم رسیده باشم و توش بهترین باشم
عصرها توی بالکن رو به حیاط که منظره چشم نوازی داره بشینم و کتاب بخونم و در مورد چیزایی که دوست دارم بنویسم
کار هنری هم خیلی زیاد یاد گرفته باشم و با انجامشون لذت ببرم

آره خوشحالم.


امیدوارم خیلی زود محقق شن روهایات :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان