یلدا

اینم از یلدا و پاییز امسال...🍁

یلدای پارسال،رستوران رو داشتیم و چه شام بی نظیری خوردیم و از اینکه خانواده ام مهمونمون بودن چقدر خوشحال بودم...

با همسر لباسامونو ست کرده بودیم و خوش بودیم...💑

امسال نصف بیشتر یلدا رو تلفنی با هم حرف زدیم،در حالی که خانواده ام سر سفره یلدا بودن و من تو آشپزخونه لای میز و گاز قایم شده بودم و آرزوم کنار هم بودن سال بعدمون بود....👪

فال گرفتم و دقیقا تو اولین بیت ،حضرت برام از دیدار و عشق و وصال گفت و از همون بیت اول اشکمو دراورد...😢

برای خانواده هم فال گرفتم و براشون غزل خوندم چندتایی...

اما هر چه کردم یه عکس لاکچری بگیرم نشد که نشد....

یا شکمم افتاده بود بیرون،یا داداشم از پشت زبون دراورده بود یا جوجه پریده بود وسط یا از آسمون سنگ باریده بود🙄

خلاصه به همین سادگی زمستون شد.... ❄

همش سه ماه تا عید مونده و من در شرف اسباب کشی به طبقه ی سومم... چیزی که از اولِ شمال اومدن آرزوم بود و حالا داره میسر میشه...

دلم میخواد زودتر بیام از کنج امن جدیدم بنویسم که چقدر توش آرومم،که بوی زندگی توش میپیچه و نور عشق بهش میتابه.که خدا توش قدم میزنه و ایمان برای من دوباره ملموس و دست یافتنی شده.. که تمرینات خودسازی انجام میدم و کتاب خوندنم به راه شده.. که زمستون زندگیم داره سپری میشه و من مثل گل پامچالم که بالاخره برفای روم آب میشن و من رنگی رنگی،رنگی طور سر بیرون میارم....

که پسرم آرومه و امنیتش تامینه... بنویسم از اون روزی که سبز میشم...

و سفارشای ژله هر روز بیشتر میشن و من هر روز با رنگ و هنر بازی میکنم...

از دوستا و دور همی ها بنویسم که برقرار میشن... و از خیلی چیزای خوب دیگه...

من بالاخره رفتم طلاهامو فروختم... به جز دو تا حلقه و انگشتر نشون و هدیه ی همسر بعد زایمان و یه پلاک هدیه مامانم و توپک های نیم ستم که از زنجیرها جداشون کردم،باقی چیزها رو فروختم.... همسر از بلاتکلیفی خسته است و پول لازم... خیلی مونده تا باقی پولی که میخواد رو جور کنیم... به هر کسی که فکر میکردم میتونم روی خودش و صداقتش حساب کنم رو زدم و نشده... اما خیلی خوشبینم.میدونم خدا بازم از جایی که توقعشو ندارم سورپرایزم میکنه...

الان همینکه پوند پایین اومده برای من یه نعمته.... 

اوووم دیگه چی بگم؟؟ کمبود خواب دارم خیلی... 

باید باید باید بتونم شبا زود بخوابم...  از فرداشب واقعا واقعا تمرین میکنم زودتر بخوابم... 

فعلا شب بخیر میگم...

آخرین شب پاییزی... برام کمی غمناکه :(

 

۰۱ دی ۰۰:۵۰ آبان ...
یلدات مبارک بلاگر 
ایشاالله به تمام ارزوهات برسی 

ممنون آبان جان.

تو هم همینطور

غمهاتو میخرم رفیییییق اونم غمِ آخرین شبِ پاییزی❤❤❤

وای چه ارزوهای قشنگی توی طبقه ی سوم داری🙂
حتما همینطور که میگی میشه.من مطمئنم.
تو میری طبقه ی سوم و از زمین فاصله میگیری
ازون طرف میری بالا و به خدا و اسمون نزدیکتر میشی.
وقتی داری میری همه ی درد و غصه هات نه ولی نصف بیشترش رو همون پایین بذار و برو بالا.
سبک برو که روحت اونجا راحت اوج بگیره.

خدا روزی رسونِ بی دریغِ ، به وقتش بهتون میرسونِ...شک نداشته باش👌

عزیززرم...

 یه جور گفتی انگار میخوام بمیرم :)) 

شک ندارم :)

سلام بلاگر جانم.
صبحت زمستونیت بخیر عزیزم.
یلدات هم مبارک باشه.
از ته دلم امیدوارم که سال دیگه این موقع کنار همسرت باشی و تو خونه تون کنار هم خوب و خوش باشین و برامون عکسای سه نفره ی خوشگل بذاری.
 

ممم متاسفانه وقتی که آدم به کسایی که روی خودشون و صدااقتشون حساب باز میکرده نیاز داره همه غیب میشن.البته همه اینجوری نیستن اما بیشتریا اینطورین.
خوب کاری کردی طلاهارو فروختی.امنیت مالی داشتن باعث میشه که ادم فکر و خیالش آسوده باشه و بتونه تصمیمای بهتر بگیره.انشاالله بهترشو میخری.
 
جوجه تو ببوس عزیزم...

سلام گلم مرسی آمین.


نه من اشتباهی حساب باز نکردم.واقعا به آدمای درست پیام دادم.اتفاقا الان خیالم راحته وقتی گفتن ندارن حقیقت بوده و اگه داشتن دریغ نمیکردن...

طلاها یه بخشی از پولو تامین کردن اما هنوز باقیش مونده...  مرسی گلم

روزا و سال ـها چه سریع و  ناباورانه، پشتِ هم میان و میرن ...
به سمتِ مثبت رفتن داره حس میشه!
ایشالا که زودتر این اتفاق بیفته و بیاید از این حالِ خوبی که ازش گفتید، برامون بنویسید و حالِ ما هم کنارتون جون بگیره ^_^

واقعا... چقدر ما غفلت میکنیم این وسط...


آمین .مرسی

۰۱ دی ۱۲:۲۷ soheila joon
عزیزم انشالله همه خواسته به زودی محقق میشه 
از یلدای پارسالت نوشتی سال بعدت امیدوارم توی انگلیس یلدارو جشن بگیری :*

آمین مرسی

از یلدای پارسال پستی نداشتی درسته؟

نه متاسفانه... دقیقا دوره ی بی گوشی شدنم بوده

۰۲ دی ۰۰:۲۹ آیدا سبزاندیش
انشالله پول جور میشه و دوری سر میاد

آمین

۰۲ دی ۱۲:۴۴ باران
عزیزدلم با همه وجود دعا میکنم این مشکلات خیلی زودگذر باشن و با دل خوش بری کنار همسرت.
مطمئن باش خدا هیچوقت بنده هاش رو تنها نمیذاره 

آمین مرسی باران جانم


همینطوره :)

۰۳ دی ۱۹:۱۹ فاطمه 21
تو خیلی قوی هستی بلاگر،
احساس میکنم روزی که بیایی بگی اونورآبی و تصمیمی که گرفتید و سختی هایی که کشیدید ارزشش رو داشته و الان کنار همسر و جوجه خوشبخت ترینی من دلم خنک شده ! که حقتو گرفتی از این دنیا و حالا خیلی شادی. نه به اندازه ی تو، اما من واقعا خوشحال میشم.

از بیرون ابن طور به نظر میام شاید... 

نمیدونم شتیدم هستم.. فاطمه کمی یادم رفته...
عزیزززم..مرسی واقعا...

سلام بلاگر عزیز خوبی
روزهای زمستونیت قشنگ خانومی
انشالله که مشکلاتت هر چه زودتر حل میشن
به روزای قشنگت فکر کن که به چشم بر هم زدنی میرسن و انشالله به آرامش و ثبات می رسی و جمع سه نفره اتون بدون دغدغه کنار همید

سلام عزیزم ممنون...

امیدم اول به خوب شدن احوالاتم تو همین فاصله ها و بعد به اون روزاییه که گفتی..
زنده باشی جانم 

۰۶ دی ۱۵:۰۱ سایه نوری
سلام بلاگر جان..
من شرمنده م،،تولدتو تبریک نگفتم..نبودمو کمی گیرو شلوغو... بودم..پستاتو دیر،دیر میخوندم..با تأخیر زیاد،،تبریک فراووون..
انشالا از تولد دوباره ی چیزی جدیدو شگفت انگیز در درونت واسمون بگی و من اونو با شادی تماامو سروقتش تبریک بگم..
پذیرش،رهایی..صلحو تعادل آرزومه واسه تو و خودمو همه مون..

ممنون سایه جانم.

تبریک و انرژی از تو هر وقتی که باشه بهم میچسبه...
آرزوی قشنگت رو قربون❤❤❤

واقعن دلم میخواد این دوری ت زودتر تموم شه بلاگر و از کنار همسرت برامون پست بزاری.

راستی تا حالا دوره شکرگزاری انجام دادی؟
هیلا تو پیج اینستاش شروعش کرده. فکر میکنم بد نباشه توام همراه بشی.

ممنون عزیزم.. من بیشتر دلم میخواد حالم خوب بشه... دوری به هر حال سرمیاد..


شکر گزاری... کتابش رو دارم و حتما به زودی انجام میدم... ممنون جانم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان