اونقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده...

تمام بامداد چهارشنبه ی من به گریه گذشت...

فرودگاه امام رو هی راه رفتیم و راه رفتیم.جدا جدا...

تا چهار صبح که گفت خوب من دیگه میرم...

و رفت...

اشکای من میچکیدن و نگاه های اون دزدیده میشدن.

صورت من سرخ میشد و نفس اون حبس.

نفس من بند میومد و اون بغضشو محکم تر میچسبید...

شاید در لحظه برعکس به نظر میرسید اما من فکر میکنم اون که گریه میکنه کنتر عذاب میکشه... 

وقتی دیگه در هر گیتی رفتم دیدم از تیررس نگاهم دور شده رفتم یه گوشه ی خیلی خیلی خلوت و صدامو با گریه هام بیرون دادم.خودمو از گریه ی بی صدا خلاص کردم و تا صبح دور از بقیه تو یه سالن جدا نشستم.

به روزی که دوباره میریم فرودگاه فکر کردم.

روزی که من شوق رفتن پیشش رو خواهم داشت و اون تو یه فرودگاه دیگه قلبش از انتظار رسیدنم اونقدر محکم میزنه که صداش تو گوشش میپیچه...

روزی که اشکمون توش شوق و عشق قاطی باشه و دستامون شفا و مرهم باشن برای درمان جراحت دوری...

روزی که دستمو بگیره و منو به خونه ی جدیدم ببره و من اونجا رو برای خانواده ی سه نفرمون بهشت کنم...

کل اوقات این روزهامو با همین فکرا سپری میکنم و حوصله برقراری ارتباط با کمتر کسی رو دارم.

فعلا دو روزه خونه خواهرمم و امروز میرم خونه بابام.

دوست وبلاگی و همسرش خونه ی منن.

فکر کن من برم دم پنجره براش آش ببرم.بعد انقدر مهربون باشه فرداش برای شوهر من آش پشت پا بپزه...

فکر کن برم پیشش از من تو خونه خودم مثل مهمان پذیرایی کنه و کلی از دلامون حرف بزنیم...

پیج کسب و کاری من و نفیسه و زهره هم راه افتاد.اسمشو نفیسه انتخاب کرد.کپشن پستهاش رو من مینویسم و فعلا یه نمونه کار که شماره دوزی منه گذاشتیم و خیلی بهش خوشبینیم... نفیسه هم قراره تابلو بکشه خیلی کارش قشنگه من که عاشقشم. زهره هم میخواد جینگول پینگول نوزادی درست کنه.

اسمش اینه : 

@zhandark.art

همسر از وقتی رفته فقط گمونم دو بار تصویری حرف زدیم.دو روزه آنلاین میشه بی اینکه پیام بده.بی اینکه زنگ بزنه.بی اینکه جوابی بیشتر از دو کلمه به پیامای من بده...

سعی میکنم قوی باشم.حق داره فاصله بگیره و به خودش و حسش توجه کنه.امیدوارم قوی و عاشق برگرده سمتم...

جوجه هم دچار بحران جدی شده...  شبا اصلا دستمو ول نمیکنه و گاهی به اون حداقل فاصلمونم راضی نمیشه و میخواد بیشتر بچسبه... دقیقا مثل دوران شیر شب خوردنش شده. تکون خوردن من همانا بیدار شدنش همان...

همینا دیگه... صبح بخیر.

۰۴ آذر ۰۹:۰۲ صبورا کرمی🦄
صبح تو هم بخیر

:)

بلاگر ِ قشنگم...
هرگز فکر نمیکردم تا این حد سخت باشه.
توصیفاتت قلبمو آتیش زد.

این حجم از  سختی برای جدا شدن توی شرایط عاطفیِ فعلیِ اخیرتون این شکلی بود
حالا تو فکر کن اگر این چند وقت که با هم کل کل میکردین و یه کم از هم دور شده بودین نبود
که بهتون نشون بده شاید این دوری درمان خیلی چیزها باشه دیگه چی میشد!!!!!!

حس معتادی رو داری که توی ترکه؟ درسته؟
بند بند وجودت میخوادش...
تو الان وارد مرحله ی جدیدی از زندگیت شدی و یه جورایی انگار توی زندگیت سطح عوض کردی.
قطعا اولش سخت و ناآشناست اما حتما به ثبات میرسی و محکمتر به راحت ادامه میدی...
روزهای روشنی پیش روته...
بلاگر قویتری...
مادر محکمتری...
و همسر عاشقتری
تمام لحظه های پیش روت پر از صبر و ارامش و هدایت باشه الهی.
مراقب خودتون باشید.
خیلی به جوجه برس اونم یه چیزایی حس میکنه

ممنون از کامنتت عزیزم چقدر خوب بود...

تو مینا مامان هانایی؟؟ 

۰۴ آذر ۱۱:۰۳ مری مریا
قلبم درد گرفته...
سخته دل کندن. ولی با عشق یا بی حتی بی تفاوت دل کندن به نظرم راحت تر از با نفرت دل کندنه. خداروشکر که هنوز عاشق همین. خداروشکر که جدا شدن براتون سخته. خداروشکر که روزای بهشتی در راهن... عزیزم خداروشکر ...

کلا نفرت حس مزخرفیه... از هممون دور باشه.

ممنون جانم

۰۴ آذر ۱۱:۲۶ ماهی ^.^
انشالله که خیلی زود کارت جور میشه و میری پیش همسرت 
مراقب جوجه ات باش و هواشو داشته باش الان بیشتر از تمام این مدت بهت نیاز داره
وقتی پستتو خوندم تموم بدنم یخ زد
ینی روزی که منم بخوام برم کسی انقدر برام دلتنگ میشه
کسی هست که اینجوری از رفتنم عذاب بکشه
کسی هست که تا حرف از نبودنم بیاد بغض امونش نده

امیدوارم خیلی خیلی خیلی زود بری پیشش
دلتنگی خیلی حس بدیه

آمین.

چشم.
حتما هست...

۰۴ آذر ۱۲:۰۳ ستاره*
بلاگر عزیزم وقتی اینطوری از جداییت حرف زدی یه لحظه حس کردم یه دست بزرگ قلبمو محکم گرفت و فشار داد


عزیزززم... :(

عزیزم انشاءالله روزهای خیلی بهتری درانتظارته  
بوس به صورت ماهت 

ممنون عزیزم

عزیز مهربونمممم
نمیتونم حالم رو توصیف کنم . فقط میگم وقتی خوندمت بارها و از ته دل گفتم خدایا کمکشون کن.
میدونم قوی هستی و میتونی این روزها رو بگذرونی. خوبه که به آینده روشن پیش روتون فکر میکنی عزیزدلم.
خدا پشت و پناه همتون باشه... آمین

ممنون از دعات باران جونم.


۰۴ آذر ۱۳:۱۹ بانوی عاشق
سلام عزیزم
همه ی حرفات ی طرف
اینکه پسرکت ترسیده شده ی طرف
دلم برای پسرت رفتدورش بگردم من
سعی کنین تماس تصویریاتون زیادد باشه کهه پسرت با پدرش غریبی نکنه
خودت تو قلبم اما پسرت ی چیز دیگه س خیلی مواظبش باش

عزیزم مرسی به فکر جوجه ای... متاسفانه بعد سفرهامون اینجوری شده... فکر کنم زیاد از روزای تکراری دور شده روتینشو از دست داده. تلاشمو میکنم این اوضاع رو اصلاح کنم.

ممنون از محبتت

۰۴ آذر ۱۳:۳۹ معشوقه
عزیزم😔😔
منم غصم گرفت😔😔
ولی از ته دلم امیدوارم به زودی توی خونه جدیدتون سه تایی کنار هم باشید... این روزا هم میگذره و روزای خوب کنار هم بودن میرسه انشاالله💞

مرسی عزیز دلم

۰۴ آذر ۱۴:۳۲ مامانی ...
اره عزیزم همون مینام
من اون کامنتو دادم بهت بلاگر

آدرستو استفاده کن دخترم حیفه نذار خاک بخوره. یا مثلا برام بنویس مینا مامان هانا.. خلاصه حالیم کن تویی :)

۰۴ آذر ۱۴:۴۸ صبورا کرمی🦄
ممنونم عزیزم
به سلامت برسی به همسر جانت و کنار هم آرامش بگیرین

حواست به جوجه هست میدونم، ولی به خودت ام باشه جانا. پسرت قبل از هر چی به مامان قوی نیاز داره. 

عزیزمی.چشم

بازم یاد خودم افتادم و استرسم توی فرودگاه امام....و حالم
بابا چه جرئتی داشتی که اینارو نوشتی!!!من تا دوهفته روزه ی سکوت گرفته بودم از بس که حالم بد و غیر قابل توصیف بود....حتی بعد از دوهفته،تو وبلاگم چیزی ننوشتم از اون روزا فقط تنها توصیفم این بود که برن و دیگه برنگردن اون روزا...
من مطمئنم میتونی از این روزای سخت،سربلند بیای بیرون....حتی قدرتت بیشتر از اون چیزی که فک کنی هست،چون تو یه مادری...❤
برات از تهه قلبم کلییی موفقیت و حال خوب و شنگول بودن ارزو دارم...
کلا الان کااملا طبیعیه که تا چند مدت حالت خوب نشه،ولی بعدش کم کم حالت بهتر میشه عزیزم.
کامنت خصوصیمو خوندی ایا؟

وقتی مینویسم حالم بهتر میشه آخه...

بعد شرایطم با تو فرق میکنه... من میدونم شرایطم موقته.و اینکه مادرم.مجبورم برای حالم یه حد و حدودی قایل شم...
ممنون عزیزم
کامنت خصوصیییت.. اگه خوندم جواب دادم. اگه نخوندم میخونم

عزیزم ...
ان شالله روزهای کناررهم بودنتون خیلیییی زود برسه.

آمین

درک حس و حالت سخته
گفتن چیزی که آرومت کنه سخته
حتی فکر کردن به خودت و شرایطت سخته فقط من خودم رو این شکلی آروم میکنم که این روزها هم میگذره
میگذره
یک ماه نهایت چهل روز بگذره کنترل اوضاع بهتر میشه
صبور باش
مثل تمام روزها گذشته

دکتر هلاکویی خیلی تاکید میکنه بچه زیر دو سال سفر نره خیلی دچار عدم امنیت میشه
مراقب جوجه باش سخته ولی مجبوری سعیت رو بکنی به اسم مادر

منم همینطور.منم با فکر گذشتنش آروم میشم.


میدونم میدونم اما از سفر ناگزیر بودم... امیدوارم بهتر شه...

۰۵ آذر ۰۸:۲۵ لی لی پوت
قوی باش خیلی زود تموم میشه و راحت میشی :)

Hope so...

سلام بلاگر جانم.
امیدوارم الان حالت بهتر باشه...
هرچند میدونم حال خوب واقعی رو زمانی خواهی داشت که توی فرودگاه دست یارت رو فشار بدی و تو بغلش غرق بشی...
مطمئن باش و ایمان داشته باش که اون روز دور نیست...
جای همسرت خالی نباشه گلم.با شناختی که ازت دارم میدونم خیلی زود خودتو پیدا میکنی و همون مامان قوی و سرزنده ای میشی که ما میدونیم.
برات بهترین آرزوهارو دارم گلم.
به کانالتونم سر میزنم حتما.موفق باشین.

سلام عزیزم مرسی از دلگرمیت

صد البته که ما باهم تفاوت داریم ولی خب کلا یاد خودم میوفتم دیگه...
❤🌹

متوجهم :))

جوجه ات زود خوب میشه اما ممکنه وقتی میخواد وارد اجتماع بشه و از تو دور بمونه این اضطراب جدایی دوباره برگرده که در زمان خودش دوباره حلش میکنی

الان تو میتونی یه کمی از دورتر به خودت نگاه کنی؟

از خودت بیای بیرون و به خودت نگاه کنی؟

میتونی درجه بالای وابستگیت به همسرت رو تشخیص بدی؟ اونقدر این وابستگی شدید بود که رابطه اتون رو خدشه دار کرده بود

اونقدر شدید بود که تو کلا کنترل زندگی زناشوییت رو از دست داده بودی همسرت هم همینطور

و هیچ طوری نمی تونستی از این وابستگی کم کنی و هر روز اوضاع بدتر میشد چون هیچ چیزی برای یک رابطه مخربتر از وابستگی نیست و وابستگی تو خیلی شدید بود

یعنی واقعا من هرچی فکر میکنم هیچ راهی بهتر از این اتفاقی که افتاد و این دوری اجباری نمی تونست مساله تو رو در مورد وابستگیت حل کنه

فقط میخوام این رو بدونی که حالا که این اتفاق افتاده و تو مجبوری برای رشدت از این مرحله بگذری تا نگذری بهش نمی رسی

پس بیشترین تلاشت این باشه که این اعتیاد مزخرفت به همسرت رو ترک کنی

روزی که احساس کنی بدون اون می تونی به بهترین شکل ممکن زندگی کنی روزیه که کنارش برمیگردی و به بهترین شکل در کنارش زندگی میکنی

 

نسیم به نظرت شوهرم اونچه نیاز رابطه بود به من میداد و من بیشتر میخواستم؟؟

من این روزها وقتی فکر میکنم کلمه ی تشنه بودن به احتیاجات عاطفیم با همسر بیشتر از وابستگی بهش تو سرم میچرخه... هان؟ تو فکر نمیکنی اینجوری باشه؟
یکی اینه یکی احساس خشمه.یعنی با وجود اینکه میدونم رفتنش هعتاد درصدش فداکاری بخاطر من بوده با اینکه بهش فشار نیاوردم با اینکه تاکید کردم مجبور نیست،اما خیلی احساس خشم بهش دارم.
از امروز شروع کردم تو یه سالنامه بهش نوشتن.البته قرار نیست بخونه.میخواستم روزای نبودنش ازش بنویسم اما انقدر خشم الود شد دوست ندارم بخونه.
الان این خشم من از وابستگیه؟ من همش فکر میکنم از همون تشنگیه.

وابستگیه و طلب چیزی که خودت به خودت بدهکاری از دیگری
توقع اشتباهی از یه آدم دیگه برای پر کردن خلا عاطفی که باید باید فقط توسط خودت پر بشه
هیچ بشری نمی تونه اونو برای تو پر کنه فقط از تو دور و دورترش میکنه
بنویس تموم خشمهایی که داری رو و اون نیست که باید بخونه خودتی
اون خشم ها از خودته نه اون
اونقدر بنویس تا بفهمی طرف حساب تو همسرت نیست خودتی

:(

تو تشنه خودتی
اگر اینو بفهمی و بپذیری می تونی مشکلاتت رو حل کنی 
اگر نپذیری مردت رمانتیک ترین و در خدمت ترین مرد عالم که باشه و کاملا مطابق میل تو رفتار کنه تو همچنان تا ابد تشنه میمونی

امروز داشتم به یکی میگفتم... این حرفایی که از طرق مختلف من از آدمای مختلف میشنوم یا جایی میخونم "همین که من تشنه ی خودمم.حلال مشکلاتم خودمم.ریشه همه چیز خودمم" انگار یه چیزی خوردم و تو گلوم گیر کرده.یعنی با منه اما پایین نمیره و به مرحله استفاده شدن و به دردم خوردن نمیرسه. نمیدونم چجوری بگم.. هضمم نمیشه.میدونمش فقط...

انشاالله به خیر و خوشی و سلامتی و موفقیت....

ممنون لیلا... تو ولز بودی؟؟ یادم رفته

سلام، خداوند پشت و پناه همسرت باشه. انشالله به زودی تلخی این فراق به شیرینی وصال تبدیل میشه🙏🏻🙏🏻

ممنون عزیزم..

اره اره، ادرس ف.ی.س. بوکم را هم داری یه جایی تو کامت ها

آره فقط یادم رفته بود دقیقا کدوم شهری :)

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

** ***** ******* *** **** ****
 ******** ******** ***** ***
***** ***** **** ***** **** ** **** **** *** ******* **** **** ** *** ***** 

عزیزم خوب آیدیشو بهم بده.من با اسم فارسی نمیتونم پیداش کنم که...

هضمت نمیشه چون هنوز نپذیرفتیش

می دونی می تونی هم باور کنی که شاید درست باشه وقتی خیلیها میگن ممکنه درست باشه اما پذیرفتنش نیاز به یه احساس مسئولیت زیاد داره نیاز به این داره که تو تیر ترکشت رو که این همه مدت به سمت همسرت گرفته بودی برگردونی سمت خودت و این اصلا کار آسونی نیست . واقعا سخت بشه قورتش داد

فکر کن بعد از این همه مدت بخوای تقصیر تمام بدحالیهات رو گردن بگیری و درصدد درست کردنش بربیای سخته واقعا

اما اینم بگم که سرزنش کردن خودت کاری رو درست نمیکنه

اینکه حالا بپذیری و بشینی خودت رو مواخذه کنی جز خرابتر کردن حالت کاری نمیکنه برات

تو فقط یه راه داری برای پذیرفتن، فهمیدن، هضم کردن و درمان کردن

و اونم تمرین کردن آروم آروم توجه و رسیدگی کردن به خودته

از همین امروز شروع کن از فدا کردن خودت برای دیگران به اسم اینکه لذت می برم برای فلانی فلان کار رو میکنم دست بردار از اینکه برام فلان کار رو کردن باید جبران کنم دست بکش و با خودت خلوت کن و به خودت برس . خودخواه نباش اما خودت رو دوست داشته باش

پشت گوش ننداز هر روزی که این کار رو عقب بندازی عمر خودت رو تلف کردی و از خوشبختی دورتر شدی

نسیم یه نمونه خاطرت هست من کی خودمو فدای کسی کردم؟؟

چقدر شنیدن این جملات از یک زن برای من دردناکه

خنجر به قلبم بزنن دردش کمتر از دیدن این عجز از یک زنه


به نظرت شوهرم اونچه نیاز رابطه بود به من میداد و من بیشتر میخواستم؟؟

من این روزها وقتی فکر میکنم کلمه ی تشنه بودن به احتیاجات عاطفیم با همسر بیشتر از وابستگی بهش تو سرم میچرخه...

نیاز وقتی وارد یک رابطه شد فاتحهء رابطه خونده است
پای احتیاجات عاطفی به یه رابطه باز شد هیچ توقعی دیگه نمیشه از یک رابطه داشت که خوب باشه

کی تعیین میکنه نیاز یک رابطه چیه که حالا حد و حدود براش تعیین بشه و بگه کم میداده یا زیاد میداده
بلاگر زنی که تشنه و محتاج عاطفه باشه از جانب یک مرد در کنار ایده آل ترین مردها هم راضی نخواهد بود

اگر روزی برسی به جایی که خرج کردن عشق برات لذت بیاره بدون کوچکترین حس توقع جبران اونوقت رابطه ات نجات پیدا میکنه
خرج کردن عشقه که تشنگی تو رو ارضا میکنه احتیاجات عاطفیت رو برطرف میکنه نه دریافتش از یک نفر دیگه
کاش این رو درک میکردی
کاش می فهمیدی که تمام مهرهای عالم هم به سمتت سرازیر بشه تا خودت خودت رو دوست نداشته باشی خلا های عاطفیت پر نخواهد شد.

نسیم چرا انقدر ناراحت میشی.. من چقدر از موضوعی که درموردش حرف میزنی پرتم آخه :(

من نمیگم نیاز زن یا شوهر ... میگم نباز رابطه... یعنی رابطه برای زنده موندن و بعدش رشد به هیچی احتیاج نداره؟ مگه عشق گلی نیست که باید بهش رسیدگی کرد. به هر حال رابطه باید از یه چیزهایی تغذیه کنه یا نه؟؟ وگرنه چجوری مثلا تو بعد ده سال مبتونی عاشق بابای هومان بمونی؟؟ لابد تو رابطه بهت یه چیزی میده دیگه؟ یه چیزی منظورم به لحاظ حسیه...
میدونی اینکه بابای جوجه هیییچ پیامی که باعث دلگرمی باشه تو زندگی نمیده چقدر برام سخته... یعنی من مجبور میشم سوال کنم تا احساس امنیتم برگرده...


تو و شوهرت جدا جدا به رشد رابطتون کمک میکنید یا نه؟ 

و مساله دوم خرج کردن عشقه... 
میدونی که عشق برای منم مثل برای تو همه جانبه است.یعنی عشق که یکیه.یه لحظه تو یه چیزی خودشو نشون میده یه لحظه تو یه چیز دیگه.میگم صرفا مربوط به زن و شوهری نیست. چرا وقتایی که من میگم مثلا فلان کارو کردم و لذت بردم و به عقیده خودم عشق خرج کردم،تو به من میگی خودتو دوسنداشتی خودتو فدا کردی؟؟


اینکه میگی خودم رو دوست ندارم... اینو دیگه فهمیدم.. و اینم دونستم اگه به اون عشق به خوده برسم یه قدم بزرگ برای زندگیم برداشتم...  نمیدونم منتظر چه زمانی ام که شروعش کنم... واقعا نمیدونم...

من کی ناراحت شدم بلاگر ؟

دیدن عجز یک زن من رو اذیت میکنه ولی از تو ناراحت نشدم

عشق گلی نیست که باید بهش رسیدگی کرد اما فکر میکنم منظورت زندگی مشترکه که باید بهش رسیدگی کرد اما زندگی مشترک مثل یه باغه نه یه گل اگر بهش رسیدگی نشه علف هرز پرش میکنه میرسه به جایی که قشنگیهاش پوشیده میشه توسط علف های هرزش اونوقته که حتی باغبونش هم تلاش هفتاددرصدی یه طرف ماجرا برای بهبود زندگی رو پیام به حساب نمیاره و برای احساس امنیت میره سوال میکنه سوالی که جوابش هرچی باشه بی اعتباره و خودت هم اینو خوب میدونی عشقی که تو رفتار نمایان نشه و تو درکش نکنی تو هزارتا کلام ارزش نداره


من واقعا بعد از اون کامنتهایی که گذاشتم نمی فهمم مفهوم پیامی که باید طرف مقابل بهم بده تا رابطه ام سالم و خوب باقی بمونه چیه؟

چه پیامی؟

همسر من مدتهاست هیچ پیام حسی به من نداده فقط میره سر کار میاد و درگیر هومان میشه تا وقتی خسته و کوفته میخوابه ما سالهاست که حتی دو تاکلمه حرف درست و حسابی هم با هم نزدیم نشده که بزنیم هومان این وسطه وقتی پدرش هست مال اونه تمام و کمال مدتهاست اگر حرفی داشته باشیم حتی راجع به واجبات روزمره زندگی مجبوریم تلفنی به هم بگیم

اما زندگیمون محکم تر از قبل هم شده چون من همین که ساعت 6 صبح میره سرکار و 4 عصر برمیگرده همینکه میاد خونه و شب سرش رو تو تخت خودش زمین میذاره همین که رفیق باز نیست و به چیزی اعتیاد نداره همینکه با هومان خیلی وقت میذاره و کیف میکنه چون بچه دوسته کلا میذارم به حساب پیامهای زندگی ساز

اینا رو نوشتم چون سوال کردی وگرنه اینقدر این مسائل تو زندگی من پیش پا افتاده است در مقابل اهدافی که برای زندگیم در نظر دارم که اصلا تا همین امروز که سوالت رو خوندم به اینکه همسرم چه پیام دلگرم کننده ای به من در زندگی میده یا من و همسرم چطوری و چقدر داریم رابطه مون رو تغذیه میکنیم فکر هم نکرده بودم.

اصلا اهمیت نداره چه پیامی میده من برای ساختن زندگیم و به اوج رسوندنش نیازی اصلا به پیام و مراقبت شوهرم از رابطه ندارم همین که خرابش نمیکنه کافیه همینکه در کنار من هست پدر پسرمه و داره از زندگیش در کنار من و پسرش لذت میبره تمومه دیگه من خودم تنهایی از پس آباد کردن باغ زندگیم برمیام

اگر نیای در جواب این بگی من با تو فرق دارم

من خودم میدونم ما با هم فرق داریم من تمرکزم روی خودم و تواناییهام برای ساختن زندگیمه و تو منتظری همسرت این کار رو برات بکنه تا تو هم بتونی یه قدم از قدم برداری و من دارم بهت میگم غیر از خودت و خدا رو هیچ کس حساب نکن حتی شوهرت

تو چه پیامی از شوهرت میخوای وقتی سختی مهاجرت رو به جون خریده که خودت اعتقاد داری هفتاد درصدش به خاطر تو بوده

می ری ازش چه سوالی میکنی واقعا؟

نمی دونم چی میشه که ورودی های ذهنت تو بعضی مسائل بسته میشه و کلا به قول خودت پرت میشی یه ور دیگه انگار یه بچه 14- 15 ساله ای که احساس جلوی عقلش رو می بنده


در مورد خرج کردن عشق و لذت بردن ازش و سوالی که پرسیدی هم قبلا مفصل تو تلگرام حرف زدیم راجع به جبران زحمت دیگران


اگر به اون عشق به خوده برسی یه قدم بزرگ برای زندگیت برنداشتی کنترل کل زندگیت رو به دست میگیری

 

منظودم از دست من نبود.

متاسفانه تو من انقدر تضاد و بحث حل نشدنی بین عقل و احساس هست که حد نداره.
من بارها این مدت به این فکر کردم همسر با رفتارش تو بارداریم،با حضورش بخاطر من تو اتاق زایمانم،با باز کردن رستورانش و این آخریا با رفتنش منتهای عشقشو به من ثابت کرده اما برای من بس نبوده.این دو روز هم بخاطر سکوت بیمارگونه مسخره من خودش رو با پیامهای عاشقانه پیاپی کشته از اون سر دنیا اما من.... برام کافی نبوده چون یه چیزی درونم اصلا راضی شدنی نیست... و این احتیاج به درمان و کار داره... و من کاملا اینو میدونم و هر روز بخاطرش عذاب میکشم... 

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
**** *** **** *** ***** ***** **** 
  
********************************************

*** *** ****** *** ******* ******* ******

لیلا عضو شدم و از تو ممنونم عزیز... 


سلام. چه وب باحالی دارینا - قالب اختصاصیو ...
خیلی قشنگه وبتون - 

سلام ممنون...


ای جانِ دلم بلاگر..قربون دلت شم اخه من..
انشاالله بزودی زود بری پیشش و این دوری تموم شه حق داری دوری خیلی سخته اونم از همسر💔

خدا نکنه جانم ...


ممنون گلم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان