سفر خداحافظی

سلام دوستان.

الان که تند تند و هول هولی دارم تو گوشی همسر تایپ میکنم ساعت حدود چهاره و من تو یه اتاق تاریک و خنک تو خونه مادرشوهر درحالی که پاهامو تو شکمم جمع کردم و اندازه گلوله شدم دراز کشیدم.

یه اتفاق خیلی خوب تو این روزها کامنت سایه عزیزم بود که مثل آویز گوشواره ،همش به گوشمه و با خودم میگم و با خودم میشنومش... سفرت همش خیر و خوشیه.هر چی هم بشه حاشیه است و میتونی نبینی... تو عالی هستی دختر.

چهار روز تو شهر و محله های اطراف اصفهان خونه ی فامیلای همسر رفتیم و اومدیم.روز چهارم من سو تغذیه گرفته بودم داشتم میمردم.زدم بیرون برای خودم یه ساندویچ تپل همبر ذغالی خریدم قایمکی...  شبش با همسر که جیک جیک میکردیم پرسیدم واقعا اینا تو زندگیشون هیچ وقت غذای خوشمزه نمیخورن؟؟  و چقدر خندید به این حرفم و هی میگفت هیس میشنون... همه خواب بودن البته.

بغیر مساله خوراک همه چیز ... تقریبا همه چیز خوب بود.با دخترای جوون فامیل ساعتها گپ و گفت کردیم و خوش گذشت...

روزی که اصفهان رفتیم مثل برق و باد رفت.رفتیم آتلیه عکس گرفتیم.خیلی قشنگ شدن.من همشونو تو فلش خریدم که به عکاس مطمئن بدم برای چاپ روی چوب.بعد روتوش براتون عکس میذارم.

بعدم رفتیم مسجد شاه عباسی و عمارت عالی قاپو و خود میدون کمی دور زدیم.خوب من خیلی دوست داشتم خیلی جاهاشو ببینم.پارک صفه و هشت بهشت و چهل ستون رو دلم موندن.آخرشم بخاطر دو تا بریونی هزارتا ساعت پیاده این ور اون ور رفتیم...

یعنی وقتی برگشتیم مرده بودیم.

وای من تو خیلی بچگی یه چیزی خورده بودم اسمش انگشت پیچ بود.بوش هنوز انگار اطرافمه.سالها دوست داشتم دوباره بخورم... آقا تو اصفهان پیداش کردم و یه سطل خریدم... منتظرم برگردم خونه طی یه مراسم ویژه بازش کنم.اینجور هول هولی دوست ندارم.

دیروز هم اومدیم لرستان.زادگاه همسر...

دیشب با دو تا دوست عالی بیرون رفتیم..

وضعیت خونه مادرشوهر هم... خوب من خیلی خیلی خیلی نسبت به همه ی سالهای قبل اوضاعم اینجا بهتره.نمیدونم این از بخشیدنشونه؟ این از تمرینا و فکرای خودمه؟ دست خودمه یا صرفا اتفاق افتاده؟

باهاشون خوبم.اصلا ناراحت نمیشم.حتی وقتی خواهر شوهر ،خواهر شوهر میشه... باز ناراحت نمیشم.چون ته دلم ناراحتی نیست قیافمم بشاش و خوبه.فکر کنم اینجوری اونا هم حس بدی نمیگیرن و چرخه قبل تکرار متوقف میشه و از در صلح درمیایم.

پسرم و پسر خواهرشوهر خیلی نمیسازن.جوجه خیلی قلدر شده.. باید هر لحظه کنارش باشم وگرنه اون جوجه طفلی رو از وسط نصف میکنه... مثلا میخواد کتابشو ازش بگیرهیه بار میگه بده.نداد پا میشه میره کتابو میکشه.اگه نداد عین این مردای گنده یقه اشو از دو طرف میگیره با سر میره تو سینه اش.یا گاز میگیره.بعد هر کاری مجازه بکنه.مادر شوهر اینا حق پسر عمشو میگیرن میدن دستش و این منو ناراحت میکنه.

هم حس اینکه جوجه فکر کنه همه چیز حقشه و همه تحت فرمانشن ناراحتم میکنه.هم حس اینکه بچه خواهر شوهر مظلوم واقع میشه. من همه ی تلاشمو دارم میکنم که تو رفتارم تعادل و مساواتو نگه دارم.فکرای مسمومی هم که گاهی میان تو سرم نگه میدارم و از عملکردم واقعا راضی ام...

جوجه ام از وقتی شمال بودیم سرما خورده هنوز خوب نشده.دارو هم میخوره انگار نه انگار...

وای داره وقت نوشتنم تموم میشه.باید برم دیگه..

این سفر خداحافظی همسر از خانوادشه.دعا کنید لحظه های آخر با کمترین غم ممکن و بیشترین قدرت و دعاهای خیر جدا شن... من که خیلی برای دو طرفشون ناراحتم.غصه ی خودمو کلا فراموش کردم.بیشتر استرسم برای اینجاست.

همسر تا کمتر از دو هفته دیگه از ایران میره... براش دعا کنید و منتظر پست بعدی من که احتمالا بعد رفتنش خواهم نوشت باشید.ما احتمالا فردا اینجا رو به مقصد شهر قبلیمون ترک میکنیم و بعد چند روز برمیگردیم شمال.

پیشاپیش ممنونم که سوال مرتبط با مهاجرت ازم نمیپرسید.چون من نمیتونم باز و واضح حرف بزنم.سر بسته هم دردی از کسی که دنبال رفتنه دوا نمیکنه.

خیر پیش راهتون عزیزان

 

*بابیده که تو پست قبلی گفتم ترجمه اش میشه آبمیوه که مهتا جون حدس زد و جایزشم گرفت :)

۱۰ آبان ۱۶:۲۸ Golden Antique
سلام عالیه از وب ما هم دیدن کنید

عالی ای از وب خودتونه :)

۱۰ آبان ۱۶:۳۶ مرتضا دِ
آقا اصفهانیا رو که پودر کردی که! :)

چند وقت بود نخونده بودم اینجا رو
چه خبرا

نه منظورم این نبود اصفهانیا دستپختشون خوب نیست.منظورم فقط فامیلای شوهر خودم بودن...من ارادت دارم به دوستای اصفهانیم.


سلامتی :)

خداروشکر ک سفر خوبی شد انشالله مراسم خداحافظی ام به خیر و خوشی تموم بشه 
میگم اون انگشت پیچی ک میگی چیه آب نباته؟ من حلواشو دیدم 

وای اون صحنه که یقه پسرعمه رو میگیره و با سر میره تو سینه اش خخخ 

مرسی جانم.

انگشت پیچ یه جور شیره ی سفیده.تو اصفهان گفتن همون گز رقیقه...

بخدا اصلا یه وضعی...

سلام عزیزدلم
خدا رو شکر که سفرتون خوب بوده و راصی هستی. 
خدا حافظی هیچوفت کار راحتی نیست. با همه وجود تجربه ش کردم. 
دعا میکنم همسرت و خانواده ش بتونن این خداحافظی رو خوب پشت سر بذارن. الهی سفر همسرت بی خطر و پر از موفقیت براتون باشه... آمین

سلام جانم.

آره تو حتما قشنگ میدونی چقدر بده.

آمین.ممنون جانم

ای وای جوجه به چهره ش نمیخوره قلدری کنه😄
تصورش هنگام زورگویی بانمک بود😄😘
ان شاء الله هر چی به صلاحتونه براتون رقم بخوره🌹
میگما بلاگر جون بابت کامنت پست قبلی معذرت میخوام،از رو ناآگاهیم بود متاسفانه.🙏

راست میگی قیافش غلط اندازه...

عزیزمی...

عجب قلدری شده فسقلی....
دو روز دیگه ازونا میشه که داد میزنن میگن:
نفففففسسسس کششششش...🤣🤣🤣
خیلی باحال بود

خوشحالم و اوضاعت خونه مادرشوهر بهتر از قبله😊ان شاالله بهترم بشه.

میگم کامنت سایه که گفتی کوووو؟؟؟

بقیه ی سفرتونم به خیر و خوشی و صفا😉

آره..

خدا نکنه مینا .دوست دارم پسر مهربونی باشه..

آمین مرسی.

تو پست سفرهای گالیوره.سایه نوری.
ممنون

۱۱ آبان ۱۵:۲۴ سایه نوری
سلام بلاگر جانم...
اینقدرر ذوق کردمو بالاپایین پریدم که اسمو کامنتم تو پستت بود،،حرف من که چیزی نبود،،خودت حتما پذیراترو آماده تری که به دلت نشسته...
امیدوارم همسرت به بهترین شکل ممکن برن و خب حس غم هست دیگه..چه میشه کرد..خوب طی بشه انشالا...

سلام به روی ماهت...

من هر بار تو کامنت میذاری همینقدر ذوق میکنم و بالا پایین میپرم :) باور کن.. تو وبلاگم همیشه اول دنبال کامنت چند نفرم که جدیدا یکیشون تو شدی..

آمین جانم

سلام عزیزم
انشالله همه چی به خیر و خوشی باشه گلم

آمین مرسی جانم

واقعا سخته جایی مهمون باشی غذا باب دلت نباشه کار خوبی کردی ساندویچ خریدی کاملا درکت میکنم چون به سر خودم اومده 
دعامیکنم برات خیلی زیاد

حالا یه وعده دو وعده رو آدم تاب میاره.چند روز واقعا سخته... 

ممنون جانم

یعنی نشستنش فقط بلاگر تو اون عکس توریست ها
یعنی من اگه اونجا بودم اونقده میچلوندمش که آخرش دعوامون شه

آقا بچمو نچلووووون

سلام بلاگر جانم.
خوبی عزیزم؟
ووییی دلم غش رفت برای جوجه ی قلدر.چه بامزه.
خداروشکر که در کل سفر خوبی داشتین.خداحافظی به خودی خود سخت و دردناکه...امیدوارم که به بهترین شکل انجام گرفته باشه..بدون اذیت شدن هردو طرف.
ممم درکت میکنم چقدر بده آدم جایی بره که غذاهاشونو دوست نداشته باشه....منم خیلی سختم میشه اینجور وقتا.والا بهت حق میدم بری ساندویچ بخری بخوری.
براتون بهترین هارو آرزو میکنم.انشاالله که این سفر برای هردوتون پر از خیر و خوبی باشه.

سلام جونم مرسی.

آره بامزه است اما دلم نمیخواد همیشه قلدر باشه.
ما فردا صبح برمیگردیم خداحافظی اولیه موفقیت آمیز نبود.. 
خصوصا برای من شکموی عاشق خوشمزه جات خوردن خیلی سخته.بعضیا ذائقه شون خنثی است اصلا.
آمین ممنون

۱۲ آبان ۰۹:۴۹ لی لی پوت
سلام عزیزم مرسی که هیچی از مهاجرت همسر رو باز نمی کنی :) این خیلی مهمه والا اینجور مسائل بدون توضیح انجام بشن بهتره خیلی بهتر :) فقط از صمیم قلبم دعا میکنم به زودی تو هم بری می دونی که چقدر از این جهنم متنفرم :)

لی لی خوبه رشت زندگی میکنی... چجور دلت میاد از این بهشت متنفر باشی... من هر بار وارد کوچه مامانم میشم دلتنگی آیندمو حس میکنم.

تو فکر کنم آدمهای اطرافت رو دوست نداری.انیدوارم دوری ازشون حالتو بهتر کنه

۱۲ آبان ۱۹:۰۸ بانوی تیر ماهی
سلام بلاگر
امیدوارم که روزهای پیش روتون روزهای خوبی باشه ♥

اما خب من همیشه واسم جای سوال بوده که چطوری میشه مهاجرت کرد ؟! میدونی شرایطش رو ! قوانینش رو ! همه ی اینا واسم سواله ! یه جایی سراغ نداری برم بخونم یا پیدا کنم جواباشو؟

ممنون عزیز جان.


عزیزم همه ی اینا که پرسیدی واسه مقصدهای مختلف متفاوتن.
نمیدونم واقعا اما فکر کنم بتونی با گوگل کردن یه اطلاعات کلی بگیری.

۱۳ آبان ۱۲:۵۱ مری مریا
سلااااام بلاگر جونی، خوبی؟؟
وای از اصفهان میگی دلم آب میشه، انقد من تو دوتا سفرم خراب این شهر شدم😋😍
وایییییی جوجه قلدررررر💁🏼‍♀️ چقد خوردنی. ولی قبول دارم که حتما شما بعنوان مامانش اذیت میشی. بخاطر سنش و رفتار اطرافیانه، با درایت شما درست میشه بانو جان.
سفر همسر بخیر و سلامت عزیزدلم.

سلام مری جان ممنونم.

ای جانم...

مرسی جانم

ای جان دلم
وقتی خوندم همسرت دو هفته دیگه از ایران میره دلم لرزید،خدا رو هزاران بار شکر که کار مهاجرت تموم شدو راحت شدید
ان شاالله توام به زودی بری و آینده خوبی در انتظارتون باشه
همسر کلاس زبان رفتن؟
مسلما آرامشی که از خونه مادرشوهر داری اتفاقی نیس و ناشی از تلاش و آرامش خودته 😍

منم فکرشو که میکنم دلم میلرزه آرزو...

کارش برای من وقتی تمومه که برم پیشش و بگم بچه ها دیگه ساکن شدیم...
نه دست و پا شکسته کمی اینجا تمرین کرده.اولش که بره برای انجام کاراش مترجم میگیره.بعدش کالج میره.
ممنون عزیزم

۱۶ آبان ۱۲:۵۶ سارا مجیدی
کامنتم نیومده؟حواسم نبود خصوصی اومد

خصوصی بود تو وبلاگت جواب دادم گلم

۱۷ آبان ۱۲:۱۶ سارا میم
سلام عزیز دلم 😘
پسر گلمون چطوره ؟دلبر خان😍
فک کنم همسر تا الان رفتن ن؟ انشاله بهترینا برات رقم بخوره ❤️
انگشت پیچ واسه همدانه فک میکنم .اخه ما همدان بودیم خریدیم روش نوشته سوغات همدان .نوش جووونت😘 

سلام عزیز ما خوبیم شکر.

نه هنوز نرفته فعلا داره خون به جیگر من میکنه :))

آره اصلش همدانه

۱۷ آبان ۱۳:۲۰ سارا مجیدی
بلاگر
انگشت پیچ مال خود همدانه نه ملایر.اونجا کلا سوغاتیاش فرق داره.اصفهانیا چرا انگشت پیچو کردن برا خودشون با ی اسم دیگه؟!برام جالب شد میخوان از چیزی عقب نمونن!سابقه ی انگشت پیچ خیلییی بیشتر از گز اصفهانه.اصلا اونا گز رو از همین انگشت پیچ یاد گرفتن فقط سفتش کردن و توش مغزیجات زدن!والا
بعدش خدا نکنه من ملایری باشم!خود همدانیم

آره منم همدان خوردم خیلی سال پیش...

این انگشت پیچ رو باز کردم. بنظرم طعمش همون طعم سالها پیچه اما خوب برای انگشت پیچ بودن خیلی غلیظه.
ملایرم خوبه که.من دوست ملایری هم دارم.
میدونی من متولد همدانم؟؟ 

۱۸ آبان ۱۹:۰۱ صبورا کرمی🦄
لبخند الان ینی چی؟

چرا تو متولد همدانی؟ 😁🤔
مامانت اون طرفا چیکار داشته؟ 

لبخند دیگه... معنیشو نمیتونم بگم.خانواده اینجا نشسته.. آخه من چرا تو رو ندیدم لعنتی...


اونجا زندگی میکردیم

۱۸ آبان ۱۹:۴۷ سارا مجیدی
جدی؟؟؟زندگیم کردین اینجا؟فک میکردم اصلیتت رشته!
نمیگم بدن ملایریا!مردم شهرهای اطراف اینجا با اینکه از خود همدان عقب ترن خودشونو همدانی نمیدونن اکثرا!عجیب غریبن.ملایریا هم اکثرا اینجا ب اخلاق بیخود معروفن!!

اره زندگی کردیم.

من شش سالم بود رفتیم شمال.
من رشتی نیستم.اما اصالت رو بخوای حساب کنی شمالی ام.چون مامان بابام شمالی ان.
ما یه دوست خانوادگی ملایری داریم خیلی دوستشون داریم خیلی خوبن.

بلا من همش میگم چرا به این جوجه قشنگ خونم جوش میاره نگو اونم اصلتا لرستانیه.
کدوم شهر؟ البته اگه امکان گفتنش هست.

پسرم نصفه لره :)

ولش کن شهرشو حالا :)

سفر همسرتون بی خطر و خداوند پشت و پناهشون باشه، انشالله بهترین ها و خیر پیش روتون باشه🌺

ممنون جانم.. برای شمام همینطور باشه

چه عنوان دلگیری به نظرم ... ان شالله هر چی خیر براتون پیش بیاد.
بلاگر من روحیه تو رو خیلی دوست دارم .. وقتی میخونمت خودم میبینم .. زنی در تلاش برای بهترن شدن حال خودش و زندگی ...

ممنون عزیزم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان