هفته ی تازه

بچه ها سلام.

این روزها خبری نبود.چقدر همه چیز سوت و کور شده بود...
نفیسه رفته بود شمال.تو همسایگی خواهرم ویلا گرفته بودن.دم به دم پیام میداد فحشم میداد که کوفتم بشه که بچه ی جای به اون قشنگی ام ^_^
زهره هم رفته بود خونه ی پدرش...
خواهرمم شمال بود...
خلاصه همه منتظر بودن ارتحال شه :)
و من مونده بودم و حوضم...
جمعه خواهرم برگشت.با سوغاتی های خوشمزه...
شبش با هر دونه گوجه سبز و شاتوت و ازگیلی که خوردم تو دلم قربون اون دستایی رفتم که برای من اونهمه خوشمزه جان چیده بودن...
با همسر هم گل آویز شدم اون روز.. اما اون هی از در صلح درومد و از خجالتم درنیومد.. دستش درد نکنه.
بعدش اما دیگه جمع کردم خودمو.با جوجه رفتن نون بخرن و منم تو اون فاصله دوش گرفتم و موهامو قشنگ سشوار کشیدم و حالم بهتر شد واقعا.دیگه از اون روزا بود دلم ده دقیقه حتی خلوت با خودمو میخواست...
شنبه هم که هفته ی جدید رو شروع کردم.
با امید و آرزوهای خوب .
هفته های صبحکاری همسر سخت شده واقعا.قبلا ها صبحکاری مساوی بود با بیشتر دیدنش و کمتر دلتنگ شدن من. الا چون شباش معمولا دو الی سه ساعت بیشتر نمیخوابه از وقتی از شرکت برمیگرده مثل مرغای مریضه.هی میخوابه.هی بیدار میشه.حوصله ی بیرون رفتن نداره و کار مفیدی نمیکنه.
دچار یه سر دردی هم شده چند وقته که امونشو بریده.
در هر صورت شنبه دیگه با گفتن اینکه من تنها میرم بیرون بالاخره پاشد و زدیم بیرون.لپ تاپمو بردیم برای نصب ویندوز.بعد رفتیم داخل شهر و برگشتیم.همه ی اینا کلا یه ساعت هم طول نکشید.تو راه برگشت گفت میخواد بره قلیون بکشه.خیلی جالبه میدونه من با زیاده رویش مخالفم باز نظرمم میپرسه :/ گفتم برو اما من راضی نیستم.آخرم هرچند نرفت اما قهر کرد :/
شب خونه خیلی دلگیر و مسخره شده بود و دیگه از امید و انرژی صبح در من اثری نبود :(
با این حال بعد از خواب جوجه نشستم کتاب مادر کافی رو تموم کردم.
بعدم از همسر پرسیدم کتاب بخونم براش؟ که به زور و یه من اخم گفت در حد ده دقیقه.منم تو دلم گفتم ولش کن.دلشم بخواد.یجوری میگه ده دقیقه انگار وقت گرانبهاش هدر میره... دیگه رفتم یه کتاب جدید برداشتم خودم نشستم برای خودم که گفت پاشو بیا بخون تا قبل خوابمون. این شد که نشستم به خوندن.
اما هر شب خودمو سرزنش میکنم بخاطر کتابی که انتخاب کردم.کتاب معروف و از نویسنده ی خوبیه درست اما خیلی نثرش قدیمیه و تکرارها و کش دادناش حوصله جفتمونو سر میبره.فکر کن شونصد شبه دارم میخونمش حدود صد و پنجاه صفحه اش رفته و تازه به یه جایی رسیده که کمی کنجکاوی و هیجانمونو برانگیزه.
خلاصه خوندم و خوندم تا ساعت یک که جوجه بیدار شد و گریه کرد و رفتم تو اتاق .
از اون شبا بود که جوجه مینشست گریه میکرد.هزار بار گذاشتمش رو پام و خیلی دیر تونستم بخوابم.
هنوز نتونستم آزمایش ادرارشو بگیرم.بهم کیسه پلاستیک دادن که جا بزنم تو پوشکش اما هربار که باز میکنم میبینم از بدنش خارج شده و جیشا همه ریخته تو پوشک.... 
امروز هم دقیقا با همون صدایی که گذاشتم اینستا بیدار شدم و صبح خودم رو با غش شروع کردم... دستشو میذاره رو چشمش و برمیداره هی میگه دَه.... 
تا این ساعت که هنوز حس نکردم روزمون شروع شده. الان باز جوجه رو خوابوندم و فعلا که گذاشتمش رو زمین و همچنان خوابه.خودمم نمیدونم چه کار کنم.یه کتاب درسی و کتاب معجزه و کتاب مامان و معنی زندگی رو آوردم گذاشتم جلو دستم تا ببینم کدومشونو دوست دارم بخونم...
این هفته باید یه شب خواهرمو دعوت کنیم برای شام.
تو حسابمونم تقریبا هیچی پول نیست تا آخر ماه...
امروز حتما میره قلیون میکشه.چی بگم.راستش اینه اگه منم با همین آسودگی میشد گاهی بیرون برم شاید الان انقدر بهم زور نداشت...
دوباره افتادم رو دور نارضایتی و اینو میدونم خودم.برم برنج بذارم برای نهارم و سعی کنم خودمو به راه راست دعوت کنم دوباره... :/
 روز و هفته اتون خوش....
اسم کتاب چی بود آیا؟
ایشالا زودتر میوفتی رو دور مثبت همیشگی ت. بلاگر راستش من نمیتونم باز همه رو تایپ کنم اگه از حالم بخوام بگم توی دوتا پست آخر آوا... دیروزیه و همین امروزی که هنوز کامنتا تایید نشدن همه رو توضیح دادم. وقتی همه چی اوکی شدیه پست تو اینستا میذارم خودم به همه خبر میدم چون همه فامیل خودموهمسرم هستن. از خاله زنک بازی متنفرم. بهتره از خودم بشنون تا حرفا و پچپچای بقیه.
میگم اون سردرد همسر احتمالا واسه
قاطی شدن ساعات خواب و نگاه کردن پی در پی گوشی باشه اگه شماره ی چشمشون نباشه البته

چشمهایش.بزرگ علوی...

من خیلی سال پیش تو نوجوونیم خوندمش و یادمه خیلی هم خوشم اومده بودا.اما داستانشو کلا فراموش کرده بودم
باشه باشه من میرم میخونم و آرزوم رو به راه شدنته آرزو جانم.
عه شماره چشم رو توجه نکرده بودم.ممکنه.چون عینکیه و به بهونه اینکه جوجه دستش میزنه نمیزنه عینکشو

سلام دوست عزیزم من یه زن هستم درس خوندم ولی همیشه یه خلا توزندگیم بود  دانشگاه رفتم باز احساس آرامش نداشتم سرکاررفتم  ولی اون خلا هنوز وجود داشت کارهنری کردم ولی هنوز آرامش نداشتم یه دوستی دارم ازهمه لحاظ عالی  اخلاق و..... همیشه خنده همیشه آرامش رو دروجودش حس میکردم  همیشه  از زندگی راضی بوددرکلاس های قران و تفسیر واحکام شرکت میکردچندباررفتم سرکلاس های قران و تفسیر یه حسی خاص ک چندین سال نداشتم بهم دست میدادیه آرامش ک نمیدونم چطوری بگم سعی میکردم سرکلاس ها هروقتی ک وقت داشتم حاضرمیشدم بعدچندوقتی فهمیدم آرامش در درس و دانشگاه و شغل داشتن نیست آرامش یعنی خداروداشتن  دیگه کار وپول بهم آرامش نمیداد نمازهاروقرآن خوندن و....رو به خوبی انجام میدادم از کاری که براش زحمت کشیده بودم دل کندم هرروز میرفتم سرکلاس قران  به اون آرامشه رسیده بودم دیگه توخونه باشوهرم مشکلی نداشتم دیگه جنگ ودعوا توخونه نبود دیگه اگه دلخوری چیزی به وجودمیومد زود حل میشد محبت بین من وشوهرم به حدی رسید ک بائرنشدنی من اون آرامش روباخدا به دست آوردم مطمئنم توزندگی شما هم این آرامش زمانی به وجودمیادکه باخداباشی بهش نزدیک ونزدیکتربشی.توزندگی های ما از بس خدا نیست آرامش نداریم، آرامش نداریم چون خدارونداریم  اکه میخوای بین تو و همسرت محبت باشه  توزندگیتون آرامش باشه  لحظه لحظه زندگیت خدایی باشه 
موفق وپیروز باشید دوست عزیزم

سلام مریم جان.

ممنون از کامنتت...
واقعا یاد خدا وقتی با تمام وجود باشه قلب آدمو آروم میکنه...
خوشحالم که رو به راهی..

کتاب خوب از نویسندهء معروف اگر ترجمه درستی نداشته باشه به هیچ دردی نمیخوره

کیسه رو نذار تو پوشک.
اونو باید بهش بچسبونی بدون پوشک ببریش تو حموم یا دستشویی آب بازی و بهش آب هم بدی یا شیر بلافاصله جیش میکنه پر که شد بکن بذار تو لیوان یک بار مصرف سریع هم باید ببری آزمایشگاه
 

کتاب بزرگ علویه.قلم خودشه.

عه باید سریع ببرم؟؟ من رفتم :/

۲۰ خرداد ۱۶:۰۲ مرتضا دِ
برام سوال شد شما دقیقا کدوم شهر زندگی میکنید؟ :)

مرغ مریض تشبیه جالبی بود :|

چه فرقی میکنه؟ گیلان همه جاش قشنگه
:/

سلام بلاگر عزیزم. خوبی؟ 
منم پسرم تازه یکسالش تمام شده. واسه نمونه ادرار کیسه رو که جا سازی کردم پوشکشو بستم و سعی کردم سرپا نگهش دارم که کیسه جا به جا نشه. البته خیلی خوش شانس بودم سریع صدای جیش شو شنیدن که میریزه توی کیسه.😁😁. البته اینم بگم این کارو صبح که از خواب بیدار شد و من قبلش حسابی شیرش داده بودم انجام دادم.

سلام گلم ممنون که راهکار دادی .

با ژانگولر بازی فراوان گرفتم بالاخره

سلام بلاگر جانی...
میگمااا خب زندگی همینه دیگه یه روزایی راضی تر،،یه روزایی هم دنده ی چپ...خب مهم اینه کمتر باشن دنده چپیا که مسیرمون راست بمونه کنار انحرافای مقطعی...
به نظرم اگه لحظه ی حالو کامل بپذیریمو آرزوی بهتر شدنشو بذاریم واسه آینده و اینکه نخوایم تو یه شرایط یه کوچولو منفی به زووررر مثبت باشیم و کاملا عادی و طبیعی رفتار کنیم و فقط بدونیم میگذره این منفیه،،و مقطعیه،،این امید به گذشتن بی فشار و پذیرش تمام و کمال حال با کمو کاستاش و گاهی کامل نبودن محشره و روزای راضی بودنمونو به شدت زیادتر میکنه،،
و اینکه تو روزای رضایتت خیلییی بیشترهه،،ایده آل گرایی و کمال گراییت شاید یه کوچولو زیاده...
لحظاتت پر زرق و برق جانم😊

سلام سایه عزیزم.

درسته درسته.... چرا یادم میره اینو مدام؟

یه کوچولو نیست.گاهی فلجم میکنه.نمیدونم چجوری اصلاح کنم این اخلاق بدمو

قربانت

میدونیییی بلاگر من چنان ایده آل گرایی بودم،،چنان کمال گرای افراطی بودم که لنگه نداشت،،معروف بودم اصلناااا،،وااای بلاگر گاهی از فشارش تو جهنم زندگی میکردم،،اگه بگم که به خاطرش چه چیزاییی رو از دست دادم،،چه سالایی رو...واااییی شاخ درآوردنیه،،
دلم میخواد ایده آل گرا ها رو بغل کنمو بگم گاهی یکم کمتر بودنم مزه میده بابااا،،و پذیرفتم کامل زندگیمو و لحظه ی حالمو و اونچه از خوبو بد دنیا بهم پیشکش میکنه،،و دیگه مهم خودمم،،روحم،،شادیم،،نه همیشه بهترین خودم بودن،،نظر دیگران واسم مهم نیس ابدأ...
و اینکه دارم کتاب موهبت کامل نبودن رو میخونم،،اول اولشم هنوز و برای توصیه ش زوده،،اگه خوب بود میگم بهت...به نظرم ایده آل گراییهای افراطیمونو خودمون باید درمان کنیم،،حرف زیادههه و از حوصله ت خارج،،انشالا سرفرصت،،فقط  گاهی باید نجنگید،،باید آروم گرفتو نذاشت ذهن مرتب حرف بزنه و مهم فهم روح زندگی و شادی همیشگی بی دلیلو آرامش دائمه که باید بهش برسیم،،نه بهترین بودن نازنین..

سایه برات خیلی خوشحالم... تو واقعا از پس این زندگی براومدی پس... خیلی قوی هستی و من یه سری کامنتاتو چه برای خودم چه برای آوا چه برای نسیم مینویسی واقعا کیف میکنم.

لطفا اگه دیدی کتابه خوبه به منم بگو.
ممنونم از تو گلم

چه جالب که دوتایی کتاب می‌خونید ⁦^_^⁩
کتاب معجزه شکرگذاری راندا برن رو داری؟؟
بنظرم عالیه،من که خیلی دوسش داشتم

آره وقتی کتاب دلچسب باشه خیلی خوب میشه.باید از این به بعد کتابای بهتر انتخاب کنم.

دارم.تازه خریدم.میخونم به زودی

۲۱ خرداد ۰۸:۲۸ لی لی پوت
سلام بلاگر عزیزم آخی نوش جانت باشه میوه های محشر گیلان :* کاش میومدی اینوری شما هم ما توی روستامون کلی از این درخت ها داریم منم واست سوغاتی میدادم :*** عزیزززززم فقط اون قسمت که میگی دستش رو میزاره جوجه و میگه ده ^___^ چه حس خوبیه نی نی آخه کاش ما هم به استقلال مالی برسیم تا حدی و بتونیم به داشتن یه جوجه فکر کنیم :)) اما خوب الان اصلا امکانش نیست واسه مون چون هنوز در هواییم و معلق ایشالا اونور :) می دونی منم با قلیون کشیدن مستر مشکل دارم اما نرود میخ آهنین در سنگ که هرچی بگم بازم بی فایده اس البته الان کمتر شده اما وقتی میگم میگه یه بار میرم دیگه با دوستام چی کنم میگم چایی بخور چایییی میگه برو بابا :)) :| منم به قول شمالی ها میرم توی حالت مچه اما خوب کاریش نمیشه کرد که :)) :) :( توی کامنت ها خوندم چه کتابی رو میخونی من اصن حال نکردم با این کتاب :)) خیلی خشکه به نظر منم این روزا بیشتر به سمت کتاب های روان شناسی کشیده میشم منی که رمان خون نبودم رمان خوار بودم :))
موفق باشی مامان جوجه مراقب خودت باش :***

ممنون عزیز دلم... 

وای واقعا هم باحاله...
ان شاالله عزیزم.
من خودم یه زمان قلیون دوست داشتم اما از شش ماه قبل حاملگیم دیگه نکشیدم و الان یه پاکِ خوشحالم... 
واقعا با این انتخاب کتابم....
قربونت عزیز

۲۱ خرداد ۱۰:۰۳ تیلوتیلو
امان از کتابی که به دل آدم نچسبه مگه تمام میشه
دور نارضایتی را زود به پایان برسون ... و روزهای پر انرژی را از سر بگیر

راست میگی کش میاد انگار :/


چی بگم.. باشه :(

ریشه کمال گرایی در عزت نفسه
وقتی یه چیزایی درونی در خودت رو کم می بینی میخوای از طریق عوامل بیرونی جبرانش کنی. میخوای همه چی در اوج و کمال خودش باشه تا اون کمبود درونیه جبران بشه. انسان تمام وجودش طالب کمال و تعالیه و وقتی از درون کامل نیست برای کامل شدن و کامل بودن دست به هرکاری میزنه
یکی از اون کارها که اتفاقا خیلی هم مضر و مخرب و نابود کننده است انتظار کامل بودن از خودش و اطرافیان و محیط زندگیش و هرکاریه که مربوط به اونه
در حالیکه آدم باید در وجود خودش و درون خودش کامل بشه
کمال گرایی خصلتیه که باید باشه ولی باید در مسیر درست هدایت بشه
وقتی تو به خودت توجه کنی به خودت محبت کنی و عشق بدی خودت رو ببینی خودت رو بشناسی می تونی اون نقاط ضعفی که در وجودت هست رو ترمیم کنی. می تونی عزت نفست رو بالا ببری . می تونی خودت رو بپذیری و دوست داشته باشی اونوقت دیگه نیاز نداری بقیه کامل باشن محیط زندگیت کامل باشه
اونوقت می بینی هرچی که تو زندگیت وجود داره دقیقا درست سرجای خودشه و واقعا لازم نیست برای درست کردنش به بهترین شکلی که خودت فکر میکنی رنج بکشی و بجنگی فقط باید به میل و علاقه خودت بهش جهت بدی

اگر عزت نفست درست بشه این میل به ایده آل گرایی به سمت عالم معنا جهت پیدا میکنه و تو به جای اینکه بخوای بهترین چیزها رو داشته باشی و کارهات رو به بهترین حالت ممکنش انجام بدی دلت میخواد حضور بیشتری در لحظه داشته باشی و از همون لحظه و از همون کاری که میکنی لذت ببری حتی اگر نتیجه اش اون چیزی که قابل قبول باشه نشه 

مرسی نسیم... 

۲۱ خرداد ۱۴:۱۵ مامان دخترم
اومدم که رسما اعلام کنم که با ریختن خونت توست شوهرت کاملا موافقم و اگر بخواد همچین کاری بکنه ابدا جلوشو نمیگیرم 😎😜

دختر تو حواست کجاست پس؟؟؟
چرا تاچ و ال سی دی ت شکست!!!!

به خدا میسپارمت دیگه خخ
والا...

حالا فدای سرت و اینام میشه گفت ولی ریختن خون مقدمتره

ای کچل...

۲۱ خرداد ۱۴:۱۶ مامان دخترم
توست = توسط

اشتباه تایپی بید.
کتاب بیشعوری رو داری؟ خوندی؟ نوشته خاویر کرمنت
فکر میکنم خوندن این کتاب برای شوهرت خیلی لذت بخش باشه و خودش بهت پیشنهاد بده برو بیار بخونش

خیلی وقت پیش یه بار نسخه الکترونیکیشو خوندم.میخرمش

جوجه حسابی شیرین شده ها
اون ده گفتنش رو قربون بشم من^_^
میوه های شمالی و قربون دستایی که چیدنش رو بشدت درک کردم چون منم بارها تجربه ش کردم
چه خوبه که دوتایی کتاب میخونین,منم مدتهاس از کتاب فاصله گرفتم,توصیه ت چیه برای شروع این حرکت مثبت؟چی بخونم برای شروع دوباره بهتره؟

خیلی.

زنده باشی.
چی بگم.بستگی دهره چی میپسندی.اگه ملت عشق رو نخوحدی بخونش حتما

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان