تا مدتی...

سلام.

یکشنبه اصلا روز خوبی نبود.

خیلی احساس گم شدن میکردم.هنوزم میکنم.دارم دست و پا میزنم خیلی... خودم که راه درست زندگی کردن رو گم کردم و همش میدونم باید مسایل تو ذهنمو درست کنم از طرفی شوهرمم که اینهمه داغونه و احساس میکنم چقدر بدبختم که نمیتونم کمکش کنم.که انقدر درگیر خودمم...
یکشنبه به زور و بلا از جوجه نمونه ادرار گرفتم.
کیسه های پلاستیکیمو تموم کردم و آخر کلا پوشکو باز کردم و بعد یه عالم آب خوروندن بهش دنبالش راه افتاده.بردمش رو سرامیکا و یه ساعتی طول کشید تا آقا جیش کنن... هیچی دیگه تا علائم جیش ظاهر شد من لیوانو گرفتم زیرش و تمام ^_^
دیگه بعد خواب جوجه همسر رو بیدار کردم و گفتم نمونه رو میبرم.و سریع حاضر شدم و رفتم.
راستش تو این هفته بارها حالم بد شده و غذاهامو برگردوندم،تهوع گرفتم و دیگه همش توهم حاملگی داشتم.بچه دوست دارم.اما الان حالم درست نیست برای یهووویی دوباره مادر شدن.تو راه اولش نذر میکردم و با خدا معامله میکردم که خدایا اگه بی بی چکم منفی شد فلان کار خیرو انجام میدم.اما آخرش گفتم خدایا هر چی برامون بخوای راضی ام به رضات.
تو داروخانه بودم که همسر با توپ پر زنگ زد.کجایی :/ چرا بی خبر رفتی... اصلا یادش نمیومد بیدارش کرده باشم.میگفت بچه رو ول کردی رفتی. تو دلم گفتم ول نکردم،پیش پدرش گذاشتم...
خلاصه برگشتم خونه دیگه فوری و بی بی چک هم منفی بود.همسر که میگفت اگه حامله باشی باید بندازی و یه کم بحث کردیم سر همین :(
غروب جوجه رو بردم تو حیاط.بعد چهل دقیقه باباشم اومد و بهم گفت اگه دوست داری من نگهش میدارم تو برو بالا.برگشتم...
ظرف شستم و یه کمم هالو مرتب کردم که دیگه همسر جوجه رو برگردوند و خودش با دوستش رفت قلیون بزنه.
بعدش که برگشت عادی بودم.بی قیافه گرفتن.بی سرسنگینی.چای ریختم براش.شروع کرد حرف زدن.
اول یه خبر خوب داد درمورد یه نفر که معتاد بود و ترک کرده بود.گفت رو ترکش مونده خدارو شکر.
بعد یه خبر بد داد درمورد خانوادش...

امروزم تا الان روز نحسی بود... رفتم بیرون صبح که اینترنت خونه رو فعال کنم.اعصابم خرد بود.میگفتن اگه قراردادتون کمتر از شش ماه مونده حتی اینترنت یه ماهه بهتون نمیدیم :/ 
گوشی رو درآوردم زنگ بزنم به کسی،عین ماهی از بین انگشتام سر خورد و تلپ افتاد جلو پام... شکست... صفحه اش خرد شد.. به همین مسخرگی...
دیگه بردمش یه تعمیرگاه گفتن هم باید تاچش عوض شه هم ال سی دیش که پول ال سی دی خالیش فقط یک و نیمه...
آخ سوختم آخ سوختم....  تو راه برگشت دیگه واقعا عصبی بودم.اصلا به خودی خود برای گوشی ناراحت نبودم.من این مدلی ام دیگه.ناراحت وسیله هایی که از دست میرن یا نمیشم یا خیلی گذرا.به هر حال شکستنیه دیگه.اما حالم از تصور لحظه ی فهمیدن همسر بد بود.ازش نمیترسم اما میدونم شروع که بکنه دیگه ول نمیکنه.حال خودشو داغون میکنه با حسرت خوردن و اعصاب منم بهم میریزه.هی باید بگه تو برای حرف من که میگم مواظب وسیله ات باش ارزش قایل نمیشی :/

همسر که اومد تصمیم گرفته بودم قبل نشون دادن گوشیم به نمایندگیش چیزی نگم بهش.ولی از اولش که اومد رو اعصابم بود.
حالا همیشه لباساشو کف اتاق درمیاره و میره هاااا .اما با اینکه جوجه خواب بود یهو تصمیم گرفت دقیقا آوقزونش کنه پشت دری که خرابه و دست بهش بزنی چنان صدای ناهنجاری میده که آدم هوشیار میگرخه.جوجه یه بار پرید و دومین بار که ساعتشو گذاشت تو کتابخونه دیگه کاملا بیدار شد.
و چون بدخواب شد یکسره شروع کرد گریه و نق نق و بهونه.
یه ساعت بعدش باز گذاشتمش رو پام تا چهل دقیقه.
گاهی فکر میکنم با آزار ما دلش خنک میشه.
هی کلیپ باز میکرد با صدای نسبتا بلند تا جوجه نگاه میکرد و چرتش میپرید کمش میکرد‌منم هیچی نمیگفتم.

تا اینکه یهو خسته شدم دیگه.جوجه رو گذاشتم پایین  و رفتم تو دستشویی آب یخ ریختم به سر و روم.داشتم منفجر میشدم.
جوجه رو برداشت گذاشت رو پاش و تا میومد بخوابه میدیدم دیگه تکون نمیده.باز چرتش میپرید.یعنی آدمی که تا همون چند دقیقه قبلش سرش مثل عقاب تو گوشی بود یهو قیافش شد مثل خسته ها.بچه رو پا و هی خوابش میبرد...  باز من جوجه رو برداشتم اما خوب دیگه نخوابید و همش با بی حوصلگی و نق نق چسبید به من و خدا شاهده برای خودم هزار بار آرزوی مرگ کردم اون لحظه.الان بعد سه ساعت تازه خوابیده.
سالی که به قصد طلاق ترکش کردم و برگشتم شمال یه جا تو سالنامه اش نوشته انقدر بی حوصلگی و بی توجهی کردم که بالاخره کم آورد از دستم.پشیمونم و بهش حق میدم... الانم داره دقیقا همون کارو میکنه.

* یه مدت نمینویسم.احساس میکنم هر روز حالم داره افتضاح تر میشه و هی حال بدمو نشر میدم به همه.

پس این باشه آخرین پستم تا یه مدت....
 
*ما را به غمِ عشق،همان عشق علاج است...

*مگر یک ماهیِ خسته

چقدر میتواند

خلاف جهتِ آب؟

مگر یک پرنده ی خسته

چقدر میتواند

خلافِ جهتِ باد؟

مگر یک زنِ خسته....




عزیزم! من به شما حق میدم. با بچه کوچیک تو یه شهری تنها و غریبی و این خیلی سخته. امیدوارم حالت خوب بشه... کاش میتونستید کوچ کنید به شمال. اینطوری حداقل یه کمی حالت بهتر بود. کمک داشتی. میتونی در هفته چند روز جوجه رو ببری مهد تا هم از وابستگیتون کم بشه هم یه چند ساعت مال خودت باشی

ممنون عزیزم.


نمیدونم چی بگم بهت که ارومت کنه:(
عزیزم امیدوارم هرچه زودتر با حال خوب برگردی 

ممنون عزیز

اینطوری بهتره
اگر نیای نت. از حال بدت ننویسی. به خودت برسی و وقتی که اینجا برای نوشتن و خوندن و تایید کامنتا صرف میکردی برای بهبود حال خودت . خلوت کردن و رسیدگی به خودت صرف کنی حالت بهتر میشه
بلاگر من و تو نباید گوشی داشته باشیم.
فعلا نباید داشته باشیم.

هر روز سعی کن از جوجه زودتر بیدار شی هیچ کاری هم نکنی فقط و فقط چند دقیقه دم پنجره رو به آسمون فقط نفس عمیق بکشی و به نفسهات توجه کنی. فقط همین کارو اگر هر روز برای خودت انجام بدی روزهات رو بهتر شروع میکنی و بهتر میگذرونی
کمتر از یک ماه هم راه درست پیش روت باز میشه و از گمگشتگی در میای

نسیم باز آرزو کردم ای کاش کمی بهت نزدیک تر بودم از نظر مکانی...

این روزها چند بار خودمو دیدم که گوشی دستمه و دارم بهت میگم من دارم میام شیراز ببینمت... 
خوب نیستم.خوب نشدم... نمیتونم به خودم برسم.دریغ از یه ذره حس خوب قشنگ رنگی.همه چی سیاه شده :((

اخه چی بگم بلاگر عزیزم من دارم میبینم که تو تلاشت رو میکنی ولی فقط تلاش یه نفر که نمیتونه کارساز باشه باید هر دونفر برای نگه داشتن رابطه تلاش کنن وگرنه میشه همین وضعیت الان تو که باعث میشه اون یه نفری که جور هر دو رو میکشه کم بیاره و خسته و کلافه بشه اخه همسر مشکلش چیه چرا اینطور میکنه چرا پیشنهاد نمیدی بره تراپی به نظر ایشون قبل اینکه بخواد برا رابطتون کاری بکنه اول باید به خودش کمک کنه انگار نمیدونه با خودشم چند چنده نمیدونه چی می خواد نمیشه که همش تو سر حالش بیاری و زور بزنی باهاش حرف بزن بگو یه راه حل پیدا کنه اینطوری خودتو داغون نکن از پا درمیای ها شاید اگه بره تراپی بهتر بشه به حق ابن ماه مبارک و روزای پایانش از خدا میخوام حالت رو به بهترین حال تغییر بده چون واقعا خانوم لایق و قوی ای هستی دوستت دارم

شوهرم تا احساس نکنه خونه داره رو سرش خراب میشه و اوضاع در این حد خطرناکه اصلا پیشنهاد تراپی رو نمیپذیره.


ممنون از تو

یک و نیم فقط پول ال سی دی ...
خیلی بده اینجوری ..اخه تازه خریدیش ...ادم غصه می خوره ..
به اون سالی که اون تصمیم و گرفتی هرگز فکر نکن ...درست میشه همه چی .
.تو بلاگری ...
تو می تونی خونه را پر شادی کنی ..حال دل زن خونه که خوب باشه همه چی درست میشه :*)

آره... کلا دو سوم پول گوشی میشد پول تعمیرش.

البته ال سی دیش سالم بود و من فقط صفحشو عوض کردم و الان مثل روز اولشه.


چی بگم...  :((

۲۱ خرداد ۲۰:۱۲ بانوی عاشق
سلام عزیزم
قربون دل خسته ت برم بلاگر
منم همین حس های تورو دارم
شوهرمنم از سرکارک میاد دلش میخواد بره پاشارو‌بیدار کنه و بازی کنه
من ک میدونم فقط پنج دقه حوصله ی پاشارو داره و بعدش بچه رو میندازه گردن من
شوهرمنم این روزها خیلی خسته س،بی پولی مسائل مالی شرکتش،وکلی چیز دیگه حالشو خراب کرده،خیلی سعی میکنه آروم باشه اما خب بی حوصلگیش خیلی حال منو بد میکنه
خودمم ک نگم برات،دلم آرامش میخواد،خلوت ، دلم میخواد چند ساعت برای خودم باشم،کلی نخ خریدم ک شماره دوزی کنم،وقت نیست،کامواخریدم عروسک ببافم وقت نیست
باید صبرکنم پاشا بخوابه کارا خونه رو بکنم بعدش اکه جونی مونده باشه و پاشا بیدارنشده باشه بشینم ب خودم وقت بدم
ولی خب وقتی نیست یا دیروقته و‌خوبم میاد یا پاشا بیدارشده
چند روز ک اومدم فقط ب خودم وقت بدم خونه م ترکید
امروز خواهرم اومد خونمون پاشارو نگه داشت من تند تند حارو وتی کشیدن،گردگیری کزدم لباس شستم تازهکم رنگ و روی خونه باز شد

همه ی اینارو کفتم ک بدونی تنها نیستی
البته هیچکس حای اون یکی نیست و نمیتونه باشه
تونمیتونی جای من باشی من نمیتونم جای تو باشم
ولی بدون من با خوندن نظر مشاورت کلی روحیه گرقتم
دوباره برای خودت تکرار کن
من هرچقدرم بدخلقی کنم و تو خودم باشم و کسل باشم شوهرم متوجه نمیشه ک باید بیتر به من توجه کنه
عوضش خیلی واضح بهش گفتم من افسرده شدم،دوسدارم بغلم کنی،دوسدارم باهم بریم بیرون، 
اونم طفلک میدونه کمک من نیست و من چقدر خسته میشم،خیلی راحت میگه اجرت باخدا خخخخ خب عزیزمن یکم کمکم باش ،عوض ده دقه ،نیم ساعت بچه ر‌و نگه دار ک من حداقل ب خونه برسم،خودم پیش کش
الکی بگو و بخند
الکی شاد باش
الکی بخند
خنده واگیرداره،مسریه ،بهش عادت  میکنی
کم رنگ نشو لطفا
من به عشق خوندن پیج تو و آوا میام بلاگ،اگه نباشی و ننویسی دیگه ب چ انگیزه ای بیام:-( 
قوی باش بلاگر
ی بار برای همیشه دلخوریاتو بنویس و پاره کن و بریز دور
استارت بزن
بزار فردا اولین سه شنبه ی زندکیت باشه ،شروع ی روز خوب نه،شروع ی زندگی تازه باشه برات
سخت هست،تو‌سخت ترش نکن
خیلیدوست دارم عزیزم
منتظر ی پست توپ و پر انرژی هستم

سلام.

خدا نکنه.
شوهرم از قصد بیدار نمیکنه فقط آدم کم ملاحظه ایه.
میفهممت... از خواهرت نمیشه بیشتر کمک بگیری؟ 

ممنونم ازت اما منم دیگه انگیزه ای برای نوشتن ندارم واقعا...
بحث دلخوری نیست... 

بلاگر عزیزمممم 
نمیدونم چی بگم. بغض کردم :(((

:((

عزیییییزم
نمیدونم چی باید بگم.تو بودی که منو به زندگی اشتی دادی.
پس همه چی رو خودت خوب میدونی و بلدی.
فقط میتونم بگم از ته دلم برای سه تاتون دعا میکنم.

عزیزم...

هوش و قلب باز خودت بود که راهتو روشن کرد ..
ممنون

قرار به افسردگی و تمام شدن انرژی نیست بلاگر جان زندگی همینه و ادامه هم داره خوب یا بد ما باید بسازیمش و به زانو درش بیاریم.

دیگه نمیدونم قرار به چیه :((

۲۱ خرداد ۲۳:۲۸ مامان دخترم
الهی قربونت برم بلاگر جانم
برات ارامش ارزو میکنم...
عشق...
توجه...
درک...
همراهی... و همه ی چیزایی ک حال یه زن رو خوب میکنه.
قول بده که ننوشتنت بیشتر از چند روز طول نکشه😟

بالاخره گوشی رو بهش گفتی؟



ممنون مینا.

اره فهمید و گند زد به زندگیمون :/

برات آرامش و حال خوب از خدا میخوام ❤️

سلام بلاگرعزیز .خیلی وقته مخاطب همیشگی اتم از وقتی فندق تو شکمت بود و منتظر به دنیا اومدنش بودی و منم بودم. عادت کرده ام پست هات رو بخونم. تبریک به دنیا اومدن فندق جان و خیلییی چیزای دیگه نگفتم ولی این پست اینستات رو که دیدم دلم کلی رفت در اصل شنیدم. صدای پسر گلت خیلی بهم انرژی داد و حسابی قربون صدقه اش رفتم.محکم بمون مثل همیشه سخته ولی از تو برمیاد

ممنون عزیز


آخ که چقدر خسته ایم هممون... چقدر داغونیم...بمیرم واسه دلت بلاگر... تو خودت امروز اینهمه غصه داشتی وسنگ صبور من شدی آخه

عزیزززم آرزو کاش کنارم بودی... 

هوف 
عزیزم بهت حق میدم انگار همه به نوعی تو مشکلاتمون غرق شدیم
منم خیلی خستم😔

:((

۲۲ خرداد ۰۹:۲۲ عینکی عینکی
اگه نوشتن سبک تر میکنه درداتو بنویس.

....

عزیزم چقد این پستت ناراحتم کرد,بیشتر برای حال بدت ناراحت شدم که میدونم چقد سخته درک نشدن
اونم حتما خسته س از جایی و رفتاراش از عمد نیس
جفتتون به استراحت نیاز دارین,یکم زنگ تفریح بدون هیچ دغدغه و فکری تا بخودتون بیاین
برای گوشی خیلی ناراحت شدم,حالا باز تو میگی نمیترسی اما من بشدت میترسم از برخورد بد شوهرم در اینجور مواقع از بس که عصبی و بداخلاقه

برای دل و زندگیت آرامش آرزو میکنم گلم

ممنون میترا

سلام بلاگرجان
خیلی عصبانی شدم از دست شوهرت اونجوری جوجه رو بدخواب کرد.دلم خیلی واسه جوجه معصومت سوخت.اون طفلی چ گناهی داره اخه اینجوری اذیتش کزد.اه 
چقدرم ظالمانه نوشته شوهرت.کاش بیشتر قدرتو بدونه
بنظرم تو و پسرت تو خونه خوش باشید و یکسره باهم بازی کنید تا بدونه این رفتاراش چندانم برات اهمیت نداره و اولویت تو پسر نازنیته

از قصد نمیخواست بکنه.اما ملاحظه هم نداره دیگه :/

متوجه نشدم کجا رو ظالمانه نوشته عزیز.

*شما یه شماره به من دادی که تو تلگرام پیام بدم.وقتی پیام دادم بلاکم کردی :/

سلام مامان بلاگر عزیز و مهربون.بهت حق میدم و دقیییقا میدونم چی میگی.واینو هم میفهمم که فقططط خودت میتونی به خودت کمک کنی.پسر دوم من همسن جوجه ت بود که فهمیدم باردارم.خییلی گریه کردم اما دوست نداشتم بندازمش و الان تو ماه نهم هستم.خییلی سختی کشیدم وخواهم کشید میدونم!
همسر گرامی مثل همسر گرامیت زیاد کمک حال نیست وهنوووز من با این شکممم خودم بچه ی ۱۸ماهه میخوابونم و میشورم و...اما اینو میدونم که این روزها هم میگذره بلاخره.
البته هیچوقت سختی زندگی کم نمیشه ها فقط ما قویتر میشیم وهرگز هم نباید بشینیم منتظر بهتر شدن اوضاع باشیم. 

موفق باشی عزیزم.خده کلی انرژی بهت بده.


میدونم کاملا حق با شماست.

ادم که همیشه نباید از انرژی مثبتش بنویسه
گاهی ادم باید دردا غما و حتی غر زدناشو با بقیه در میون بزاره

اینم حرفیه... اما کلا آدم نباید بیهوده بنویسه. جه از شادیش.چه از غمش

سلام بلاگر جان امیدوارم روزهاى خوب و شادى  پیش رو داشته باشى و حال دلت خووب بشه 💖 بنویس اگر نوشتن حال و هواتو بهتر میکنه بازم بنویس دیگه نمیدونم چى بگم /: 

ممنون مهربان عزیزم

بلاگر جونم، خوبی؟؟؟

نه اصلا

۲۳ خرداد ۰۸:۲۸ لی لی پوت
سلام کاش به زودی آرامش مهمون قلبت بشه و بازم برامون بنویسی من تازه پیدا کردمت دوستم :) نمیدونم چی بگم اما آدم گاهی به چنین بن بست هایی میرسه و دوست داره بره و من کاملا با همه ی وجودم درکت میکنم گاهی آدم توی هزار توی زندگی کم میاره و خیلی دردناکه که این چیز ها رو یک مرد نمیتونه لمس و درک کنه :)

آمین

تا وقتی همه احتیاجاتش براورده میشه و خیالش راحته طرفش نمیتونه بره احتمالا لزومی برای درک کردن نمیبینه.

با خوندن این پست اصلا انگار یه چیزی توو قلبم ترکید!
خیلی حرف دارم باهات! خیلی زیاد! ولی خب اینجا جاش نیست!
منتظرتم تا زودی حالت بهتر شه و برگردی

کجا جاشه بیام همونجا....

قربون قلبت

مرسی

چقدر ناراحتم 😞😞
نمیشه یه بار دیگه منطقی و درست درمون باهاش حرف بزنی؟ از توقعاتت بگی؟
خب آخه چرا این آقایون به حرف گوش نمیدن 😣
تجویز من اینه که چند روزی برو شمال پیش خانوادت تا هم دل تنگ هم بشید هم آب هوایی عوض کنی
امیدوارم زوده زود رو به راه بشی عزیزم

از همه ی یه بار دیگه ها خسته ام آرزو... ولش کن.


مرسی از تجویزت.کاش میشد

سلااام بلاگر جونم خوبی؟ روحیاتت بهتره؟
چقدر بده وقتی توی زندگی آدم به مرحله ای میرسه که حس میکنه همه چیز حتی خودش به هم ریخته...
وای بلاگر باز زدی گوشیتو داغون کردی ؟ حالا من برعکس تو برای وسیله هاییم که خراب بش خیلی خودخوری میکنم ولی مثلا مامانم مثل تو میگه ول کن و نباید غصه این چیزا رو خورد و... 
حالا شوهرت فهمید یا نه؟ 
در اخر امیدوارم همسرت باز هم به خودش بیاد و بفهمه چه جواهرایی کنارش داره که مبادا یه روزی حسرت بخوره.
اقا نری دیگه تا یه مدت پست نذاریا ؛( 

سلام جانم. نه خیلی بدم :/


بازززز؟؟؟ چند نمونه مثال بزن ببینم چندتا گوشی داغون کردم اخه؟ اچ تی سی بدبخت رو زدم تو شارژ باتریش سوخت دیگه خدایی تقصیر من نبود که :(

فهمید .بدجور هم فهمید.... :/ 

۲۵ خرداد ۱۴:۲۱ بانوی عاشق
نه،خواهرم طفلک خودش کلی کارداره
ازوقتی ک دیگه سرکارنمیره همه کارای خونه مامانم بعهده شه
گاهی ک دلشرای پاشا تنگ میشه میاد
اتفافا من اصن دوسندارم خواهرم بیاد کمکم
مگه گناه کرده خاله شده،هرچی عمه هاسرنمیزنن و انگار ن انگار این طفلک هلاک شده
من دوسدارم شوهرم کمکم باشه تاکی خواهرم بیاد

کاش دوباره بنویسی اینجوری حداقل رو داری برای درد دل کردن

میفهمم چی میگی عزیزم.


مینویسم.حالم بهتر بشه مینویسم

۲۵ خرداد ۱۵:۱۴ مامان دخترم
چه خوب ک اومدی کامنتارو تایید کردی
خیلی دلم پیشت بود؟

ناراحتم ک خوب نیستی😳
نمینویسی؟

نه فعلا نمینویسم.

بهتر بشم میام.
مرسی از احوالپرسیت

بلاگر عزیزم حالت چطوره؟عزیزم این روزها میگذرن .همه ما تو رو بعنوان یه زن قوی و شاد میشناسیم .از پس این روزها هم برمیای .من از تو و اوا خیلی چیزا یاد گرفتم .
جوجه رو چند ساعت بده دست نفیسه یا زهره یه مقدار به خودت برس .برو پارک .برو خرید .از خودت غافل نشو 

ممنون آزاده جان.

شاد باشی

در هر صورت بلاگر زود برگرد عادت کردیم به قلمت

:)

بلاگر حالت چطوره؟ حال دلت؟
بهتر شدی؟

نه... نمیدونم چرا نمیتونم حرکت مثبتی بزنم.برم جلو. گیر کردم :(

من فقط ازاین حرص میخورم که تو همه ی زورتو زدی همه ی تلاشتو کردی همه ی مشکلاتو گاهی یه تنه به دوش کشیدی!
واقعا دلم میخاد همسرت به خودش بیاد .

منم دلم میخواد... خیلی

بلاگر جونم چطوری؟ بهتری خانومی؟ 
منتظرم حال دلت بزودی خوب بشه و برامون بنویسی 

ممنون باران جانم.

دیگه خجالت میکشم جواب کامنتایی که میپرسن خوبی رو با جواب نه اصلا بدم :( چه کنم اما...

من میگم آرامش الابذکرالله تطمئن القلوب دنبال این باش.آرامش درهیچ چیزی یافت نمیشه الا بذکرالله.چراالان جامعه طوری شده ک انگاربدبختی نازل شده چون همه ازخدا روی گردانی کردیم خدا هم گفته فمن اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکاونحشره یوم القیامه اعمی تفسیرش رو در نت جستجوبفرمایید.تاوقتی برخلاف دستورات خداعمل کنیم هربلایی سرمون میاد کل جامعه داره ب بدبختی پیش میره  همه جا شده جنگ و دعوا، دلخوری ،طلاق و..... چون همه غافل شدندازخداوند.خداوندمهربان ترازاین چیزهاست هزارباراگه توبه شکستی بازمیگه باز آی،این همه اینجوری زندگی کردین حالا یک هفته خدایی زندگی روتجربه کن ببین ضررنمیکنی فکرکنیدداریدیک تجربه ایی روامتحان میکنید نهایت یک دو هفته فقط امتحان کن همین به نظرم ب نتیجه ی خوبی میرسین 

ممنون.

یه چندتا سوال پیش اومد.
۱.شما از کجا میدونی من از خدا روگردانم؟
۲.از کجا میدونی خلاف دستوراتش عمل میکنم؟
۳.توبه کنم؟ 
میدونم با نیت خیر و کلا منظور اینکه آرامشت رو از اون منبع بزرگ بطلب کامنت گذاشتیدا... اما تو جزییات یه مقدار از اونچه جان کلام بود دور شدید و تر و خشک با هم سوختن انگار.
در هر صورت سپاس .اتفاقا امشب داشتم به چندتا از سخنرانی های جول اوستین گوش میدادم و انقدر قشنگ از خدا و اعتماد بهش میگفت که لذت بردم واقعا.

سلام بلاگر جون..بعد مدتها اومدم به پیچت سر بزنم..دلم گرفت فدات بشم.بهترین کار اینه که یه مدت به خودت استراحت بدی و دور از همه چی حتی نت باشی دوست گلم..فقط به ارامش خودت فک کن..راستش واقعا سخته مسئولیتت بدون کمک تو شهر غریب..انشاالله شوهرت به خودش بیاد یکم..بیشتر کمکت کنه

ممنون زهرا...

اصلا کمکشو نمیخوام... همینکه خونه اینجوری زیر نقاب تاریک قهر نباشه برام کافیه... هر چی فکر میکنم چرا اوضاع اینجوریه جوابی پیدا نمیکنم.

بلاگر جان نمیدونم الان حالت دلت چطوره انشالله خوب باشه همه این جریانا قبلا هم گفتن گاهی شدیدت. منو یاد سه سال پیش خودم مینداره نمیدونم تو سن الان جوجه به تغییر تو شرایط زندگیمونً ایجاد شد وتو خود من که کلی شرایطو بهتر وعوض کرد خیلی سخت بود قبلش ولی یه کم به خود استراحت بده بعد با انرژی شروع کن 

مرسی جانم

از اینکه بگی نه خوب نیستم.... اصلا خجالت نکش
ما آدمیم.... قرار نیست که همیشه به به و چه چه کنیم
بعد من یه مشکلی دارم واقعا! اینکه میگن به خودت برس و دوتایی با بچه ت خوش باش و این دست حرفا رو نمی تونم درک کنم
پس معنی زندگی مشترک چی میشه؟!
پس اصلا واسه چی آدم ازدواج می کنه؟!
بعدشم.... توو چنین شرایطی مگه آدم می تونه سرخوش وارانه بره تک و تنها خوش باشه؟!
بخدا یه چیزی به اسم "قلب" وجود داره که وقتی جریحه دار میشه آدم نمی تونه نفس بکشه!
قربونت برم، هر چقدر خواستی از حال واقعیت برامون بگو.... گوشای شنوا در هر حالی که باشن گوش میدن
خودتو احساساتت رو سرکوب نکن
اصلا بذار اگه دوره ای هم داره دوره ش طی بشه
خودتو تخلیه کن
دنیا و آدماش که فقط انرژی مثبت مطلق نیستن
انرژی منفی هم دارن که باید تخلیه شه
این رو هم بگم، نگم توو دلم می مونه.....
لطفا انقدررر جنگ و طلاق و بدبختی رو به خدا و یادش و عبادت هامون ربط ندیم!
کشوری که کعبه تووش قرار داره و سخت ترین اعتقادات رو دارن خودش شروع کننده ی جنگ میشه! و از اون طرف کشوری که اصلا نمی دونه کعبه و اسلام چیه داره توو اوج انسانیت پیشرفت میکنه
انقدر انسانیت رو با اعتقادات مون نسنجیم
انقدر سعی نکنیم همه چی رو بندازیم گردن خدا
پس اختیار و انتخاب و حس قدرت طلبی و خویشتن داری و کلی صفات دیگه ی انسان جاش کجاست؟!
بلاگر همه ی ما دوستات می دونیم که تو تلاشت رو کردی و الانم خسته و دلسردی
می دونیم که یارت داره کم لطفی می کنه
پس از هیچی خجالت نکش
خود واقعیت باش مثل همیشه
دوستت دارم ❤

هدیه دیروز داشتم با یه زن فوق العاده گپ میزدم.یه شوهر داره که مسلمان نشنود کافر نبیند. بهم میگفت دارم ماشین میخرم میبرمت عشق و حال میکنیم خودمون و بچه هامون.بهش گفتم وقتی اوضاع خونه ات انقدر بده چجوری میتونی فکر عشق و حال باشی.واقعا بهت کیف میده اصلا؟ چون الان هیچ کاری به من کیف نمیده.همش پس ذهنم اینه خوب الان این لحظه ی خوش که تموم شه من میمونم و حقیقت زندگیم که خیلی هم آزار دهنده است...

اما گفت آدم باید عادت کنه.وقتی نمیتونم عوضش کنم نمیتونمم جدا شم هر روز غصه نمیخورم.
ولی من حرفای تو رو میفهمم.که پس برای چی ازدواج کردیم؟

مرسی عزیز

۲۶ خرداد ۱۳:۲۱ بانوی عاشق
ان شالله بهتربشی
منتظرتیم

قربانت

سلام عزیزم.من همیشه خاموش میخونومت.برای حال بدت و بیشتر برای کم اوردنت ناراحت شدم.میگم چطوره اصلا یه مدت تلاش نکنی برای خوب شدن.خودت باشی و سوگواریهات برای غصه هات بی تلاش و سعی کردن برای بهتر شدن.تا کم کم شاید راه خودتو و خودتو بهتر پیدا کردی و بتونی تصمیمات بهتر بگیری

سلام جانم.

همین کارو میکنم... مرسی

سلام بلای قشنگم 
الان که دارم برات مینویسم از ته دلم ارزو میکنم حالت رو به بهبودی باشه.
میدونی بلا من همش فکر میکنم کار ما از بیخ و بن ایراد داره!
خب البته اینا نظر منه و با توجه به تجربیاتم.
اما میگم همون ابتدا لنگیدیم خب دختر بیست ساله رو چه به ازدواج! اخه یه دختر پر از انرژی و شور بنظرم هم براش زوده و هم اصولا تصمیمش عاقلانه نیست!واقعیتش اینه که با اینکه حالا ازدواج های ما همچین سنتی نبوده اما رابطه ای که هیچی توش ازاد نیست نه رفتش نه امدش نه دیدنش خیلیم نمیشه گفت شناخت درست بوجود میاره! 
بعدشم اون سن واقعا برای ازدواج و تصمیمی به این مهمی خیلی زود هنگامه.
میدونی بلا این مدل انتخاب و ازدواجا شاید به درد کسی که از زندگی توقع خاصی نداره بخوره اما به درد تویی که کتاب میخونی 
ایده و انگیزه داری
خلاقیت داری 
فکر میکنی 
به حقوق یه زن واقفی و خیلی چیزای دیگه نه نمیخوره!
ادمی مثل تو باید دنیایی بزرگتری رو میدید دانشگاه و حتی شغل و استقلال بعد ازدواج!
ازدواج و زندگی مشترک واقعا سخته این اختلاف ها و احساس نرسیدن ها و نشدن هایی که ته ذهن میمونه بدترش میکنه.
چه کنیم که این حرفا گذشت از ما باشد که به دخترانمون و تمام دخترای اطرافمون اینا رو بفهمونیم که انقدر اثیر عرف نباشن.
چند راه پیش روی ادم میمونه یا جدایی که میدونم از ماها ساخته نیست...
یا اینکه بسوزیم و فراموش کنیم خودمونو پشت حصار عادت پنهان کنیم اونم کار ما نیست!
یا با تمام این همه سختی از اون ارمان ته ذهنمون دست نکشیم...

سلام عزیز.

درمورد شناخت و ازدواج باهات موافقم.
یه بار به یه مشاور گفتم ملاکهای اون موقعم الان بنظرم احمقانه است.بهم گفت با این حرف داری ب شعور خودت توهین میکنی :/ 
ازدواج جلوی دانشگاه و شغل و استقلال منو نگرفت زهرا.من هر چی هستم و از هر چی جا موندم نتیجه انتخاب خودمه.
نه نگو ازمون گذشته.من که بدجور زمین خوردم و هنوز بلند نشدم اما باز ایمان دارم به اینکه یه روز باز سرپا میشم.به خودم کمک میکنم.قوی میشم و از زندگیم لذت میبرم...
خیلی روزلی خوبی میتونیم داشته باشیم...

بلا همه شرایطت رو درک میکنم و ملموسه برام این ندیدن ها و بی توجهی ها چقدر تلخه و طاقت فرسا.
اما اینو میدونم تو وجودتو با عشق سرشتن حتی اگه اونی نشده که مثل ارمانت باشه بلاخره شکلش میدی زندگیتو  همونجوری که میخوای. سخته اما میدونم که میتونی...
بلا به خودم قول داده بودم که تا اخر امتحانام هیچی از اینترنت استفاده نکنم و وبلاگ هم نخونم حتی! 
اما از اخرین پستت به اینور روزی چند بار صفحه وبلاگتو رفرش میکنم...تو دلمم میگم خدا کنه بلاگر نوشته باشه !شاد و غمگینش مهم نیست فقط بی خبری خوب نیست!
اینجا یه قلب هایی هست که با ذلخوشی هات شادن و با غصه هات غمناک... تنها نیستی! 
خودتم نمیدونی اما بودنت هر چند مجازی حس قشنگی میده به ادم...دریغش نکن.

زهرا جان خیلی ازت ممنونم دختر با احساس...

نگران من نباش.
یه مقدار با خودم باید تنها باشم.نمیخوام هی حال بدمو بگم هی زیادتر شه.سعی میکنم بهتر شم و برگردم.

کلافه میشم وقتی این حالت میخونم ...
عزیزم ...

قربونت... خوب باشی

سلام بلاگر جان...
من دلم میخواد کوتاه بنویسم که اذیت نشی و چیزی واسه بهتر شدنم دلم نمیخواد بگم...
فقط دوس دارم بگم همه مون این دوره های سختو داشتیم که بیرون اومدن ازش واسمون سخت باشه و حس همدردیمو بگیر جانم...
و اینکه کاملا بهت حق میدم جایی که با کسی اشتراک غیرقابل چشم پوشی هست،،تلاشای یک طرفه ی آدم گاهی خسته میشن!...
راهت زود هموار بشه و دلت روشنو زلال نازنین....


ممنون سایه عزیزم

من نمیخوام نمک روی زخم باشم ولی خواستم یکم منطقی به قضیه نگاه کنم 
به نظر من اگه شوهر من جای شوهر تو بود و میفهمید بازم گوشی شکستم دست به هر کاری میزد .. عزیزم بهتره بیشتر مواظب وسایلت باشی چون شوهرت با شب بیداری اون پولو جمع میکنه
در مورد خواب جوجه نمیگم شوهرت بی تقصیر بوده ولی بهتر نبود یه تذکر کوچیک بدی که این کارو نکن .. گاهی باید به مردا یه چیزایی رو گفت خودشون نمیفهمن
و بعد اینکه بهتره هر روز هر وسیله ای که برمیداری بذاری جای خووش تا خونت نیازی به تمیز کردن نداشته باشه و شستن ظرفها و غذا پختنم بذار تو تایم خواب جوجه .. حداقل روزی یک ساعت که میخوابه؟ میتوتی این کارارو انجام بدی 
بهتره زیادم سرگرم نت نباشی تا به کارات برسی
البته من تو خونتون نیستم و شاید حرفام درست نباشه این ها چیزایی بود که به ذهنم رسیدن
شاد و خوشبخت باشی :)

بنڟرم شوهر شما هم اشتباه میکرد عزیزم.واقعا یه چیزایی از روی مواظب نبودن نیست.اتفاقه ممکنه بیفته.بجای گوشی ممکن بود یه خودکار از دستم بیفته.اتفاقی که در طول روز بارها با اشیای مختلف برای هر آدمی میفته.

ممنون عزیزم.بنظرم خواننده ی وبم نیستی و گذری اومدی چون دوستانم معضل خواب بسیار سبک جوجه منو میدونن.ساعت خوابش نمیشه ساعت پرداختن به کارهایی باشه که صدا دارن.
زنده باشی

سلام عزیز جان
هوووم از قصد ک نبوده ولی جوجه بدخاب شده.
همونجا که نوشته بهش بی محلی کردم کم اورد رفت.اصلا ولش
نمیخام چیزایی رو بگم ک خودت میدونی فقط اینکه بهت ایمان دارم و مطمئنم خودت همه چیو از نو میسازی.
اره من شماره دادم قرار بود برا مشاوره راهنماییم کنی.اما شوهرم خطمو گرفت.منم یواشکی گوشیشو براداشتم پیاماتو پاک کردم ک نبینه.یادم نیست که بلاکم کردم یا نه.اما اون لحظه فقط به این فکر کردم ک چون خط دست همسرمه مشکلی واسه شما پیش نیاد.شوهرم ادم اون مدلی نیست.اما تو به من اعتماد کرده بودی نمیشد اینجوری دیگه.الان خودم تلگرام ندارم.خلاصه انقد غرق مشکلاتم که وقتی برا این کارام باقی نمیمونه.
همه به نوعی خسته ایم از این زندگی اجباری.غصه نخور جانم
گوشیتم فدای سرت درست میشه ایشالا

سلام عزیز.

مرسی

سلام بلاگری جونم...
نبینم تو دوست انرژی مثبتم انقدر پریشون باشی که دلم میگیره..
امیدوارم تو این چند روز که نبودی حال دلت بهتر شده باشه.
خودت رو سرزنش نکن بلاگر.تو حق داری بری تو خودت..حق داری برای مدتی هم که شده خسته بشی.
من دیدم کسایی رو که همه جوره کمک دارن اما خیلی زودتر کم آوردم...بچه بزرگ گردن اونم تنهایی با دغدغه های ادم پر جنب و جوشی مثل تو سخته خوب.اما اینم میدونم که این حالت موقتیه...میگذره...من تورو میشناسم و میدونم که خیلی زودتر از اون چیزی که ما فکرشو میکنیم خودتو پیدا میکنی و برمیگردی.
از کامنتا فهمیدم که شوهرت موضوع گوشی رو فهمید...
ما دوستا اینجا مثل یه خانواده شدیم.مطمئن باش که با نوشتن حالت هیچ وقت حال مارو بد نمیکنی...دوستی واسه همین چیزاست دیگه.هروقت احساس کردی دوس داری بنویس بنویس.
مواظب خودت باش.نگرانتم....بی خبرم نذار.

سلام آوا.

ممنون از تو گلم

سلام بلاگر جونم
صبحت بخیر عزیزم.

منم دیروز داشتم به حرفای هدیه فکر میکردم.الان اومدم دیدم اونم بهت همینو گفته.
میدونی بلاگر یه جاهایی ادم باید واقعیتها و انتظارات خودشو ببینه.
منم داشتم ب این فکر میکروم ک هی میگن توی خودت دنبال مشکل بگرد و خودتو تغییر بده تا طرفتم تغییر کنه،تغصیر فلان رفتار و فلان حرف خودته ک فلان اتفاق افتاده و .....
خب اینا ممکنه تا حدود زیادی درست باشه و بیشترم جنبه ی روانی داره اما ازونطرف بقول هدیه پس زندگی مشترک چه معنی ای مید؟؟؟؟
کلمه ی همسر چی؟؟؟
پس وظیفه و تکلیف مرد چیه؟
اینکه فقط بیرون خونه کار کنه کافیه؟؟؟
اگه بنا به یه تنه جنگیدن ویه تنه تلاش کردن و یه تنه همه چیو خوب نگهداشتن بود ک هر کسی توی همون دوران تجرد خودش میموند!

اینجاست ک میگم باید یه سری واقعیتها رو ببینیم و یه جورایی ضمیر ناخوداگه خودمونو گول نزنیم چون با این فرمون همیشه نمیشه رفت جلو و بلاخره یه جاهایی پس میزنه.
بنظر من واقعیت اینه و نباید بهش کاری داشت.
نباید تا ادم حالش بد میشه سریع ب فکر خوب کردنش باشه.
باید گذاشت تا تخلیه بشن.
تا روانمون روند طبیعی خودش رو طی کنه.
تا بوده هم مسائل و مشکلات فراوون بوده.
هیچ غمی هم موندگار نبوده هیچوقت.
پس به خودت سخت نگیر و هرجور ک راحتتری باش.
بزار یه مدت بدون هیچ قانون و روش و تبصره ای زندگی کنی.

امیدوارم ک زودتر راهتو پیدا کنی عزیزم.

سلام مینا.

فکر کنم نسیم جواب هدیه رو داده.بخون

پس چرا نمیای شیراز ؟
چی باید بشه تا تو بلند شی بیای؟
میدونی که از اومدنت چقدر خوشحال میشم

اون دوستمون که می پرسه پس چرا ازدواج میکنیم؟
ازدواج میکنیم که به تکامل برسیم و تکامل همیشه بعد از رنج اتفاق می افته. یک دانه اول باید رنج کنار زدن خاک رو ، رنج خارج شدن از پوسته ای که از بدو تولد توش بوده رو تحمل کنه تا بتونه جوانه بزنه
یه درخت همینجوری الابختکی درخت نمیشه . رنج رشد رو تحمل میکنه
اگر بتونی درسهای موجود تو رنجی که در ازدواجت رخ میده رو بگیری و بفهمی و رشد کنی و ازش رد بشی پاداشش که یه زندگی رویایی هست رو میگیری اگر نگیری اگر به جای فکر کردن و فهمیدن و تلاش کردن و راه حل پیدا کردن و عمل کردن فقط بشینی درد و دل کنی و غر بزنی و نکات منفی زندگیت رو بیاری تو چشم و چار همه خب مشکلی حل نمیشه که هیچ شرایط روز به روز بدتر هم میشه مثل اون شاگرد تنبل کلاس که هی درسهاش رو نمیخونه و روی هم تلنبار میکنه
و این که میگن به خودت برس عزیزم تنها راه درمانی خیلی قوی در علم روانشناسیه چون شما وقتی به خودت میرسی قوی تر میشی و توانت برای درست کردن زندگیت بیشتر میشه اگر یارت همراهی کرد و درست شد که شد اگر همراهیت نکرد میتونی اونقدر قوی بشی که عطاش رو به لقاش ببخشی و بلند شی بری زندگی خودت رو دوباره از اول بسازی

اون دوستمون هم که بی نام کامنت گذاشته و از یاد خدا حرف زده ای کاش میگفت چه طوری باید یاد خدا کرد چطوری باید با خدا زندگی کرد؟ اینکه فقط یه چیزی شنیده باشیم هرچقدر هم درست بیایم باهاش چوب کنیم بزنیم تو سر دیگران که درست نیست
خدا درون همه ماست و ما وقتی با خدا خواهیم بود که خودمون رو پیدا کرده باشیم خودمون رو شناخته باشیم به خودمون نزدیکتر شده باشیم
بله منم قبول دارم این روزها همه از خود واقعیشون فاصله گرفتن و زیر نقاب های هزار رنگ پنهان شدن اما راه حلش هم به این شکل کامنت گذاشتن و حمله کردن نیست. راه بده دوست من. درس بده اگر بلدی.

:)


ای بابا..
این مردا چرا یهو میزنه به سرشون؟
قربونت برم ان شاالله حالت بهتر بشه، بعد از مدتها اومدم و حالتو اینطور دیدم..

ممنون آتنا.خوشحالم برگشتی

سلام بلاگر جان


ببین عزیزم شما شاید الان حالت خوب نباشه ولی همشم به رفتارهای شوهرت برنمی گرده احتمالا نصف بیشترش به خاطر عذاب وجدان برای گوشی هست


پس غیر قابل حل هم نیست و می گذره

یه مقدار از حال بدت به خاطر بلاتکلیفی هست هنوز صد در صد معلوم نیست که ایران می مونی یا میری برای همین چندان انگیزه ای برای انجام کارهای معمول و روتین رو نداری مثل همون دانشگاه و زبان و ...


یه مقدارش هم قاعدتا به خاطر خسته بودن از نگهداری بچه به اون کوچکی هست بالاخره انرژی جسمی و روحی می گیره از آدم


همه حال بدت به خاطر شوهرت نیست


در رابطه با گوشی خوب هر کس دیگه جای شما بود هم الان ناراحت بود بالاخره آدم عذاب وجدان می گیره

هر مردی یه جور محبتشو نشون میده شوهر شما از خودش گذشته و اون گوشی رو داده به شما و الان این اتفاق افتاده

بالاخره طبیعی هست که هم ناراحت باشی و هم نگران عکس العمل احتمالی


پس زیاد همه ناراحتی هات به نوع زندگیت و ارتباط با شوهرت برنمی گرده مطمئنم اگر این موارد توی زندگیت نبود (قضیه گوشی و همون بحث بلاتکلیفی) الان شاید 60 تا 70 درصد از زندگیت راضی بودی


خودم این روزهای بلاتکلیفی رو به مدت چند سال گذروندم و می دونم چقدر سطح انرژی آدمو میاره پایین


یه خرده از روی قضیه گوشی بگذره و همسرت هم بفهمه و بالاخره ناراحتی یا بحث و ... که مربوط به اون هست تمام بشه حالت خیلی بهتر میشه بهت قول میدم


شما بیشتر وقتها با انرژی مثبت می نویسی چرا نوشتی که نمیشه همش بیام حال بدمو منتشر کنم بالاخره هر کسی زندگیش بالا و پایین داره و نوشتن و درد دل آدم رو خالی می کنه


البته اینها نظرات من بود

ان شا الله حالت خوب میشه 

سلام سارینا.

عزیزم من اصلا بلبت گوشی عذاب وجدان نداشتم و خودمو سرزنش نکردم.
اما باقی چیزایی که گفتی خوب ممکنه تاثیر داشته باشن...

ممنون گلم

۲۷ خرداد ۱۱:۳۳ زهرای سعید
من درکت میکنم واقعا سخته .برای منم گاهی پیش اومده چنین موقعیت هایی اما من خودخوری نمیکنم .واضح و روشن بهش گفتم ساکت باش که بچه بیدار نشه یا من خسته ام و احتیاج به استراحت دارم و خداروشکر جواب داده .امتحان کردی که بهش بگی خسته ام میخوام برم برای خودم قدم بزنم و بری و بچه رو باهاش تنها بذاری ؟

آره امتحان کردم.دوست دارم اون با کمال میل بپذیره.وقتی خو عمل انجام شده میذارمش یا کوچکترین بهونه ای میاره اصلا حالم بدتر میشه...

۲۸ خرداد ۱۵:۴۸ مری مریا
سلام بلاگر مهربونم. خوبی عزیزم؟؟ 
الان پستتو خوندم، موندم چی بگم اصلا...
بعد از جریان رستوران همسرتون انقد بی حوصله و کلافه شدن؟ آخه مردا رو مشکلات مالی کلافه میکنه واقعا.
الهی که خدا آرامش و عشق رو به زندگیتون برگردونه عزیزم.

سلام گلم...

نه دیگه ریان رستوران هر چی بود گذشت.‌. فکر نمیکنم از فکر پول باشه...

ممنوووون

سلام عزیزم، 
کاش میتونستی دوباره با مشاور مشورت کنی؟ مادرها اکثرا این دوران را گذروندن،خیلی سخته،  مقاومت کن بهتر میشه اوضاع، تو میتونی...

مممنون ممنون

۲۹ خرداد ۱۲:۴۶ بـآنو شهریوری
سلام بلاگرجان میدونم خودت هزارتا گرفتاری داری میشه شماره مشاوره که تلفنی حرف میزدی و واسم بذاری ؟

عزیز چقدر دیر دارم جواب میدم‌امیدوارم به کارت بیاد

@nooredideh_mshv
عضو این کانال تلگرام شو آی دی منشی رو بردار.باید تلگرامی وقت بگیری.درمورد مشاور خودشون راهنماییت میکنن

چقدر جات خالی دلم برات تنگ شده 

قررربانت

۳۰ خرداد ۰۰:۵۷ مامان دخترم
میشه دیگه بیای؟ 😕🙏

:(

بلاگر جانم 
حتی اگه خوب نیستی هم بنویس ..
دلم برات تنگ شد ..
تو همیشه یه چیز خوب پیدا می کنی واسه اینکه دلت را پر از شادی کنی ...

دیگه نتونستم پیدا کنم آبان جان...

دوست خوبمی..

۰۱ تیر ۱۸:۲۱ soheila joon
بلاگر خوبی؟ پس چرا نمیای:(

گوشی ندارم.نت ندارم.تو فکرم با دود براتون پیغام پسغام بفرستم

بلاگرخوبی؟؟؟؟؟من کم و بیش نت دارم دلم برات تنگ شده. اوضاع ما یه هفته جهنمی شدددد ها یعنی دقیقا جهنم. خدا رحم کرد واقعا!الان همچنان بلاتکلیفم. گوشی رودرست کردی؟هزینه ش همون شد؟شوهرت نفهمید ؟کاش مینوشتی از حالت. بمیرم واسه دلتنگیاو دردودلات فقط خوب؟

مرسی ارزو..

گوشی رو با پونصد درست کردم.سه روز بعدش کلا صفحه اش خاموش شد دیگه درست نشد.
چرا فهمید.
خدا نکنه.

عزیزم منتظرتیم بیای و برامون بگی فرقی نمیکنه خوب باشی یا بد البته که امیدوارم خوبیها سرازیر بشن سمتت...
کاش ی ازمایش پروتیین و ویتامین میدادی برای خودت.کمبود ویتامین دی تاثیر خییلی مخربی روی حال و احوال روحی میزاره...اگه قرص ویتامین د۳ نخوردی تا حالا برای دوماه هر روز یه قرص ویتامین د۳ هزار میلی رو بخور .خیلی موثر هسش برای احوال روحی.افسردگی و کلا فکر منفی رو دور میکنه.شربت بهارنارنج درست کن بخور.سیب رو بو کن .سعی حال خودت رو خوب کنی.جوجه قطعا ی مادر خوشحال رو نیاز داره

ممنون گلم.

بلاگر؟؟؟
کجایی دختر؟؟؟
روبراهی؟؟؟

هدیه جان بسختی میتونم سر بزنم نت.کمی بی امکانات شدم.

عزیزدلم همیشه میام اینجا ببینم چیزی نوشتی یا نه
خوبی؟
برامون مینویسی لطفا؟ همش بفکرتم بلاگر جونم

باران جانم....

یه روز مینویسم باز.ممنون از تو

۰۷ تیر ۱۱:۲۶ آبان ...
بلاگر مواظب خودت باش ..
کاری از دستم بر نمیاد جز اینکه دعا کنم حالت خوب باشه عزیزم 

ممنون عزیز

اگه نسیم جان جواب کامنت منو دادن که نظرشون محترم
ولی با تجربه ای که من داشتم، توو جامعه ی ما این فقط شعاره
چنین نظری به حرف خیلی قشنگه ولی توو عمل نه
نظرها متفاوته و همه هم قابل احترام
ولی اجازه بدید من قبولش نداشته باشم
هدف انسان از خلقت می تونه تکامل باشه! ولی از ازدواج نه نمی تونه!
امیدوارم زودتر حالت بهتر بشه

ممنون هدیه جانم

۰۸ تیر ۱۳:۰۸ ستاره*
این دوستمون که از یاد خدا حرف زده گمونم کلا تو هپروت اعلا اومده نظر گذاشته
اخه داداچ من اصن اینا چه ربطی  داش؟
 بلاگر بعضی وقتا لازمه فرمون زندگیو ول کنی و یکم خستگی در کنی

ربط داشت ستاره جان.

ایشون نتونسته اونجور که خوشایند ماست بنویسه و شاید تو جزییات یاد خدا بودنش با ما متفاوت باشه اما میشه حرفشو خوب برداشت کرد.اصل قضیه یکیه...

دارم خستگی در میکنم...

بلا دیگه میخوایتم وبلاگ اوا ازت خبر بگیرم 
ایشالا که خووب و رو به خوبی بیشتری باشی دختر

ممنون زهرا جان.

۰۸ تیر ۱۶:۲۶ ستاره*
بابا اصن اول اونجا داره نمیدونم  درمورد توبه نکردنو مشکلات اخلاقی جامعه میگه در حالی که مسئله ما الان این چیزا نیس
این اتفاقایی که مثل ناراحتی های یه زن و مشکلاتش با همسرش پیش میاد اساسا به این خاطره که یک کدوم یا شاید هردو مسئولیت هاشون  رو بر عهده نمیگیرند و طرف مقابلشونو درک نمیکنن
پس نباید همه ی مشکلاتو فقط به خاطر یه عامل بدونیم 
مجموعه چند چیز یه مشکل رو به وجود میارند یا حاد میکنن

آره درست میگی...

۰۹ تیر ۱۰:۴۴ عینکی عینکی
بلاگرم کجایی؟
بخدا خیلی به یادتم اگه بهت پیام‌نمیدم چون نمیخوام یاد نت و روستای مجازی بیافتی و هی دلت تنگ شه. و خب چون منم بار ها تو موقعیت هایی بودم که گوشی نداشتم و میدونم پیام دادنم بی فایده اس. 
عزیز دلم امیدوارم تا حالا حالت خوب شده باشه... 
مواظب خودت باش

مرسی عزیزم تو تلگرام جوابتو دادم

برای هدیه
عزیزم تجربه شما و نظر شما هم محترم
من به تجربه شما احترام میذارم اما یه کم از بالاتر به داستان نگاه کنیم و نگاهمون رو محدود نکنیم به تجربه خودمون و اطرافیان و جامعه ای که توش زندگی میکنیم می بینیم که تو طبیعت همه چی زوج آفریده شده
شما حتی نمی تونی یه عدس خیس خورده رو لپه هاش رو از هم جدا کنی و بکاری و انتظار داشته باشی رشد کنه
تکامل همه چی در طبیعت و کائنات و هستی با زوج بودن اتفاق می افته
بگذریم از همسرهایی که این روزها نه تنها باعث تکامل نیستن بلکه آدم رو به قهقرا می برن . اون نتیجهء انتخاب اشتباه هست نه فلسفه زوجیت
اینها شعار نیست عزیزم اینها علمه.
اگر حضرت آدم هم می تونست به تنهایی به تکامل برسه حوا آفریده نمیشد
وجود انسان هم از دو بخش آفریده شده هر انسانی خودش از دو بخش مونث و مذکر تشکیل شده و هر دو بخش باید از عشق پر بشن تا روح انسان به تکامل برسه. بخش مذکر روح یک زن باید توسط یک مرد تکمیل بشه که حتما نیاز نیست همسرش باشه همین که بتونه عشق بده کافیه و وجود مونث یک زن باید توسط خودش تکمیل بشه با زنانگی و با عشق به خود و زنانگی خود معمولا زنهایی که بتونن این بخش مونث خودشون رو از عشق لبریز کنن با دوست داشتن و عشق ورزیدن به خودشون مردانی سر راهشون قرار میگیرن که می تونن بخش مذکر روح اونها رو هم با عشق لبریز کنن
ما زنها مشکلمون بیشتر تو بخش مونث خودمون هست ما خودمون رو دوست نداریم . ما به خودمون رسیدگی نمیکنیم ما به وجود و زنانگیمون احترام نمیذاریم بعد توقع داریم مردی از آسمان نائل بشه و حتی اون بخش مربوط به خودمون رو هم اون پر کنه
خب این توقع خیلی اشتباهه و معلومه که هرگز برآورده نمیشه
و توقع من هم اگر بخوام شما همه حرفهای من رو بپذیری خیلی اشتباهه اگر خودت در این باره تحقیقی نکرده باشی
اما این توقع که بیایم جبهه گیریهامون رو در مقابل مردها کم کنیم  یه کم به خودمون و رفتارهامون نگاه کنیم می تونه معقول تر باشه


نسیم خوش سخنم ❤

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان