درد زن بودن

سلاااام سلاااام.

سه شنبه شب بعد بدو بدو شام خوردن یه مقدار میوه و زیر انداز اینا برداشتیم و برای اولین بار با یکی از همکارهای همسر و خانمش زدیم بیرون پیک نیک.

خیلی خوب و خونگرم و محترم بودن....
باورتون میشه جوجه رو کفش میپوشونم برای خودش کلی راه میره؟ ‌انقدرم دلبره... برای پیر و جوون و زن و مرد لوس بازی درمیاره و قلب همه رو نرم میکنه...
هزار الله اکبر.
چهارشنبه اما ،‌ از وقت بیدار شدنش تا بعد ظهر پددددددر منو درآورد.گریه .نق. بغل خواستن بی اندازه. و منی که نهار نداشتم و هر بار میذاشتمش پایین گریه میکرد... یعنی وقتی همسر درو باز کرد و وارد شد گفت تو چرا قیافت اینجوریه.جوجه رو دادم بغلش و دلم میخواست تمام دیوونه شدن و گرسنگی و خستگیمو سرش خالی کنم.داد بزنم.مثل اینایی که دنبال یه دیوار کوتاه میگردن.اما رفتم دستشویی و یه کم طولش دادم تا بهتر شم.بهش خیلی معمولی گفتم چقدر روز بدی داشتم... هرچند بعید میدونم این غذا نخوردنا و خستگیای من اصلا براش پشیزی اهمیت داشته باشه.وگرنه میگفت مثلا دیگه ناراحت نباش.من اومدم خونه.حالا که هستم جوجه رو میگیرم تو غذا درست کن یا هرچی....
البته من خودم با پررویی جوجه رو گذاشتم ور دلش و رفتم نودل جوشوندم و خوردم.بعدم نهار جوجه رو که هلیم بود دادم.
بعدم شال و کلاه کردم و رفتم خونه ی نرگس. اونجا دیدم چشمای جوجه هی مخاط زرد میده بیرون.هر چی تمییز میکردم باز یه عالمه درست میشد.طفلکم وقتی خوابید و بیدار شد اصلا نمیتونست چشمشو باز کنه.با همسر قرار گذاشتیم و غروب بردیمش دکتر خلاصه.
شامم عین سرخوشا رفتیم رستوران.جوجه یه لحظه هم ننسشست.قربون قدماش برم که هی میرفت لای دست و پای این و اون و بهشون لبخند میزد....
دیگه اوضاع از کنترلمون خارج شد کم کم و به لبخند قناعت نکرد و ما هم غذاها رو پک کردیم و برگشتیم خونه...
امروز صبح چشمای جوجه اصلا باز نمیشد.یه عاااالمه مخاط رو مژه هاش خشک شده بود و قفلشون کرده بود.با اب گرم حسابی شستمشون تا باز شدن و نگاهم کرد و جون گرفتم.ولی حسابی پلکاش التهاب و قرمزی داشت.چقدر بچه ی آدم مریض باشه.
من از اون مامانا نیستم تا بچه مریض میشه محبتمو افراطی هزار برابر کنم یا کلا نگرانی درونم رو رفتار بیرونم تاثیر بذاره.سعی میکنم آگاهانه خوددار باشم.اما خوب درونم مثل بال پروانه ظریفه و هربار نگاه چشماش میکردم انگار اون باله میشکست....
امروز تولد فرفر بود.غروب رفتم براش یه نیم ست نقره خریدم.اما با خواستگارش بیرون بود و قرار شد بعدا ببینمش.
خونه برگشتنی تو تاکسی من نشستم عقب دم پنجره و دو تا آقا کنارم نشستن.جوجه داشت از صندلی راننده بالا میکشید و تلاش میکرد دستشو به کله ی راننده برسونه.بند کیفم زیر پام گره خورده بود.کرایه تو کیفم بود و همچنین کلیدم.به زور جوجه رو گرفته بودم که آقا کناری یهو گفت بیا بغل من و جوجه هم پرید بغلش.منم تند تند کرایه دادم و کلیدمو برداشتم و کیفمو راست و ریس کردم و جوجمو پس گرفتم.اما آقاهه به ناز کردن جوجه ادامه داد.یه لحظه حس معذب بودن کردم.زیادی سمت من بود انگار.زیادی ناز میکرد انگار.اما تو سرم هی میگفتم بلاگر فکر بد نکن :/‌ اقا یهو خم شد جوجه رو ببوسه و من فکر کردم اگه جوجه رو سپر صورتم نکنم الان خودمو میبوسه :/ ‌بعد پول تو دستشو داد جوجه و دست کرد جیبش یه دسته ده تومنی درآورد.به نظر میرسید حداقل دویست سیصد تومن باشه.گفت دوست داری اینو بدم بهت؟ ‌که من فورا دیگه پولشو از دست جوجه گرفتم و بهش دادم و گفتم نه دوست نداره.همون لحظه یه تکونی خورد و داشت میومد بچسبه کف جیگرم که من سکته کنان گفتم آقا ممنون پیاده میشم....
خدا رحم کرد سر کوچه خواهرم بودم و تند تند خودمو رسوندم اونجا.حالم بد شده بود.ترسیده بودم.
دیگه بعدشم همسر اومد خونه آبجی تو راه پله تا من برم.تو راه براش تعریف میکردم.اولش گفت همش با آژانس برو بیا.که خوب نمیشه.یا همیشه جلو بشین که اینم نمیشه.اخرش گفت همیشه خودت و جوجه رو دو نفر حساب کن اجازه نده بیشتر از یه نفر کنارت بشینه که خوب این راه خوبیه....
برنامه مهمونی امشبم بخاطر جوجه کنسل کردم.تو مریضی هزار بار بیشتر بغلمو میخواد...
همینا دیگه....
خیلی خوابم میاد.جوجه هم خوابه.برم یه سر به همسر بزنم شب بخیرمو بگم و بیام بخوابم...

آدم نمیدونه چی بگه
گاهی وقتا دلت میخاد با دسته ی کیف محکم بکوبی تو دهنشون و بعد از ترس تا خونه بدویی.
نادونای بی فرهنگ!!!!!!

:(((

سلام بلاگر جان..
امشب یکم با خودم درگیر بودمو بی خوابیم زده به سرم اومدم دیدم پست جدید نوشتید...
اونجا که توی تاکسی رو تعریفیدی،،منم تپش قلبم بیشتر شد،،چی بگم 😠
انشالا زودییی چشمای جوجه خوب بشه...

ممنون عزیزم...

به به چی لذت بخشتر ازینکه ادم اول صبح جمعه با یه پست جدید مواجه بشه😋

حسابی خسته نباشی 💞

اصلا فکر نمیکردم حسن نیت آقای بغل دستی به اینجاها بکشه😲
مردک پررووو...

بچه ها همشون توی سن و سال جوجه یا کمتر با بیشتر حداقل یکبار رو دچار عفونت چشم میشن
امیدوارم الان بهتر باشه فسقلی بانمک دلبر😙😙😙

و اما الان وقتشه که یه غلط املایی ازت بگیرم خانوم معلم 😆😁
هلیم نه دلبندم ، حلیم 😊

عه پس میشه پنجاه تومن ‌^_^


‌منم فکر نمیکردم.... دیشب خواب دیدم یه تپانچه دستم بود باهاش مرده رو کشتم :/
‌عجب  .... بهتره خیلی

قربون دقتت.هلیم و حلیم جفتشون نوشته میشن عزیزم و اصلش میگن که هلیمه.توی لغت نامه ها هلیم به معنی اون مخلوط گوشت و گندمه. حلیم به معنای بردباره.اما بعضی ها میگن چون پخت اون غذا وقت میبره و بردباری نیاز داره حلیم از این جهت اینطور نامگذاری شده. من خودم تازه فهمیدم این رو.قبلا منم فکر میکردم حلیم درسته.
به هر حال تلاش خوبی بود😁 ادامه بده بلکه یه روز واقعا ازم غلط بگیری😜

اول گفتم چه آقای متشخص و اهل کمکی
ولی بعد دیدم نخیر اینم کرم داشته! 😕
خاک بر سرش پول می‌داده که چی 😤 به در میزده دیوار بشنوه 😐

منم اول واقعا خدا رو شکر کردم...

نمیدونم واقعا آرزو.. باورم نمیشه منظور به اون زشتی میتونست داشته باشه :/

۲۴ فروردين ۱۰:۴۵ نیوشا یعقوبی
این آقاهه منو لازم داشته :)) همونجا تو تاکسی یه کاری میکردم راننده بزنه تو سرش بندازتش پایین :))

من واقعا نمیدونم چرا عین خل و چلا عوض حل مساله اینجور موقع ها فرار میکنم. چرا بلد نیستم تو این تاکسی های کوفتی صدامو بالا ببرم تدکر بدم برخورد کن‌م؟  ‌یعنی اگه خیلی از خونه دورتر بودیمم باز من پیاده میشدم...

سلام بلاگر جونم
خدا پسر عزیزت رو حفظ کنه . خسته نباشی خانومی
من فکر میکنم آقایون هیچوقت نمیتونن این خستکی ها و کلافه شدن های خانومشون رو درک کنن

در مورد تاکسی هم همسرت درست میگه. متاسفانه تعداد اینجور افراد خیییییلی زیاده و باید مواظب باشی. 
اووووف حتی فکرش حال آدم رو بد میکنه. خودشون هم حتما زن و خواهر و مادر و زن داداش و ... دارن ولی فکر نمیکنن یکی دیگه با خانوم خودشون چنین برخوردی میکنه :((

سلام عزیز ممنون.

خوب واقعا درکش شق القمر نیست.یه لحظه خودشونو جای ما بذارن.

چی بگم :(((

وایییی جوجه راه افتاده؟؟😍😍😍 اوخییی
برای عفونت چشمش ناراحت شدمم😔 حالا بهتره؟ ان شاالله به زودی کاملا خوب میشه
اون اقای توی ماشینو من تو کفم هنوز😐😐😐 اخه مثلا تنها هم نبودی که با بچت بودی کور بود مگه😟 دسته پول چی میگفت😐 اینا همین انگلای اجتماعن دیگه...

آره گلم تو عید راه افتاد 😊

آره خدا رو شکر خیلی بهتره
وای هر جی بیشتر میگذره فکرشو که میکنم چندشم میشه.یعنی نمیشه اینا همش سو تفاهم باشه و طرف واقعا بی منظور بوده باشه؟؟؟ 😕

سلام دخترجان خوبی؟ 
اخ تف تو ذات این مردای بیشعور واقعا 
حقشونه همونجا سرشون داد زد تا از ترس آبروشونم شده دیگه تکرار نکنن 

اخییی همچین دلم ریش شد واسه جوجه طفلونکی من :(

سلام ممنون.

چی بگم  :(

‌الان خوب شده خیلی.مرسی مامانی❤

۲۵ فروردين ۱۲:۱۸ نیوشا یعقوبی
چون زیادی لطیفی
یکم باید چغر بد بدن بودن یادت بدم :)) 

 :)

سلام مامان بلاگری جانم..خوبی عزیزم؟
چشمای خوشگل جوجه جان چه طوره؟بهتر شده؟ناراحت شدم خیلی...
وایی اخر پست که حسابی منزجرم کرد.
حیف اسم مرد که ادم رو اینا بذاره..یه سری اشغال عقده ای به تمام معنا...
این دفعه جدی برخورد کن بلاگر.اینا باید ابروشون بره...البته که به نظرم ترسی از آبرو ندارن..
امیدوارم الان خوب خوب باشی.

سلام گلم ممنون

اه نه دوباره عفونت کرده
:(
‌درست میگی مردهای بد جامعه از سکوت ماهاست که استفاده میکنن.
باز امیدوارم من اشتباه کرده باشم.

وای بلاگر جان..من دقیقا عین خودت رفتار میکنم تو اینجور وقتا.یعنی سابقه ام خرابه.اصن پیش اومده که کلی راه داشتم تا خونه ولی به خاطر بی ادبی بغل دستیم مجبور شدم از تاکسی پیاده بشم و بعد از ترس کل مسیر رو پیاده تا خونه گز کردم...
الان با همه ترسی که از رانندگی دارم ولی ماشین برمیدارم.حداقل دیگه عذاب روحی ندارم...
ان شاءالله چشم بد از جوجه دور باشه 😍

این ضعف ماست متاسفانه.


ممنون عزیزم

اولا که با بچه آدم نمیره پشت بشینه و دو نفر هم حساب نکنه.
دوما به نظر من مرده اصلا منظور بدی نداشته . اگر ملت بهمون کمک کنن میگیم منظور دارن... کمک نکنن وسط خیابون ولمون کنن برن میگیم بیرحم شدن.
خب الان این همه تو کامنتا برای اون مرده تف و لعنت گرفتی اگر واقعا نیتش خیر بوده باشه و منظوری نداشته باشه چی میشه

فکر میکردم بعد از حدود یکسال از به دنیا اومدن جوجه حال روحیت بهتر شده باشه. شایدم من دیگه خیلی مواظب کلامم شدم زیادی حساس شده باشم.ولی این جمله اذیت میکنه.
هرچند بعید میدونم این غذا نخوردنا و خستگیای من اصلا براش پشیزی اهمیت داشته باشه.
میدونی دقیقا ما چیزهایی رو در همسرمون نسبت به خودمون حس میکنیم که خودمون در قبال اونها انجام میدیم. فکر میکنم اگر با همسرت حرف بزنیم اونم عین این جمله رو بگه و که فکر نمیکنم تمام این کارکردنها و خستگیهای من برای زنم اهمیت داشته باشه وگرنه تا از در اومدم داخل بچه رو نمیداد تو بغلم.


چی بگم نسیم. خوب نیت خیرم اگه داشت دلیل نداشت خیلی بچسبه...


خیلی اون روز با ناراحتی نوشتم.میدونج لحنم جالب نبود...

اون بچه بغل دادن همیشه بخشی از مراسم استقباله.حالا یا از بغل من میره پیش باباش یا بازیشو رها میکنه خودش میره بغلش.

اِی جونم که جوجه راه افتاده ^_^
امیدوارم تا الان چشِش خوب شده باشه جوجه ـمون :(

اِنقد تو این دوره زمونه همه قصد و نیتِ پلید دارن، که اصن آدم نمی ـتونه به کسی سوء ظن نداشته باشه، یا باور کنه که کاراش بی منظور و خِــیره >_<

راستی! هلیم همون حلیم ـه؟؟

اره عزیز تو عید راه افتاد..

آخ چشمش... دیروز دیدم خوب شده دیگه دارو نزدم.امشب دیدم باز همونجوری شده...

راست میگی متاسفانه... 

همونه.لطفا جوابم به کامنت مینا رو بخون

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان