هفت روز

حالم مزخرفه و دیگه نمیتونم این اشکای لعنتیمو کنترل کنم...
کاش کلا میشد آدمای دیگه تو خونمون وول بخورن.نفیسه زهره یا خواهرم.وقتی هستن بهترم.یه لحظه هایی واقعا حس شاد بودن میکنم.اما تنها که میشم یا همسر که میاد انگار در و دیوارای خونه هی تنگتر میشن.
حس و حال عذاب قبر دارم !
‌حس و حال تنها بودن.
حس و حال گم شدن.
حس و حال منتظر نجات موندن و بیهوده منتظر بودن...
و تمام حس و حال های گند دنیا با منن...
دنیام تاریک شده و اینکه تو مغزم هی تکرار کنم عزیز جان مادر شادی باش به خاطر بچت هم کمکی بهم نمیکنه.
گلو درد دارم. از اون گلو درهایی که وقتی هی آدم بغضشو فرو میخوره دچارش میشه...
و هنوز سردردای گریه های دیشب باهامه...
نمیدونم دنیام همیشه گوه بوده و من با عینک شنگولی نگاهش میکردم یا هنوز خوبه و شیشه عینک منو گوه گرفته...
خیلی حال رابطه مون بده... خیلی حال احساسم بده...
چرا این دوره ی بد سیاه تموم نمیشه ؟؟

سفره ای از سکوت میچینم
خسته از انتظار و دوری ها
سالهایی که آتشم زده اند
وسط چهارشنبه سوری ها...

سلام عزیزدلم!
وای کاش الان می‌شد نزدیکت باشم و بخندونمت...
نبینم این حال رو برات هیچوقت دختر...
اولین باره اینقدر مستاصل بود نوشته هات...
امیدوارم این لحظه های تلخ برات تموم بشن...

:(

۲۳ اسفند ۰۷:۳۴ مامان دخترم
عزیزم 😳
بلاگر جانم 😳
چرا آخه؟
دردت چیه؟ مشکلت چیه؟
حرف بزن شاید خالی بشی...

همه ی ما توی دوره های مختلف زندگی تمام تلاشمونو میکنیم ک خوب باشیم ...مثبت باشیم...ب زندگی قشنگ نگاه کنیم همون نگاه شنگول ک تو میگی...
این یه نوع تلاشه...
اما یه وقتایی باز برای همه ی ما پیش میاد ک بیوفتیم توی نوسانات زندگی و همون نگاه شنگولا هم نتونن کاری بکنن
جالب اینجاست ک برای امثال ما تحمل این نوسانات سختتره چون اون نوع نگرش ب زندگی اونقدر شیرینه و پیامدهای خوب با حودش داره ک دیگه لحظه ای نبودنش ازار میده ادمو...
من مطمئنم تو باز قدرتمند میشی...
تو باز نگاهت ب زندگی همونطور میشه...
و این وقفه بنظرم طبیعیه چون خود من زیاد تجربه ش کردم حتی همین یکی دو روز پیش.
منتهی یکی مثل من ک شرایط فعلیم بهتر از توئه ،بچم بزرگتره...خانواده ام کنارمن کمک حالم هستن انرژی بیشتری دارم واسه دوباره بلند شدن
یکی مثل تو ک درگیری با جیگر خاله و دست تنهایی یه کم انرژیت تحلیل رفته و وقت بیشتری میبره تا فول بشه.
حال الانت موقتیه...من مطمئنم.
تو قویتر ازین حرفایی...
برگرد به عقب...
ببین چه روزایی رو گذروندی.
الان ک بدتر ازون موقع نیستی؟
اگرم باشی بازم متفاوتی چون الان یه عالمه تجربه و راهکار داری.

گریه نکن قربون اشکات برم
دلبر جانم😚

مرسی جانم

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
** ** *** *** ** ** **** ******** *** ** *** ** **** **** ****** **** ***** ***** ** *** ****** ***** **** *** *** *** **** ****** *** ****** **** **** *** *** ****** ***** ******** ***** **** *** *** ***** **** 

سیما جانم :(

۲۳ اسفند ۰۸:۲۱ یا فاطمة الزهراء
الهی بگردم :(
میخوای من و اوشونم بیایم؟ اوشون منم ببینی :)) 

هان؟؟

خیلی دلم گرفت برا این حالِ شما :(
میدونم چجوریه وقتایی که شادی از دلِ آدم میره...
ولی بی شک این عینکای ماس که جلوی دیدمون رُ گرفته و هنوز اگه با دقت به گوشه های زندگیمون نگا کنیم، یه خوشبختیای ریز و درشتی رُ میبینیم که از یادمون رفته بودن ...

امیدوارم حالا که داره عید میاد، تو این روزای قشنگ و پر جنب و جوش، حالِ دلا و رابطه های ما هم بهاری شه ...

میگذره ...

مرسی

عزییییزم نبینم حالتو این جوری
چی بگم که هر بخوام بگم تو خودت بهتر از من میدونی و بلدی

فقط میخوام بگم بهت حق میدم.
از ته دلم از خدا میخوام خستگی رو از هردوتا تون بگیره و مثل قبل شاداب شین و با دل خوش خوش.با یه حس خوب سر سفره هفت سین بشینین رفیقم

:(

چی شدی بلاگر ....
می فهمم خسته ای 
اما مطمنم تو یه شادی کوچیک پیدا می کنی ..مطمنم تو حالت خوب میشه ..غصه نخور ...

شادی کوچک :(

عزیز دلم... :(((
ای کاش کنارت بودم و بغلت میکردم و هر چی دوست داشتی از دنیا و زندگی گله میکردی. منم لال میشدم و فقط گوش میکردم
بلاگر جونم اینجور موقع ها از خودم بدم میاد که جز دعا کردن برای آرامش و شادی قلب مهربونت کاری ازم برنمیاد  :(((

عزیزمی.این از مهربونیته جانم

سلام....
بلاگر عزیز از ته ته دلم دعا میکنم خدا از جایی که خودش میدونه روزاتونو رنگی و شاد کنه و دلتونو روشن و آروم...
و دوباره بلاگر قبراق اینجا بشید....که شک ندارم به زودی همینطور میشه...
بلاگر جان عزیز جسارت نباشه،،منظورم توصیه کردن نیست،،همینجوری میگم،،میگم که شادیهای کوچیکی که فارغ از همسر و فرزندتونه رو تو روزاتون جا بدید،،بیشتر از همیشه،،با خودتون مهربونتر باشید،،تا این دوره بگذره...
همه مون از این دوره ها داشتیم و میدونیم میگذره،،
قشنگیش اینه که بعد از گذشتنش به خودمون افتخار کنیم...

شادی کوچک... :(

۲۳ اسفند ۱۱:۲۸ بانوی عاشق
عزیزم ی سوال؟
کوجولو چن وقتشه،کنارتو میخوابه
ی متن خوندم ک میگفت مادرانی ک با بچه ی هفت ماهه ب بالا میخوابن افسرده میشن
من ک موفق شدم و‌شبها پاشا تو تخت خودش گوشه ی اتاق مامیخوابه و منو همسری تو بغل هم
سعی پسرکت رو‌جداکنی حتی شبهایی ک همسری شیفته و تنهایی
آغوش همسر حتی اگه باهاش قهر باشی بهترین درمون خستگی ماهاس

ده ماه...


۲۳ اسفند ۱۱:۵۳ سارا میم
سلام بلاگر عزیزم 
بلاگر جون ناراحتیت و‌احساسات رو‌سرکوب نکن و سعی نکن هر طور شده خودت رو‌مجبور ب شاد بودن کنی .بذار دوره اش بگذره ....
قبل مادر بودن شما یک‌انسانی و غمگین بودن ایرادی نداره ولی نباید طولانی شه .بنظرم یه مدت ول کن دست و پا زدن رو ...ی مدت ک‌زیاد طولانی نباشه 
انتظارت از همسرت رو‌کم تر کن ک پا ب پات پارو بزنه برا این زندگی ...من امتحان کردم اگه شاد باشم جو‌خونه و‌همسر شاده ولی اگه ناراحت باشم شاید یکم پاپیچ شن ولی بعدش ول میکنن ...
یه مدت تلاشت رو بذار کنار ک بعدش با انرژی بیشتری انشاله روزهات رو‌بسازی 😍😍😍
و اینکه بنظرم یه ازمایش تیرویید و‌کم خونی بده اگه دوس داری 😘😘😘😘
بهتر شدن حالت رو از خدا میخام دوست عزیز و‌پر امید من 😍😍😍

ممنون جانم

۲۳ اسفند ۱۲:۰۱ جناب دچار
عه عینکی هستید؟ :)

هممون عینکی هستیم

😞😞😞

😕

عزیزم تو زندگی همه مون یه روزهایی هست که واقعا سخت و دودی میگذره اما نگران نباش با مدیریتی که من این چندسالی  که میخونمت از شما دیدم مطمئنم حال زندگیتو میتونی بهتر کنی 

ممنون جانم

آدم قوی ای هستی
من مطمئنم دوباره سرپا میشی
اما امیدوارم
اینبار واقعا همسرت، پا به پات واسه بهبود رابطه تلاش کنه
تنهایی جلو رفتن پیشرفتی نداره

امیدوارم همینطور بشه عزیز

شاید بهتر باشه بلند بشی عینکو برداری و یه آبی به صورتت بزنی و دوباره قوی شروع کنی، بی هیچ دلیلی به همسرت محبت کنی و عشق بورزی، حتما جواب میده فقط باید سعی کنی از چیزی ناراحت نشی چند روز فقط اونوقت بسپارش به همسرت که دیگه مثل پروانه دورت میچرخه

شایدم همین باشه که میگی... اما دل و دماغ دور سر اون گشتنو ندارم. کاراش و رفتاراش به حق نیستن و ازش خیلی رنجیدم...  

دعا میکنم از ته قلبم که دوباره بلاگر شوخ وشنگ بشه

قربون ته قلبت برم ممنون

بلاگر عزیزدل
امیدوارم با اومدن فصل بهار حال و روزت هم بهاری شه
واقعا از صمیم قلب دوست دارم پست بعدی مثل پستای قدیمیت که انگار کلی انرژی توشون گذاشته بودی باشه با اون ادبیات شاد مخصوص خودت

فدات بشم الهی با این اسم قشنگت...

الهی دورت بگردم ... ایشالله زودی حال دلت بهترو بهتر شه گلم

ممنون فدات

میدونی چیه زندگی هم سختی داره هم شیرینی اگه بخای بدی هارو زوم کنی روش معلومه که خوبیا به چشمت نمیاد 
مشکلاتت هرچقدم بزرگ باشه به یه لبخند پسرت نمی ارزه 
به خوبیاش فکر کن 
انقدر احساس ناتوانی نکن دختر روزای بدتری رو از سرگذروندی تو نذار با این چیزای کوچیک بشکنی

لبخند پسرم.... فقط همونه که همینقدرم سرپا نگهم داشته سهیلا..


الهی فداتشم که تو رو تواین حال و احوال نبینم دختر..
چی بگم راستش ماها الان اینجا هرچقدر برات بنویسیم درمون دردت نمیشه و بغض فروخوردت رو سنگین ترش میکنه..عزیزم واست از راه دور دعا میکنم و میخوام زودتر رابطتون شاد بشه عین قبل..بلاگر پرانرژی و خندون خودمون شی..همیشه مشکلات از همین بی توجهی های کوچیک شروع میشه و بغضای ریز ریز که یهو کوه میشن..کاش بچه رو چندساعت به یکی از دوستات بتونی بسپریش بعد یه صحبت مفصل با همسرت ..و کاش عید میرفتی دیدن خانوادت شمال.خیلی تو روحیه ت تاثیر داشت.حالا بعدش یا اواخر عید فوقش برید پیش خانواده همسر که اونم دلخور نشه.فقط بنظرم هیچوقت اونجا طولانی نمونید..وقتی درکی از تو و احساست ندارن واقعا شرایط اونجا برات سخته..خودم دارم چنین شرایطی و درکت میکنم..مواظب خودت باش مامان زیبا🌹

خدا نکنه عزیز.

ممنون از دعا.
بی توجهی های کوچک... دقیقا.. مثل قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود میمونه.
عزیزمی

من وقتی این پست رو خوندم اونقدر فهمیدمت، اونقدر با بند بند وجودم درکت کردم که ترجیح دادم سکوت کنم
چون خودم تجربه ش کردم بهت میگم اصلا اصلا به خودت سخت نگیر، نگو باید قوی باشم، باید شاد باشم، باید فلان کنم.....
هیچ بایدی وجود نداره
فقط به خودت فرصت بده
هیچ چیزی زوری نمیشه، با حرف و حدیثای قلمبه سلمبه خودتو توو منگنه نذار جان دلم
اگه بغض داشتی گریه کن
اگه دلت خواست فقط لم بدی و ساکن باشی، لم بده
اگه دلت خواست به خودت نرسی، خب نرس
خیلی عذر میخوام کسی تا حالا با موهای ژولیده و چشای پف کرده نمرده! (دور از جونت)
ولی کسایی که احساسات شون رو سرکوب کردن حتما دچار مرگ تدریجی شدن
قربون دلت
بذار تمام انرژی های منفیت تخلیه شه
به هر روشی که خودت راحتی
قلبت پر از نور باشه الهی ❤

تو راست میگی هدیه.منم خیلی وقته فهمیدم آدم همیشه نباید با حال بدش بجنگه اما نمیدونم چرا باز مرض دارم انگار و هی نمیخوام قبول کنم منم آدمم و ممکنه کم بیارم...

ممنون عزیز

اخ گفتی منم دقیقا همین حسا رو دارم
همشم میگم مادرشدی قوی تر باش باز نمیشه😭

😭

سلام
بلاگر جان احتمالا به خاطر نرفتن پیش خانواده همسرت آقای همسر ناراحته و یه جور انرژی منفی به شما و زندگیتون وارد می کنه
هم شما حق داری وقتی ظرفیت نداری و ظرفیتت تمام شده نری اونجا 
و هم همسرت بالاخره میخواد پیش خانوادش باشه
چی بگم والا
باید یک راه بینابینی پیدا بشه

اگر از اول تعطیلات مرخصیتون زیاده بذار آخرای تعطیلات یه دو سه روز برید که اصلا امکان زیادی موندن رو نداشته باشید
قبلشم باهاش شرط بذار که مراقب روحیت باشه 
بگو که این دفعه هم آزمایشی و به خاطر شخص همسر تن به این سفر میدی 

میدونی قبل عید همیشه از این اختلاف نظرها و دعواها هست همه جا
من که همیشه از خدا میخوام یه جوری عید سپری بشه که بعدش دلخوری بین ما پیش نیاد همینطور بین ما و دیگران

زیاد سخت نگیر 
حال بدتو ریشه یابی کن و اون ریشه رو خشک کن 
حضور خواهرت و دوستت و ... فقط مسکن موقت هستند هرچند همونم خوبه ولی مشکلت همچنان هست

از پسش برمیای
مراقب خودت باش

سلام فدات...

نه بابا انقدر که مظلوم نیست تا من بگم نریم اون بگه چشم و تو دلش حرص بخوره.این خصلت ما خانوماست.وگرنه اگه در اون حد میخواست بریم پاشو تو یه کفش میکرد.مثل باقی مردا.از نظر منطقی حرفامو فهمید و قبول کرد.تازه اینا برنامه های پرداخته ذهن خودمون بود.مادر جانش پری روز بهش زنگ زد گفت ما عید میریم سفر نیاید اینجا و من کلی تو دلم بالا پایین پریدم.
درست میگی... دیگران موقتی هستن.میان و میرن و من حالم همونه..

ممنون جانم

عزیزدلمممم تو از بهترین دوستای ندیده ی منی بلاگر.از بهترینای راه دور .از دوست داشتنی ترینامی.نبینم غمتو دختر...بمیرم آخه

عزیزززمی... خدا نکنه آخه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان