بیست روز

سلام سلام سلام.

من با پست جدید اومدم.
خوب بریم سراغ سه شنبه...
شب قبلش دیگه مثل هر شب که جوجه رو خواب میکردم و میرفتم ور دل همسر مینشستم نرفتم و تصمیم گرفتم استراحت کنم.خدا رو شکر خوب خوابیدم و صبحش ساعت نه بیدار شدیم.
قرار مهمونی داشتیم با زهره  نفیسه و دیگه نمیشد بخوابم.پاشدم لباس حدید جینگول انتخاب کردم و اول تیپمو درست کردم.بعدم رفتم سراغ جعبه ی طلا و نقره و استیل و خلاصه هر چی جینگیلی جات دارم...
بعدم یه آرایش و نگاه تو آینه و قربون دست و پای بلوری خودم رفتن و زنگ زدن به زهره.که بگم من آماده ام.
ساعت یازده خونه ی نفیسه بودیم و از همون اول کلا یادم رفت چقدر چند روز بدی گذروندم.خوب خیلی خوش میگذره باهاشون...
نهارمونو زود خوردیم که من به کلاسم برسم.
ساعت یک رفتم دانشگاه و چقدر اونجا خوب بود.درسم نگارش پیشرفته است و خیلی شیرین و جداب.هر جلسه رایتینگ داریم و تحلیل رایتینگ ها.منم که میمیرم برای این کارا و برای جلسه بعدی داوطلب شدم که رایتینگم تحلیل بشه...
بعدم یکی از پسرا کیک پخته بود... کیک هااااا... خامه کشی و تزیین شده و اصلا یه وضعی.یکی از دخترا هم چای مهمونمون کرد و خلاصه حسابی کلاس خوبی شد.
شنگول و منگول برگشتم خونه ی نفیسه و تو راه هم یه دسته گل برای خونه خودم خریدم.البته بسی پشیمون شدم چون بدجوری کردن تو پاچم و کلی گرون دادن.تازه گلای قبلی هنوز زنده و قشنگ بودن و بیخودی جو گیر شدم...
عصرش هم به نشستن کنار زهره و مردن برای اون تکون تکونای بچه ی تو دلش و دیدن عکسهای جوونی من و همسرم و دیوونه بازی و خاطره تعریف کردن و چیز میز خوردن گدشت.... جوجه هم که رو ابرا بود... 
ساعت هفت شب بود که برگشتیم و همسر رفته بود عینکشو تحویل بگیره...
وقتی برگشت یه کم با جوجه بازی کرد و بعدم اومد پیش من.بوسه زد رو پیشونیم و گفت نمیدونی چقدر ازت ممنونم که جوجه رو به دنیا آوردی... 
و برامون ماکارونی پخت و خلاصه مهربان شده بعد این یکی دو روز بی تفاوتی من.... 
منم خیلی بهترم.نه چون همسر به دلم رفتار میکنه.نه.بخاطر اینکه باز فهمیدم بی خیالی و کنار گذاشتن دنبال عشق دویدن چقدر خوبه.عشق اونه که خودش بیاد.پیدات کنه.شادت کنه....  
در عوض امروز تا شب افتضاح گذشت.خیلی دیر از رخت خواب جدا شدیم.جوجه همچنان هیچی نمیخوره.صبح در حد یک پنجم یه موز رو خورد.ظهر همسر زنگ زد گفت بعد شرکت میرن با دوستاش بیرون.
بیرون میریم اصولا یعنی میریم قلیون بکشیم و از قضا این روزها مرتب میرن... حساسم یه کم به این جریان.همش توهم اینو دارم اخر معتاد میشه.یا نکنه هست من نمیفهمم :/
‌دیشب که اومده بود آشپزخونه میگفت چند روز آینده کمک هم کنیم خونه تکونی کنیم تا جایی که میشه.
اما فقط گفت!!!‌
امروز گفت یه ساعت میخوابم بیدار میشم.قرار بود بریم خریدای عیدشو بکنه.ساعت هفت و نیم شب تازه زدیم بیرون.یعنی از ساعت پنج انقدر بیدارش کردم و دوباره خوابید که آخرین بار گفتم یه بار دیگه چشمتو ببندی هر چی دیدی از چشم خودت دیدی...
بعد چپ چپ و غضب آلود نگاهم کرد منم فورا زدم به شوخی که مثلا این حرفمم شوخی بود خخخخ
والا شوهر من لحظه بیدار کردنش باید ازش ترسید.اگه اون لحظه عصبی شه تر و خشکو با هم میسوزونه...
خلاصه رفتیم بیرون دیگه.
یعنی اینهمه قرار بود خرید کنه و فلان؛‌انقدر در برابر انتخاب کردن مقاومت کرد که من یه کیف و کفش چرم برداشتم :/‌ البته نه برای عیدم.چون زرشکی ان و به تیپم نمیان....
بعد اون رفتیم یه گلدون گل خرفه خریدیم.بعدش ساعت ده و نیم شده بود که جوجه هم کیفش کوک بود و همسر گفت بریم رستوران؟‌ منم گفتم بریم.
گفت چقدر پوست کلفت تر از منی پولامون تموم شد!‌ دیگه خلاصه شاممونم خوردیم.من نگاه مردم رو میبینم که چطور به چشم دو عدد سرخوش خجسته با بچه کوچک میرن کافه یا رستوران.اخه اینجوریه که نمیتونیم همزمان بخوریم.باید نوبتی جوجه رو نگه داریم.
لبته امشب جوجه اولین غذای رستورانیشو خورد و خیلی بهتر از قبلا بود.سیب زمینی تنوری خورد.کاملا سالم و بدون چاشنی...
خلاصه که خوش گذشت خیلی.
فردا هم باز باید بریم بیرون.دیگه واقعا همسر خریدشو انجام بده.منم یه مغازه مد نظرمه که کیف مشکی عیدمو ازش بگیرم.اگه نداشت از همون فروشگاه امشبی یه کیف مشکی چرم برمیدارم.البته خیلی کیفاش ساده بودن.
راستی بچه ها میشه دو سه نفر از وبلاگ دارهای خانم بیان کمکم رمز و کاربری وبلاگو بدم با هم کل پستای اینجا رو رمز دار کنیم؟؟‌ هر کی میتونست کمکم کنه لطفا اعلام امادگی کنه.پیشاپیش ممنونم.
آخر هفته ی خوبی داشته باشید...

۱۰ اسفند ۰۰:۳۸ جناب قدح
سلام :)

شما هم آخر هفته خوبی داشته باشید ...

خیلی ممنون :)

بلاگر عزیزم .ببخش چندوقت کامنت اینجا نزاشتم .تو اینستا راحت تر باهات میتونم حرف بزنم .هرروز پستهاتو خط به خط میخونم .یه وقت فکر نکنی اینجا نمیام .
خریدات مبارک باشه :)
خونه تکونی رو کم کم انجام بده نزار بره واسه بعداز عید .
پسر و کیک پختن؟؟؟؟
راستی وبلاگتو چرا میخوای رمزی کنی؟

عزیز دلم هر طور راحتی... 

سلامت باشی جانم.
نفست از جای گرم میاد آیا؟‌ خونه تکونیه بابا شوخی نیست که خخخ
پسر و کیک.چه کیکی...
همینجوری

آخی :)
چه تند تند همه چی رو شرح دادید :)
جوجه چطوره؟! ^_^

^___^

‌ممنون جانم جوجه هم خوبه شکر.

سلامییییی...
یعنی قصد دارید رمزی بنویسید از این به بعد??
خیلیییی بده که....
احساس میکنم کلی باهاتون کار دارم من!!!

سلام عزیز.

بله رمزی بشیم احتمالا.
فدات بشم من تا حالا اسمتونو ندیده بودم تو کامنتا انگار.. کلی کار :))

سلام بلاگری جان...
خوبی عزیزم؟صبحت بخیر بانو..
میگما چقدر خوبه دوستای خوبی داری که در کنارشون بهت خوش میگذره و حال و هوات عوض میشه...نعمتی که من ازش محرومم.درسته که تو فضای مجازی دوستای نابی دارم اما خوب تو دنیای واقعی واقعا تنهام....
خوشحالم که شوهرت حال و هواش بهتره...
ممم آره انگار آدم هرچی سرد تر و دورتر باشه خواستنی تره و بیشتر میان طرفش..متاسفانه.
خریدات هم مبارک باشه بانو.به شادی بپوشی.
منم یه کیف مشکی دلم میخواد و یه دونه رنگی.اما دریغ از یه قلم خرید.خیلییییییی ناراحتم..هنوز هیچی نخریدم.
درمورد قلیون کشیدن شوهرت هم...راستش نمیدونم چی بگم....من باشم حساسیت نشون نمیدم...اما خوب اگر واقعا ناراحتت میکنه بهش ملایم بگو و ازش بخواه نکشه.
امیدوارم خونه تکونی رو هم به موقع انجام بدین.
از طرف من جوجه ی دلبرت رو ببوس.

صبح تو هم بخیر جانم.

اره خدا رو شکر.. من گاهی از خودشون بخاطر اینکه هستن تشکر میکنم...
سلامت باشی عزیز.امیدوارم تو هم زودی پیدا کنی هر چی دوست میداری.
فعلا که حال ندارم ازش بخوام.خودش میدونه و سلامتیش.
منم امیدوارم.
زنده باشی.

۱۰ اسفند ۱۱:۰۰ سارا میم
سلام سلام 
عکس جوجه رو تو اینستا دیدم .خیییلی این سن بچه رو دوس دارم وروجکن😍😍😍
دور همی با دوست خیلی خوبه مخصوصا اگه 
عین خود ادم باشن 😍

اره اوج شیرینیشون از الانه تا زبون باز کردنشون...

بله بله

۱۰ اسفند ۱۱:۳۹ ***مینا ***
سلام عزیزم, واااااى رمزى نکن پست هاتو من چکارکنم اونوقت, بدجور وابسته نوشته هات شدم دلم تنگتون میشه, لطفا اگه امکانش هست ازتصمیمتون صرف نظر کنید, اینستاتونم قفل کردین 

ای داد بیداد.. چی بگم اخه...

اینستا بازه

رمزیش نکن ماهم دل داریم..

دل شما رو قربان:)

وای چرا میخوای رمزی بنویسید حالا درست کامنت نمیذارم چون اصولا تنبلم تو این چیزا ولی دوستتون که دارم 😆
بعدشم شوهر من اگر خدا نکرده خبط و خطا کنی از خواب بیدارش کنی حکم مرگ خودت و امضا کردی والا خیلی جرائت داری چند بار بیدارش کردی 

تنبل :)

‌شوهر من بستگی داره چطور بیدار بشه... ولی کلا بیدار کردنش مصیبته..

۱۰ اسفند ۱۶:۲۳ نِـگــآر
بلاگر جان لدفا رمزی ننویس تکلیف ماها چی میشه پس ): توروخدااااا غصم شُد من خیلی خوندن نوشتهاتو دوس دارم ):

عزیزززم..

ببینم چطور میشه

سلام عزیزم
به به دورهمی دوستانه و خوش گذروندن 😋😋 
دوست خوب داشتن نعمته 😚
خدا رو شکر روزای خوبی رو داشتی،میگم همیشه چرم میخری؟ چرم خب گرونه،من زورم میاد چرم بخرم 😁😁 
البته بنظرم کیفای چرم خیلی شیک و باکلاسن 😋 ولی کفش چرم رو اصلا دوس ندارم چون اکثرا رو دوزی دارن،من خوشم نمیاد 😐

بله بله نعمته.

نه جانم مگه من سر گنج نشستم همیشه چرم بخرم خخخ
این اولین بارم بود اما خوب تصمیم گرفتم همیشه پولامو جمع کنم دیگه چرم بخرم.اخه واقعا ارزش داره. ببین اینجا یه مغازه هست کفشاشم فوق العاده هستن.واقعا قشنگن.اما به جز این مغازه منم کلا کفش چرم دوست ندارم.بیشتر مدلاش پیر زنیه.حتی کفشی که الان گرفتمم عاشقش نیستم.اما چون پا خورش خوب بود و به رنگ کیفه هم میومد خریدمش.

یعنی مثلا ۴ ماه رو میدی به یه نفر برات رمز دار کنه؟ ۴ ماه بعدی رو یه نفر دیگه؟
یا همرو باید یه نفر انجام بده؟

هیچکسم که اعلام آمادگی نکرده 😯
خواستی من هستم،نی نی داری سختته 😊

نه هر کس هر چقدر در توانش بود...


آره خوب نزدیک عیده همه درگیر کارای خودشونن. فقط یه بانوی نا آشنا اعلام آمادگی کرده.من گفتم ببینم از دوستان نزدیک کسی میاد یا نه.
مرسی که هستی جانم

من رمز ندارم اونوقت که!آیکون زهرای غمناک

حالا یه کاریش میکنیم دیگه.. غمناک نباش

تازه من میخواستم رمز نوشته قبلیاتو ازت بگیرم

ترانه ی دیر اومدی خیلی دیره رو برای چنین موقعیتی خوندن دیگه ^_^

۱۱ اسفند ۰۰:۵۰ فری خانوم
سلام عزیزم
واقعا دوست خوب نعمت بزرگی هستش ....  همیشه رابطه خوبی داشته باشین و بهترین لحظات رو کنار هم بسازین😊
به نظرم این مورد بی تفاوتی 
که باعث میمشه مردها محبتشون گل کنه برای 90 درصد آقایون هستش😂

سلام جانم.


ممنون فدات

واقعا که نمونه ان :)))

میبینم که تا اسمِ رمـــز اومد؛ چقد خاموش، روشن شــده :دی
من َم کمک کردنُ دوس دارم
اگه فرصتشُ داشته باشم، چرا که نه!؟
دوس داشته باشید من َم اعلامِ آمادگی میکنم ^_^

بیرون رفتن با دوستایِ خوب، خیلی سرِحال میاره آدمُ ... واسه روحیه عالیه واقعاً ...

اکثرِ اوقات، بی خیال بودن و انتظاری نداشتن از کسی، حتی همسر؛ دلُ آروم میکنه و شرایط خودشون مساعد میشن کم کم
ولی کی ـه که بتونه این همه صبور و بی توقع باشه!؟ :(
یعنی من یکی که هر چقد تلاش کردم، از پسش برنیومدم ...

یکی از چیزایی که خیلی توجهمُ جلب کرد، این بود که متوجه شدم همیشه واسه خونه ـتون یه دسته گلِ تازه و خوشبو میخرید و میذارید جلویِ چشم
حِس میکنم انرژی و طراوتش، فوق العاده ـس واسه زندگی ...
با اجازه ـتون یه گوشه یِ ذهنم یادداشتش کردم برایِ استفاده یِ بعدنا ^_^

:)))

‌عزیزمی مرسی
اره واقعا.خدا رو شکر.

باید تلاشمونو بیشتر کنیم مهلا.. البته اونام باید دندون بیخیالیشونو بکنن دیگه..

همیشه که نه .تا پول در جیب دارم خخخ اما واقعا خوبه.خیلی خوبه
قربون اون گوشه ی دهنت اصلا.

عاقا من نفهمیدم جریان رمزی کردن چیه؟
باید چکار کنیم برات یعنی؟؟؟

میام میگم برات جانم

هموووون دیر اومدم خیلی دیره خخخ
فک کن آوا دیگه نوشته هاشو رمزی کرد من اینستا نداشتم وبلاگم نداشتم یه وبلاگ موقت ساختم که رمز رو ازش تونیت بهم برسونه خخخخ
عاقا خب من اینستا داشته باشم از کار و درس و مشخ و شوهر می افتم اصن

پس یه راههایی پیدا میشه برای دریافت رمز...


سلام عزیزم
الان یعنی ماها که وبلاگ نداریم دیگه بعد از این نمیتونیم بخونیم؟

سلام فدات شم. چرا یه کاریش میکنیم جانم

۱۲ اسفند ۰۳:۲۲ یا فاطمة الزهراء
خواستی رمز بده برات درستش میکنم سه شنبه عصری

ای جون داوطلب یعنی تو...

سلام بلاگر جان 
اگه یادت باشه من توى اینستا فالوت میکردم اما چند ماهى میشه که دى اکتیو کردم و اینجا میخوندمت هر چند یه جورایی خاموش ولى خب خودت و جوجه خان 😍 و نوشته هات رو دوست میداریم هاااا رمزى کنى من چه جورى بخونمت اخه ☹️ امیدوارم روزاى قشنگ و شادى پیش رو داشته باشین 😘 ( احتمالا غلط املایی دارم و میدونم شما حساسی ولى به بزرگى خودت ببخش ) 😉🙃 

سلام گلم.

عزیزم مرسی از محبتت.حالا یه راهی پیدا میکنیم.دارم فکر میکنم فدات.
ای خدا علط املایی نداشتی که😃😃

۱۲ اسفند ۰۸:۵۴ مهسا ر ب
اووومم بلاگر تو اینستا کم کار شدیا
جوجه روز به روز داره دلبرتر میشه و ما کم تر میبینمش
کیف و کفشتم مبارک باشه عزیزم

اره والا میدونم...

ممنون جانم

خریدا مبارکت باشه منم رفتیم با شوهر خان هرید کلی خونه دلخوری پیش اومد منم دوتا مانتو کاملا یهویی دیدم خرید خونه هم کنسل شد بعدش با شوهر جاااان برگشتیم من یه کفش چرم با قیمت بالا خریدم ولی کای پشیمون شدم 

ای بابا.. چی بگم پیش میاد برای هممون. امیدوارم الان شنگول منگول باشید.

پشیمون نشو... بخاطر پولش یا از قیافش خوشت نمیاد..ـ؟‌ بخاطر پولش پشیمون نشو جانم.هم خیلی موندگاره هم خیلی راحت.می ارزه

۱۲ اسفند ۱۱:۰۶ ***مینا ***
عزیزم بگوکه منصرف شدى ودیگه قرارنیست رمزى بشه.

ببینم چ میشه قشنگ جان

از اینکه فعالی خوشم میاد حتی با وجود بچه و یه سری مشکلات آفرین 

متشکرم عزیز

سلام بلاگر عزیز...
بله حق با شماست من تا حالا کامنتی نذاشته بودم ولی از مدتها قبل از بارداریتون میخوندمتون...
از طریق شما با نسیم آشنا شدم،روانشناسی خونده بودن و وبلاگشون از بین رفت...
میخواستم ببینم شما که همیشه لیست کتاب دارید،،کتابایی که ایشون میخوندو نویسنده هایی که ازشون مینوشتو دارید،یادداشت کردید?
و اینکه ایشون وبلاگ جدیدی ندارن?
واقعا معذرت میخوام تو این حجم کاراتون زیاد نوشتم اما واقعا نیاز دارم...
کاش رمزی نشید...
روزاتون رنگی و شباتون امن و آروم...

سلام گلم.


باورتون میشه همین پری شب لیست کتابی که از خود نسیم گرفته بودم رو پاک کردم؟؟ 
‌فقط الان یادمه یکیشون جز از کل بود. یکیش نیچه گریست بود.یکیش معحزه.من همینا رو یادداشت کردم .
نه گلم نسیم وبلاگ جدید نداره. اما تو اینستا هست. در حد سالی یه بار مست میذاره البته.
ممنون جانم

۱۲ اسفند ۱۴:۴۱ یا فاطمة الزهراء
فدات عزیزم :*
من مشکلی ندارم هر وقت رمز رو بدی درستش میکنم کمکم نمیخواد :) بقیه خونه دار و بچه دارن :دی من از هفت دولت آزادم :))

قرررربووونت برم من.

۱۲ اسفند ۱۵:۱۱ میم . الف
:))

:)

خخخخخ بلاگرررر یعنی از وسط پستت که راجع به معتادشدن و اینا گفتی نفعمیدم چجوری بقیه ش رو خوندم.آقااااا این تاثیر حرفای منه دیوونه بهش،فکر نکن.یابزن منو کلا بلاک کن راحت شی.والا. کیف و کفش نو مباااارک.قیمتم میگفتی خو.منم هنوز هیچچچچچچی نخریدم.نه خودم نه همسر نه پسرا.قراره امسال همگی جین بخریم از سرتاپا.بابد ببینم گیرم میاد یانه.آخه من عااااشق مانتو مشکی ام اما زمستون توی حراجی دوتا خریدم و نپوشیدم.هنوز مارکش روشونه.خیالم راحته واسه همین دلم جین میخواد اونم روشن.تازه امروز عصر قراره تنها فقط باپسرابرم ببینم چی گیرمیارم اقلا واسه ورووجکا .
پستاتو رمزدارکن خیر ببینی ماهم میخوایم کامنت بذاریم بی سانسور بذاریم نخوام همش دایرکت بدم خخخخ

وای ارزووووو.اره خیلی بهش فکر میکنم.


مرررسی جانم. رو هم شدن جهارصد گلم.
وای من عااااشق تیپ جینم. جین روشن. وای خیلی خوبه.

جانم تو راحت کامنت بده من خودم سانسورش میکنم برات ^_^

ممنونم،،مرسی...
معذرررت میخوام اینقدر مزاحمم،،شما اجازه دارید آدرس اینستاشونو بهم بدید لطفأ?.شرمنده واقعا...

عزیزمی.

لطفا تو اینستا بهم یه پیام بده که بشناسمت و اگه نسیم مشکلی نداشت تگت کنم زیر یکی از پست هاش

سلام
نمیدونم جوجه چند وقتشه امااز حدودای شش ماهگی ترس از غریبه شروع میشه  وهفت هشت ماهگی تا حدودا۱۸ماهگی سن اضطراب جدایی بچه هاست باید همیشه پیشش باشی وهر لحظه که اون خواست،بغلش کنی تاسیراب سیراب بشه ودلبستگی ایمن پیداکنه
اگه رعایت نکنی بعدا یاوابستگی شدید پیدا میکنه وبه هرکسی زود میچسبه و ازجدایی میترسه یا رها میشه وبه هیچکس دل نمیبنده
شیر شبشو حتما قطع کن ،دوسه شب بیشتر درد سر نداره
لطفا تولد تاسه سالگی دکتر هلاکویی رو دانلود کن یاسفارش بده که اطلاعاتتو بالا ببری وانشالله جوجت مراحل رشدی روانیشو به سلامت سپری کنه

سلام جانم.

جوجه ده ماهشه و ترس از غریبه رو تجربه نکرد خدا رو شکر.اضطراب جدایی هم تا وقتی با من تنهاست نمیذاره از کنارش برم اما تو جمع خیلی خوب میشه.
بله من به تمام تقاضاهای آعوشش قبل اینکه گریه کنه پاسخ میدم.و نود و نه درصد اوقات هم کنارشم.
شیر شبش رو تو هشت ماهگی دو هفته مداومت کردم و موفق نشدم قطع کنم.مثلا پنج شش ساعت شیر نمیدادم اما اصلا کنار نیومد و خوابش درست نشد. همش بیدار میشد گریه میکرد.ــ
کتاب تولد تا سه سالگی رو دارم عزیز و ممنون از راهنماییت.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان